مدیوم سینما به مقتضیات ذات و فرعیات خود، پهنهی وسیعی از داستانهای مختلف در قالبها و ژانرهای گوناگون را در خود دیده است. این مدیوم به علت مهمترین ویژگیِ ذاتی خود یعنی «تصویر متحرک» آنهم در یک پیوستگی از رویدادهای مهم زندگانی که یک «قصه»ی قابل پیگیری را برای مخاطب موجب میشود توانسته از ابتدای ظهور خود، رابطهی سهل و در عین حال عمیقی در سراسر جهان با مردمان ملتها از فرهنگها و زبانهای گوناگون پیدا کند. به دنبالِ پیشرفتهای مدیوم سینما از همان ابتدای قرن بیستم و تبدیل شدن این مدیوم به هفتمین هنر خلق و شناخته شده توسط بشر، رویدادهای سینمایی متعددی در سراسر جهان حول این پدیدهی جذاب و البته هنری شکل گرفت. فستیوالها و جشنوارههایی که اعتبار خود را از پرداختِ سالیانه به این مدیوم توانستهاند کسب کنند و البته متقابلاً با دستچین کردن بهترین آثار سال مطابق معیارهای خود، دست مخاطبان را برای انتخاب از میان آثار بسیاری که در طول یک سال در کشورهای مختلف تولید و اکران میشود باز گذاشتهاند.
از این رو نیز جمعی از نویسندگان سینمافارس تصمیم گرفتهاند فیلمهای محبوب خود دربابِ موضوع و پروندهای مشترک تحت مطالب و متونی نقادانه را برای شما مخاطبانِ سینمافارس (سینما گیمفا) به اشتراک و معرفی گذاشته و یادداشتِ کوتاهی دربارهی آنها به رشتهی تحریر درآورند.
.
«پیشنهاد هفته»
این هفته چهار تن از نویسندگان سینمافارس (حامد حمیدی، مهران زارعیان، پژمان خلیل زاده و محراب توکلی) تصمیم گرفتهاند از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای غنیِ کشور ایتالیا را برای شما مخاطبان معرفی کرده و یادداشت کوتاهی بر آن بنویسند؛ برای خواندن یادداشتها و مشاهده این لیست با ادامهی این متن و سینما فارس همراه باشید.
حامد حمیدی : آمارکورد – ۱۹۷۳ (فدریکو فلینی)
مهران زارعیان : مالنا – ۲۰۰۰ (جوزپه تورناتوره)
محراب توکلی : جاده – ۱۹۵۴ (فدریکو فلینی)
پژمان خلیل زاده : دزد دوچرخه – ۱۹۴۸ (ویتوریو دسیکا)
.
محراب توکلی :
La Strada – 1954
نقش زنی محجوب و سرتاسر غم زده بر محتوایی به درازای یک جادهی مارپیچ، قصهای حک شده است بر تارک تاریخ سینمای ایتالیا و جهان. «جاده»ی فلینی تنها یک داستان پر فراز و نشیب در مدیوم سینما نیست! زیستی دلچسب است که خستگی را از تن به در میکند و رسالتش در باب انسانیت را سوار بر ملودرام به خورد دوربین میدهد. چه بگویم از کجا شروع کنم از حُزن و محنتِ جلسومینا در کالبد چاپلینوارش؟ یا تضاربِ شکنندهی رفتار زامپانو؟ بهتر است به دنبال آغازین نقطهی یک پایانِ پرطمطراق برویم.
شروع فیلم با اندوه است. یک مرگ ناشناخته سببیتی محتوم برای قرار گرفتن در مسیری همجنس همان مرگ است. قرار گرفتن در مدیومی (معرکه گیری) که فلینی پیرِ آن است. نمایی باز از ساحلِ دریا و جلسومینایی که تنفسِ کودکانه در فیلم میدمد شاید بهترین قدم برای رنگ بخشیدن به کنتراستی است که میان یک سوم ابتدایی و انتهایی فیلم وجود دارد.
«جاده» فضاسازی و پرداخت به رابطهی میان این دو کاراکتر را در منظر شئون انسانی را رفته رفته برای بستر حوادث و اتفاقات ناخوشایند محیا میکند. «فلینی» و «پلینی» نویسنده های این شاهکار زامپانو را به عنوان یک مؤلفه سپس یک کاراکتر در محوریت تراوش سببیتها قرار میدهند. زامپانو خشم، شهوت و رشک را در فیلم برای ما دوره میکند تا غم دخترک به عنوان یک انسان مزه مزه شود.
قصه به واسطهی ژانر سفر-جادهای تکثر موقعیتها و خردهپیرنگهایی دارد که در خدمت تکنیک علت و معلولی قرار میگیرند، تمام این تکنیکها فیلم را به سمت و سویی میبرند که مرگ ناشناختهی ابتدای فیلم چکیده چکیده چشمنوازی خود را به مخاطب تحمیل میکنند.
پیش از رسیدن به مفروضات تاثیر پذیر از ملودیِ گوشنوازِ حاصل از ساز زدن جلسومینا به یکی از تراژیک ترین پلان های سینمای نئورئالیسم میرسیم. زامپانو در حال ترک کردن دخترکِ خسته و بیحال است دخترکی که دیگر توان ادا کردن کلمات را ندارد. هنگام جمع کردن وسایل ساز او را در دستانش میگیرد همان لحظه ملودی در میزانسن جاری میشود عمق میدان جلسومینا به خواب سردی رفته است. آنتونی کویین یکی از تمیزترین بازیهایش را ارائه میدهد. تردید، پشیمانی و افسوس هنگامهی رفتن او سر از پا نمی شناسند. پایان اما یک درس است، درسی اخلاقی که حد و مرزش در سینماتوگرافی از قِبل موقعیتها تنها احساسات را نشانه گرفته است.
.
حامد حمیدی :
Amarcord – 1973
«آمارکورد» این اثر جاودانهی «فلینی» که گویی تاریخ انقضا ندارد و تا ابد بناست با دل ما کار کند؛ محصول دل و عقلی که با زیستی کامل و سینمایی پشت دوربین قرار گرفته و میخواهد «به یاد آورد». سکانس ابتدایی فیلم را ببینید؛ اسم فیلمساز بالای عنوان اثر، آمارکورد (به معنیِ «به یاد میآورم») نقش میبندد و ما میفهمیم که چه کسی قرار است به یاد بیاورد. پرده باز میشود به نمایی اکستریم لانگ از یک محیطِ نامعلوم -که بعدتر به دقت آن را میشناسیم- با قابی که کمی کوچکتر از خودِ پرده و ادامهی فیلم است. اینجا فیلمساز است که از امروزش به گذشته مینگرد و در پلانهای بعدی، دیگر کاملا گذشتهای که بناست فیلمساز آن را برای ما به نمایش بگذارد، از شأنیتِ گذشته بودن خلاص شده و «امروز» میشود. این کار را فلینی با اندازهی قابِ سینمایی و موارد دیگر انجام میدهد. اسم فیلمساز از بالایِ عنوانِ آمارکورد حذف میشود و اکنون خودِ «به یاد آوردن» است که باید مستقل از فیلمساز جهانش را برپا کند. عنوان آمارکورد هم حذف شده و وارد جهان فیلم میشویم. صدایِ باد، رقصِ گردِ سماروقها در آسمان و نورِ صحنه، فرمی از رویا میسازند؛ فرمی از دلی که همچون یک رویا به گذشته سفر میکند و ما را هم با خود میبرد.
داستانِ آمارکورد بدون آنکه پیرنگِ کلاسیک و معینی را پیروی کند، قصهی یک شهر ایتالیایی بین دو بهار است. شروع با آمدن سماروقها و پایان نیز با آن؛ جهانی کامل و چهارفصل و مُشتی که نمونهی خروار است. فلینی در آمارکورد، اساسا «جمع» را بخاطر میآورد و یک جمعِ معینِ سینمایی میسازد. جمعِ مردم یک شهر از کودک و نوجوان تا پیرمرد. جهانی خودبسنده و چارچوبمند که تکتکِ آدمهای درون آن را میشناسیم، با روابط اجتماعیشان. مراسمِ آتش زدنِ آن مترسکِ نمادِ زمستان را بخاطر بیاورید. چه کسی میتواند با این قدرت، یک جمع را به تصویر کشد و نقشِ هرکدام در صحنه و در این آیین را تببین کند؟ یا جمعِ نوجوانان، مدارس و شیطنتهایشان که همگی زنده میشوند و بر پردهی سینما حاضر. یا آن «گرادیسکا»ی زیبارو و مناسبات افراد مختلفِ شهر با او که چقدر صادقانه است. دوربینِ آمارکورد و منشِ میزانسنش اصولا بر پایهی لانگشات است و «به یاد آوردن» را بر پایهی جمع بنا میکند؛ جمعهای مختلف از خانواده و دانشآموزان تا کلیتِ شهر.
آمارکورد، با خودِ حسِ نوستالژیک یا درگِلمانده ندارد. گذشته برای آمارکورد، پیوسته به تاریخ و مُرده نیست. گذشته در این فیلم، زنده است و در لحظه حس میشود. در مواجههی ما با اثر، چیزی که فلینی به یاد میآورد در حکمِ جهانی میشود که «امروز» زنده است و پیشنهادی خیالین، صادقانه و -در اکثر اوقات- انسانی در مناسبات جمعی میگردد که حتی آینده را روشن میکند.
.
پژمان خلیلزاده :
The Bicycle Thief -1948
اثیری در قلمروی نئورئالیسم
«دزد دوچرخه» اثر تاریخساز و ماندگار ویتوریو دسیکا یک فیلم معمولی نیست، بلکه قطار سینما را وارد ریل دیگری نمود. اثری بس کنکاشگر اما در اوج سادگی که محکوم به واقعگرایی صرف است، همچون قصههای بوکاچیو. دیگر خبری از اسطورهپردازی در آن نیست و آنتونیو دقیقاً در جایی میایستد که جامعه در آن قرار دارد: چالش یک کارگر فقیر ایتالیایی در بحران اقتصادی ایتالیای جنگ زده. دسیکا در ادامهی مکتب نئورئالیسم ایتالیا با این فیلم و در ادامه با «واکسی» و «اومبرتود» در کنار روسلینی و ویسکونتی میایستد تا فرمی عیان و بیپیرایه را بر پردهی سینما ظاهر کند. فیلم در اوج سادگیاش یک زبان رئال و بشدت سمپات دارد که مخاطب را از همان ابتدا جذب خود میکند.
سبک فیلمبرداری دسیکا با آن دوربین دیدزن و گریخته از استدیوییاش، چنان کارکرد روایی و فرمیکی به خود گرفته که گویی اصلاً دوربینی در کار نیست چون همهی ماها آنتونیو و امثال او را میشناسیم و این یک مسئلهی مشترک فرهنگی است. دوچرخهی کارگری که تمام دار و ندارش است دزدیده میشود و اکنون او برای از دست ندادن شغلش باید این گمشده را بیابد. در این میان پای فرزند هم به ماجرا باز میشود تا شاهد تعامل پدر و پسربچه باشیم، چون اساساً برونو نمایندهی نسل بعدی است و باید از اسلوب پدر تجربه بیاموزد که چه تجربهی نهان و درخشانی با طعم ایستادگی و گرفتن حق، فرا میگیرد و در کنارش عشق را هم با استمساک زندگی میچشد. سکانسی که پدر به کنار برونو غمگین میرود را به یاد بیاورید؛ بدون اینکه فیلمساز میزانسن را لوده کند و سانتیمانتالبازی دربیاورد همان پدر متین و زحمتکش با پسر حرف میزند. این سکانس یکی از تجربههای درخشان و شکوهمند نئورئالیسم است.
دسیکا در این فیلم با گرتهبرداری از روسلینی و ویسکونتی دوربینش را به کف خیابان برده و سوژهی اصلیاش در عمق میزانسنهای متحرک، حیران و سرگردان در جستجو است و این حس سرگردانی را در فرم استشمام میکنیم. مثلاً یکی از درخشانترین سکانسهای «دزد دوچرخه» آنجایی است که آنتونیو وارد محله ی دزدها میشود تا دوچرخهاش را پیدا نماید. دوربین از پشت آنتونیو همراه او شده و حصارهای دیوارها را همچون زندان به تصویر میکشد و سپس وقتی اهالی قُلدر محله سر میرسند دوربین در مدیوم-لانگشات پیچش جمعی و گیرافتادگی سوژه را در کانون سرگردانی به تصویر میکشد اما به هیچ عنوان پرسوناژ را درهم نمیشکند یا ضعیفش نشان نمیدهد، بلکه این افتادن در چرخهی لمپنزایی اجتماعی است.
دسیکا با پیشبرد هدفمند پیرنگش در اینجا یک بسط اجتماعی فاکتور میگیرد که از اثر بیرون نمیزند حتی آن سکانس تجمع انجمن کارگری در آن دخمه که بشدت خیز و طعنهی سوسیالیستی – مارکسیستی دارد و همین سکانس باعث شد که مارکسیستها در آن زمان عاشق سینهچاک «دزد دوچرخه» شوند، هم زیادی نیست و به ذوق نمیزند چون ما از ابتدا دردمندی و فقر و اثیری را دیدهایم؛ آدمهایی اسیر یک چرخهی محتوم فقر و در ادامهاش اثیری دَوَرانی در اجتماع. این است که اثر دسیکا را آنقدر مهم جلوه میدهد و تا به امروز کار میکند. «دزد دوچرخه» حکایت زندگی است، روایتی از ناتجانسیهای یک جامعه تلخ اما نه سیاهنما بلکه این حکمِ محتوم اجتماعی است و آن دوچرخه حق تمام آنتونیوهای له شده در زیر استبداد اقتصادی کلانشهرها. «دزد دوچرخه» همافزایی درام را در ساحت زمان به تصویر میکشد و از فیلمهایی است که باید به آن گفت انگارهی زمان؛ یعنی در هر زمانی دیدن این فیلم حس سمپات و امروزی برای مخاطبش میسازد چون امثال آنتونیوها هیچوقت انقراض نمییابند و این اثیری همچنان ادامه دارد، حال میخواهد در اسیری ظلمت مدرنیته یا پستمدرنیته باشد.
.
مهران زارعیان :
Malena – 2000
با تنی رنجور و دلی شکسته…
«مالنا» یک بلیط است برای دیدن دو فیلم؛ اولی یک فیلم عاشقانه است که رندانه میپردازد به تابوی دل بستن یک نوجوان صاف و ساده به زنی بیوه و دومی یک جستار تحلیلی است دربارهی تجربهی فاشیسم در ایتالیا. شخصیت مالنا قرار است پل میان این دو فیلم باشد. او از یک سو معشوقهی زیبای رناتو است و از سوی دیگر، نماد ایتالیای گرفتار فاشیسم و جنگ.
تورناتوره آن قدر برای هر دو روایت، تاکید و جزییات چیده است که نمیتوانیم یکی را بدون دیگری در نظر بگیریم و به درک کافی از فیلم برسیم. در به تصویر کشیدن عشق رناتو به مالنا، پردهدری و پا گذاشتن تورناتوره به حریم خصوصی مالنا امتیاز اصلی فیلم میباشد که ظرافت بدیعی به نفع تاثیرگذاری این قصه ایجاد کرده است.
نگاه کنید به نگاههای دزدکی رناتو که چگونه جزییات زندگی روزمرهی مالنا را تحت نظر دارد و با غم و شادی مالنا غرق در احساسات میشود یا بنگرید به رویاهای کودکانهی او که فیلمهای مورد علاقهاش را با شرکت خودش و مالنا در موقعیتهای گوناگون بازنمایی میکند. تورناتوره در این فیلم نیز مثل تجربهی «افسانهی ۱۹۰۰» و «سینما پارادیزو» توانسته تصویری همدلیبرانگیز و باورپذیر از عشق ارائه دهد.
در نگاهی دیگر «مالنا» نیز مثل شاهکار پازولینی یعنی «سالو» تصویر عمیقی از فاشیسم به مخاطب عرضه میکند. فاشیسم صرف نظر از خشونت و بیرحمی عریان، تبعات دیگری نیز دارد. در یک جامعهی فاشیستی “فرد” وجود ندارد. افراد همچون تخم مرغهایی در املت جامعه هضم شده و یک تودهی بدقواره و اهریمنی به وجود میآورند که تمامیتی متعفن دارد. در «مالنا» نیز جامعهای را میبینیم که چنان در چنگال حکومت موسیلینی گرفتار شده که بدترین بلاها را بر سر زنی پاک و معصوم میآورد.
فاشیسم یک نظم تمامیتخواه است که در تمامی عرصههای عمومی و خصوصی بازتولید میشود پس عجیب نیست که کودکان این جامعه از سوزاندن مورچهها با ذرهبین لذت میبرند. بنابراین تجاوز مردان هوسران به مالنای بیوه را نیز باید در همین راستا، استعارهای از تجاوز فاشیسم به ایتالیا بدانیم. آخرین ظلم مردم به مالنا یعنی سنگسار او نشان دهندهی فروپاشی اخلاقی جامعهی رها شده از چنگال فاشیسم است. این خشونت منزجرکننده در راستای فرافکنی عمومی از گناه ظلم به مالنا اعمال میشود. گویی زنان بیعزت پس از تجربهی فاشیسم، برای فرار از عذاب وجدان خود صورت مسئله را پاک میکنند.
در «سالو» نیز قربانیان یک حاکمیت سادومازوخیستی آنقدر دچار خودباختگی میشوند و عزت نفس خود را از دست میدهند که برای کوچکترین تخفیفی در شکنجه حاضرند حق پایمال شدهی دوستان خود را نادیده گرفته و همدیگر را لو بدهند. «مالنا» نقطهی اوج کارنامهی جوزپه تورناتوره است. قلهی مرتفعی که معجزهی استعاره را نشان میدهد و با غنای دراماتیک و احاطهی فیلمساز بر میزانسنهای درخشان، تجربهای ماندگار برای مخاطب به یادگار میگذارد.
[poll id=”93″]
نظرات
خسته نباشید به منتقدین عزیز و امیر سلمانزاده باپشتکار
امیرجان طبق سنت، اگر انتخاب خودت رو هم بگی خوشحال میشم 🙏
راستی امیرجان، شاید اگر بشه در کنار یادداشتهایی که دوستان منتقد زحمتشو میکشن، بتونی نظر بقیه منتقدها رو که نمیرسن یادداشت بنویسن، بزاری، اینطوری جامعه آماری بالاتر بره … حس میکنم بعضی وقتها بعضیا نمیرسن یا با موضوع پرونده حال نمیکنن که وقت بزارن اما در حد انتخاب کردن و گفتن فکر میکنم بتونن
راستی اگر مقدور بود، از سینمای فرانسه یا کلا اروپا هم یه پرونده برید بد نباشه
انتخاب منم البته از بین فیلمهایی که دیدم و زیادم نیست، فیلم life is beautiful هستش
سلامت باشی عارف جان و پوزش بابت تاخیر در پاسخ؛ ممنون از توجه همیشگیت و مهمتر نظرات امیدوارکنندهی شما.
عرض کنم که متاسفانه اونطور که باید در سینمای اروپا و تبعا ایتالیا ورود پیدا نکردم و دستم برای انتخاب خیلی باز نیست با اینحال آثاری از روسلینی (آلمان سال صفر) و فلینی و صدالبته آمارکورد شگفتانگیزش رو از بهترینهای نه تنها سینمای ایتالیا که تاریخ سینما میدونم و دوست عزیزم حامد با این یادداشت خوبش تاحدودی حق مطلب رو ادا کرد.
چشم امیدوارم که بتونم پیشنهاد واقعا خوبت رو هم عملی کنم و بشه به نوعی مشارکت بیشتری -حداقل در حد اعلام موضع- از طرف همکاران و سایر نویسندگان محترم رو برای پیشنهاد هفته داشته باشم.🙏🌹
امیر عزیز منم از پاسخت ممنونم و بهترین ها رو برای خودت و پرونده های خوبت آرزو میکنم و مطمئنم که مشارکت نویسنده ها اگر در حد اعلام موضع باشه، حتما بیشتر میشه
من اعلام موضع ها و نوشته های کوتاه خودت رو توی لترباکسدت دنبال میکنم اما طبعا اگر انتخابهات رو توی پرونده های خودت ببینم یجور دیگه میچسبه … درود بر تو
مطلب خواندی و مفیدی بود خسته نباشید
ممنون از توجه و نظر شما. 🙏🌹