تحلیل سریال Undone | در اوج!

19 June 2020 - 22:00

سریالِ ناتمام (Undone)، عنوانی بسیار بی‌حاشیه و در عینِ حال با کیفیت و ارزشمند است، که یکی از بهترین و انسانی‌ترین موضوعات را مورد بررسی قرار داده؛ به دلیلِ ازدحام و تنوع سریال‌های چند سال اخیر، شاید آن‌چنان به این عنوان توجه‌ای نشده باشد. ولی سریالِ ناتمام، با مدت زمانِ نه چندان طولانی‌اش تاثیرگذار و جذاب‌تر از خیلی از دیگر سریال‌هاست. سریال، تفاوت‌های روایی بسیاری با دیگر سریال‌ها دارد و به نوعی جزئی از تجربه‌های خاصِ (یونیک) مخاطب خواهد بود. باید این موضوع را ذکر کرد؛ باتوجه به تحلیل داستان و لو رفتن بخش‌های مهم، پیش‌نیاز دیدنِ کاملِ سریال است. با تحلیلِ داستان این عنوان، با من و سینما-فارس همراه باشید.

بگذارید اول به نکته‌ی مهمی اشاره کنیم و آن چیزی جز هدف سازندگان سریال نیست؛ در ادامه و توضیح در موردِ این هدف، به نتیجه‌ی نهایی بسیار زیبایشان دست خواهیم یافت. سبکِ سریال، در یک کلام منحصر به فرد و برای رسیدن به بهترین نتیجه بسیار هماهنگ و لازم است. چنین فرمی به نحوه‌ی خلقِ عناصر مورد استفاده، کمک شایانی کرده؛ شما هر لحظه ممکن است با موضوعاتِ فراطبیعی و رویاگونه روبرو شوید. تکنیکِ فیلم برداری و حالتِ نمایشی شبیه به نقاشی “روتوسکپی”، برای به تصویر کشیدن نماهایی که واقعیتشان به سختی ممکن است، دقیقا به جا بوده و به بُعدِ ماوراءالطبیعه می‌نشیند (راستش هدف دقیقا کلمه‌ی Beyond بود، ولی اطلاع دارید معادل فارسی این کلمه چندان جالب نیست؛ پس از مشابه‌اش استفاده شده) داستان‌هایی که هدف و کلیت آن‌ها بر مبنای بیماریِ‌ روانی، توهمات و یک کلام نزدیک شدن به جنون و تشخص ندادن درست و غلط (اسکیزوفرنی) پروتاگونیست است، بسیار برای مخاطبان قابل توجه و تفکر برانگیز هستند. حال این موضوع می‌تواند باعث خلقِ عناوینی خاص که تاکنون وجود نداشته‌اند، منجر شود. داستانِ “ناتمام” چندان ساده نیست؛ ولی آن‌قدر هم که در دیگر عناوین مشابه تجربه داشته‌ایم، پیچیده نیست و بیشتر برروی هدف و درک نهایی داستان تمرکز داشته تا پیچش‌های (تویست‌) هوش از سر بر! “آلما” شخصیتِ اصلی از همان ثانیه‌های اول، داستان شخصی و پیچیده‌ای دارد، که بسیار مخاطب را درگیر خودش خواهد کرد. در این مقاله، تا جای ممکن و قابل قبولی سعی می‌کنیم پایان و سرنوشت درست آلما را توضیح دهیم.

چند بُعد و خط زمانی در این مدت کوتاه روایت می‌شود. همان‌طور که می‌بینید، وجهه‌ی دوگانگی اثر بسیار تعادل دارد و هر دو بُعد دلایل و مستندات خودشان را دارند. تصمیم گیری نهایی که در مقاله‌ آمده، دلیل بر ساده و واضح بودن ماجرا نیست!

فعلا به سراغِ دیگر بخش‌ها می‌رویم و رفته رفته، غرق داستان می‌شویم (این جمله کاملا نکته‌دار و مربوط به “اوج” بود!) اولین مبحثِ حائز اهمیت، نشان دادنِ وضعیت “آلما” است. آلما در کُل، اصلا انسانی غیرطبیعی به نظر نمی‌رسد. ولی در لحظاتی چنان وقایع عجیبی می‌بیند که با عقل جور در نمی‌آیند. در اثر تصادفش در اولین قسمتِ این سریال، راهی جدید پیش‌رویش قرار می‌گیرد و به نوعی سبکی که درمورد آن صحبت می‌کنیم را درعمل به وجود می‌آورد. شخصیت‌پردازی آلما، در دو بُعدِ متفاوت و ذهنی او شکل می‌گیرد. اولین بعد، واقعیت و ارتباطش با افراد حقیقی ماجراست؛ در این حالت، آلما به مانندِ انسانی که ضعف‌های اجتماعی و فردی خاصی دارد به همراه‌ افسردگیِ عمیق و ناامیدی همیشگی‌اش از مرگ پدرش که در گذشته دارد دست و پنجه نرم می‌کند (که البته باعثِ بروزِ اختلال‌هایی در وضعیت روحی روانی‌اش شده) به هنگامِ تجربه‌ی تماشای اولیه سریال، به سادگی چنین چیزی را بروز نخواهد داد و اصلا متوجه‌ی اختلال روانی یا موضوع این‌چنینی در او نخواهید شد؛ چرا که با مشخص شدن برخی مسائل، تازه باید این موضوع را دوباره بازبینی کنید. دومین و دیگر پردازش صورت گرفته این قصه، در بُعدِ دیگر و ماورایی سریال است. (شما همان “Beyond” بخوانید، هر بار از یک کلمه استفاده خواهد شد)

آلما در سکانسِ ابتدایی در اندوهِ زیادی گرفتار شده است؛ همین نقطه‌ی شروعی برای ماجرای غرق شدن او در جنون و بیگانگی‌اش با واقعیت بود. باید این نکته را ذکر کرد که تکنیکِ روتوسکپی هم، به خوبی در تار و پود این عنوان پیچیده شده.

آلما، پدرش را به صورتی کاملا رویاگونه (متفاوت و عجیب و غریب) دوباره می‌بیند؛ پدرش از داستانی عجیب در گذشته صحبت می‌کند و به آلما چنین بیان می‌کند، که باید درگذشته سفر کند و سرنوشت هردویشان را تغییر دهد. این‌جا وضعیت سریال و نتیجه‌گیری نهایی به دو بخش تبدیل می‌شود؛ آیا داستان در واقعیت جریان دارد و بیماری روانی موجب چنین توهماتی شده یا سفر در زمان وجود دارد و اتفاقات زاده توهم نبوده‌اند؟ مثل اکثرِ داستان‌هایی که چنین سوژه‌ای را دنبال کرده‌اند، هر کدام از این مسیرها دلایل و مستندات خودشان را دارند؛ جالب این‌جاست به این دلیل که پایان باز است، هر کدام را انتخاب کنید مثال نقضی برایش وجود خواهد داشت و این برمی‌گردد به هدف و برداشت کلی هر شخص از داستان. اما خب، زیبایی و هدف داستان را در آخر می‌توان تشخیص داد و سرنوشتِ آلمای بیمار را می‌توان باور کرد! اما چرا باید سرنوشت “بیماری روانی آلما” را باور کرد؟ بسیار دلایل منطقی و زیبا برای چنین قضیه‌ای پیدا خواهد شد و با اندکی تفکر و ربط دادن موضوعات به هدف نهایی، این موضوع اثبات می‌شود.

پدر آلما؛ در شرایط خاص و وخیم آلما، شاید همان بهتر که با سول تماس نمی‌گرفت! (چون تحلیلِ داستان مد نظر بود، این‌جا اشاره کنیم که بازیگران بسیار عالی نقششان را ایفا کردند)

همان‌طور که می‌توانید به موضوع اصلی پی ببرید؛ آلما در زندگی شخصی‌اش عقایدِ متفاوتی دارد. این عقاید به خودی خود برای هر انسانِ معمولی هم خاص هستند، چه برسد  به کسی که بیماری ذهنی داشته باشد (مثلا به شخصی که بیماری ذهنی داشته باشد و هم‌زمان فرافکنی شدید، اندکی بی‌اندیشید؛ وضعیت دشوار است! نه؟) اما موضوع جایی دست به دست هم می‌دهد، که سریال خودش سرنخِ اصلی را به ما می‌دهد و تیکه‌های پازلی که به “بیمار بودن” اشاره می‌کردند، در رسیدن به هدف نهایی سریال پررنگ‌تر می‌شوند. آن‌جاست که تمامی جنبه‌های ماورایی سریال، نقش می‌بازند! تا قبل از این موضوع، به هیچ عنوان حدسِ درستی این ماجرا کار آسانی نبود؛ اما درهمین لحظه به بعد همزادپنداری مخاطب با این اثر هم‌زمان با بیماری به اوج خواهد رسید و متوجه هدف والای سازندگان، درمورد ارتباط برقرار کردن با چنین فرد بیماری خواهید شد. توجه کنید، آلما در طولِ داستان بارها کارهای عجیبِ مختلفی که نشان دهنده‌ی بعد دیگر است را نشان می‌دهد؛ مثلا به راحتی می‌تواند حدس بزند چه‌ چیزی در فکر دیگر شخصیت‌‌هاست یا حقایقی که به جز اندکی افراد کسی از آن‌ها خبر ندارد. موضوعات مذکور، در راستای فرا گرفتن وجود آلما توسط بیماری و رنگ باختن آرام آرامِ واقعیت برای اوست. هرچقدر که داستان بیشتر پیش می‌رود، این موضوعات رنگ و بوی عجیب بودن بیشتری به خود می‌گیرند و مخاطب دقیقا به مانند “آلما” رفته رفته غرق داستان خواهد شد (یادتان می‌آید پیش‌تر گفتم نکته‌ دارد) اصلا به همین دلیل این احتمال که اتفاقات در ذهنش هستند، بیشتر هم می‌شود. خب با توجه به شخصیتِ آلما، اولین نکته‌ای که می‌توان به بیمار بودن او منجر نشود، تظاهر به بیمار نبودن است. دقت کرده‌اید که، اگر ما بعد ماورایی را قبول کنیم دقیقا اشتباه افراد مبتلا به بیماری و آلما را مرتکب شده‌ایم؟ این حد از هماهنگی تجربه‌ی مخاطب با اثر، واقعا “هنر” است و از دست هر کسی بر نمی‌آید.

رابطه‌ی این دو پر پیچ و خم است؛ در نقاطی که “سم” پشتیبان آلماست، وضعیت به شکلی منطقی تغییر جهت می‌دهد. ولی وقتی سم در موردِ قضایا مشکوک شد، تیر آخری بر روح و روان آلما بود.

هروقت که آلما، این موضوع که “بیمار است” را قبول نمی‌کند یا فقط آن را به زبان می‌آورد؛ به عمق بیماری و دیوانگی نزدیک‌تر می‌شود. در طولِ داستان این موضوع کاملا هویداست و نماد آن هم، قدرت‌های بیشتر آلما در مرور زمان است. کاری نداریم فرم به چه گونه است، چرا که نبوغ از همین‌جا بیرون پریده و مخاطب چگونه باید در چند ثانیه‌ی اولِ قسمتِ ابتدایی این موضوع را دریابد؟ این اثر شمارا به تفکر می‌اندازد و به راحتی جواب را در اختیارتان قرار نمی‌دهد. هر بار در طولِ داستان، قرص‌هایی که معلوم نیست برای چه چیزی هستند، توسط آلما مصرف نمی‌شوند. بیماری بیشتر ورود می‌کند و عامل خنثی کننده واقعیت بیشتر در مغز آلما ریشه می‌کند؛ دقیقا پدرش حکم این فرض است! ناخودآگاه بیمار و کسی که مشکلات را قبول نمی‌کند، مغزش به دنبال فرار از مسائله‌ی حل نشده روی می‌آورد. پدر آلما و مسیرش به همراهِ بُعدِ مافوق (بالاخره استفاده شد این کلمه آن هم خیلی بد!) دقیقا همان نقطه‌ی تنهایی و “اوجِ” جنون و  فرو رفتن در باتلاق بدون نجات برای آلما است .در داستان، تمامِ مدت “پدر” سعی بر این دارد که به آلما بیاموزد “سفر در زمان چگونه است”؛ اما بعد از این‌که سریال را دوباره بازبینی کنید، متوجه این می‌شوید این دقیقا فشار ذهنی و نمادی برای میزانِ جنون آلما محسوب می‌شود. آلما، به واسطه‌ی کسانی که دوستشان دارد و آینده‌ای که در انتظار تمامی افراد خانواده و خودش است؛ همیشه از این جنون دور بوده و توانسته تا حدی دوام بیاورد. اما وقتی در اوجِ تنهایی و ناامیدی، از تمام جهات دیگر راهی برایش باقی نمی‌ماند، ذهنش دلیل تراشی می‌کند؛ خب چه چیزی بدتر (بهتر!) از غمِ همیشگی و تاثیرگذاری مرگ پدرش در زندگی اوست، که تبدیل به نمادِ “فرارِ از مشکلات” باشد؟

چقدر وضعیت، در پایان داستان بحث برانگیز و هم‌زمان غم‌انگیز بود؛ خواهر آلما از آخرین کسانیست که به او ایمان دارد ولی توجه کنید نه آخرین نفر، بلکه تنها یاری که در آخر برای او باقی می‌ماند مخاطب (بیننده) است!

این غم، در ناخودآگاه آلما چنان فرو رفته که مغزش برای دلیل تراشی، ناخواسته این موضوع را پیش می‌کشد. دقت کنید، آلما بیمار است و شخصی طبیعی نیست که بتوانید درمورد این دلیل تراشی‌ها، صرف نظر کند یا به وضوح متوجه‌شان شود؛ اصلا این موضوع به حس خودکشی و بی‌هدف بودن زندگی‌اش به شکلی عجیب تعمیم داده شده. همان قصه‌ی همیشگی دیوانه؛ دقدقه‌‌ی همیشگی سر این‌که دیوانه بودن یا نبودن چه‌گونه است؟ آلما در تمامِ موارد، سعی بر این دارد به خود بفهماند که چه چیزی درست است و بارها شاهد این هستیم به واقعیتِ اطرافش کشیده شده و با آن ارتباط برقرار می‌کند. دراین شرایط فشارِ ذهنی که همیشه با او همراه بوده اندکی کمتر می‌شود و رنگ و بوی واقعیت را بیشتر به چشم می‌بیند؛ این‌جا یک اتفاق بسیار جالب می‌افتد و او قبول می‌کند مشکل دارد. (چه قدر سازندگان به این قسمتِ داستان توجه داشته‌اند)

افسوس که این‌چنین پلان‌هایی فقط رنگ و بوی رویا و به رستگاری رسیدن آلما را داشتند. حداقل در آن صورت، آلما در زندگی که سرشار از غم و بی‌اعتمادی‌های مختلف بود، احساس درماندگی نمی‌کرد و  اندکی آرامش در زندگی‌اش ایجاد می‌شد.

آلما، در کُل زندگی‌اش همیشه غم و اندوه داشته، حتی کارهایی انجام داده که موجب تغییر سرنوشتی بد برای خانواده و زندگی شخصی خودش شده؛ او به حدی سرافکندهِ و بیمار است که حتی نمی‌تواند تصور کند، زندگی شخصی خودش در آینده چگونه خواهد بود؛ چرا که ترسِ ناشی از گذشته و بیماری و رها شدن توسطِ پدرش و مرگ او در ادامه، موجب ضربه‌ی سختی به او شده و حتی کسی پیدا نمی‌شود که به شکلی “درستی”  با او همدردی کند. خب این وجههِ و چیزهایی که از قبل که گفتیم، بدون شک به بهترین حالت ممکن پیاده سازی شده‌اند و شما را چنان غرقِ در سریال، روابط و این موضوع دوگانگی قرار می‌دهند که تحت الشعاعِ چنین عواملی حس و حالتان فرقی با آلما نخواهد داشت و به اوج همدردی “درست” با آلما می‌رسید. مخاطب با تمامِ وجود در انتظارِ اثباتِ بیمار نبودن آلما می‌نشیند و به همراه او در اوج جنون تِراژیکش منتظرِ می‌ماند تا شاید پدر که فقط نمادی است، بیرون بیاید. خب موضوع تمام شد؛ دیگر چه پدر بیرون بیاید چه نیاید، حس و هدفی که سازندگان داشته‌اند برای ایجاد ارتباط با مخاطب و “مخاطب با افراد مشکل دار مثل آلما” انجام شد. ما چنان غرق در داستان و جنون آلما قرار می‌گیریم، که حس ترحُم را بدونِ مرز به او پیدا می‌کنیم و در اعماقِ وجودمان برای او خواستار رستگاری هستیم؛ تبریک می‌گویم، شما به هدفِ زیبای سازندگان رسیدید.

روشنایی چه معنایی دارد؛ نشان‌ دهنده‌ی آخرین امید برای پدرش است؟ یا نمادِ این‌که بالاخره آلما متوجه‌ی بیماری و پذیرفتن واقعیت شده؟ دومین سوال درست‌تر به نظر می‌آید؛ این که ما هم به انتظار برای جواب دیگری مانده‌ایم، همان احساسِ زیبای اوجِ همدردیمان با آلماست.

 

[poll id=”18″]

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.