خون بعلاوهی مقداری نماهای پرت و بیربط با چاشنی اسلوموشن بیجا و بازی با فولو و فوکوسهای تند و داستانی سطحی و بیمایه میشود «جنگوی رها شده» اثری از یگ فیلمساز به اصطلاح پستمدرن که اینبار میخواهد در ژانر وسترن عرض اندام نماید.
تارانتینو را از «سگهای انباری» و «داستان عانهپسند» و «بیل را بکش» میشناسیم؛ فیلمسازی که علاقهی ویژهای به اختلاط و برهمزنی ژانر و استدلالهای ضدروایی و ضدداستانی دارد و اینبار پس از ژانر جنایی – معمایی و رزمی – اکشن به سراغ ژانر وسترن رفته است. «جنگو» نخستین آزمایش تارانتینو با وسترن به سبک خودش بود که در کلیت فیلمی آبکی و بشدت سطحی از آب درآمد تا این تمرینش مقدمهای شود برای اثر مستحکم بعدیاش یعنی «هشت نفرتانگیز». به بیانی تارانتینو در «جنگو» به دنبال آزمون و خطا در کارکرد با یک ژانر قدیمی و گردن کلفت است و میخواهد بیان و ژست کمدی پستمدرن با زبان ابزورد را به دل این ورسیون کلاسیک ضمیمه نماید، کاری که مثلاً جیم جارموش در «مرد مرده» انجام داد. گویی اثر جارموش باعث شد تا تارانتینو هم به فکر این بیافتد که برخلاف جارموشِِ مستقل در بافت سینمای تجاری و بدنهی هالیوود دست به یک آوانگاردیسم ژانریک بزند اما این تست وی منجر به شلختگی و بیهودگی بسیاری است.
«جنگو» در کلیتش بجای ماندن بر یک مدار با محور مستدل و راسخ دائماً میخواهد رنگ عوض نماید و از ابتدا تا پایان از مدل دیالوگها گرفته تا کارکرد با ساحت کاراکترها و برونرفتها و فرگشتهای متواتر در درام و روایت میتوانیم ببینیم که تارانتینو مسلسلوار فرضیات و روایات مختلف فرمی را به اثرش وارد میسازد و همین موضوع باعث به وجود آمدن یک خورشت شور و شلم و شوربا میگردد. از شوخی با خشونت گرفته که در دلش خشونتش تبدبل به یک سمپاتی سادیستیک میشود و دیگر بار کمیک و حتی انتقادی «بیل را بکش» یا «داستانهای عامهپسند» را ندارد تا نوع شخصیتپردازی بشدت آبکی و سرسری که از فرماسیون ژانر کلاسیک وسترن در پروتاگونیستسازی مجهول وام گرفته است اما این کجا و آن کجا. در کنار این موضوع و هجوم انواع پارامترهای متزاحم که گویی کنار هم نهادن این تضاددهای بیانی و تکنیکی حتماً یک فرم پستمدرن میسازد! فیلمساز را اسیر بازی با نمادها و المانهای بصری کرده است، بهمین دلیل میتوان گفت «جنگو» رها شده از همه چیز است؛ هم از منطق روایی و هم از فرم و دستور بیان پارامتریک که فقط با امر تکنیکهای اگزجره مانند اسلوموشنهای بیجهت و بازی با فوکوسهای تند و سرگشتگی میان لانگشات و کلوزآپ، میخواهد چهارچوب بصری بسازد که قطعاً پروسهی ساختی در کار نیست.
فیلم در همان شروع با سرگشتگی و تکیه بر شعار «بردهداری» آغاز گشته و فیلمساز هم برای اینکه المان تالیفی خود را به زور حفظ کند (که همین ویژگی بلاخره کار دست تارانتینو داد) سریعاً به دل درام آب میبندد ومونولوگهای گزافه و گندهگوییهای بیمحتوا و گندهنماییهای تصویری، یک پازل بیقواره را سرهمبندی نموده و تا به آخر هم این سازه کج میرود. حتی با ورود لئوناردو دیکاپریو که فیلمساز او را به عنوان پارامتری تجاری بر حول اهرم سوپراستار بودنش میخواهد کشش درام از قِبَلش بیرون بکشد هم به شلختگی گفتاری و متنی اثر کمکی نمیکند. از سوی دیگر متاسفانه کاربرد موسیقی انیو موریکونهی افسانهای در «جنگو» دقیقاً در راستای همان ساخت المانهای ژانر وسترن مورد استفاده قرار گرفته است که این موضوع هم با تناسب نداشتنهای نچسب موتیفهای آوایی و تمپویی با تصویر، خیلی زود دکوری بودن ضربهای وسترنی استاد موریکونه لو میرود و همینحاست که هدف، وسیله را توجیه میکند آنهم وسیلهای که به بیراهه تن داده است. هدف تارانتینو در کلیت «جنگو» در وهلهی نخست استفاده و ساختارشکنی در روایت میباشد و پس از آن خودِ درام و قصه، و از همین جا مشکل اساسی دهان باز میکند. چون اگر هدف یک پلات به این صورت باشد ابزارگرایی تکنیکی اعم از موسیقی و قاب عریض و دوربین خدنگ و نمابازی اگزجره تبدیل به تکنیکهایی در خلا میشود که راهکاری تهی را در ساختمان (و نه فرم) دنبال خواهد کرد. اگر امر خشونت در «داستانهای عامهپسند» وارد یک فاز اجرایی سببی میشود آنجا به مثابهی سوژه و فضا کاملاً کنترل شده است و این المان در آن فیلم حتی از زعم فیلمساز به نقد درمیآید. اما در «جنگو» اساساً ما با عمق اتمسفر و یک پلات با چگالی طرف حساب نیستیم بلکه همه چیز یک ساختار ماکتی استدیویی با کالسکه و بیابان و موسیقی موریکونه است که اینها شاید در ظاهر یک تم سطحی وسترن بدهد اما در فرم خبری از استحکام فضا یافت نمیشود. شلختگی و هجوم امثال واریاسیونهای تکنیکال مانند اسلوموشن در صحنههای خشونت که یادآور شاهکارهای مدرنیستی سام پکینپا است و تارانتینو فقط در تیتر و ظاهر این المان را گرفته است یا از سوی دیگر ورود یک کاراکتر گمنام از ناکجاآباد طعنهای است به آثار شاخص وسترن که روایتشان در فرماسیون کلاسیک میگنجد و باید این نکته را دانست که مثلاً اگر جان فورد در «جویندگان» یا هاوارد هاکس در «الدورادو» از این پارامتر شخصیتپردازی استفاده کردهاند آنها در سیر درام، ساحت شخصیت را در کنشی منظم و ساختاری انتظام یافته و قوام یافته به بهرهگیری فرمیک تبدیل میکنند نه اینکه مانند تارانتینو در «جنگو» شخصیت دکتر هیچ چیزش با منطق روایی خودِ اثر هم قرابت ندارد و تعلیق خلاوار به صورت دائمی بین پروتاگونیست بودن و آنتاگونیست بودن سمپات، نوسانهای منفعلی ایجاد میکند و در مقابل کاراکتر جنگو در خشونتی الصاق شده نه از روایت بلکه از اصرار بصری فیلمساز نشئت میگیرد هیچ حالت سمپاتی در او برای مخاطب ایجاد نگشته و پایان باسمهای فیلم به سبک هَپی اِندهای (پایان خوش سانتیمانتال) هالیوودی کاملاً این آش شور و شلخته را نمیتواند به سامان برساند.
«جنگوی رها شده» در کلیت اثری ول شده در اقیانوسی از دادههای شماتیک و تکنیکال است که ضربهی اصلیاش را هم از پستمدرن بازی الصاقی از جانب فیلمسازش میخورد. اخیراً آقای تارانتینو برای بار چندم وسترنها و سینمای جان فورد را زیر سئوال برده است و این گزافهگویی یک چیز را میرساند که انگار او در قدم نخست یعنی قبل از کار با روایت در فرماسیونی پستمدرن، قصهگویی کلاسیک را بلد میباشد که باید همینجا در پاسخ تارانتینو گفت که این فیلمساز قطعاً ژانر وسترن را نمیشناسد و موفقیت فیلم بعدیاش «هشت نفرتانگیز» اتفاقاً از کارکرد روایت در محوری بسته بیرون میآید وگرنه در «جنگو» با این شدت از شلختگی و برهمریزی بصری و تکنیکی و پارامتریک و روایی اثبات میشود که وی مرد کار در ورسیون کلیدی وسترن با المانهای کلاسیک و مستحکنش نیست. اگر فیلمسازی میخواهد در بدنهی یک ژانر به گذار فرم مدرنیستی یا پستمدرنیستی نایل شود حتما باید در قدم نخستش واریاسیونهای فرمالیستی زبان کلاسیک را بداند و در فیلمش اجرا کند، حتی اگر اثرش سوپر پستمدرن یا آنارشیستی باشد. جناب تارانتینو برای ساخت یک وسترن مدرن یا ساختارشکن بهتر است ابتدا از دست استاد وسترن آنارشیستی و آوانگاردیستی یعنی سام پکینپا چندینبار مشق نماید تا حداقل انسجام روایت را در چهارچوب فرم و استعمال بهینهی تکنیک فرا بگیرد.
[poll id=”76″]
نظرات
فیلمو یک بار دیدم، خوب بود
دم جناب خلیل زاده گرم
مثل همیشه نکته سنج و عالی
من تا حالا پیش نیومده وبسایتتون رو دستم بخوره باز کنم و یک فیلمی رو نکوبیده باشید. کاملا عرض ورز و جهت دار.