سِحر سیاه و سفید؛ نقد فیلم Mank

17 December 2020 - 22:00
نقد فیلم منک

کاپیتولاسیون دهه سی آمریکا، از سلاح‌های مختلفی برای پیروزی استفاده می‌کند، اعم از جمهوری خواهی شعاری، محافظه کاری دکوری، پوپولیسم جعلی و در نهایت هالیوود سفارشی. این جمله، آن چیزی است که در جدیدترین ساخته «دیوید فینچر» آشکار و نهان است و در گوشه گوشه فیلم، تأمل و تفکر مخاطب را به خود وا می‌دارد. فیلمی که در خلاصه داستان آن، نام فیلم همشهری کین آمده اما این فیلم و اورسن ولز، پلی هستند که کارگردان به وسیله منکیه ویچ، شخصیت اصلی، آن را ساخته تا به مفاهیم دیگری برسد. اما هرمان منکیه ویچ یا همان «منک» قصه کیست؟ نمونه بارزی از انسان‌های نابغه در تاریخ که در نگاره ظاهری آنها نشانی از نبوغ دیده نمی‌شود؛ مصداق همان دانشمند اخراج شده از مدرسه، موسیقی‌دان ناشنوا، نقاش نابینا و حال، نویسنده‌ای که منبع تفکر آن یعنی ذهنش، درگیر حواس پرتی و طنازی ناشی از مصرف الکل است اما شاهکار می‌نویسد (طبق گفته کاراکترهای فیلم، سناریو فیلم همشهری کین شاهکار است که اما در این مقال فیلم همشهری کین و نقد آن به دور از هدف است)، و قوه تفکر و تعقلش از دیگران بهتر کار می‌کند. انسانی که در مقابل عقاید خود، بس مقتدرانه می‌ایستد و حتی با وجود احتمال باخت، روی عقاید خود شرط‌بندی هم می‌کند. این شخصیت در سناریو فیلم به خوبی ساخته شده، کسی که اعمال و رفتارش با چیزی که از او می‌بینیم به طرز تکامل یافته‌ای مطابقت دارد، منک معتقد است سردمداران نظام سرمایه داری می‌توانند با پول، هالیوود را و با هالیوود، ذهن مردم را کنترل کنند، کسانی که با دکوری از محافظه کاری، رأی جمهوری خواهان وقت آمریکا را را می‌خرند و با تبدیل عوام گرایی به عوام فریبی، یا همان معکوس سازی پوپولیسم و جعل کردن آن، رأی خیل عام مردم را، آنانی که در بین احزاب و تفکرات جوراجور، غوطه ورانه، وا مانده‌اند. فینچر در این فیلم اما در نشان دادن فضای تاریک هالیوود در دهه سی، درست کار کرده و به خوبی آن را به ورطه نمایش می‌گذارد. در طول فیلم طنازی «اولدمن» تقابل بسیاری با فضای تاریک و نوآر گونه دارد، همان تقابل سفید و سیاه، و این امر در بخش‌هایی که کارگردان تبدیل به نقادی می‌شود که هدف پیکارش هالیوود است، به خوبی حامی و باعث ترقی فیلم است چرا که هم دیالوگ‌ها درست‌اند و هم تکه ایستار هایی که فینچر در جست و خیزهای زمانی خود خلق می‌کند. این تک موقعیت‌ها در بسیاری از نقاط، درخشان‌اند و یکی از این موقعیت‌ها، دو سکانس است که در توالی هم می‌آیند، یکی سکانسی که فحوای کلام «منک» به «اروینگ» این است که سینما ابزار بهتری برای شماست تا ثروتی که می‌خواهید با آن شخصی را به قدرت برسانید که همین دیالوگ و موقعیت، آماجی است و تمثیلی بر تعریف ماهیت سینما به عنوان بستر بیانی ایالات متحده و تاریخ آن، از زمان پیدایش و ترویج هنر هفتم. کمی بعد اما شاهد سکانسی هستیم که فیلم‌برداری و میزانسن بسیار خوب است و تلاش کارگردان به جهت نزدیکی به فرم و البته موفقیت در آن قابل رویت است، سکانسی فرمیک که مدیران کمپانی از ایده ناخودآگاه، طناز گونه و برآمده از این که منک عقاید باطنی خود را بدون امتناع و تعارف، به زبان می‌آورد، استفاده کرده و فیلم‌های جعلی بر ضد کاندیدای مقابل خود ساخته‌اند و حال کارگردان این فیلم‌ها، که خود مصداق ماهی است که سال‌ها در بحر فقر و بی کاری مانده و حال آن را از آب می‌گیرند تا به اهداف وضیع خود برسند، از اعمال خود پشیمان است و در پیش منک، که ایده به نوعی ناخواسته از او برآمده است، اظهار ندامت می‌کند. بازی اولدمن آن‌قدر در این سکانس، به مانند تمام طول فیلم، بسیار دقیق، باورپذیر و ماهرانه است. همان‌طور که گفته شد، در طول فیلم، فینچر کم از این پرش‌های زمانی و موقعیت‌های مکانی ایجاد نکرده که این عمل رفته‌رفته شخصیت منک را بیشتر برایمان تعریف می‌کند وی در ساخت فیلمش، درصدد ساخت یک فرم کلاسیک با کوشش در نزدیکی به شاه پی‌رنگ است که به خوبی در آن موفق است. فینچر در قرن بیست و یکم و سال دو هزار و بیست، توانسته ساختاری را ایجاد کند که مخاطب عاشق سینمای کلاسیک، سالها است دل‌تنگ آن بوده و حال با فیلم منک با آن حال و هوا تجدید دیدار می‌کند. فینچر با ایجاد یک شاه پی‌رنگ، کشمکش‌های بیرونی و یک قهرمان منفرد به طرز قابل قبولی به فرم کلاسیک رسیده است. فیلم «منک» یکی از بهترین آثار چند سال اخیر سینمای جهان، و بهترین اثر دیوید فینچر در کارنامه کارگردانی او است. بیایید کمی بیشتر وارد فیلم شویم.

فیلم منک

فینچر در طول فیلم به سیاق سبک های پیشین خود و در راستای القای فضایی تیره و نوآر گونه، از نورپردازی تاریک استفاده کرده و در بعضی از جاها با قرار دادن شخصیت ها در کنتراست نوری، مخاطب را به یاد تکنیک های نورپردازی در فیلم همشهری کین می اندازد. (تصویر بالا از نما های دارای کنتراست نوری نیست و مربوط به سکانس اظهار ندامت کارگردان نزد منک است)

«اولدمن» در این فیلم عجیب می‌نوازد و مخاطب را به یاد کمدین های دوره صامت اما با قالبی جدی‌تر می‌اندازد. این شوخ طبعی نه آن‌قدر مفرط است که منک را تبدیل به یک شخصیت الکلی مشمئزکننده و فارغ از جهان پیرامون مبدل کند و نه آن‌قدر به دور از طنازی، که مخاطب بتواند در برابر لذت بردن و باور کردن آن مقاومت کند. این ایفای نقش ممتاز، بی شک مهم‌ترین مایه زیست فیلم است. منک در روند فیلمنامه دو کار اساسی انجام می‌دهد که عوامل مهم سرپایی فیلم به شمار می‌روند. یک تقابل و یک تعامل که به آن خواهیم رسید. فینچر در این فیلم از ژانر جنایی فاصله گرفته اما از جنایت خیر! در فیلم‌های پیشین او شاهد قتل و پاشیدن خون بودیم، به نوعی یک جنگ گرم کوچک در بستر جامعه، و قاتل در جایی مخفی شده بود. این بار اما شاهد پاشیدن پول به جای خون هستیم! یک جنگ سرد که کاپیتالیسم با ریختن سرمایه خود بر سر افراد نیازمند از آنها جهت رسیدن به اهداف شنیع خود استفاده کرده و به جای گرایش به سوی خواسته‌های عام، آن‌ها را فریب می‌دهد، یا همان پوپولیسم جعلی، این اعمال ناپسند که در این فیلم به کمک هالیوود و سینما نیز به تحقق می‌پیوندد، به همراه فضای نوآر گونه و حداقل استفاده از نور در فیلم به خوبی آیینه تمام نمایی از وضعیت آمریکا و در حالت تقلیل یافته تر، هالیوود دهه سی است. اما «منک» یا اولدمن دراین‌بین چه نقشی ایفا می‌کند. اولدمن با بازی خسته گونه یک شخصیت الکلی و استفاده حداکثری از چشمان و میمیک خود به خوبی این فضای تاریک را تقویت و با آن تعامل می‌کند، در عین حال و در دیگر سوی سکه، با شوخی‌های به‌شدت ظریف، لطیف و به جای خود سیری در نفی این فضا طی می‌کند و به نوعی در تقابل با آن حرکت می‌کند، به این مانند که منک یا بهتر بگوییم اولدمن، تمام فضای فیلم را در دست دارد و به مانند عروسک گردانی ماهر از آن بازی می‌گیرد، گاه با آن تعامل کرده و گاه در تقابل با آن ظهور می‌کند. از اولدمن که بگذریم، دیگر بازیگران فیلم نیز بسیار می‌دانند کجای کار ایستاده‌اند و چه باید بکنند. «لیلی کولینز» در نقش «ریتا الکساندر» مانند جواهر جوان فیلم خودنمایی می‌کند، «آماندا سیفرید» در نقش «ماریون دیویس» همان ستاره زیبای هالیوود، با شمایلی نظیر «مریلین مونرو» است که گاها دور از تفکر و تمایل اش نیست که منک به او ابراز محبت کند. همچنین «توپنس میدلتون» در یک نقش بسیار پرداخت شده، یعنی همسر منک، یکی از بهترین همسرهای سینما در چند سال اخیر را بازی می‌کند، همان‌طور که رابطه این زوج در سناریو یکی از کامل‌ترین، پرداخت‌شده‌ترین و حقیقی‌ترین روابط در سالیان اخیر سینما است، آخرین باری که چنین رابطه قوی بین یک زن و شوهر در یک فیلم سینمایی دیده‌ام را به خاطر ندارم. اما بقیه بازیگران که در نقش‌های تیپ گونه ایفای نقش می‌کنند، لازم به ذکر است همین تیپ‌ها نیز به خوبی کار شده‌اند، نیز نه فراتر از خود و نه فروتر کار می‌کنند و همه چیز دقیقاً سر جای خودش است. به طور کلی، فیلمنامه در شخصیت پردازی و تیپ سازی خوب کار می‌کند و فلش بک‌ها نیز روایت کننده دقیقی هستند که پله‌پله ما را به قله شناخت منک می‌رسانند و سناریو، با وجود دربرداشتن پرش‌های زمانی مکانی متعدد، یک داستان و سناریو منسجم را به مخاطب ارائه می‌کند. تک موقعیت‌هایی که در همین فلش بک‌ها خلق می‌شود نیز بسیار خوب کار شده‌اند و فینچر با یکی از این ایستارهای زمانی، تعلیق خوبی را نیز به فیلمش تزریق می‌کند. آنجایی از فیلم که دوست کارگردان منک، همان کارگردانی که پیش‌تر نزد منک اظهار ندامت کرد، قصد خودکشی دارد و منک به او می‌گوید، اسلحه را به من بده، او به جای دادن خود اسلحه، گلوله‌های آن را خالی می‌کند. در همین لحظه هنگامی‌که منک از خانه خارج شده، بیننده دچار وهم می‌شود که در دادن گلوله به جای اسلحه، حتماً نکته‌ای نهفته است و وقتی همسر او به منک می‌گوید که او چندین بسته گلوله دیگر نیز دارد، میمیک صورت اولدمن در همین لحظه نمایانگر چهره مخاطب است و سپس در یک نمای هولناک، از جایی بیرون آپارتمان شاهد صدا و نور گلوله هستیم، این سوسپانس به‌اندازه تعلیق‌های استادانه هیچکاک نیست اما به‌نوبه خود یک ایستار زمانی معمولی را به یک سکانس هولناک، زیبا و هنری تبدیل می‌کند. تنها نکته منفی فیلمنامه اما، دیالوگ‌های سیاسی آن است. فینچر همان‌قدر که در روایت فضای حاکم بر هالیوود خوب کار کرده، در زمینه‌های سیاسی خوب نیست. دیالوگ‌هایی که مایه سیاسی دارند، برای تثبیت نه بلکه برای تعریف بیان می‌شوند، به این معنا که استدلال و استنباط قوی و پخته‌ای در پس دیالوگ‌ها نهفته نیست بلکه صرفاً جهت بیان شدن گفته می‌شوند، به‌طور مثال دیالوگ‌های مناظره پینگ‌پونگی در منزل «هرست»، کنایه‌های تکراری به آلمان نازی و هیتلر و یا تعریف دموکراسی با جمله معروف، «از میان همه، برای همه». فینچر اگر در پرداخت و پختن این دیالوگ‌ها کمی بهتر کار می‌کرد، هرچند که فیلمنامه متعلق به پدر فقید اوست و علاقه و ادای احترام فینچر به پدر و فیلمنامه او کاملاً مشهود است، سناریو به بی نقص بودن بیش‌ازپیش نزدیک می‌شد.

فیلم Mank

نمایی از منک و همسرش در سکانس پینگ پنگی مناظره در منزل ویلیام هرست

سینماتوگرافی یا همان فیلم‌برداری در کنار کارگردانی، بنیادی‌ترین نقاط قوت فیلم پس از بازیگری اولدمن هستند. این دو عامل دست به دست یکدیگر، یک فیلم تقریباً فرمیک را ارائه می‌دهند که این روزها شدیداً خبری از آن نیست! میزانسن، دکوپاژ و قاب‌بندی فینچر به همراه فیلم‌بردار توانای خود، «اریک مسرشمیت»، به معنای حقیقی کلمه، عالی است. فینچر در این فیلم، کاری را کرده که پیش‌تر، به این خوبی، از او ندیدیم. میزانسن حساب شده تقریباً در طول فیلم دیده می‌شود، علی‌الخصوص در سکانس پینگ‌پنگی در منزل هرست که حضار به مناظره باهم می‌پردازند و یا در سکانسی که منک با عجله به سمت ماشین ماریون رفته و با او به صحبت می‌پردازد. قاب بندی و ترکیب بندی نیز بسیار جاها و به‌طور خاص در قسمتی که منک سر صحنه برای اولین بار در فیلم با ماریون ملاقات می‌کند، عالی است و  می‌شود استادی فنچیر را دید و ما شاهد یک آسمان فورد (جان فورد) گونه هستیم به‌طوری‌که می‌توان کویر را در آسمان دید! اما شاهکار فینچر در تمامی این موارد، به سکانسی باز می‌گردد که به گفته بسیاری با بیش از صد برداشت ضبط شده است. سکانسی که منک با حالتی مست گونه به میز شام ویلیام رفته و از سمتی به سمت دیگر میز، قدم‌زنان، با کلمات خود می‌تازد، هر چه از فیلم‌برداری و میزانسن این سکانس گوییم، کم است. در این سکانس، ابتدا با یک پن نرم به انتهای میز می‌رسیم و  یک لانگ شات از منک می‌بینیم که در ورودی سالن ایستاده، دوربین حالا یک مدیوم شات از ماریون به ما می‌دهد، که با آن بازی به اندازه سیفرید، از آمدن منک خوشحال است، گویی نمی‌داند چه طوفانی برپا خواهد شد. منک پشت میز نشسته و نخست با ضربه چنگال به لیوان قصد جلب توجه حضار را دارد، صدای ناشی از این ضربه اما به اندازه کافی بلند نیست، حال او یک چاقو برداشته و این بار بدون این‌که قصد شکستن لیوان را داشته باشد این کار را با زدن چاقو به لیوان انجام می‌دهد و این نقطه، شروع جست جنون منک از وجود او است. کارگردان اما به این زودی سراغ آن نمی‌رود، ما طبق سیاق فیلمنامه به زمان اصلی باز می‌گردیم و پس از مدتی دوباره به سکانس مذکور باز می‌گردیم، کارگردان با این ایجاد وقفه در ارائه بهترین سکانس خود، به خوبی مخاطب را مشتاق و مبهوت نگاه می‌دارد، در همین بین نیز باری دیگر این رابطه جذاب منک و همسر خود را می‌بینیم که باری دیگر هنر فیلمنامه و البته بازیگری را نمایان می‌کند. حال به میز غذاخوری بازمی‌گردیم و آن جایی که منک با شکستن ناخودآگاه لیوان، توجه حضار را جمع کرده و آماده است تا در قالب آرام خود، چون یک آتشفشان که مدت‌هاست نیمه خاموش باقی مانده، فوران کند. این تخلیه احساسی اما نه به شکل مرسوم و با داد و فریاد است بلکه از همان منکی بر می‌آید که در طول فیلم او را شناختیم، یک شخصیت طناز و در عین حال فکور که با بازی درخشان اولدمن، در اوج دیالوگ نویسی فیلمنامه و کارگردانی فینچر، قصد ابراز احساسات خویش را دارد. منک با یک مدیوم از جای خود بلند شده و آغازین دیالوگ خود را می‌گوید، من یک ایده برای نگارش یک فیلمنامه دارم، و این شروع پرتاب نیشخند گونه احساسات معترضانه او در قالب یک سناریو است. منک در نماهایی اکثراً مدیوم، به دیالوگ پردازی در این میزانسن شکوهمند، درحالی‌که اضطراب در چشمان ماریون غوطه‌ور است، ادامه می‌دهد تا آنجایی که کم‌کم، همه حضار حتی ماریون، به‌غیراز ویلیام و مایر، از صحنه خارج شده‌اند. حال وقت تلافی اوضاع و آوار شدن فضا بر سر منک است، جایی که مایر به او می‌گوید، نصف حقوق تو را ویلیام می‌پردازد، و در این لحظه تراژیک، در میمیک صورت و چشمان اولدمن می‌توان احساسات منک را، از شنیدن این جمله، دید.

فیلم Mank

میزانس فوق العاده در سکانسی که فینچر آن را با بیش از صد برداشت ضبط کرده، کاملا مشهود است

نکته مهم دیگر در باب فیلمنامه، این است که فینچر صرفاً با نوشتن تاریخ، مخاطب را به گذشته نمی‌برد بلکه با قرار دادن تعدادی از مشاهیر آن زمان این احساس را تقویت می‌کند، مانند دیدن «چارلز مک آرتور»، «چارلی چاپلین»، به شکل نامحسوسی، و دیگر شخصیت‌ها و همچنین حال و هوای استودیو «پارامونت» و «ام.جی.ام» که ناخودآگاه بیننده را به یاد فیلم «بولوار سانست» اثر «بیلی وایلدر» می‌اندازد و اتمسفر استودیوهای وقت هالیوود را به خوبی نمایان می‌کند. روند فیلم، تا پایان در سطح خوبی پیش می‌رود و پس از سکانس جذاب ملاقات منک با اورسون ولز، که به پایان فیلم نزدیک می‌شویم، شاهد یک خاتمه خوب و طلایی هستیم و آن، جمله منک است که در جواب آنکه چرا با وجود نگارش فیلمنامه در غیاب ولز، نام ولز هم روی اثر نوشته شده، می‌گوید، این جادوی سینما است. جمله‌ای که به درستی فیلم را پایان می‌دهد. فینچر در این فیلم، وجهه نقادی خود نسبت به ولز را کنار گذاشته و هدفش را بیشتر روی منک و ارزش او در سینما متمرکز کرده و به خوبی به هدف خود، در کنار اهداف دیگر فیلم، دست می‌یابد. در پایان می‌توان گفت فیلم «منک» یک شاهکار تمام عیار نیست اما بدون شک اثری شریف، مسحورکننده و بسیار خوب (★★★★) است که می‌توان آن را هنری‌ترین و بهترین فیلم کارنامه فینچر دانست.

 

[poll id=”103″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

پاسخ به دیدگاه عرشیا برجعلی لغو

Your email address will not be published.

  • beyourself says:

    سلام، خدا قوت
    من فیلم رو دوست داشتم ولی بنظرم بطور کامل کلاسیک نیست، شاید یه چیزهایی داشته باشه ولی نه در اون حدی که یه فیلم کاملا کلاسیک باشه.
    من اون خانم ماریون رو اصلا نمی فهمم و اگر از فیلم حذفش هم کنیم، خوشحال می شوم اصلا نمی فهمم تکلیفمون با اون چیه یا اصلا تو فیلم به چه دردی می خورد. باز اون مِیِر یا ویلی یه چیزی ولی این…
    اورسون ولز هم نمی فهمم چه کاره هست، بنظرم می تونست بهتر در بیاد و جای کار داشته باشه. اون دعوایی که با منک سر فیلمنامه داره و قضیه اسکار و اینا هم برام جا نمی افته. بنظرم این پایان بندی مناسب این نیست؛ از بطن اثر نیومده بیرون، ما تو فیلم بیشتر درگیر ماجراهای هالیوود و سیاسی بازی به علاوه ی حرکات منک هستیم تا پروسه فیلمنامه نویسی همشهری کین. درسته که بخش زیادی از فیلم در همین رابطه هست ولی اونم بیشتر صرف درگیری با همین رفقا بوده، زیاد از جنبه خود نویسندگی درگیر همشهری کین نمی شویم، اورسون ولز هم که برامون تا حدی یه دوست و اون حرفای پایان بندی بیشتر برای من شبیه شوخی های دو تا دوسته تا تیکه پرانی دو تا دشمن.
    بنظرم فیلم هم کمی مخاطب عام رو گیج میکنه (از نوع بدش)، مخاطب هدفش بیشتر کسانی اند که به اون برهه علاقه دارند یا دل‌مشغولی ماجراهای سینما یا جامعه رو دارند. زیاد بساطش رو جلوی منِ عادی باز نمی‌کنه، برای همینم اون حرف های سیاسی شون برام فقط حرفه؛ حس خاصی رو در من ایجاد نمی‌کند و برام فرقی با مکالمه های عادی نداره.
    منک که عالیه ولی خیلی های دیگه هم می‌توانستند بهتر از اینا باشند.
    تشکر

    • عرشیا برجعلی says:

      سلام دوست عزیز، تشکر از توجه و نظرتون
      بله من هم نوشتم، تا حد خوبی به طرح کلاسیک رسیده، قطعا کامل کامل نیست. تیپ ها، موقعیت ها و همون اورسون ولز و به طور کلی اکثریت فیلم در راستای شخصیت پردازی خود منک هستند و تمرکز اصلا روی فیلم همشهری کین و حتی نگارش اون هم نیست! بیشتر برروی خود منکه ویچ هست و در این امر اگر دقت کرده باشید به طرز بسیار عالی میتونید خود منک رو بفهیمد و هدف فیلم هم همین هست و در همین راستا بقیه کاراکترها، پرش های زمانی (فلاش بک ها که کم هم نیستند) و غیره همه و همه کمک می کنه به خلق و کاشتن منک توی ذهن مخاطب. دیالوگ های سیاسی هم همونطور که نوشتم خوب نیستند و جای کار داشتند. بله فرمایشتون درسته، موردی از فیلم که شاید بشه یک پوئن منفی، همون اختصاصش برای مخاطب خاص (در معنای کسایی که بیشتر پیگیر سینما هستند) هست اما اگر آشنایی با اون دوره هم در تفکر مخاطب نباشه، فیلم به خوبی تصویر می کنه تاریکی اون زمان هالیوود رو.
      سلامت باشید…