پیشنهاد هفته | بهترین نقش‌آفرینی‌های یک دهه‌ اخیر سینمای هالیوود

7 August 2020 - 22:00

مدیوم سینما به مقتضیات ذات و فرعیات خود، پهنه‌ی وسیعی از داستان‌های مختلف در قالب‌ها و ژانر‌های گوناگون را در خود دیده است. این مدیوم به علت مهم‌ترین ویژگیِ ذاتی خود یعنی «تصویر متحرک» آن‌هم در یک پیوستگی از رویداد‌های مهم زندگانی که یک «قصه»ی قابل‌پیگیری را برای مخاطب موجب می‌شود توانسته از ابتدای ظهور خود، رابطه‌ی سهل و درعین‌حال عمیقی در سراسر جهان با مردمان ملت‌ها از فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون پیدا کند. به دنبالِ پیشرفت‌های مدیوم سینما از همان ابتدای قرن بیستم و تبدیل‌شدن این مدیوم به هفتمین هنر خلق و شناخته‌شده توسط بشر، رویدادهای سینمایی متعددی در سراسر جهان حول این پدیده‌ی جذاب و البته هنری شکل گرفت. فستیوال‌ها و جشنواره‌هایی که اعتبار خود را از پرداختِ سالیانه به این مدیوم توانسته‌اند کسب کنند و البته متقابلاً با دست‌چین کردن بهترین آثار سال مطابق معیارهای خود، دست مخاطبان را برای انتخاب از میان آثار بسیاری که در طول یک سال در کشورهای مختلف تولید و اکران می‌شود باز گذاشته‌اند.

ازاین‌رو جمعی از نویسندگان سینما فارس تصمیم گرفته‌اند فیلم‌های محبوب خود را تحت موضوع و پرونده‌ای هفتگی (جمعه‌ها) برای شما مخاطبان به اشتراک و معرفی گذاشته و یادداشتِ کوتاهی درباره‌ی آن‌ها به رشته‌ی تحریر درآورند.

«پیشنهاد هفته» :

این هفته سه تن از نویسندگان سینما فارس (حامد حمیدی، محمدحسین بزرگی و محمدعلی مترنم) تصمیم گرفته‌اند یکی از آثار محبوب خود در باب بهترین نقش‌آفرینی‌های یک دهه‌ی اخیر سینمای هالیوود را انتخاب کرده و یادداشت کوتاهی بر آن بنویسند؛ برای خواندن یادداشت‌ها و مشاهده این لیست با ادامه‌ی این متن و سینما فارس همراه باشید‌.

.

محمدعلی مترنم :

Foxcatcher : Steve Carell 2014

«فاکس کچر» فیلمی است درباره تزلزل درونی، اعتمادبه‌نفس و روابط. بنت میلر استادانه این ویژگی‌ها را در یک درام تلخ ورزشی جای‌داده تا جایگاه این فیلم تنها به‌عنوان یک اثر ورزشی زودگذر نباشد و شاید بتوان گفت ورزش تنها بهانه‌ای برای نمایش ویژگی‌های سه شخصیت اصلی با بازی‌های درخشان است. اما در میان بازیگران آن‌که بیش از دیگران خودنمایی می‌کند بی‌شک استیو کارل در نقش جان دو پونت است. کارل را که بیشتر با آثار کمدی می‌شناسیم در این فیلم شاهد نقشی متفاوت از آثار گذشته‌اش هستیم، او نشان می‌دهد که توانایی بالایی در بازی‌های جدی و عمق دادن به شخصیت‌ دارد.

جان دو پونت به‌هیچ‌وجه شخصیتی تک‌بُعدی نیست. او که در میان مهربانی و خشونت، اعتماد و بی‌اعتمادی، قدرت و استیصال درحرکت است یک وجه مرموز به فیلم داده که بار تعلیقی و غافلگیری را با خود همراه کرده که در طول فیلم مخاطب نیز قرار است با آن همراهی کند تا با واکاوی شخصیتش بفهمیم علت تمام نقش بازی کردن‌هایش در مورد علاقه به وطن و ورزش کشتی چیست. و درواقع نکته‌ی کلیدی همان دیالوگی است که دیو شولتز (مارک رافلو) به برادرش مارک شولتز (چنینگ تیتوم) زمانی که مارک به او پیشنهاد آمدن به مزرعه فاکس کچر را می‌دهد تا برای دو پونت بازی کند نهفته‌ است. دیو می‌گوید: اون این وسط چه سودی می‌بره؟ جواب این سوال را در طول فیلم می‌فهمیم. جان دو پونت اساسا شخصیتی دچار ضعف‌های مختلف است و اساسی‌ترین مشکلش رابطه‌ی او و مادرش است که در بعد روان‌شناسانه عقده‌ ادیپ گونه‌اش نهفته است. او دوست دارد تمام ضعف‌های درونی‌اش از جمله نداشتن صورتی زیبا با آن دماغ و دندان‌های بیرون زده‌اش و افتخاراتی که هیچ‌وقت نتوانسته داشته باشد تا توجه مادرش را جلب کند را با ثروتش و هزینه‌کردن برای مارک بپوشاند و خود را در افتخار او سهیم کند. صحنه‌ی بسیار مهمی که فیلم این نکته را ثابت می‌کند زمانی است که کاپ قهرمانی را به مادرش می‌دهد و میگوید: اگر میشه در اتاق افتخارات قرارش بدیم. در همین‌جا به بازی کارل دقت کنید. او چگونه محتاج بودن به توجه مادرش و ضعفی که همواره در مقابل او داشته را نشان می‌دهد. وقتی مادر صحبت می‌کند نگاه کارل رو به پایین است و از آن اقتداری که با دیگران صحبت می‌کند خبری نیست. انفجار درونی‌اش بعد از آن‌که مادر از عدم علاقه‌اش به ورزش کشتی می‌گوید و آن را بی‌کلاس می‌خواند که دور از شأن پسرش است را در صحنه بعد می‌بینیم وقتی که جان دو پونت با مارک به‌خاطر عدم حضور در باشگاه دعوا می‌کند توجه کنید به استایل ایستادن با اقتدارش و زل زدن در چشمان مارک. دقیقا برعکس آن چیزی که در صحنه قبل در مقابل مادرش دیدیم، همچنین اشاره‌اش به اینکه رئیس اوست و تصمیم برای تمرین کردن یا نکردن را او می‌گیرد.

این ظرافت در بازی استیو کارل با مکث‌های به موقع‌اش و بازی با صدا که تفاوتش را باز در مواجه با مادر و زیردستانش می‌بینیم موج می‌زند و میشود گفت کارل این نقش را تبدیل به یکی از بهترین نقش‌‌آفرینی‌های خود و حتی یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های سینما در یک دهه‌ی گذشته کرده است.

.

محمدحسین بزرگی :

Nightcrawler : Jake Gyllenhaal – 2014

با نماهای وایدی از شب‌های آرام و پرسروصدا لس‌آنجلس آغاز می‌گردد. در دل یکی از آن‌ها، لو بلوم را همچون حیوانی که به تنهایی می‌خزد، می‌بینیم. حیوانی که حتی غریزه خود را نیز ازدست‌داده است و فقط یک صدا از درون از او می‌پرسد و یک گرایش فکری می‌دهد، جنونِ درونِ تو چگونه سکوت اختیار می‌کند؟ همان کار را انجام بده. لو بلوم همان شخصیتی است که شرایط محیطی و قوانین طبیعت برایش نقش والدینی بی‌رحم را دارند ولی همزمان، لو بلوم همان فرزند ناخلفی است که حتی از دستورات والدین خود پیشی گرفته و نسخه ترمیناتور گونه یک موجود را نشانمان می‌دهد و هر چقدر هم از بی‌حد و مرزی او بگوییم، کم گفته‌ایم.

شبگرد یا Nightcrawler فیلمی است که بلوم را در خود پرورش داده و توانسته است با خلق یک روباه چشم خاکستری، یک کاراکتر ملموس را به تصویر بکشد و با ذهن بینندگان خود بازی کند. دن گیلروی (کارگردان) شب‌های لس‌آنجلس را بدون لو بلوم غیرممکن می‌سازد و نمی‌توان از شخصیت‌پردازی چند گام متفاوت‌تر از ترویس بیکل مانند بلوم گذشت و او را در طول فیلم ندید گرفت. در دنیای بلوم، همه‌چیز متفاوت است؛ رفاقت و دوستی، رحم و مروت، وجدان و حتی کار. در شاخه‌هایی از فیلمنامه «شبگرد» انتقادهای زیادی را نسبت به جامعه سودجو و دامن زدن به جنجال‌های موجود در جامعه و در مقابل آن، رفتار انسان‌هایی که با این مشکلات در ارتباط‌‌اند را نظاره می‌کنیم. نینا (رنه روسو) کاراکتر دیگری از دل مطبوعات و خبرگزاری‌ها است که تا مدتی افسارِ حیوانی چون بلوم را در اختیار دارد و جز عواملی به‌حساب می‌آید که او را درس چگونه زندگی کردن می‌دهد و جالب‌تر از آن طیف خاکستری انسان‌هایی است که در طول فیلم معرفی می‌شوند. به بیان بهتر، ما نمی‌توانیم نینا را بهتر از لو بدانیم و بلعکس.

بار دیگر به شخصیت بلوم برگردیم؛ ویژگی‌های ظاهری جیک جیلنهال در نقش لو بلوم نیز خودبه‌خود قسمتی از شخصیت‌پردازی کاراکتر را به دوش می‌کشد و بیننده با اولین دیدار، چهره بهت‌زده و رنگ‌پریده و چشمان بی‌قرار و پر از آشفتگی‌اش را ماحصل گذشته و شیوه زندگی او در نظر می‌گیرد و سرنخ‌هایی از ویژگی‌های درونی بلوم را در ذهن خود رمزگشایی می‌کند. هنوز یک ویژگی از کاراکتر لوییس بلوم گفته نشده است؛ بلوم خودروی گران‌قیمت خود را که دست رنج زحمات شبانه‌روزی او است! به جاده می‌اندازد و در شب‌های لس‌آنجلس به شکار می‌رود. شکاری که در آن‌هم شکارچی شخص دیگری است و هم طعمه ولی بلوم همانند یک لاشخور به سراغ پس‌مانده‌ها می‌آید و از همان راه کسب درآمد می‌کند. البته اگر شکاری رخ ندهد، بلوم طعمه‌ای به‌پیش شکارچیان می‌اندازد (همکارش) و بار دیگر در نقش لاشخور ظاهر می‌شود و به شبگردی‌های خود تا زمانی که شکار و طعمه وجود داشته باشند، ادامه می‌دهد؛ او همین زندگی نباتی ناپایدار را می‌خواهد.

.

حامد حمیدی :

The Judge : Robert Downey Jr – 2014

بازیگری از آن مقوله‌هایی است که صحبت درباره‌اش کمی سخت است. به‌شخصه برای بنده ارزیابی اجرای یک بازیگر در یک اثر سینمایی، بیشتر حسی است و متکی به پشتوانه‌ای که در دیدن بازی‌های جدی داشته‌ام. از طرف دیگر نیز، افت شدید بازیگرانِ سینمای معاصر نسبت به سینمای کلاسیک را نباید تماما به خود بازیگران حواله داد. اجرای بازیگر بسیار به متن فیلمنامه و توانایی کارگردان وابسته است. این را می‌شود گفت که باوجود یک فیلمنامه‌ی بد و کاراکتری که خوب تعریف نشده‌ باشد، حتی اگر بهترین بازیگر را نیز بیاوریم، احتمالا کاری از دستش برنیاید. با این توضیحات، شاید یکی از اجراهای بسیار خوب دهه‌ی اخیر سینما (در زمینه‌ی بازیگری) را در فیلمِ «قاضی» از «دیوید دابکین» شاهد باشیم. و مشخصا بازیِ خوبِ «رابرت داونی جونیور» در نقش یک وکیلِ جوان و امروزی به نام «هنک پالمر». جونیور را در دهه‌ی اخیر با فیلم‌های مارول بخاطر می‌آوریم و آثاری که چندان ارزش سینمایی ندارند و زمانی موضوع جالب می‌شود که می‌بینیم همین بازیگر، این‌چنین توانایی‌ای در یک فیلمِ خوب و قابل‌قبولِ امروزی به نمایش می‌گذارد. این مسئله نشان می‌دهد که برون‌ریزیِ تواناییِ یک بازیگر قطعا به سطحِ کلیتِ اثر نیز برمی‌گردد. قاضی یکی از فیلم‌های خوب دهه‌ی اخیر است که می‌تواند یک پسرِ وکیل، پدرِ قاضی و درگیریِ بین این دو را شکل دهد.

رابرت داونی جونیور، چه در چهره و فیزیک، چه در بیان و چه در نگاه‌ها برای این نقش آماده است و این را در معرفیِ خوب و موجزش در دادگاه می‌بینیم. جونیور باقدرت موفق می‌شود یک وکیلِ امروزیِ نه چندان سنگین را از آب دربیاورد. بیاد بیاوریم لحظات حضورش در دادگاه و دفاع از پدر را؛ لحظاتی از حرص خوردن و تقلایِ بسیار خوب -که هم در کارگردانی درآمده است و هم در بازی- و بهترین نمونه‌اش حمله‌ای که به آن وکیل جوان می‌کند. جونیور موفق می‌شود بدون اوراکت‌ (over act)هایِ زاید و خودنمایانه و بدون خارج شدن از اندازه‌ی موردنیاز، تمام شیطنت‌ها و اختلاف با یک پدر سنتی را در کنار فیلمنامه و کارگردانی، به حس مخاطب تبدیل کند. قاضی را ببینیم و بازیِ خوب و اندازه‌ی رابرت داونی جونیور که در ذهنمان به‌عنوان یک وکیل امروزی و پر شروشور ثبت می‌شود.

[poll id=”51″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • mehdi-nita says:

    جیک جیلنهال تو این نقش صد در صد خودشو نشون داد… فوق العاده بود بازیش… کلا دوسش دارم و به نظرم حق و مقامش تو سینما باید بالا تر از اینها باشه…

  • aref says:

    از بین این ۳ فیلم، من فقط قاضی رو دیدم و بازی بسیار خوب رابرت داونی جونیور من رو هم تحت تاثیر قرار داد