«مغازه گوشه خیابان» شاهکاری است توأم با درخششی ابدی و همان چیزی است که سینمایش گویند.این فیلم کمدی-رمانتیکی است شریف که در اوج سادگی، پیچیدهترین مضمون انسانی یعنی «عشق» را، با هژمونی فرم و حس، بر جان مخاطب مستولی میسازد. اثری با صورتی ساده و سیرتی ژرف که سیالگونه از تکنیک خودآگاه به فرم ناخودآگاه رسیده و از پس زیست هنری مؤثر، در ساحت حس شکوفا میشود. لوبیچ از میزانسن، سینماتوگرافی و حتی موتیف فرم میگیرد و حقیقت ظریف عشق را در بستری همانقدر لطیف و توام با تعلیق متبادر میسازد. این فیلم صحهای است بر عدم لزوم جدایی سرگرمی از هنر که اگر بنا باشد تا تقسیمبندی مرسوم مخاطبین سینما به خاص و عام را بپذیریم، میتوان گفت این فیلم برای هر دو دسته نگاهی است به کنه سینما. اثری که همهچیز را میتوان در آن یافت، از فیلمنامه و کارگردانی گرفته تا فیلمبرداری و بازیگری. «مغازه گوشه خیابان»، در گوشه خیابان خاصی واقع نیست و درست آنجایی میایستد که یک اثر سینمایی، یا بهتر بگوییم یک اثر هنری، میایستد و تا سینما هست میتوان در هر زمان، مکان و زیست فرهنگیای از آن لذت برد. در ادامه به بررسی پلان به پلان این اثر درخشان خواهیم پرداخت.
«داستان فیلم درباره شرکت ماتوچاک و آقای ماتوچاک و کارمندان او است. مغازه کنار خیابان اَندرسی بِلتا در بوداپست، مجارستان میباشد». این دو جمله نخستین چیزی است که پس از تیتراژ به مخاطب نشان داده میشود. چکیده از روبنای داستان که ظاهراً کارکردی ندارد، اما اینطور نیست. اینکه داستان فیلم راجع به شرکت ماتوچاک است چیزی نیست که مخاطب در طول فیلم نفهمیده یا به آن توجه نکند. نکته اصلی درباره این نوشتار آغازین، قسمتی است که مکان روایت را معرفی میکند. شهر «بوداپست» در لهستان. در طول فیلم و زیبایی محصورکنندهاش، بعید است مخاطبی به این فکر کند که این مغازه کجاست یا اصلاً برای او اهمیت داشته باشد. دلیل این اتفاق دو چیز است، یک آنکه روایت آنقدر مخاطب را درگیر میکند که فکر کردن به کانسپت تاریخی یا مکانی آن، دغدغه او نمیشود. دو آنکه آثار هنری در تاریخ سینما و یا هر هنر دیگر، با وجود امکانِ وجود و مشاهده تعلقاتی به فرهنگ و اتمسفر کشور سازنده و یا لوکالیزه شدن اثر، حد و مرکز جغرافیایی نداشته و اینکه مغازه مذکور در قصه، در چه کشوری است باعث نزول لذت فیلم نخواهد شد. نکته نهفته در این عبارت اما چیزی است خارج از خود اثر. این فیلم در سال ۱۹۴۰ ساخته شده، یعنی زمانی که یک سال از شروع جنگ جهانی دوم میگذرد. در این اوضاع، «لوبیچ» که ساکن آمریکا است جهت القای امید و نشاط به اروپا، در سهم خود، لوکیشن فیلمش را در اروپا کلید میزند.
اولین نما از فیلم، لحظه آمدن «پِپی» پسرک نامهرسان مغازه است و در همین بین شلوغی خیابانی که مغازه در آن واقع است نیز مشهود است. وقتی «پپی» میرسد میبینیم که «پیروویچ» پیش از او پشت در ایستاده. با برقراری اولین دیالوگ بین این دو، شخصیتپردازی درخشان فیلم کلید میخورد. پپی به پیروویچ میگوید که با سحرخیزی ترفیع نخواهیم گرفت. در این جا کارگردان و البته فیلمنامه، که بهدست «بن هکت» و «سامسون رافیلسن» نگاشته شده است، نخستین کدگذاری را آغاز میکنند. چرا که اواخر فیلم و زمانی که پپی ترفیع میگیرد، غرور کاذب او را احساس میکنیم و این علاقه به ارتقای او در آن زمان تجلی پیدا میکند.
حال زمان پیوستن دیگر کارکنان مغازه به این دو نفر است. به حرکات دوربین دقت کنید. دوربین از نمای مدیوم این دو کاراکتر کمی نزدیکتر و متمایل به گوشه میشود. درست گوشهای که یکی از کارکنان خانم فروشگاه چند لحظه بعد از آن نقطه وارد میشود. در همین بین زمانی که هنوز سه نفر در کادر هستند از سویی دیگر شخص چهارم وارد می شود، ما هنوز همه را در کادر میبینیم. در همین بین و بدون حذف کسی از کادر، «کرالیک» با بازی «جیمز استوارت»، به جمع کارکنان میپیوندد. دوربین حالا با حرکتی آرام، هر پنج نفر را با هم به ما نشان میدهد.
در این نما میتوان همبستگی اعضا را دید. اما نکته در ورود نفر ششم یعنی «واداس» است. کسی که بعداً متوجه خائن بودن وی میشویم، اما کدگذاری او در این لحظه است. نحوه ورود واداس با دیگران متفاوت است. اینجا، دوربین کات زده و او را تنها در قاب نشان میدهد که از سوی دیگر خیابان به جمع کارکنان میپیوندد و درست در میان آنها جایگیری میکند بهطوریکه دو کارمند خانم در یک طرف او و پیروویچ و کرالیک در سوی دیگر او هستند. پیشتر کرالیک، پپی را برای خرید جوششیرین به بیرون از کادر هدایت کرده است و حال، پپی که در طول فیلم نیز کمتر در کنشهای فیلم شرکت دارد در جمع نبوده و واداس درست مابین چهار شخص باقیمانده جایگیری کرده است. بهنوعی واداس با ورودش، بین کارکنان، و آن قاب متمرکز، فشرده و منسجمشان، تفرقه میاندازد و از نظر فرمال نیز، دوربین با برهم زدن محور کنش و سیستم ۱۸۰ درجهای، روابط فضائی بین کاراکترها را برهم میزند. همچنین واداس از ابتدا سر و وضع مرفهتری نسبت به سایرین دارد. با اولین دیالوگ او و بیمیلی دیگر افراد به او، میتوان جدایی حسی او و دیگران را نیز دریافت. در این لحظه، حدود سه دقیقه از فیلم گذشته و لوبیچ تکتک پرسوناژهایش را به مخاطب معرفی کرده است، شیطنت پپی، رسمی بودن کرالیک، اخلاقیات خاص زنانه دو کارمند خانم، محجوب به حیا و مؤدب بودن پیروویچ، با برداشتن کلاه به احترام دیگران، و بهاصطلاح نچسب بودن واداس. حال «هوگو ماتوچاک» رئیس بسیار سمپاتیک مغازه از راه میرسد و پپی در را برای او باز میکند، جلوتر به نحوه و ترتیب باز کردن ماشین برای ماتوچاک خواهیم رسید.
وارد مغازه میشویم و نخستین دیالوگهای اصلی مابین کرالیک و پیروویچ که درباره نامههای ناشناس با یکدیگر صحبت میکنند. اکسسوار بیجان «جعبه» در این فیلم بارها به کار گرفته میشود بهنوعی که میتوان آن را «موتیف» دانست. در این لحظه صحبت کرالیک و پیروویچ در انبار روی میگیرد مکانی که انبوهی از جعبهها آنجا قرار داده شدهاند.
کمی نیز جلوتر ماتوچاک، کرالیک را صدا کرده و نظرش را درباره جعبه سیگاری که با باز شدن در آن موسیقی نواخته میشود، میپرسد. پس از آنکه کرالیک نظر منفیاش را بیان کرد، ماتوچاک دو کارمند دیگرش یعنی واداس چاپلوس و یکی از کارمندهای خانم را صدا میزند.
پیروویچ از انبار بیرون آمده و وقتی صحنه را میبیند سریع به داخل اتاق برمیگردد. در ادامه چندین بار دیگر نیز مواقع اظهارنظر کارمندان میبینیم که پیروویچ سریعاً از مهلکه میگریزد. این بهنوعی کدگذاری کارگردان در بیان صداقت پیروویچ و بیمیلی او به دروغگویی است. بهترین گریزها زمانی هستند که تنها پاهای پیروویچ را میبینیم که پس از آمدن چند پله به پایین سریعاً به بالا بازمیگردند.
از لحظه ورود «کلارا» به مغازه، کنش اصلی پیرنگ کلید میخورد. نخست کرالیک با تفکر آنکه کلارا مشتری است سعی در فروش کالا به وی میکند و درنگ کارگردان روی دیالوگهای وی در راستای نمایش هنر فروش او است، چرا که غیرممکن است مخاطب بدون دیدن شمهای از تبحر کرالیک در فروش بتواند باور کند که وی قدیمیترین و بهترین کارمند فروشگاه است. سپس هنگامیکه کرالیک متوجه نیت اصلی کلارا میشود کشمکش بین این دو شروع میشود. زمانی که کرالیک میگوید که ماتوچاک را مانند کف دستش میشناسد میبینیم که ماتوچاک او را صدا زده و به او تذکر میدهد. از آغاز فیلمبردای چندمین بار است که متوجه رفتار تند ماتوچاک با کرالیک میشویم. مخاطب خواهد فهمید که مشکلی این وسط است و بخش اعظم تحقق این حس، بازی درخشان «فرانک مورگان» در نقش «هوگو ماتوچاک» است. وی در بهکارگیری چشم بهشدت ماهرانه کار میکند و کاراکتر را به اوج سمپاتیک بودن میرساند.
کرالیک به اتاق ماتوچاک فراخوانده میشود. شاهد گفتوگویی کلیدی در فیلم هستیم که ذهن مخاطب را به یقین تبدیل میکند. علیت رفتارهای کنایهآمیز ماتوچاک با کرالیک مبرهن میشود. همین تبحر بسیار بالای فیلمنامه نویسان در امر دیالوگ پردازی مشهود است؛ به نحوه بیان ماتوچاک دقت کنید، او میگوید: «خانم ماتوچاک از تو خیلی خوشش اومده و من هم خیلی از خانم ماتوچاک خوشم میاد». حال صدای «جعبه» موسیقی به گوش میرسد. به سومین کاربرد از موتیف جعبه رسیدهایم. در اولین کاربرد جعبه، یعنی لحظهای که کرالیک و پیروویچ درباره نامههای ناشناس سخن میگفتند، تکهای از پیرنگ به مخاطب ارائه شد. یعنی اینکه کرالیک در حال مکاتبه با دختری است که او را از نزدیک ندیده است و جلوتر که میرویم این مسئله در فیلم پررنگتر خواهد شد و در نهایت به عشقی تبدیل میشود که به آن خواهیم رسید. دومین کاربرد جعبه لحظه نظرخواهی ماتوچاک از کارکنان و کرالیک درباره جعبه موسیقی بود که در این لحظه نیز تکه دیگری از پیرنگ برای مخاطب نمایان شد، یعنی عصبانیت نیش گونه ماتوچاک از کرالیک که این مورد نیز بخش دیگر پیرنگ را شکل خواهد داد، یعنی داستان خیانتی که در فیلم شکل میگیرد. پیرنگ اصلی حول محور دو چیز است، یک «عشق» و یک «خیانت» و هردوی اینها به شکل نامحسوسی کلید خورده است. حال به کاربرد سوم جعبه میرسیم. لحظهای که در راستای مضمون «عشق» است. ماتوچاک نظر کلارا را درباره جعبه میپرسد. در همین بین برای بار دوم میبینیم که پیروویچ مهلکه را ترک میکند. حال کلارا قدرت فروش خود را به ماتوچاک نشان داده و جعبه را با ترفندی زیرکانه به فروش میرساند.
حال برای بار سوم وقتی ماتوچاک نظر کرالیک را میپرسد، نمایی از پاهای پیروویچ میبینیم که پیش از پایین آمدن از پلهها دوباره به بالا بازمیگردد. لوبیچ بدون حرکتی عجیب و غریب، کاراکتر پیروویچ را بیش از پیش برایمان مستحکم میسازد. سومین استفاده از جعبه ازنظر فرمیک در راستای دو کاربرد پیشین قدم میگذارد. در کاربرد اول شاهد خلق رابطه بین کرالیک و پیروویچ بودیم که نزدیکی آن دو را به یکدیگر نشان میداد. در کاربرد دوم، رابطه کنونی ماتوچاک و کرالیک مشخص شد و حالا در سومین تکرار جعبه، رابطه ماتوچاک و کلارا کلید میخورد. این مسیر که نهایتاً منتهی به عشق است، با یک مخالفت و دوگانگی آغاز میشود و لجبازیها و کشمکشهای مابین این دو نفر از این لحظه کلید میخورد.
پیروویچ به مانند همیشه زودتر از دیگران رسیده است. کرالیک به او میپیوندد و در این ملاقات برای نخستین بار خلق رابطه پیروویچ و خانوادهاش را داریم. خانوادهای که هرگز در طول فیلم آنها را نمیبینیم اما به واسطه سخنان پیروویچ و تماسهای تلفنی که به آن خواهیم رسید، تماماً در ذهن ما شکل میگیرند. لوبیچ چندین بار دیگر نیز بدون نشان دادن عینی پرسوناژها آنها را برایمان خلق میکند که جلوتر به آن خواهیم پرداخت. هنگامیکه کلارا نیز به سر کار میرسد، شاهد یک میزانسن درجهیک هستیم. کلارا و کرالیک در دو سوی کادر جا گرفته و مابین آنها، در ویترین فروشگاه، جعبههای سیگار به شکل پلکانی چیده شدهاند. استفاده فرمیک دیگری از جعبه بهعنوان موتیف که این بار نیز هدف، خلق روابط است. جعبه که در رابطه بین کرالیک و کلارا از ابتدا عامل جدایی و نفاق بود، این بار نیز به همان شکل بهکار گرفته میشود. جعبههایی که کلارا با تبحر فروشش آنها را به ویترین اصلی مغازه کشانده و میزانسن، این جدایی را متبادر میسازد.
هنگامیکه ماتوچاک از راه میرسد میبینیم که برای باز کردن درب ماشین برای او بین پیروویچ و پپی تقلا شکل میگیرد، پیروویچ از روی احترام و پپی از روی شیطنتی توأم با علاقه به ترفیع. در ادامه فیلم بارها تعلقخاطر فروشندهها به صاحب فروشگاه را میبینیم. ماتوچاک به عنوان یک خرده بورژوا و یک سرمایهدار درستکار در بستر زمانی روایت، بهغایت سمپاتیک است و این مهم در کنار شخصیتپردازی و فضاسازی درخشان لوبیچ باعث میشود تا مخاطب به نوعی علاقه داشته باشد تا در آن فروشگاه استخدام شود! این تحقق همذاتپنداری در جان مخاطب، بدون برتری فرم و حس نسبت به شکل، تکنیک و احساس ناممکن است. بگذارید به فیلم بازگردیم. ماتوچاک ویترین را نگاه کرده و به کارکنان میگوید که امشب باید دیرتر در مغازه مانده و دکوراسیون آن را تغییر دهند. تعجب و ناراحتی کرالیک و کلارا، که هر دو میگویند امشب قرار مهمی دارند، نخستین کلید برجستهای است که سوالی حتمی و جوابی احتمالی را در ذهن مخاطب میکارد، که آیا کلارا همان دختری است که با کرالیک بهطور ناشناس مکاتبه میکند؟ در همینجا لازم به ذکر است که ویترینی که ماتوچاک به آن نگاه کرد و خواهان تغییر دکوراسیون آن شد، همان ویترینی است که جعبهها در آن به صورت پلکانی گذاشته شدهاند و جدایی کلارا و کرالیک را در میزانسنی که شرح داده شد، تبیین میکرد. اینبار نیز به وسیله جعبه، بدون آنکه دوباره نشان داده شود و صرفاً با جهت نگاه ماتوچاک، کد دیگری نیز در فیلم، گذاشته شد.
ادامه دارد…
نظرات
خیلی خوب بود واقعا.
دست مریزاد :) :rose:
ممنون دوست عزیز
عالی عرشیا جان ولی چه حیف که دیگه اینجا نمینویسی