شب‌های بی ستاره | یادداشتی بر انیمیشن Loving Vincent

20 July 2020 - 22:00

ای کاش از آن تابلوی شب پرستاره ونگوگ بزرگ تنها نیم ستاره‌اش دراین اثر دیده می‌شد!، متاسفانه وینست دوست داشتنی به هیچ وجه دوست داشتنی نیست! ،سازندگانش بیشتر پز تکنیکش را می‌دهند که البته کار بسیار دشواری‌هم بوده و زمان‌بر و همچنین کشیدن هر فریم نقاشی با رنگ روغن تجربه‌ای جدید در دنیای انیمیشن محسوب می‌شود. اما سوال اینجاست تمام این زحمت‌ها به چه قیمتی صورت گرفته؟ مثل اینکه کارگردانان اثر دوروتا کوبیلا و هیو ولشمن نمی‌دانند که دارند در مدیوم انیمیشن کار می‌کنند. باید توجه کرد وجه تفاوت انیمیشن و فیلم زنده دراعجاز و شکستن قوانین فیزیک است. مشکل اینجاست که سازندگان فکر می‌کنند که اگر مثلا با سبک ونگوگ فریم به فریم اثر را نقاشی کنند مخاطب را به ونگوگ و کارهایش نزدیک می‌کنند، این توهم در فیلم زنده با دوربین روی دست شکل گرفته که فیلم ساز فکر می‌کند اگر دوربین روی دست باشد و از نقطه نگاه کاراکتر باشد پس دارد ما را به او نزدیک می‌کند که لزوما اینطور نیست. صرف یک تکنیک احساس را منتقل نمی‌کند و نمی‌تواند مخاطب را به درون خود بکشد مگر آن که فرم اثر به درستی شکل بگیرد و همه در خدمت داستان قرار گیرند.

 

اما برگردیم به همان بخش اعجازانگیز انیمیشن‌ها، مشکل اینجاست که اگر می‌شود یک برگ را از روی زمین بلند کرد چرا باید انیمیشن آن را ساخت؟ مگر آنکه آن برگ بعد از بلند شدن از زمین تبدیل به یک پرنده یا موجودی عجیب و خیالی شود، در غیر این صورت وقتی میتوان با هزینه، زحمت و زمان کمتر اثر را به صورت فیلم زنده ساخت چرا باید دست به ساخت انیمیشن زد؟ این چیزی است که در بسیاری از انیمیشن‌هایی که سعی میکنند به سمت داستان و نمایش رئال بروند برایم عجیب است و این ایراد بسیار بزرگی برای یک انیمیشن محسوب می‌شود. در وینست دوست داشتنی تمام داستان در مورد چگونگی مرگ ونگوگ است که بهانه‌ی این جستجو یک نامه است و ما را با شخصیتی به نام ارماند رولین به دنبال آن می‌برد که در آخر نیز، سوال، سوال باقی می‌ماند و منطق یک درام معمایی را‌هم در حداقل‌ترین حالتش رعایت نمی‌کند. اگر قرار است اثری بیوگرافی ببینیم باید دغدغه‌ها و بخش مهم شخصیت نشان داده شود نه قصه‌ای که مبنای آن هیچ است، که نه درونیات شخصیت را نشان می‌دهد و نه هیچ سرگرمی در آن وجود دارد که مخاطب بخواهد آن را تا آخر با اشتیاق دنبال کند. اثری پر دیالوگ و وراج که البته تعلیق‌هم جایی در آن ندارد و تنها دکمه‌ای که می‌خواهد بر اساس آن لباسی بدوزد ابهامی است که در مورد مرگ ونگوگ وجود دارد، ابهامی که تا به آخر نه می‌تواند به آن جواب دهد و نه حتی منطق بی جواب ماندنش را برای مخاطب می‌سازد.

و اساسا ذات داستان دچار مشکلی اساسی است. ونگوگ در فلاش بک‌ها نشان داده می‌شود و بیش از آن که به خود او بها داده شود، چگونگی رفتار دیگران با او را شاهد هستیم حال ‌آنکه احساسی که ونگوگ از این رفتارها می‌گرفته به خود مخاطب واگذار می‌شود! منطق مرگ او و معمای آن اگر روایت را به سمت ونگوگ و درونیاتش با درک و دریافتش از زندگی می‌برد بسیار بهتر از حیرانی و چرخش میان شخصیت‌ها بود و در آن حالت می‌توانستیم به نقطه‌ای درست برسیم اما این شیوه ی روایت که بنظر می‌رسد ازعدم شناخت درست سازندگان از ونگوگ بوده که هرچند سعی کردند که در اجرای کار با تکنیک این ضعف‌ها را پوشش دهند به حدی بی رمق است  که به جای آنکه مارا به درون خود بکشند بدتر از خود دور می‌کند.

در آخر باید گفت وینست دوست داشتنی بیش از آن که ادای دینی به ونگوگ و آثارش باشد و یا دغدغه‌های این نقاش بزرگ را نشان دهد بیشتر تجربه‌ای در باب تکنیک است که نمی‌تواند حتی نمیچه حس امپرسیونیسم آثار او را به نمایش بگذارد چیزی که حد کمالش را می‌شود در انیمیشن‌های الکساندر پتروف مشاهده کرد. با این‌حال این وینست دوست نداشتنی! نه توان سرگرم کردن دارد و نه زدن حرف عمیق و نه اصول انیمیشن را رعایت می‌کند و البته بیش از آن که ما را به یاد نقاشی شب‌های پرستاره بیاندازد  چیزی شبیه به نقاشی غم را تداعی می کند که حتی از این منظر که اثری بد در مورد یک نقاش بزرگ ساخته شده غم‌انگیز‌تر جلوه میکند.

[poll id=”41″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.