آخرین اثر ساخته شده توسط کارگردان کمال گرایی چون استنلی کوبریک، کمی بیشتر از یک خداحافظی بیمقدمه با سینما است؛ “چشمان باز بسته” را میگویم که کمی بیشتر از یک اثر سینمایی کامل است. نام کوبریک نیز شایستگی آن را خود به خود مضاعف کرده است. اکنون با گذشت بیش از بیست سال از آخرین ساخته او و آخرین روزهای زندگی این کارگردان بزرگ، او هنوز زنده است و آثارش با مخاطبانی که او را میطلبند، صحبت میکند. “چشمان باز بسته” یا “Eyes Wide Shut” همانند دیگر آثار این کارگردان که تعداد زیادی هم ندارند، حاوی فلسفه است. فلسفهِ جهان بینی استنلی کوبریک به انسانها، به غرایز، به روابط که همه و همه در خدمت یک اثر سینمایی قرار میگیرند. این فیلم برگرفته از رمانی به نام “رویا” نوشته آرتور شنیتسلر میباشد که در این نقد قصد موشکافی و بررسی و کنکاش کردن ظاهر و باطن و مفاهیم آن داریم. شاید “چشمان باز بسته” داستانی از یک پیمان شکنی در روابط یک زوج موفق است. کمی به درون آن قدم میگذاریم، شاید “چشمان باز بسته” چیز دیگری میخواهد بگوید؛ شاید به درون افکار یک همسر خیانتکار نفوذ کند و ذهن آشفته و سردرگم او را به زیر ذره بین ببرد. شاید هم بخواهد انگیزه اصلی خیانت را برایمان قابل هضم کند. همه شایدها جوابی دارند: “چشمان باز بسته”. با نقد و موشکافی “چشمان باز بسته”، آخرین ساخته استنلی کوبریک با سینما فارس همراه باشید.
نکته اول: اگر فیلم را تماشا نکرده اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.
نکته دوم: در این نقد و بررسی سعی شده است به جای استفاده از یک الگوی اِسکیماتیک (شِماتیک)، از دسته بندی عناوین و اتفاقات مهم فیلمنامه و موتیفهای داستانی برای درک و فهم بهتر بهره ببریم.
“«چشمان باز بسته»، رمانِ «رویا» را با برداشت کوبریکیِ خود تحریف میکند؛ چشمان مخاطبانش را باز کرده و داستانی از یک خیانت میسُراید و با خیز بلندی در اعماق آن، کنکاش میکند؛ همان چشمان را بار دیگر بسته و با رمز فیدلیو، سمفونی لودویگ ون بتهوون مینوازد؛ به واسطه نابینایی مخاطب (چشمان بسته)، نقابی بر چهره آنان کرده و در کانون انجمنی فراماسونری محشورشان میکند؛ ترس را به پیش چشمانشان ظاهر کرده و نقاب آنان را نیز میرُباید تا سرشتشان جلوهگری کند.” شاید با جملات بالا توانستیم تئوری استنلی کوبریک را به صورت مختصر از کل به جز برسانیم. اکنون باید برای گشودن تمامی جزها دست به کار شویم. در گام اول به بیان تفاوتهای «چشمان باز بسته» با رمان «رویا» میپردازم. وقتی نام استنلی کوبریک میآید، کمی به یاد رمانهایی میوفتیم که این کارگردان مولف آنها را به عنوان منبع اقتباس خود در نظر گرفته است؛ اقتباس از یک رمان که از معروفترین حربهها در بین کارگردانها در سرتاسر دنیا و در طول تاریخ سینما است. ولی کوبریک کمی با بقیه کارگردانان متفاوت است؛ شاید تعدادی از ساختههایش از رمانهای معروفی ارث بری کرده باشند ولی کوبریک میداند چگونه فیلمنامه و روایت خاص خود را با آنها در آمیزد و اثر نهایی را متفاوتتر از تمامی پاراگرافهای موجود در رمان روانه سینما کند. بگذارید به شرق آسیا برویم، در دورانی که یک سامورایی افسانهای در ژاپن، فیلمسازی را شغل اول خود نهاد. آکیرا کوروساوا، میتواند از بهترین مثالها برای نمایان شدن وجهه درستی از استنلی کوبریک باشد. علاقه مندی کارگردان شهیر ژاپنی به رمانها و نمایش نامههای اروپایی از دیدگان کسی محفوظ نمیماند و این فیلمساز سبک جدیدی را از الهام گیری از رمان و آمیختن اصول و قوانین اصیل شرقی معرفی میکرد. به عنوان مثال میتوانم به فیلم رنگی «آشوب» یا «Ran» که در لیست آخرین ساختههای این سامورایی قرار میگیرد اشاره کنم. فیلمی که از نمایش نامه لیرشاه ویلیام شکسپیر بزرگ برگرفته شده بود و کوروساوای ژاپنی با ظرافت خاص خود و کمال گراییهای وسواس گونه، لیرشاه را با فرهنگ ژاپنی آشنا کرده و پادشاه هیدتورا ایچیمونجی و سه پسرانش را با اقتباسی آزاد از نمایش نامه شکسپیر، در آخرین ساختههای خود به قاب سینما هدیه داده بود. در «آشوب» همه چیز کورساوایی میباشد؛ همه چیز اصیل میباشد؛ همه چیز ژاپنیزه میباشد؛ جز درون مایه، خبری از رمان ویلیام شکسپیر هم نبود. نه از آن ادبیات موزون انگلیسی خبری بود نه آن لحن بیان. حتی شخصیتها نیز به طبع رسوم ژاپنی از سه دختر پادشاه به سه فرزند پسر و روایتهای فرعی به خواستگاه پایه و اساس ساخته شده توسط کوروساوا دنبال میشوند. همه چیز انحصاراً به نام کوروساوا نوشته میشود و بعد از پایان اثر، به مفاهیمِ جمله معروف او که در مصاحبهای گفته بود خواهیم رسید: من قبل از آن که به سراغ اثر لیرشاه ویلیام شکسپیر بروم، به فرهنگ باستانی خود رجوع کردم؛ پس از شباهتهایی با پادشاهی در تاریخ دور ژاپن، به فکر فرو رفتم و از تشابهات آن با نمایشنامه تراژیک لیرشاه نتوانستم بگذرم. با این تفاسیر میتوان گفت که کوروساوا از اول هم نمیخواست لیرشاه بسازد، فقط بهانه میخواست، یک بهانه برای عملی کردن افکار خود. به استنلی کوبریک در لندن برمیگردیم (فیلمبرداری «چشمان باز بسته» در لندن انجام شد در صورتی که قرار بود در خیابانهای نیویورک ساخته شود و به همین دلیل، شبیه سازی خیابانهای لندن به نیویورک در دستور تیم طراحی صحنه قرار گرفته بود). کوبریک نیز در دوران فیلمسازی خود به همان نگرش کوروساوایی روی میآورد. او نیز برای آخرین ساخته خود به سراغ رمان «رویا» میرود و فقط دلیلی میخواهد تا بتواند افکار خود را در قالبی از رمانِ نام برده، نمایان کند (کوبریک نیز همانند کوروساوا به دنبال یک بهانه است)؛ سَر و شکل دهد و با کمال گرایی اثبات شدهاش بار دیگر انسان را به زیر ذره بین ببرد. – ناگفته نماند که کوبریک تنها در «چشمان باز بسته» دست به چنین اقتباسی نمیزند و به عنوان مثال میتوانم به دیگر ساخته او به نام «لولیتا» اشاره کنم که با رمان اصلی مقاوت بوده است. –
«چشمان باز بسته» بیرحم و بیپوشش و حتی بیحیا است مثل تمامی آثار کوبریک اما کمی بیشتر. «آخرین ساخته او، «چشمان بازبسته»، دغدغه همیشگی کوبریک در چارچوب روانشناسی غریزی و اِکتسابی پرسوناژهایش را سنگینتر از پیش به دوش میکشد، خواه سمپاتیک باشد خواه آنتیپاتیک. بعید هم نیست که کوبریک برای رسیدن به اهدافش به روانشناس معروف، زیگموند فروید، برسد و از آن نیز برای آثارش بهره ببرد و به کسانی رجوع کند که فروید را به خوبی میشناختند (آرتور شنیتسلر). قبل از ورود به بررسی جز به جز «چشمان باز بسته»، باید مورد مهمی را در فیلمسازی کوبریک ذکر کنم. موردی که باید در نقد تمامی فیلمهای ساخته شده توسط کوبریک بیان شود و همانند تعلیق ناب هیچکاکی و سرگرم کنندگی بینظیر بیلی وایلدر و جنون درامِ وسترنی جان فورد میماند؛ آن مورد، کمال گرایی کوبریک است. البته نه چنین واژه جامعی از یک ویژگی، بلکه با دیدگاهی ریز بینانهتر؛ با بیان بهتر باید گفت استنلی کوبریک در یک میزانسن و دکوپاژ، با وسواس زیادی حواسش به همه چیز هست و فیلم را از زاویه فرمالیستی، به هیچ وجه تنها نمیگذارد (کارگردانی همیشه حاضر در دیوار چهارم و پشت دوربین). وسواس زیاد کوبریک نیز موجب زبانزدی اثری چون «چشمان باز بسته» شده است و در درک درست از اثری با میزان نامفهومی نسبی موجود در فیلمنامه، کمک شایانی میکند و سرنخهای مفیدی از ترشحات ذهنی کارگردان به مخاطب اعطا میکند. در نقد «چشمان باز بسته» سعی شده است اغلب نشانهها و پرسشها و رمز و رازهای درون فیلم نیز بیان شود و با یک دیدگاه موشکافانه به سراغ این اثر خواهیم رفت.
تمهای نارنجی (سورئال) و آبی (رئال)
پرولوگ فیلم «چشمان باز بسته» با نشان دادن صمیمیت و علاقه میان یک زوج خلاصه میشود. تام کروز را در کنار پنجرهای رو به خیابان مشاهده میکنیم. رگههای هایلایت گون رنگ آبی سرد و کمرنگ وارد خانه میشود ولی نمیتواند در محوطهی با شکوهِ نور نارنجی خودنمایی کند. تم نارنجی با قدرت زیاد غالب بر دیگر تمهاست. در همین ابتدا باید این دو تم مهم فیلم را مشخص کنیم و سپس به ادامه بپردازیم. همانطور که از وسواسهای بیاندازه کوبریک گفتم، باید کمی هم از همان نشانههای فرمالیستیاش بگویم تا کمی موضوع باز گردد و هارمونی میان عناصر درک شود. استفاده از رنگ نارنجی در تم فیلم، اولین موتیف ویژوالی بدل میگردد. این تم با فیلتری سورئالیسم در تم اصلی فیلم که گواهی بر علتی مهم است، آمیخته میشود. آن فیلتر در رابطه گرم میان زوج هارفورد (تام کروز و نیکول کیدمن) نقش مهمی در بیان توهم دارد و تم نارنجی همراه با فیلتری مه گون وارد میدان میشود و دلالت بر رابطهی به ظاهر با حرارتِ بیل و آلیس دارد. در نقطه مقابل تم نارنجی سورئالیسم، تم رئالیسم سرد آبی کمرنگ خود را نشان میدهد که در ادامه بررسی، به نمونههای بسیار مهم آن اشاره میکنم. این نور در بکگرند وارد میدان شده و رابطه حقیقی میان زوج هارفورد را به فضای رئالیسم میکشاند. پس با کمی دقت میتوان مرز خیال – خیالی همچون یک توهم کابوس گونه – و حقیقت را در سرتاسر «چشمان باز بسته» نظاره کرد. با این مقادیر پارامتری به ادامه میپردازیم. به دنبال آن، فیلمنامه به یک مهمانی مجلل در عمارتی کاخ مانند متصل میگردد که خانواده هارفورد به آن دعوت شدهاند. آن مهمانی استارتِ اتفاق ناگوار فیلمنامه را به دوش میکشد و از این جهت حائز اهمیت است. بیل هارفورد با دوست قدیمی خود که اکنون یک نوازنده پیانو است برخورد کرده و به دنبال آن دیدار، با دو دختر جوان، ارتباط گرمی برقرار میکند. آلیس هارفورد نیز با مردی پا به سن گذاشته شیمی به خصوصی را استارت میزند و با آن همگام میشود. همهی این اتفاقات در همان تم نارنجی (مجاز از عشق و علاقه در ساحتِ قابی سورئالیسم) رقم میخورد. یک نارنجی غنی که کاملا فرای واقعیت است. حتی گریز کوچکِ کوبریک به وضعیت وخیم زنی که در آن مهمانی بیهوش شده است – این مهمانی را یک مهمانی سورئالیسم بدانید و همانطور که باید ذکر شود، مهمانی و تمام اتفاقات افتاده در آن جزو بهانه کوبریک بوده است آن هم برای شرح قانونمند یک خیانت. در رمان «رویا» چنین مهمانی وجود ندارد و همه و همه از آنِ بهانه کوبریک در ساخت «چشمان باز بسته» بوده است – نیز با مقایسه با نمونه واقعی آن (یک مرگ واقعی) میتواند گفتنی باشد. بیل هارفورد به زن بیهوش شده مراجعه میکند و همه جای اتاق با وجود تم نارنجی پُرمایه، چشم را میزند و آن زن نیز از مرگ جان سالم به در میبرد – اشاره به عدم وجود مرگ در قوانین فرای واقعیت – و اکنون میتوان این مورد را با مرگ طبیعی لوناتانسون (پیرمرد فوت شده و به نوعی رفیق و یار قدیمی دکتر هارفورد) مقایسه کنیم که در اتاقِ آن پیرمرد به سوی مرگ شتافته، از پنجرههای اتاق نورهای آبی سرد ملایم به داخل نفوذ کردهاند و اشاره مستقیمی به رابطه مرگ و زندگی حقیقی انسانها دارند.
اولین مهمانی و داستان خیانت همسر
قبل از بررسی مهمانی بهتر است به سراغ پوستر رسمی فیلم برویم. پوستر رسمی فیلم عکسی از بوسه بیل هارفورد به همسرش آلیس است که چشمان آلیس به سوی دیگری خیره شده است. کوبریک در پوستر نیز به خیانت آلیس کنایه میزند و با نمایش چشمان گریزان او، گام نخست را برای اثباتِ خواستههای پاسخ داده نشده (از عواطف گرفته تا خواستههای جنسی و …) آلیس، برمیدارد. بررسی مهمانی هنوز به پایان نرسیده است و باید به سراغ اکشن هر دو پرسوناژ اصلی – بیل هارفورد و همسرش آلیس – برویم. بیل هارفورد در این مهمانی گناه کمتری را نسبت به همسرش آلیس به دوش میکشد و در اصل نیز چنین است. آلیس همچنان تشنه یک رابطه عاشقانه صریح و زودهنگام است و در رابطهاش با مردی در مهمانی، زیادهروی میکند و در نهایت دلیل ترک آن مرد را به حلقه ازدواجش نسبت میدهد. او از اجبار برای رفتن سخن میگوید؛ به نوعی اگر آن اجبار (همان ازدواجش با بیل هارفورد) نبود، ممکن بود آلیس را با رفتار متفاوتتری نسبت به آن مرد مرموز ببینیم. همینجا سوالی پیش میآید. دلیل کوبریک برای نمایش چنین مهمانیای چه بوده است؟ مهمانیای که در رمان «رویا» اصلا وجود ندارد. از همه مهمتر، کوبریک با همان تم سورئال نارنجی مانند به بیان حوادث آن مهمانی پرداخته است؛ با یک استنتاج میتوانیم به غیرواقعی بودن مهمانی پی ببریم. آن مهمانی مجاز از همان سفر تابستانی به دانمارک میباشد. همان سفری که آلیس به یک افسر نیروی دریایی علاقه مند میشود – افسر نیروی دریایی را همان مرد مرموزِ مهمانی در نظر بگیرید -. اگر به دیالوگهای آلیس در مورد آن مرد را دقت کنیم، به نکته جالبی خواهیم رسید که با دلایل آلیس در مهمانی نیز برابری میکند؛ آلیس برای خانوادهاش، برای اجباری که همچنان بر روی آن سایه انداخته بود، از رابطه با آن مرد پرهیز میکند. پس مهمانی را باید اولین حربه استنلی کوبریک برای گشودن رمز و رازهای خیانت آلیس به بیل آن هم در سفر به دانمارک بدانیم. پرسوناژ بعدی بیل میباشد. آن مهمانی از بیل هیچ نشانه درست و حسابی به مخاطب نمیدهد و اصلا همچین قصدی هم ندارد. بیل را در نقش مردی با روابط اجتماعی بالا میبینیم که توانایی بالایی در جذب اطرافیان دارد. مردی که حد و مرزی از اجبار برای خود نساخته است – برخلاف آلیس – و در زندگی مشترکش، معتقد به اصول خاصی است. اعمالی که بیل در آینده به آنها میپردازد، در راستای رفتار نادرست آلیس در زندگی مشترک است و نتایج یک اعتماد تخریب شده به همسرش بدل میگردد. درست بعد از مهمانی با سکانسهایی از معاینه بیماران توسط بیل هارفورد مواجه میشویم و متمرکز بودن او را در معالجه بیمار و افکار بدون تکلفاش را نظاره میکنیم که اشاره بر پاکیزگی نسبی بیل در رابطه با همسرش دارد.
از خیال رابطه نامشروع آلیس تا شروع شدن سلسله خیانتهای بیل
با مرگ یکی از دوستان بیل بر اثر کهولت سن، فیلم وارد مرحله جدیدی از فیلمنامه میشود. مرحلهایی که همچون یک اثر جاده محور (زیرژانر جادهای) ماجرای صعود و نزول ذهنی پرسوناژ بیل هارفورد را به دوش میکشد و با قدم گذاشتن بیل در خیابانها و کوچه پس کوچههای نیویورک استارت میخورد. بیل هارفورد در تمامی قدمهایی که بر میدارد، یک فکر به ذهنش نفوذ میکند و در عمل، همان فکر ویرانگر به اشکال مختلف در واقعیت بدل میگردند. افکار بیل هارفورد در باب خیانت همسرش و رابطهی نامشروع او با یک افسر نیروی دریایی در بدنه یک سری از پلانهای عشق بازی سوبژکتیو در حال گذر هستند و موجب آزار او میشوند و به دنبال آن، تمامی پلانهای ابژکتیو (به بیان واضحتر، تمامی پلانهایی که بیل در خارج از محیط خانه در حال گذر است. مانند اتفاقاتی که در آن انجمن فراماسونری رخ میدهد و یا ارتباط نامشروعش با یک زن) یکی پس از دیگری اساس و بنیان میپذیرند و پشت به پشت هم در واقعیت برای بیل اتفاق میفتند. برگردیم به فیلمنامه؛ بیل به خانه دوست مرحومش میرود و با دختر او مواجه میشود. بوسه ناگهانی دختر به بیل را باید اولین اتفاق غیرمنتظره در جریان سلسله اتفاقات ناگوار آینده بیل در نظر بگیریم. بیل از این چالش با موفقیت عبور میکند و کارگردان با نمایش استواری نسبی بیل، تخریب تدریجی او را به تصویر میکشد که چگونه در اثر افکارِ خیانتِ نکردهی همسرش، آن صلابت پیشین خود را به مرور زمان از دست میدهد. مکالمه بیل با نیک در کافه شبانهای که نام نیک را به عنوان نوازنده پیانو درج کرده است، صورت میگیرد. نیک از دوستان قدیمی بیل بوده و از این حیث با یکدیگر آشنایی دارند. نیک به مراسمی اعتراف میکند که در میانههای شب به شکلی اسرار آمیز تشکیل میشود و رسم و رسومات عجیبی را هم رعایت میکند. نیک با وسوسه بیل به شرکت در مراسم آن هم به طرزی ناخواسته، پای بیل را به مراسم میکشاند. مراسمی که نیک از آن سخن میگوید، مراسمی محرمانه و با قوانین عجیب است (اشاره به عدم اطلاع نیک از محل برگزاری مراسم تا یک ساعت قبل از تشکیل) که در گام نخست برای ورود به آن به رمز عبور نیاز است. در «چشمان باز بسته» با رمزی آشنا از موسیقیدانی آشنا طرف میشویم. رمز عبور به نام تنها اپرای لودویگ ون بتهوون نام گذاری میشود؛ فیدلیو. خب قبل از ورود به معنا و مفهوم فیدلیو باید به ارادت خاص استنلی کوبریک به بتهوون بزرگ اشاره کنم که مثال بارزی بر آن را میتوانم به فیلم «پرتقال کوکی» یا «A Clockwork Orange» ارجاع دهم. الکسی که با رفتاری دوگانه با سمفونی نهم بتهوون گوشت و خونش آمیخته شده است. خب برمیگردیم به فیدلیو؛ فیدلیو چیست؟ فیدلیو نام مستعار زنی به نام اصلی لئونوره میباشد. این زن در صدد نجات دادن همسرش (فلورستن) از مرگ در یک زندان سیاسی است. پس مفهوم کلی آن را میتوانیم از تلاش یک زن برای نجات همسرش بیان کنیم. نیک قصد ورود به مهمانی را دارد ولی قبل از ورود به مهمانی، باید با قوانین و مقررات مهمانی سازگار شود و مهمترین آن بعد از رمز ورود، لباس خاص مهمانی است.
فروشنده لباس و دخترش و دستِ کوبریک
خرید لباس و آن فروشگاه و فروشنده و دخترش نیز عجایب دیگر فیلم را رقم میزنند. دکتر هارفورد برای خرید لباس مناسب مهمانی، شبانه به آن فروشگاه رجوع میکند. فروشنده با پافشاری دکتر راضی به کرایه دادن ردا و کلاه و تجهیزات خاص مهمانی میشود و در نهایت دکتر، تجهیز شده به سمت مهمانی گام برمیدارد. اما نکته عجیب آن فروشگاه در رفتار فروشنده در قبال رابطه نامشروع دخترش با دو مرد غریبه است. فروشنده وقتی با این صحنه مواجه میشود، آن دو مرد را زندانی میکند و با رفتاری خشونت آمیز، آنان را بدرقه میکند (که تا این لحظه این ری اکشن عجیب نشان نمیدهد). دکتر هارفورد پس از آن شب تعلیقزا، درست صبح روز بعد برای پس دادن لباسها به آن فروشگاه مراجعه میکند. فروشنده با آن دو مرد غریبه رفتاری گرم برقرار کرده و به نوعی دخترش را نیز به آنان هدیه داده است. هدف کوبریک از بیان چنین تغییر ۱۸۰ درجهای پرسوناژ فروشنده لباس فروشی چه بوده است؟ چطور او راضی به چنین اعمالی شده است؟ از این مورد میتوان معناهای زیادی برداشت کرد؛ به عنوان مثال میتوان وجه اشتراکی بین دو شخصیت مردی که با دختر فروشنده در ارتباط بودند و داستان اصلی رمان پیدا کرد که در رمان آن دو مرد در قالب قاضی ظاهر میشوند. در این نظریه میتوان به گناهکار بودن خودِ شخص قاضی رسید و نقدی بر نظام عدالت اجتماعی از سوی کوبریک دانست ولی با بررسی شواهد، چنین نظریهای فقط در حد گفتهها باقی میماند و پشتوانه درست و حسابی ندارد. برداشت دیگر را باید به یک نصیحت یا یک حقیقت نسبت دهیم. آن فروشنده را میتوانیم یک حقیقت بدانیم؛ در شب هنگام دخترک با رابطه نامشروع با دو مرد غریبه، پدر خود را خروشان میکند و صبح روز بعد، پدر با آن دو مرد به یک معاملهایی کارا میرسد و از آن پس، دختر خود را نیز رها میگذارد و به نوعی با لفظ کرایه دادن او کنار میآید. چنین رفتاری از سوی پدر که همه چیز را با معامله کردن و پول میسنجد را داشته باشید؛ رفتار فروشنده لباس برای رابطه نامشروع دخترش به پیش چشمانش تا رفتار بیل هارفورد در قبال فکرِ خیانت نکردهی همسرش که چالش عجیبی را هم برای بیننده و هم برای کاراکتر بیل به وجود میآورد و کوبریک در این لحظه به تناقض در بین دو کاراکترش میرسد. حتی از این تناقض میتوان به یک نصیحت رسید؛ به سکانس بعد (بیل هارفورد در مطب به فکر فرو رفته است) دیزالوی آهسته انجام دهیم و بار دیگر به افکار مخرب خیانت در ذهن تام کروز متصل شویم. آن نصیحت مضمونی در باب رها شدن بیل هارفورد از افکارش است و پایان دادن به تمام اتفاقات حاصله در آینده.
دومین مهمانی (مهمانی فراماسونری) و رمز فیدلیو و ماسکها
مهمانیها نقش مهمی در «چشمان باز بسته» دارند و حتما تا به الان به این قاعده پی بردید. مهمانی دوم که به آن مهمانی فراماسونری لقب دادهام، مهمترین سکانسها را در خود جای داده است. به سیر داستان برگردیم: بیل هارفورد با پیشنهاد دوستش، نیک، به مهمانی مرموز قدم میگذارد. رمز مهمانی فیدلیو میباشد. بار دیگر معنایی که به این رمز اطلاق کردیم را به یاد بیاوریم: (مفهوم کلی آن را میتوانیم از تلاش یک زن برای نجات همسرش بیان کنیم). دست به کار شدن یک زن برای نجات همسرش؛ فیدلیو شاید نام رمز باشد ولی در اصل به یک شخص برمیگردد؛ آلیس هارفورد (نیکول کیدمن). چرا؟ سرتاسر فیلم شامل نشانههایی از خیانت بیل به آلیس هستیم – درست بعد از بیان افکار خیانتآمیز آلیس -. ولی اگر دقت کنید در تمامی موارد، بیل جان سالم به در میبرد و خیانتی شکل نمیگیرد؛ دلیل آن تنها پرسوناژ آلیس (همسرش) است. خیانت بیل برای برقراری رابطه نامشروعش با یک زن تن فروش را به یاد آورید؛ شب هنگام است و آلیس با بیل تماسی برقرار میکند و موجب منصرف شدن بیل از رابطه نامشروعش میشود. نمونه دیگری را عرض میکنم؛ بیل هارفورد به آن مهمانی فراماسونری رفته است ولی زنی برای نجات او تلاش کرده و حتی جان خود را نیز برای او فدا میکند؛ شاید چهره آن زن در پشت نقاب مشخص نباشد ولی شباهت قدی و ظاهری زیادی به آلیس هارفورد دارد (مجاز از حضور آلیس برای نجات بیل). پس آلیس هارفورد همان زن در اُپرای فیدلیو است که برای نجات شوهرش دست به هر کاری میزند و در همه حال بیل را از اعمالش آگاه میکند. به مهمانی رجوع کنیم. مهمانی در یک کاخ مجلل برگزار میشود و مهمانها نقابی بر چهره دارند. اول از نقابها بگویم؛ به عقیده من نقابها همان افکار و ذهنیت درونی انسانها هستند که با تعمیم دادن مفهوم آن میتوانیم به انسانهایی که در مهمانی حضور دارند، برسیم. نقابهایی که به شکلی مینیمالیسم طراحی شدند یه سری دیگر را با هیجانات اکسپرسیونیسم و کوبیسم برابر میدانیم. هیجاناتی از جنس درون انسان و از جنس غرایز و عواطف و وحشت، که همه و همه انسان را شرح میدهد. یعنی تمام انسانهایی که در مهمانی حضور دارند، با چهره حقیقی خود وارد شدهاند جز یک نفر؛ بیل هارفورد که با نقابی بر چهره در بین آنان میدرخشد. بیل هارفورد با نقابی به داخل آن کاخ قدم میگذارد. این مهمانی در گام اول همانند یک جشن هالووینی به نظر میرسد ولی هر چقدر که در آن پیش میرویم، با مشاهده رگههایی از معماری باروک و روکوکو کلیساهای کاتولیک، بیشتر به یاد جشنهای بالماسکه و کارناوال ونیز خواهیم افتاد.
تام کروز در نقش بیل هارفورد به داخل کاخ میرود. همه یک رنگ رداهای تیره پوشیدهاند جز یک نفر با ردای قرمز که در میان تمامی آنها میدرخشد. ردای او (مرد ناشناس در میان نقابداران سیاه پوش) به رنگ قرمز میباشد و به نوعی حس و حال یک پرسوناژ شوم و مرموز را به مخاطب القا میکند. آوا و ایماهای عجیبی با حرکات عصای مرد مرموز ایجاد میشود و سکانسهای دلهرهآور و تعلیقزایی خلق میشود. ما هم همانند بیل هارفورد، کسی را نمیشناسیم (دانای محدود) و همه با نقاب حضور یافتهاند. زنِ عریانِ نقاب داری به سمت بیل میآید و با او همقدم میشود. به او هشدار میدهد که نباید به اینجا میآمد و خبر از در خطر بودن جان او (بیل) و خودش میدهد. پس از هشدارهای زن، مردی به سوی بیل میآید و او را تا میان نقابداران همراهی میکند. (همان صحن قرمز رنگ). وقتی تام کروز به روبه روی مردان و زنان نقابدار میایستد، دوربین از Pov (زاویه دید) تام کروز، چندین و چند نمای مدیوم کلوزآپ از نقابداران میگیرد. همانطور که عرض کردم، نقابداران با نقابهایی با سبکی مخصوصا اکسپرسیونیم و کوبیسم، نشان از افکار هر نقابزن دارند (اشکال اغراق آمیز اکسپرسیونیسمی که خبر از یک واقعه فراواقعیت میدهند و این مهمانی نیز همانند مهمانی نخست، یک مهمانی سورئال میباشد). تام کروز به میان نقاب داران قدم میگذارد؛ همزمان نوری با تم آبی سرد و ملایم به او تابیده میشود ( سیر مسیر از سورئالیسم به رئالیسم). موسیقی آرام سوزِ پیانویی که هر نتاش رویه دِیز و بِمُلی طی میکند به تدریج بر صحنه غالب میشود و سکانسهای تعلیقزایی به ثمر میرساند. بیل هارفورد در مقابل آن پرسوناژ شوم با ردایی قرمز رنگ جای میگیرد. آن شخصیت از او رمز عبور را میخواهد و بیل هارفورد فیدلیو را یادآوری میکند. آن شخصیت به دنبال رمز دوم ورود به کاخ میباشد و بیل هارفورد جوابی برایش ندارد. به دستور شخص قرمز پوش، بیل نقاب را از چهره برمیدارد (شخصیت حقیقی بیل در این لحظه نمایان میشود و تم آبی سرد کم رنگ یکه تازی میکند). بیل هارفورد به مرگ محکوم میشود و آن زن مرموز (مجاز از آلیس)، جانش را فدای بیل میکند و او را فراری میدهد. درست در همین سکانس (برداشتن نقاب)، فیلم وارد فاز رئالیسیم میشود و از قلمرو سورئال خارج میگردد. تم آبی سرد قدرت بیشتری نسبت به تم نارنجی پیدا میکند و بر آن غالب میشود.
فاز دوم فیلم و قلمرو رئالیسم و سوالات بیجوابِ آن شب و از همه مهمتر ویکتور زیگلر کیست؟
با برداشته شدن نقاب توهم، نگرش بیل به زندگی تغییر میکند. بیل که از فکر و خیال خیانت همسرش آرام و قرار نداشته بود، اکنون با چشمان باز به سراغ پاسخِ سوالاتی که شب گذشته برایش رقم خورده بود، میرود. در نیمه دوم فیلم، روایت فیلمنامه شهادت بر اتفاقات رویاگونه در شب گذشته میدهد. بیل به دنبال دوستش نیک میرود. به هتلی که او اقامت داشته مراجعه میکند ولی نیک از آنجا رفته است – نیک را میتوانیم یک شخصیت کاملا غیرواقعی بدانیم که تنها در قامت افکار سردرگم بیل خودنمایی میکرده (از مهمانی اول بگیریم تا آن شب و مهمانی دوم که همگی از قلمرو غیرواقعگرایی بهره میبردند) -. بیل برای گام دوم به سراغ آن کاخ میرود و با یک نامه مجهول مانند، بدرقه میشود. آن نامه نیز مطلب مهمی بیان نمیکند و صرفا یک تهدید برای شخصیت منفعل بیل است ( که باز هم جواب برای آن داده نمیشود). بیل برای گام آخر به دنبال پیدا کردن آن زن فداکار (که گویا ملکه زیبایی سابق نیز بوده) میرود. سوالات بیجوابی هم برای بیل و هم برای مخاطبان به وجود میآید و اینجاست که استنلی کوبریک بار دیگر در نقش راهنما وارد میدان میشود. دوست قدیمی بیل، ویکتور (با هنرنمایی سیدنی پولاک) همان شخصیتی است که کوبریک با بهره وری از آن میخواهد به مخاطب چندین و چند سرنخ بدهد. ویکتور همه چیز را میداند؛ آن مهمانی فراماسونری را میداند؛ نیک را هم میشناسد؛ اتفاقات حاصله در مهمانی دوم را مو به مو میداند؛ او، ملکه زیبایی سابق که خودکشی کرده است را نیز میشناسد و خبر مرگ آن زن را میداند؛ او حتی آن مرد غریبه را فرستاده بود تا بیل هارفورد را تعقیب کند؛ ویکتور زیگلر کیست؟ صبر کنید، قبل از این که بگویم ویکتور زیگلر چه کسی است، به اولین مهمانی برگردیم. در مهمانی نخست، تام کروز با دو زن ارتباط گرمی برقرار میکند و به خاطر اشتباه ویکتور زیگلر (اُوردوز با کوکایین و هرویین) که زنی به کام مرگ فرستاده میشود، به طبقه بالا میرود و مداوای آن زن را شروع میکند – در این سکانس، تام کروز از Pov نیکول کیدمن، غایب میگردد -. نیکول کیدمن نیز در سکانس دیگر (سکانس مشاجره کلامی نیکول کیدمن و تام کروز)، خیانت تام کروز را به غایب شدن او در مهمانی نسبت میدهد که دلیلش ویکتور زیگلر میباشد. بار دیگر به سکانس های پایانی فیلم و مکالمه زیگلر و هارفورد رجوع کنیم؛ بعد از برداشته شدن نقاب بیل هارفورد در محفل فراماسونری، تنها باری که تم نارنجی بار دیگر خودنمایی میکند در خانه مجلل ویکتور میباشد – یعنی آن قلمرو سورئالیسم بار دیگر برمیگردد -. ویکتور زیگلر نیز به شکلی اعجاب انگیز، همه چیز را میداند. با بررسی تمامی سرنخها میتوان به این اصل رسید که اصلا ویکتور زیگلری وجود ندارد! ویکتور زیگلر همان فرد با نقابِ درون بیل هارفورد است. همان مردی که با زنی در مهمانی اول معاشقه داشته و موجب کاشتن بذر افکار خیانت در ذهن همسرش شده است. ویکتور زیلگر چهرهی با نقاب بیل هارفورد میباشد که در «چشمان باز بسته» همچون یک شخصیتی جداگانه به نمایش در میآید. ویکتور از غیرواقعی بودن تمامی اتفاقات میگوید و بیل نیز فقط شنونده است؛ شنونده تمامی اتفاقای که با چشمان بسته خود دیده است و اکنون ویکتور بار دیگر برایش نجوا میکند. (چشمانِ باز تام کروز در عین حال که در بسته بودن دائمیاش شکی نیست)
کریسمس و شخصیتِ آلیس
قبل از مراجعه به پایان بندی «چشمان باز بسته»، باید قطعه کوچکی از شخصیت آلیس را بررسی کنیم. شما را با شخصیت شبه فِم فتالی – Femme Fatale – چون آلیس آشنا میکنم. چشمان خیره آلیس در کنار جذابیت ظاهری او که در نظر بیل، یک زن اغواگر به نظر میرسد. از این سو بار دیگر به شخصیت پردازی کاملا دقیق کوبریک که همانند همهی آثارش، انسان را به درستترین شکل ممکن با آن رنگ خاکستری همراه میسازد، اشاره کنم. کوبریک بیش از آنکه به مفهوم خیانت در روابط یک زوج تکیه کند، به اشتباهات سلسله مراتبی هارفورد و همسرش نقد آشکاری دارد و هر دو را نیز خطاکار معرفی میکند. سکانس خیره شدن بیل به آلیس در نیمه دوم فیلم و آن خواب مرموز آلیس که باز هم از خیانت میگوید و چهره هر دو پرسوناژ خطاکار در دو نمای کلوزآپ در مقابل هم، خلاصه وار به اغواگری آلیس و توجیه خطاهای او گوشزد میکند. در پایان فیلم، جشن کریسمس نزدیک است و شهر حال و هوای تر و تازهای به خود میگیرد. رنگ بندی نورپردازیها به گرم متمایل میشوند و سردی آبی کم رنگ واقعیت را کمی خنک میکنند. در فروشگاه، بیل و آلیس دیالوگهای مهمی را رد و بدل میکنند که به عنوان یک سرنخ دیگر میتوان استفاده کرد. “باید سپاسگزار باشیم که تونستیم نجات پیدا کنیم؛ افسانههامون حالا چه واقعی بودن یا فقط خواب”. آلیس با این دیالوگها گریزی به اتفاقات رویاگونه افتاده میزند و نتیجه این اتفاقات را یک قدم مثبت در جهت زندگیشان میداند؛ زندگیای که اکنون با چشمان باز زوج هارفورد ادامه یافته است و آرزو برای همیشگی بودن آن (پایدار ماندن زندگی) که توسط تام کروز بیان میشود، به عنوان یک دیالوگ غیرمنطقی و غیرواقعی نمود پیدا میکند و آلیس حقیقت را به او گوشزد میکند (دید بازِ آلیس به مقوله زندگی مشترک که نتیجهی آن اتفاقات است) و به نوعی متذکر شدن به نجات همه جانبه بیل و پشتیبانی از او در مواجهه با مشکلات. (آن زن در اُپرای بتهوون را به یاد آورید، فیدلیو)
«چشمان باز بسته» همانند یک رویا است. یا به یک بیان دیگر، فیلمی که بیشترین تایم خود را در رویا سپری میکند. استنلی کوبریک فقید آخرین ساخته خود را در ثقل اهداف فیلمسازیاش اساس نهاده است و بار دیگر با وضوح بالا، تیرراساش افکار درونی انسانها است. همانطور که عرض کردم زبان گفتار «چشمان باز بسته» بیرحم و بیپوشش است و بیشتر از آن که همانند یک رویا در خواب جلوه کند، همچون کابوس شبانهای میباشد که هر شب انسان را شکنجه میدهد. خیانت زنی به شوهرش را بارها و بارها یادآور میشود و افکار ویرانگر تخریب یک زندگی را بدون هیچ هراسی، با صراحت بیان میکند؛ اعتماد در زندگی زناشویی را با بیرحمیِ تمام به زیر گیوتین میبرد و با آنها نقابی مانند خیانت میسازد و بر چهره خیانتکار میپوشاند و در نهایت نقاب را با رسوایی خیانتکار، مخفی میکند و تا حد مرگ او را به پیش میبرد. آخرین اثر کوبریک یکی از کاملترین آثار سینمایی در قامت یک زندگی زناشویی تخریب شده است که باید ترمیم گردد. آخرین اثر او را به هیچ وجه از دست ندهید!
[poll id=”82″]
نظرات
نقد و تحلیل بسیار زیبایی بود و از کامل ترین تحلیل هایی بود که خوندم و از شما ممنونم. به نظرم هر چقدر هم فیلمهای استاد کوبریک رو تحلیل کنیم بازم کمه و جا داره برای صحبت کردن و فکر کردن و مخصوصا چشمان کاملا بسته و پرتقال کوکی که گل سر سبد فیلم های استاد هستن .
چقد شبگردی بیل هارفورد دلنشین بود برام.انگار همون یک شب مثل یه سفر پر مخاطره طولانی گذشت که تجربه زیادی برام داشت.
واقعا حیف که در حال حاضر هالیوود کارگردانی مثل کوبریک نداره
چه نقد جامع و عالی بود ممنون
انتها مطب یک نظر سنجی گذاشتید که لود نشده و شورت کدش نشون داده میشه ، گفتم شاید بخواید اصلاحش کنید
[poll id=”82″]