«درخت گلابی وحشی – ۲۰۱۸» اثر جدید فیلمساز ترکیهای، نوری بیگله جیلان است. فیلمسازی که به نوعی جزو کشفهای جشنواره کن محسوب میشود و چند سالی است سینمایش در جهان مورد بازخورد قرار میگیرد. «درخت گلابی وحشی» به درستی در ادامهی آثار قبلی فیلمسازش است؛ اثری کشدار، خستهکننده، مینیمالیستیِ خمود با تصویرسازی کارتپستالی از محیطهای خوش آب و هوای ترکیه. جیلان را باید بیشتر یک سینماگر توریستپرور دانست چون حقالانصاف مکانهایی از ترکیه را به تصویر کشیده است که شاید کمتر کسی در جهان از آنجاها خبر داشت. در مورد جیلان در کلیت میتوان گفت او کپی و مقلد دسته چندمی از تئو آنجلوپولوس است. وی نماهای برداشت بلند و حرکات آهستهی دوربین را بدون هیچ فضاسازی و منطق ارگانیکی وارد فیلمهایش میکند و آثارش همینطور همانند راشهایی هرز رو به جلو حرکت مینماید. اما وضع در درخت گلابی بغرنجتر از فیلم قبلی «خواب زمستانی» است. اولین چیزی که میتوان در حق این فیلم وارد ساخت این میباشد که این مینبمالیسم غیر ارگانیسم و پرت از فرم، تا کی میخواهد در چنین آثار بیدر و پیکری ادامه داشته باشد؟ فیلم نه زمان دارد و نه این المان را میسازد و نه منطقِ درست با اسلوب فیلمبرداریاش دارد. «درخت گلابی وحشی» سه ساعت که هیچ، میتوانست ساعتها و روزها و ماهها همینطور بیوقفه ادامه پیدا کند، چون اساساً در آن نه خبری از داستان درست و درمان خطی یا غیرخطی است و نه مسئله و دغدغه.
سینمای جیلان بیشتر درگیر یک سری سر تیترهای متکملِ مافنگی است که در فضایی تخدیری همچون مخدرهای سنتی همه چیز اعم از درام، ساختار، روایت و حتی پرسناژها را به خواب لایزال میبرد. با اینکه دوربین جیلان بسیار اصرار دارد بر سیر تنظم بصری بماند و نماهای زیبا در پس لانگشاتهایش بگیرد اما باید گفت این نماهای زیبا بدون پشتوانه هیچ مفهومی ندارند و فقط و فقط حکم کارتپستال را برای مجلات ژورنال بازی میکنند. بیشتر طرفداران او به صورت کراری از تصویربرداری سبنمایش میگویند و این نشان میدهد که جیلان به خوبی توانسته در پس نمابازیاش در دشتها و چمنهای آناتولی مخاطبش را مرعوب بسازد. در کنار این ارعاب خمود، یک حالت مینیمالیستی با بیانی مثلاً اگزیستانسیالیستزده در آثارش موج میزند که خوراک آن دسته از محتوا بازهاست. از همان حرکاتی که مثلا پرسناژ تخدیری جیلان سرگردان میان هپروت مینیمال گیر کرده اما این تصویر در کنار نماهای نقاشیبازی فیلمساز، دستهایی را بالا میبرد که به پیشانی میخورد و با صدای بلند «واوووو…. عجب شاهکاری» را سر میدهد.
«درخت گلابی وحشی» داستان نیم خطیاش در مورد یک جوان فارغالتحصیل شده از دانشگاه است که نویسندگی میکند و به روستایشان بازگشته است. حال همین خط را بگیرید تا به انتهای روایت بازه باز فیلم برسید. درام گویی در این فیلم به خانهی مادربزرگ کوچ کرده و عنصر کشش هم از بالای پشتبام برای ساحت پرسناژها دست تکان میدهد، خب، چه میماند؟!! یک دو جین تصاویر پرت و پلا که دقیقاً میتوان از فرط مازاد بودنشان، هفتاد درصد آنها را از فیلم حذف کرد. مثلاً مانند صحبتهای پسر با آن کتابفروش که اصلاً هیچ مفهوم دراماتورژیای پشتش نیست. به نظرم مشکل کار در تلهی مینیمالبازی کارگردان ما نهفته است. فیلمساز فقط در تلاش است که جریان انحطاطی سکانسهایش را هر جور شده به روایتی مینیمال سنجاق نماید. به بیانی منطق و کُنهِ فرم نه مینیمال است و نه ماکزیمال، بلکه فیلمساز از خارج دائماً اصرار دارد که با چسب دوقلو این مدل روایت را به ساختار فیلمش بچسباند. با این مکانیسم به جای رسیدن به فرمی گیرا، به شکنجهای در پس جریانبازی میرسیم تا جایی که واقعاً به دلیل زمان بالا و انفعال پرسناژها و انحطاط روایت، آدمی از جایی به بعد دیگر از فیلم زده میشود و کلافه.
«درخت گلابی وحشی» فیلمی است کلافهکننده، مرضدار و بیدلیل که در مردابی از توهمهای آنجلوپولوسیِ مولفش اسیر شده است و در اسیری، شکنجهای اثیری را به خورد مخاطب میدهد. بیداستانی بعلاوهی تصاویر کارتپستالی میشود سینمای نوری بیگله جیلان؛ سینمایی بیخود که در همهی جهات راه به جایی ندارد با اینکه بسیار دوست دارد به سمت پستمدرنبازی مُد شده راهنما به چپ بزند اما باید گفت هنوز فیلمساز ما وارد جریان اصلی نشده، چه برسد که بخواهد به سمت و سوهای روایی دیگر میل کند. این فیلم حدِ لیمیتش به سمت بینهایتِ بیساختاری و ضدفرمالیته میل میکند و چسباندن جملات پرطمطراق و آسمان و ریسمان بافتن هم به کمکش نمیآید.
[poll id=”30″]
نظرات
متاسفانه فیلم و جهان اون رو درک نکردید ، توصیه میکنم یک بازبینی در مفروضات و ادراکات زیبایی شناسانه خود انجام دهید و ذهن مشوش خود را در کسل کنندگی اثر به خود اثر تعمیم ندهید ، فیلم حتی لحظه ی بی دلیلی هم در خود جای نداده و تقلیل دادن جهان بینی و نگرش جیلان به نسخه دسته چندم هم بی انصافیست و هم نشان دهنده عدم ارتباط صحیح شما با اثر ..
برای منی که سینمای کیارستمی را میپرستم و هیچ شناختی از این کارگردان ترک نداشتم، فیلم در نگاه اول نسخه ی فیک و افتضاحی از سینمای کیارستمی مینمود. اینکه فیلم تبدیل شده بود به نمایش صدها قاب متعدد برایم عجیب بود که خواندم کارگردان از قضا حرفه ی اولش عکاسی بوده که فیلم را تبدیل کرده به نمایشگاه عکاسی های خود! جدال بین تفکرات دو نسل، اعتراض به تفکر حکومتی در ترکیه، تعارض عشق و نفرت در خانواده، بیهده زیستن نسل فعلی و همه ی حرف هایی که هم قد و قواره ی این فرم فیلمنامه و کارگردانی است را می توان در یک فیلم کوتاه ۱۰ دقیقه ای به طور کامل بیان کرد. با گلچین کردن عکس های نه چندان هنری ایشان البته. نامیدن این کارگردان با عنوان کیارستمی سینمای ترکیه قطعا جفا در حق کیارستمی و سینما و فلسفه ی سینمای او است.
به نظرم این فیلم بد نبود، افتضاح بود . اگر فیلم ساختن این باشه، اینهمه جوون بیکار که تازه لیسانس گرفتن ،باید برن سربازی ، هیچ هنری هم ندارن فقط به این و اون گیر میدن و طلبکاری میکنن. مگه ی فیلم گنجایش چن تا دیالوگ مسخره رو داره؟!مگه فیلم ، دیدن دیالوگ های اجتماعی ،سیاسی ،فرهنگی هست،؟اگر فیلم ساز دغدغه ای داره باید از طریق داستان و تصویر و فضاسازی بدون حرف و شعار و بحث ، منتقل کنه. چقدر ی ببیننده حوصله داره بحث های سینان رو بامردم روستا روحانی،شهردار،نویسنده و … که البته اینا هر کدوم نماینده ی قشر خاص هستن ،دنبال کنه