نقد فیلم The Prestige | یک رقابت حریصانه

30 July 2020 - 22:00

فیلمِ «حیثیت» یا «پرستیژ» که به نظر و عقیدهٔ برخی زنگ تفریحِ کریستوفر نولان در میانِ سالهای تولید سه‌گانه بتمنش و حتی به طور کلی‌تر در کارنامه‌ی او به شمار می‌آید، به زعمِ بنده از معدود آثار مقبول و دیدنیِ او -در کنار ممنتو و شوالیه‌ تاریکی- می‌باشد؛ نولان همراه با برادرش جاناتان با اقتباسی از رمان «کریستوفر پرایست» با همین نام، فیلمنامه «حیثیت» را نگاشته‌ و طبقِ معمول از مؤلفهٔ اساسی خود یعنی دستکاریِ زمان در آن استفاده برده است هرچند که بازهم این پرش‌های زمانیِ اصطلاحاً نولانیزه-شده (تثبیت شده به عنوان مولفه‌ای اساسی در پروسه‌ی داستان‌گویی‌ نولان) نمودی فرمیک در ساختار روایت پیدا نکرده و تنها در تمهیداتی تکنیکال (همچون تدوین موازی)، احساساتی لحظه‌ای تولید می‌کند. به علاوه اینکه این روتینِ رواییِ نولان با اصولِ سه‌گانهٔ ″شعبده″ (التزام، دگرگونی و حیثیت) همخوانیِ میسر شده‌ای پیدا نمی‌کند و قطعاً برای بار اول برای مخاطب پیچیدگی‌های قابل‌توجهی به همراه می‌آورد؛ به این صورت که دو مرحله و اصل ابتدایی شعبده بخصوص التزام (نشان‌دادن یک شئ و اثبات معمولی بودن آن به مخاطب) با این روایت نسبتاً چندپاره شدهٔ فیلم، تا حدودی گنگ جلوه می‌کند. با اینحال نکته‌ای که فیلمِ «پرستیژ» را قابل‌تحمل کرده است تا بتوان دوباره نیز به تماشای آن نشست، توجه نولان به نمایش یک «رقابتِ حریصانه» در دلِ اثر و خلق شمایلی تیپیکال از کاراکترهایش می‌باشد و حتی با توجه به مرحله حیثیت در بیست دقیقه پایانی می‌توان پی برد که این نحوهٔ روایت حداکثر شوآف گونه و متظاهرانه نبوده است.

رابرت انجیر (هیو جکمن) و آلفرد بوردون (کریستین بیل) ؛ دو شعبده‌باز و یک رقابت حریصانه؛ فیلم «پرستیژ» داستان دو شعبده‌باز به نام‌های «رابرت انجیر» (هیو جکمن) و «آلفرد بوردون» (کریستین بیل) و رقابتِ حریصانه بینشان هست که این حرص و طمع در کارشان در مضمون و سطح ماجرا قرار است معرّفِ شخصیت‌هایشان باشد اما نکاتی در این میان وجود دارد که تقریباً به یک اندازه به عنوان پاشنه‌آشیل (ضعف) و یا نقاطِ عطف (قوت) اثر به حساب می‌آیند

فیلم «پرستیژ» داستان دو شعبده‌باز به نام‌های «رابرت انجیر» (هیو جکمن) و «آلفرد بوردون» (کریستین بیل) و رقابتِ حریصانه بینشان هست که این حرص و طمع در کارشان در مضمون و سطح ماجرا قرار است معرّفِ شخصیت‌هایشان باشد اما نکاتی در این میان وجود دارد که تقریباً به یک اندازه به عنوان پاشنه‌آشیل (ضعف) و یا نقاطِ عطف (قوت) اثر به حساب می‌آیند؛ فی‌المثل در نقطهٔ عطف فیلم از دو کارکتر اصلیِ فیلم وجوهی تیپیکال خلق می‌شود همراه با کششی سمپاتیک برای مخاطب در محدودهٔ این خلق، که شامل بازیِ خوب و دارای جذبه بازیگران آن خصوصاً کریستین بیل (مسلط به محدودهٔ رفتاریِ کارکتر و حفظ تمپویِ وجودیِ آن در طول فیلم) می‌باشد و همچنین لحظاتی درست از نظر انسانی در فیلم وجود دارد که در عین کوتاهیِ سکانس‌ها و حتی بعضاً پرش‌های زمانی اما با حفظ تداومِ رواییِ درستِ کنش‌ها به عنوان ایجاد انگیزه‌هایی انسانی برای پیشبرد رقابت -و قصه- در فیلم به خوبی به ثبت و نظر مخاطب می‌رسند.

بعضی از این سکانس‌های کوتاه اما مهم برای خلق کششی نیمچه دراماتیک برای همراه کردن مخاطب این‌ها هستند: مرگ همسرِ انجیر و زیست کوتاه اما درست وی با این مورد همچون خود-غرق-کنیِ لحظه‌ای و کوتاه او در تنهایی و نیمچه نسبتی که با آب و غرق‌شدن پیدا می‌کند برای کشتنِ همزادهای علمی/تسلایی (!) خود و عمیق‌تر از آن به دام انداختنِ دشمنش بوردون. جلوتر از آن سکانس نسبتاً کوتاه اما بسیار مهمِ اجرای شعبدهٔ ″جابجایی انسان″ که هم از پس یک تداومِ روایی/رقابتی شکل گرفته است و هم یک لحظه بشدت مهم و شخصیت‌پردازانه دارد: تعظیمِ انجیر در زیر سِن (صحنه نمایش) در برابر مخاطبان که به شکلی گسسته مماس است با آخرین دیالوگ‌هایش پیش از مرگ. از آن طرف کارکتر بوردون در فیلمنامه ملزم به ″رو بازی نکردن″ شده و بخش اعظم احساس و منشش بر روی دوش بازیگرش «کریستین بیل» قرار گرفته است به علاوه لحظاتی دارد که با کنار هم قراردادنِ آنها شوق او به شعبده و رقابت با اغماض قابل‌قبول است همچون سکانس ″دقت به شعبده مردِ چینی و تحسین او مبنی بر مواصلت زندگانی‌اش با شعبده″.

رابرت انجیر و طمع در رقابت تا جایی که به علم چنگ می‌زند.

آلفرد بوردون؛ زیست دو روح در یک کالبد!
فیلمنامه این را فدای غافلگیری کرده است.

نکاتی که پیش از این گفته شد را با کمی اغماض می‌توان در متریالِ روایتی و به کل شیوهٔ اتخاذشده از جانب نولان برای این فیلم مقبول دانست زیرا در عین گسستگی و انقطاعِ بعضاً بی‌موردِ روایی که برای بار اولِ تماشا تاحدودی در ذوق می‌زند اما در عین حال، فیلم «پرستیژ» عالِم به لحظاتی‌ست که علیّتِ انسانی و بصری را به ‌خوبی می‌فهمد و به تبع قصه‌گوییِ سینمایی را در عین شیوهٔ ضدپیرنگِ خود حفظ می‌کند‌.

از طرفی نیز ضعف اساسیِ فیلم در آن است که همین لحظاتِ فهیمانهٔ انسانی را در فرمِ حقیقی خود قدر ندانسته و به تبع نیز آن را ارج نمی‌دهد. این ضعف‌ اساسی را در آخرین دیالوگ‌های «انجیر» جستجو کنید؛ ″نگاهِ مخاطبان و شگفتی چشمانشان همه چیز است″ این نکته مکث‌ها می‌خواهد و زیستن‌هایی که در کارکتر «انجیر» در لحظاتی دیده و احساس شده اما نه آنطور که باید در تصویر ریشه گرفته تا به دنبالش شاخ و برگ بگیرد. در مورد کارکتر «بوردون» البته به مراتب راه رسیدن به خلق خصایصِ عمیق انسانی در او دشوارتر است زیرا ″زیست دو روح در یک کالبد″ نیازمند نگاهی مستقیم و یکدست می‌باشد که رویکرد اتخاذشده در فیلمنامه برای وی او را تاحدودی از مخاطب دور نگه می‌دارد تا در مرحلهٔ حیثیت، غافلگیری ایجاد کند [به نفعِ مرحله حیثیت و سالن شعبده، فرم و سالن سینما را قدر نمی‌داند].

”خوب نگاه می‌کنی؟“
سنگ بنای سرگرمی فیلم بر این جمله بنا می‌شود؛ نکاتی که پیش از این گفته شد را با کمی اغماض می‌توان در متریالِ روایتی و به کل شیوهٔ اتخاذشده از جانب نولان برای این فیلم مقبول دانست زیرا در عین گسستگی و انقطاعِ بعضاً بی‌موردِ روایی که برای بار اولِ تماشا تاحدودی در ذوق می‌زند اما در عین حال، فیلم «پرستیژ» عالِم به لحظاتی‌ست که علیّتِ انسانی و بصری را به ‌خوبی می‌فهمد و به تبع قصه‌گوییِ سینمایی را در عین شیوهٔ ضدپیرنگِ خود حفظ می‌کند‌.

کریستوفر نولان فیلمساز مهمی‌ست و آثار او نیز اما فیلم پرستیژ در کارنامه او نسبت به سایرِ آثار پُر سر و صدایش، اثری مهجور محسوب می‌شود اما به زعم بنده این فیلم جز سه اثر برتر وی قرار می‌گیرد و در عین انقطاعِ نسبی‌اش که کارکردی جدی ندارد اما لحظاتِ انسانی، باعث پیوستگی در قصه‌گویی شده و فیلم را متوسط و دیدنی کرده است.

[poll id=”45″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.