لذت ماهی بودن! | نقد فیلم Big Fish

17 June 2020 - 22:00

اگر فکر می‌کنید آلیس در سرزمین عجایب تنها نام یکی از فیلم‌های تیم برتون است پس راه را اشتباه رفته‌اید! این تجربه‌ی آلیس گونه در مواجه با هر اثر  از ساخته‌های اوست، که آن را انقلاب سینمای فانتزی می‌دانم. تحولی که فانتزی را به قبل و بعد از این فیلم‌ساز بزرگ زمانه ما تقسیم کرده است. اما  با تمام شگفتی‌هایی که برتون با آثاری چون: بیتل جوس، بتمن، اسلیپی هالو، عروس مردگان و…. به سینما هدیه کرده، دو اثرش یعنی ادوارد دست قیچی و ماهی بزرگ از نقاط عطف کارنامه‌ی او به شمار می‌رود که می‌توان این دو فیلم و خصوصا ماهی بزرگ را شخصی ترین اثر تیم برتون دانست.

 

برتون در سال ۲۰۰۰ پدر و در سال ۲۰۰۲ مادرش را از دست داد. او درباره‌ی فوت پدر و مادرش گفته است با اینکه رابطه‌ی نزدیکی با آن‌ها نداشته اما مرگ آن‌ها خصوصا پدرش تاثیر عمیقی بر او گذاشته و این تاثیر باعث شده که  پس از خواندن فیلمنامه جان آگوست با اقتباس از کتاب دانیل والاس تحت عنوان ماهی بزرگ با آن ارتباط نزدیکی پیدا کند و تصمیم به ساخت فیلمی از آن بگیرد. و شاید این نکته‌هم جالب باشد که پیش از او قرار بود استیون اسپیلبرگ این پروژه را به دست بگیرد و جک نیکلسون در نقش ادوارد بلوم کهنسال ظاهرشود؛ اسپیلبرگ حتی پیش نویس‌هایی برای فیلمنامه‌هم نوشته بود اما پس از آنکه او تمایلش را برای ساخت اثر از دست داد تهیه کنندگان، دن جینکز و بروس کوهن فیلمنامه را برای برتون فرستادند و اوهم که به تازگی پدرش را از دست داده بود به خوبی توانست اثر را درک کند و با ساختاری درست یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه‌‌ی خود و حتی از بهترین فیلم‌های فانتزی تاریخ سینما را به ما هدیه کند.

ماهی بزرگ درباره پیرمردی به نام ادوارد بلوم (آلبرت فینی) است که عمری را صرف تعریف کردن داستان‌های شگفت انگیزی از دوران جوانی‌اش کرده و هرکجا و هر زمان که کسی را پیدا کند دوست دارد تا این داستان‌ها را برایشان تعریف کند. با اینحال پسرش ویل بلوم (بیلی کروداپ) که از این قصه‌ها خسته شده، آن را دروغ‌های پدرش برای فرار از بازگو کردن واقعیت زندگی‌اش می‌داند. پس از تعریف کردن یکی از همین قصه‌ها توسط پدرش در مراسم عروسی اش سه سال با او قطع رابطه می‌کند تا زمانی که متوجه می‌شود پدرش بیماری لاعلاجی گرفته و لحظات پایانی عمرش را سپری می‌کند. ویل به همراه همسرش ژوزفین (ماریون کوتیار) به خانه‌ی پدری‌اش می‌رود که حاصلش یاداوری کودکی و داستان‌های پدر وهمچنین حقایقی که کم‌کم برایش فاش می‌شود است تا به درکی تازه از زندگی  و قصه‌های پدرش برسد.

 

 

البته اگر بخواهیم بگوییم ماهی بزرگ تنها داستان پدر و پسری است که از دوجهان متفاوت فکری هستند که قرار است به یک درک مشترک برسند یا فیلمی از قصه‌های  پریان که نمایش گرگینه،غول،جادوگر و غیره‌اش تنها جنبه سرگرمی صرف دارد کوچک شمردن اثر عظیم برتون است. ماهی بزرگ تعریف هنر و هنرمند است تعریف خیالپردازی و قصه‌گویی و همچنین مانفیستی علیه عصا قورت داده‌هایی است که تنها به دنبال دقیق ترین نمایش از واقعیت یا آینه‌ای از واقعیت در سینما هستند. حال آنکه اصلا این تعریف را در سینما قبول ندارم و هیچ تصویر واقعی حتی در آثار مستند با وجود فیلتری چون دوربین وجود ندارد و اثر باید واقعیت خودش را بسازد و نسبتش را با واقعیت برقرار کند. اما این نسبت از کجا می‌اید؟ بیشک از زیست و شناخت دقیق پدیده می‌اید و برتون یکی از آن فیلمسازان معدود مولف زنده‌ای است که می‌تواند تجربه‌ی زیستی‌اش را با آثارش به تجربه‌ی مخاطب تبدیل کند. در ادوارد دست قیچی مسئله و مشکل او در روابط اجتماعی و طرد شدنش توسط جامعه را شاهد هستیم که با مطالعه‌ی کمی از زندگی‌اش میفهمیم که بازتابی از خودش است. یا مسئله‌ای که بارها در مورد مرگ داشته که در مصاحبه‌های مختلفش به آن اشاره کرده، در آثاری چون عروس مرده، بیتل جوس و فرانکنوینی نمود پیدا کرده در ماهی بزرگ همانطور که در بالا به آن اشاره کردم برتون به سراغ پیچش‌های عاطفی پدر و پسری می‌رود که همدیگر را درک نکرده‌اند و این باز از زندگی خودش می‌آید و به شکلی درست آن را به نمایش گذاشته.

ماهی بزرگ یک روایت پلی فونی (چند صدایی) دارد، از فلاش بک در فلاش بک گرفته تا تغییر راوی از ویل به ادوارد و جنی هیل (هلنا بونهام کارتر) که از شخصیت‌های دیگر فیلم است و قسمتی از روایت را بر عهده دارد. در نگاه اول شاید این روایت نقطه‌ی ضعف باشد که نشان از عدم یکپارچگی فیلم دارد اما وقتی برای بار دوم یا بیشتر فیلم را می‌بینیم منطق این روایت که به درستی برای رسیدن به یک نقطه از رفت و برگشت میان واقعیت و خیال دارد روشن می‌شود. این نوع روایت به درستی سرگردانی شخصیت‌ها و دور بودن از یکدیگر را نشان می‌دهد و تفکرات و درونیات پدر و پسر را تا نقطه‌ای که در بیمارستان پسر تن به خیالپردازی می‌دهد و لذت آن  را درک می‌کند به نمایش می‌گذارد.

 

ماهی بزرگ همچون بسیاری دیگر از آثار برتون سرشار از تضاد‌های جذاب است که اینبار بیش از آنکه در میزانسن نمود پیدا کند در تفاوت نگاه دو شخصیت است. پسر از کوه یخ می‌گوید و پدر سریع به دنبال فرصتی برای ورود به داستان است. تفاوت ادوارد و ویل در سخنوری را در همین صحنه می‌بینیم ادوارد از هرچیزی می‌تواند داستانی درست کند وقتی ویل می‌گوید: کوه یخ تنها ده درصدش قابل رویت است و و نود درصد دیگرش زیر آب است و شبیه به تو هست پدر، ادوارد به شوخی می‌گوید: فقط دماغ می‌بینی! یا چانه‌هم…. این تفاوت ویل و ادوارد بلوم است او برایش هرچیزی فرصتی برای شوخی و تبدیل  به قصه است؛ و اصلا اهل جا زدن و وا دادن نیست همانطور که در شخصیت ادوارد بلوم جوان (ایوان مک‌گرگور) در داستان‌هایش شاهدش هستیم. شخصیتی چنان مصمم و قوی که آنقدر دیوانگی دارد که برای دختری که دوست دارد ساندرا جوان (الیسون لومن) سه سال رایگان پیش سیرک داری به نام آموس (دنی دوویتو) کار کند تا هرماه اطلاعاتی در مورد او بگیرد. این شور و حماقت که خود اد بلوم به آن اشاره می‌کند به حدی است که حتی با آنکه می‌داند ساندرا نامزد دارد تمام تلاشش را برای به دست آوردن او می‌کند و این سرزندگی در پسرش ویل وجود ندارد و به هیچ‌وجه نمی‌توانیم شاهد سخنوری و یا رفتاری از او همچون پدرش باشیم. حتی در انتها و در صحنه‌ی بیمارستان ویل برای شروع خیال پردازی دچار مشکل است تا بتواند مرگ را برای پدر توصیف کند با این‌حال شرایط سخت دیدن مرگ پدر، ویل راهم به سمت خیالپردازی و قصه‌گویی می‌برد یا حتی شاید به آن پنها می‌برد و اگر می‌گویم ماهی بزرگ تعریف هنر است یعنی همین موضوعی که به آن اشاره کردم. در مورد صحنه‌ی خاکسپاری ماهمه‌ی آن شخصیت‌ها را با اغراق کمتری‌ میبینیم مثل غولی که اد با آن همسفر شده بود، کارل (متیو مک‌گروی) که قد کوتاه‌تری نسبت به داستان پدر داشته یا دوقلو‌های به هم چسبیده در داستان که بدون آنکه به‌هم چسبیده باشند حضود دارند و…. اینجاست که ویل میفهمد که پدر دروغی به او نگفته بلکه تنها برای جذابیت واقعیت را دراماتیک کرده و به قصه‌هایش آب و تاب داده که هرچند به حدی آن‌ها را اینگونه تعریف کرده و اینگونه باورشان کرده همچون هنرمندی که با شخصیت‌هایش زندگی می‌کند. این ذهن رمانتیک برایش به واقعیت رسیده و وجه اغراق آمیزش نیز برایش کاملا عینی شده، و آیا این تعریف هنرمند نیست؟ آیا هنرمند کارش این نیست که آنچه‌که زیست کرده را با خیال مخلوط کند تا جذابیت بیشتری پیدا کند؟ و ادوارد بلوم در تقابل با ذهن واقعیت‌گرای پسرش ویل پیروز می‌شود. این حرکت ویل به سوی قصه پردازی و خیال در قلمرو حس معنای دیگری به او می‌دهد، همانطور در نریشن انتهایی از  صدایش می‌شنویم  که با نقل قول از  پدرش می‌گوید: انسان آنقدری قصه‌هایش را تعریف می‌کند که خودش سرانجام تبدیل به قصه می‌شود.

 

اما این رابطه در صرف نمایش دو نوع نگاه باقی نمی‌ماند در تمام فیلم تلاشی که پسر برای شناخت پدر می‌کند مشهود است. که ملاقات با جنی یکی از آن‌هاست همچنین درگیری‌های درونی‌اش که در نگاه‌هایش به گوشه گوشه‌‌ی خانه و یاداوری خاطرات با پدرش می‌بینیم.  دوربین نیز  در هیچ کجا زاویه‌ای تحقیر آمیز نسبت به پدر مریض نمی‌گیرد و از این موقعیت برای صحنه‌های احساسی سواستفاد نمی‌کند این نمایش، هم در برخورد ادوارد و عروسش است که هر بار که دردی در بدنش می‌افتد سعی می‌کند آن را پنهان کند و هم در مواجه با پسرش که با چند شوخی همچون ماجرای کوه یخ که به آن اشاره کردم از احساس گرایی افراطی برای جذابیت دوری کرده و به جای آن بر روی ویژگی شخصیت تاکید می‌کند.

 اما فیلم تنها بر روی رابطه‌ی اد و ویل تمرکز ندارد. به عنوان مثال شخصیت جنی  با تعریف قصه‌ای همچون ادوارد بلوم به ویل او را گامی دیگر به درک پدر نزدیک می‌کند. جنی نیز که در عشق به اد ناکام مانده خود را در دنیای خیالی غرق می‌کند همچون اشاره به دختری در داستان (خودش) که تبدیل به جادوگر شده سعی در فرارا از واقعیت دارد که البته شوخی دیگر از برتون راهم در همین صحنه میبینیم؛ که باز ما را در تعلیق واقعیت یا خیال نگه می‌دارد و آن این است که جادوگری که در ابتدا و زمانی که اد بلوم کوچک بوده و هرکس با نگاه کردن به چشمانش زمان مرگ ‌خودش را می‌دیده، و شخصیت جنی در بزرگسالی هر دو توسط هلنا بونهام کارتر بازی شده و دیالوگ ویل به جنی نیز جالب است.

ویل: منطقی فکر کنیم شما نمیتونید یک جادوگر باشید چون اون پیر بود و ادوارد جوون

جنی: نه اگر مثل پدرتون فکر کنیم منطقیه!

جنی این حرف‌ها را با کمی پوزخند و حالتی کنایه آمیز میزند. ضمن اینکه در صحنه‌ای که اد کوچک به چشم جادوگر نگاه می‌کند هیچ چیزی از صحنه‌ی مرگش نمی‌بینیم و یا زمانی که او و غول در میان تشویق مردم در حال خروج از شهر هستند باز حالتی از شور و علاقه از جادوگر نسبت به ادوارد وجود دارد که این تئوری را جان می‌بخشد.

 

 

اما با کنار گذاشتن تمام این روابط عمیق میان شخصیت‌ها جنبه‌های مختلف فیلم از جمله طنز ظریف و استادانه برتون و صحنه‌پردازی‌های درخشانش که جلوه‌ی بصری حیرت‌انگیزی به کار داده خود نیاز به صفحه‌ها توضیح دارد. به عنوان مثال این فیلم که از خوش آب و رنگ‌ترین آثار کارنامه برتون است و تیرگی در نور و رنگ کم‌ترین سهم را دارد به درستی در چهارچوب کلی کار منطق خودش را به رخ می‌کشد. ماهی بزرگ یک قصه‌ی پریان شوخ و شنگ و البته عمیق است از سفر قهرمانش و ماجراهای جالب او که این تفاوت رنگ و نور به درستی در خدمت ماجراجویی‌های اد بلوم قرار گرفته، تا این ماجراجویی معنا پیدا کند و شور و حرارتش‌ را مخاطب حس کند. همچنین برتون تاجایی که توانسته از جلوه ‌های ویژه‌ی کامپیوتری دوری کرده و به ساخت دکور‌های عظیمی پرداخته و حتی جالب است بدانید صحنه‌ای که قرار بود ماشین ادوارد بلوم بر روی درختی گیر کند برتون اصرار تیم تیم جلوههای ویژه برای ساخت این صحنه به صورت دیجیتالی برای راحتی و هزینه کمتر  را رد می‌کند  تا واقعا ماشین را بالای درخت‌ ببرند! که این تلاش او به درستی حس کهنگی  که در جهت نمایش دنیای اسطوره‌ای است را حفظ می‌کند.

 این ظرافت در طنز اثرهم دیده می‌شود طنزی که کلام و تصویر را باهم متحد کرده تا تک بعدی عمل نکند. به عنوان مثال وقتی ادوارد اولین بار ساندرا را می‌بیند زمان متوقف می‌شود، ادوارد می‌گوید: میگن وقتی عشق زندگیتان را ملاقات کنید زمان متوقت می‌شود.اما کمی بعد وقتی که ادوارد نزدیک ساندرا می‌شود و زمان شروع به حرکت می‌کند دیالوگ خنده داری که به درستی با تصویر یک موقعیت کمیک را ساخته شاهد هستیم. ادوارد می‌گوید: ولی چیزی را که نمیگن این است که با حرکت دوباره، زمان به سرعت حرکت میکند تا به جای اصلی برگردد. بار طنز در صحنه‌های سرقت بانک، دعوای جالب ادوارد در جنگ کره که باز مبتنی بر تصویر است مثل دعوای ادوارد با دو سرباز همچنین شوخی برتون با شباهت ظاهری مردم آسیایی که در زبان‌های مختلف در پادگان آن‌ها می‌بینیم مثل  صحبت کردن برخی از سربازان به زبان چینی  و برخی به زبان کره‌ای!

 

برتون بار طنز را برای جذابیت بیشتر در هر موقعیت حفظ کرده مثلا ویل توسط دکتر بنت (رابرت گویلام) که یک سیاه پوست است به دنیا می‌اید. نکته جالب این است که در آن زمان هیچ پزشک سیاه پوستی حق معالجه‌ی بیمار سفیدپوست را نداشته و این از آن ظرافت‌ها و تضاد‌های جالب برتون است که در لایه‌های زیرین اثر با مسئله نژادپرستی‌هم شوخی می‌کند. از اشاره‌ها و یا کدهای جالب دیگری که در فیلم وجود دارد می‌توان به  شهر آرمانی اسپکتر که به معنی روح یا شبح است که این باز به تئوری جادوگر بودن جنی که جزوی از ساکنان آنجا بوده کمک می‌کند اشاره کرد، یا موتیف عدد سه که بارها در فیلم می‌شنویم، به عنوان مثال سه سال قطع رابطه ویل و ادوارد، سه سال کار کردن ادوارد در سیرک، سه سال رفتن به جنگ و دوری از ساندرا که می‌توان آن را اشاره‌ای به فاصله‌ی سه ساله‌ی فیلم از مرگ پدر برتون دانست. همانطور که در بالا به آن اشاره کردم پدر برتون در سال ۲۰۰۰ درگذشت و فیلم ماهی بزرگ سه سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۳ اکران شد. همچنین ارجاعاتی به آثار دیگر برتون خصوصا ادوارد دست قیچی می‌بینیم  مثلا در صحنه‌ای که ادوارد در حال رشد سریع بدنش است ما را به یاد ادوارد دست قیچی و شمایل آن می‌اندازد  و این نکته که نام ادوارد نیز قطعا اتفاقی نبوده است و برتون به آن فکر کرده

در نهایت کارگردانی برتون، تیم درخشان بازیگری، موسیقی گوش‌نواز دنی الفن، فیلمبرداری درخشان فیلیپ روسولو و…. همه دست به دست‌هم دادند تا شاهد یکی از درخشان‌ترین تجربه‌هایی باشیم که سینما به خودش دیده، از آن تجربه‌هایی که به راحتی نظیرش را خصوصا در قرن جاری پیدا نمی‌کنیم. برتون در این فیلم نیز باز مارا با جهانش در یک موقعیت آلیس گونه قرار می‌دهد که خاص خودش است و لذت خیال‌پردازی، قصه‌گویی و اصلا سینما را یاداور می‌شود  تا همچون ماهی که برای زندگی نیاز به آب دارد مانیز برای تجربه و لذت دوباره به جهانش سری بزنیم و هربار بیشتر غرق دنیایش شویم.

 

[poll id=”17″]

برچسب‌ها: ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه محمد علی مترنم لغو

Your email address will not be published.