بررسی فیلم Two Legged Horse | چشم‌اندازه ایده

13 October 2020 - 22:00

پیش از دیدن فیلم «اسب دوپا» اثر سمیرا مخملباف، می‌دانستم با تفکری که از پلاتِ داستان‌های محسن مخملباف داشتم نتیجه‌ای پیشاپیش تعیین شده از لحن تعمیم ایده‌ در فیلم اسب دوپا، برای خود ساختم. باید بگویم این نتیجه درست از آب درآمد. فیلمنامه مخملباف ایده‌ای حیرت‌انگیز را در عین سادگی‌اش، آغشته در تعاملات پیچیده‌ی انسانی می‌کند. تعاملاتی که پشتوانه‌‌ی آنها در تاریکی سِیر می‌کند، یا بهتر است بگویم اصلا وجود ندارد. حال در خود فیلم به تأویل این نتیجه‌‌ی پیشاپیش ساخته شده خواهیم پرداخت.

فیلم در لانگ شات آغاز می‌شود و با قرار دادن مخاطب در اتمسفر فیلم در طی دو تا سه پلان ایده‌ای که در سر دارد را در فیلم جاری می‌‌کند. پیش از اینکه خود ایده و نحوه‌ی ارائه آن را گسترش دهیم، لحن قلم مخملباف و تعاملات آن با جغرافیا را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

محسن مخملباف حتی جهان‌بینی آزادانه‌ای را در خدمت تمایلات خاص شخصیت خود قرار می‌دهد. حال آن تمایلات می‌توانند غرض‌ورزی‌های ناپسند یا عشق باشند. این جهان‌بینی در درگاه‌های متفاوتی گرد هم آمده و نامحسوس با قصه همسو می‌شود.

تمایلات گفته شده را می‌توان در مثالی تعمیم داد. فیلم شاعر زباله‌ها اثر محمد احمدی توسط‌ بارقه‌های شعر موسیقیِ تعبیه شده در فیلمنامه‌ی مخملباف، رابطه‌ای تلخ و مأیوسانه را در روزهای گرفته‌ی پاییز رج می‌زند. اما آنچه بیشتر از همه چشم مخاطب را با خود همراه می‌کند طیف پیوسته‌ی لانگ‌شات‌هاست که با القای رها بودن در فیلم، ذهنیات عاشقی ناکام را به تصویر می‌کشد.

اسب دوپا بسترسازی پیوسته‌ای که برای پرداخت به جامعه دارد را در عرض یک سکانس به کاراکترهایش تقلیل می‌دهد و رابطه‌ای که باید در محوریت فیلم باشد را کنش‌گر و تأمل‌برانگیز می‌سازد. این رابطه در راستای دراماتیزه شدن روندی پر اُفت و خیز دارد که در ساحت انسان‌شناسی دارای نکته‌های فراوانی است.

ارباب و گیاه دو کاراکتر تمام قد مورد نظر فیلم ابتدا در رابطه‌ای طولی یا همان ارباب رعیتیِ سفت و سخت پیش می‌روند، به طوریکه ارباب گیاه را اسب صدا می‌زند و حقارت‌ را به دنباله‌ برطرف کردن خواسته‌هایش در نگاه گیاه می‌سازد.

در سکانس‌هایی که گیاه اربابش را به کلاس درس می‌برد مخملباف در کنار رفتار‌های ناخوشایند ارباب با گیاه، مغرضانه تدوین موازی را دست‌مایه‌ای قرار می‌دهد تا به انطباقِ روزگار گیاه و اسب برسد. فیلمساز تولد اسبی را به تصویر می‌کشد که به تازگی سعی دارد روی پاهایش بایستد. همین تصویر جرقه‌ای است بر شکل‌گیری فیلم. مخملباف چفت و بستی که ایده ملزم به آن بود از شناسنامه‌ی کاراکتر‌ها نمی‌آورد بلکه زیستی می‌سازد که در آن اسبِ دو‌پای سرگشته‌ای میان تعاملات انسانی اش به لطمات روزگار می‌رسد.

کارگردانی، نقشِ سازنده‌ای در تکامل مفهومِ “انسان که چیزی جز اسب دوپا نیست” دارد. در تسلسل موقعیت‌هایی که گیاه محتوم به اسب بودن است، دوربین در خدمت زوایایی در می‌آید که در آن میزانسن القا کننده حضور یک اسب مقابل چشمان مخاطب است نه یک انسان!

اولین بزنگاهی که فیلم شروع به تفکر شکل‌گیری یک اسب به جای گیاه می‌کند در سکانس معرکه‌ی دعوا است. ارباب از گیاه به عنوان یک مبارز در این معرکه استفاده می‌کند. رویکردی که به دنبال آن تغییر موضع داده و اتمسفر جنگنده‌ای را چاشنیِ ایده‌اش می‌کند‌. گیاه در مبارزه‌ی آخرش که تماماً در گودیِ جوِ حاکم شده، انگاری در تله‌ی احساساتِ متود‌اکتینگ میمیک چهره‌اش را ناخودآگاه رخوت‌زده و ملال‌آور به دیدگاه مخاطب تحمیل می‌کند. دوربین نیز کنش‌گر، تسلسل کلوزآپ را به ورطه میدان می‌کشاند تا این تله‌ی احساسات کار خود را بکند. پلانی که نیم رخ گیاه درحالی اربابش به او با پاشنه‌ی پا تازیانه‌ می‌زند، اسلوموشن گرفته شده که کاملا در خدمت زیستِ یک اسب در مقابل دوربین است نه یک انسان. این تکنیک به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش اول با همان کلوزآپ‌های گفته شده از درِ اسلوموشن احساسات خو گرفته با فلاکتِ گیاه ساطع می‌شود. بخش دوم از ناخودآگاه آواز حماسی سر می‌دهد. جنگ! جنگیدن برای پوچ. هجومِ گیاه با تمام علت‌های پشت سرش از جمله پول و قلدریِ اربابش به معلولی تبدیل می‌شود که رخوت، شکست و شماتت اربابش را در پی دارد.

جنبه‌ی سمپاتیک فیلم پس از گریز رابطه‌ی خشنِ میان ارباب و گیاه شروع می‌شود، اربابی که کودک خردسال و تندخو است و توان راه رفتن ندارد. گریز فضای این نوع رابطه میان این دو، دوستیِ آنها را به دنبال دارد.‌ این جریان سمپاتیک در دو سه موقعیت بیشتر دوام نمی‌آورد درواقع مخملباف رابطه‌ای انسانی را به میان می‌آورد. انگاری به ما گوشزد می‌کند که این تعاملی است که میان جوامع بشری رخ می‌دهد. سست و شکننده در برابر هر کنش. در واقع کشمش فیلم میان این دو کاراکتر می‌گذرد و از دل آن قصه‌ی زیستِ گیاه گفته می‌شود.

یک مولفه‌ی استوار در اسب دوپا وجود که هویت فیلم را تکمیل می‌کند و خود شالوده‌ای است برای کنش‌های دراماتیکِ گیاه. دخترکِ گدایی که در کوچه‌های محل برای به دست آوردن یک سکه دست به هرکاری می‌زند. دقیقا حضور این کاراکتر، کور کننده‌ی گره‌ای است که یک سر آن زیستِ انسانی گیاه و سر دیگرش اسب بودن او است. گیاه دل می‌بازد و گرفتار او می‌شود. پریشان خاطر سعی دارد توجه او را به خود جلب کند که همین پیشامد فیلم را از دامنه‌های سمپاتیک خود دور می‌کند. سرخوردگیِ گیاه از پس جدال نابرابر با اربابش برسر دخترک او را به تخدیری مشوش می‌کشاند. فیلم در سراشیبی به سمت تاریکی روانه می‌شود!

تاریکی فیلم از منش سیاه و انسان‌وار ارباب می‌آید که تا اینجای قصه در موازات با زیستِ گیاه تا این حد تراوش نشده بود. ارباب پس از تصاحب دخترک گدا گیاه واسطه‌ای می‌شود در جدال میان گیاهِ انسان و گیاهی که اسبی حرف گوش کن است. ارباب اسبی حرف گوش کن و مطیع را به خدمت می‌گیرد. این گام از فیلم در چندین سکانس قابل تفسیر است.

فیلم در سکانس‌های پایان خود رابطه‌ای که در آن یک انسان به اسم گیاه همراه با اربابش دارد را در خود نمی‌بیند. منش توتالیتری که از دل موقعیت‌ها رج زده می‌شد بذر فئودالیسم را در فیلم تعمیم می‌داد، اما در پلات آخر فیلم در اساساً شکل شمایلی ضدانسانی به خود گرفته است هیچ منشی جز خشم در دل مخاطب نمی‌کارد.

ارباب گیاه را برای سواری دادن به بقیه کرایه می‌دهد این ایده با سِیر پلکانی رفته رفته تاریک تر می‌شود تا آنجایی که دیگر انسانی به اسم گیاه باقی نمی‌ماند. پیش از نام بردن این مراحل باید نقطه‌ی عطفِ این مسیر را در نظر بگیریم. بازیگر گیاه اساساً با تقلید از اسب، در بازی به مثابه‌ی القای احساساتش استفاده می‌کند و فیلم را جان را از زیستِ ژانر کودک در فیلم می‌گیرد چرا که معصومیتی که گاه و بیگاه در فیلم جلوه می‌کرد به دره‌ی سقوط رفته است.

ارباب اسبش را به ورطه اسب‌سواری می‌برد او را میان اسبانِ سرسخت و خشن در جدال خاک و اکسیژن به حرکت وا می‌دارد. گیاه دیگر اسب شده است! دیگر زیستِ حیوانی همچون اسب برای گیاه در منظر سوبژکتیو تعریف نمی‌شود در واقع رابطه‌ی سوبژه و اوبژه در مرحله‌ی یکی شدن قرار می‌گیرد. ارباب حالا یک اسب دو پا دارد، نه یک دوست، نه یک کلفت بلکه اسب حرف گوش کنی که برای گرفتن بود او را کرایه می‌دهد. باید گفت ورطه‌ی ضدانسانی و منحطِ فیلم از اینجا آغاز می‌شود. گیاه میان بچه‌های محله با چند سکه دست به دست می‌شود. سرنوشت دخترکِ گدا در موازات با این اتفاقات به سیاهیِ اتمسفر می‌افزاید. ابتدا بر روی گیاه زین اسب می‌اندازند سپس یکی در میان جمعیت می‌گوید به پایش نعل ببندید! مخملباف معصومیت کودکانه را به ساحت زشت و پستِ هر مقوله‌ی ضدانسانی می‌کشاند و از هیچ مفروضی برای بیان این مضمون چشم پوشی نمی‌کند. حالا دیگر گیاه همچون اسب تسلسلِ کنش‌های غریزی‌اش برای انسان(مخاطب) قابل درک نیست.

گیاه انسانی بود که سعی داشت از پسِ شرایط حاکم به موجودیت خود ثبات ببخشد. ثبات در دنیای پرت و معلق از نظر اجتماعی برای گیاه علتی است که تبیین ایده‌ی اصلی را روان‌تر می‌سازد.

اسب دو‌پا یک اثر ضدانسانی، گاها کارت‌پستالی و غلتان در پرورش ایده‌ای سرپا و منحصربفرد در زنجیره‌ی آثار مخملباف، آثارِ قصه‌گوی مخملباف قرار گرفته است.

 

[poll id=”83″]

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • مریم شریفی says:

    از دیدن فیلم مدت ها حالم بد بود. سیاهی و تلخی بی پایان و بی منطق و وحشیانه داستان هیچ منطقی نداشت. واقعا فیلم مریضی بود. لیست شیندلر با اینکه خیلی تلخ و دردناک است صحنه های انسانی و طنز ، این روایت تلخ را می شکند. وگرنه دیدن ساعت ها سیاهی و درد مطلق، چه آورده و هنری در خودش دارد.