امروزه در سینمایِ سر تا پا اجتماعیشدهی ایران، پرداختن به سوژههای روانشناختی_جامعهشناختیای همچون آسیبشناسی “اعتیاد” و کاوش در زمینههای پیدایش آن، دیگر از آن بداعتهای دهههای پیشین و کارکردِ سینمایی قابل توجه این سوژهها برخوردار نیست. پیشتر و در فیلمهای شاخصی از این دست -همچون گوزنها، تاراج و خونبازی- فرم (مدیوم) سینما، در نقش یک میانجی، گسستگیهای روانیِ سوژهها را از درگاه موضوع “اعتیاد” و در نسبت تنگاتنگ ِ با فرهنگ سنتی یا مدرن ایرانی به بازنمایی مینشست.
فیلم “ستارهبازی” شمایلی از همین نقشآفرینی بینارشتهای_سینمایی را هویدا میسازد؛ هرچند با سوژهپردازیِ نخنما، الکن و ضد مفاهیم اصیل غربگرایی.
خانوادهای ایرانی از بابت مشکلات مالی و فرهنگی متعدد، با دختر خردسال و بیمارشان “ستاره” به آمریکا مهاجرت کردهاند. با گذشت سالها، ستارهی ۲۰ ساله پس از طلاق پدر و مادرش به اعتیاد روی میآورد. همزمان “ستاره” و دوست صمیمیاش “کایلا” پس از بازگشت از یک پارتی شبانه، فردی را در تصادفی غیر منتظره زیر میگیرند و از دست پلیس متواری میشوند … .
در مدرنیته حاکم بر عصر حاضر، آدمها در عین اینکه از حیث جسمانی یا روانی منحصر به فرد محسوب میشوند و هرکدام از نوعی روایتِ “منفرد” از زندگی برخوردار هستند، اما همگی در متن زیست_جهانی (دهکده جهانی) در پی فهم متقابل و ایجاد ارزشهای مشترکاند. در واقع آدمها بهواسطه همین زندگی روزمره واجد نوعی درهمبافتگی ارگانیک با جهان اجتماعی میشوند. در باب فهم عمیق این فرضیه باید گفت،تعاملات مرتبط با زندگی عینی در امر اجتماعی، نیازمند بهکارگیری نوعی میانجی است که خود رابطهای ارگانیک با زمینه معیار را دارا باشد. این میانجی از منظر ابعاد فرهنگی_هنری در واقع همان “مدیوم سینما” است که فیلم سیاهنمایِ “ستارهبازی” و رویکرد “ضد اجتماعی”اش تماما علیه این تعامل ارگانیک زبانآوری میکند.
چالش اصلی شخصیتها در روایت، حول محور محتوای “غربزدگی و غربگراییِ نابخردانه” پرداخت میشود؛ دو سکانس آغازین فیلم به خوبی گویای جهانبینی ضد غرب فیلم هستند: دو سکانس، دو پیرنگ فرعی و یک درونمایهی متقارن، که سکانس اول، فرهنگ مسموم و منحطِ جامعهی غربی را در یک پارتی ِ شبانه به تصویر میکشد و سکانس قلاب آن به مصائب خانواده ایرانی در یافتن شغل، عدم برخورداری از خدمات بهداشت و درمانی، وجود پررنگ دغدغههای مالی یا حتی نژادپرستی موجود در این جوامع میپردازد.
این معضلات و چالشها رفتهرفته با حرکت خطی روایت فیلم و با وارد ساختن رویدادهای “معتاد شدن ِستاره” و “طلاق والدین” شکلی تماما نقادانه پیدا میکنند، بهقدری که فیلم از قصهگویی و پیشبرد کارآمد درام سر باز میزند و به همان بیانیههای شعاری علیه فرهنگ و تمامیت “غرب” محدود میشود.
خالی از لطف نیست که بگوییم “ستارهبازی” همان مسیر مندرس ملودرامهای سیاهنما با ژستی نقادانه نسبت به آسیبشناسی کاستیهای کشورهای غربی را طی میکند. سودازدگی، روان گسیختگی و سوء مصرف مخدر در کالبد ملودرامی از جنس “زنِ سقوط کرده”، شاکله اصلی ساختار روایی “ستارهبازی” است. تم و پرداختهای ضمنی فیلم هم بدون میانجی روایی خاصی و عاری از کاوش پر دامنه در شناخت سببیتهای این سه اختلال محوری، صرفا از مطرح ساختنِ فلاکت، استیصال، درماندگی و ارزشهای از دست رفته انسانی روشنفکرنمایی میکند.
افزون بر این آنچه از لحن فیلم حاصل میشود نوعی بازنمایی به ظاهر واقعگرایانه است که حیات مبتنی بر احساس و فارغ از اندیشمندی را برآمده از نابخردی در روش یعنی عاملی بهنام “مهاجرت” برمیشمارد. این رویکرد میتواند نوعی توجه به غرب بهعنوان مآخذ اقتراح و فرآوری ایده ضدروشنفکرنمایی نسبت به جوامع مدرن هم باشد، که در نهایت دگرگونی فرهنگی_روانشناختی را پیامد حقیقی اتکا بر این جوامع توسعه یافته بهحساب میآوَرَد.
در طول داستان و چالشهای موجود بر سر راه پرسوناژهای فیلم، مضمون روایت بر واقعیات و عینیتها بهطریق مشاهده و لامسه یا همان “تجربهگرایی” تاکید میورزد. در این راستا پرسوناژ محوری فیلم “ستاره” را دختر بیست سالهای میبینیم که خود در مسیر همین تجربه و آزمون و خطا به دردِ “از خود بیگانگی” و گمگشتگی هویتی مبتلا شده. البته که شیوه توزیع چالشهای داستانی بیشتر متوجه اطرافیان ستاره هست تا خود او! ضعف اساسی فیلمنامه هم در همین خلق نابخردانه “شخصیت” و “موقعیت” خلاصه میشود، قصهای که نه کشمکش اخلاقی ایجاد میکند نه بر ایجاد تعلیق روی خوش نشان میدهد و نه حتی درک درستی از قرار دادن شخصیتها، متناسب با اقتضای پرداختهایشان در سیر توالی رویدادها را بلد است.
ابعاد ضمنیِ روایت فیلم هم از همان حوالی یکسوم ابتدایی فیلم پوچی را بهگونهای نشان میدهد که فاقد برهان عقلی و واقعیات است، چرا که روایت تماما مصر بر بازنمایی مصائب و دردمندیهاست آن هم به نحوی که امر قطعی در شیوه زندگی غربی را “انحطاط اخلاقی” میداند.
به همین سبب ابعاد درونمایهای فیلم متوجه فرایندهای درونی شخصیتها هم میشود. اما این نگاه روانکاوانه از نوع درونیاش، بیش از آنکه بر امیال، نیازها و نیز انگیزش شخصیت تأکید کند صرفا بر حل مشکلات بهصورت انفرادی و به دور از همان مقوله “تعامل اجتماعی” مانور میدهد.
از طرفی در طول فیلم، عوامل بیرونی همچون “جامعه و فرهنگِ” ناسازگار با درونیات کاراکترها، به مثابه همان رفتار عصیانگر طردشدهای بهنام “ستاره” در نظر گرفته میشود.
اینچنین است که مانور بیش از حد تِم بر ابعاد منفی مخدر، طلاق و مقوله مهاجرت عملا کشمکش اصلی روایت را از حالت بیرونی به حالت درونی تبدیل میکند بیآنکه درگیر شدن شخصیت محوری (ستاره) در موقعیتهای متزلزل با انتظارات مخاطب از درام بهدرستی همراه گردد.
از اینها که بگذریم، فرم روایت در میان رفت و برگشتهای بیمایه داستانی بین دو یا چند موتیف دنبال میشود. مابقی داستان هم شامل رویدادهای نابخردانه و پر تشویش مرتبط با “ستاره” میشود. بماند که راوی همین چند قلم رویداد تکراری و فاقد کشش، خود پرسوناژ محوری و روایت بر روی طنینهای غیر داستانگویی است که بود و نبودشان اصلا تفاوتی در پیشبرد روایت فیلم ایجاد نمیکنند. بهغیر از این مورد، در طول فیلم جامعهای بحرانزده و آدمهایی را میبینیم که مدام دچار ضعف اراده در کنترل تکرار اعمال و اشتباهات خود میشوند، در امروز پریشان خود فردای مطلوبی نمیبینند و در برابر واقعیت اعمالشان تسلیم نیستند. ماجرای فراری شدن ستاره و دوست صمیمیاش “کایلا” از بابت مساله تصادف و یا روایت زندگی همسایه دیواربهدیوار پدر ستاره، همگی در همین حلقه تکرار شونده فرم جای میگیرند. این پرداختها عملا فرم فیلم را به شیوهای خطی و قابل حدس عرضه میکنند، عناصر دراماتیک روایی را به حداقل میرسانند و در نهایت هم تزریق وجوه “همذات پنداری” با کاراکترها را مختل میسازند. ستاره اصلا شخصیتی نیست که با او همذاتپنداری شود، نه خودش و نه حتی خانواده و اطرافیان آسیب دیده از مساله اعتیاد او.
در واقع با وجود اینکه فیلم از سرگذشت یک شخصیت حقیقی معتاد و به تصویر کشیدن آسیبهای مقوله اعتیاد او پدید آمده، اما اصلا بازنمایی صحیح و قابلباوری از این مقوله را ارائه نمیدهد. بدیهی است که یک فرد معتاد، به زندگی تمام اعضایِ خانواده و دیگر وجوه روانی و مادی آنها آسیب میرسانَد، بهنحویکه رفتهرفته اعضای خانواده برای ادامه حیات محکوم به ایجاد تغییرات رفتاری در زندگی خود هستند تا بلکه با اثرات ویرانگر اعتیاد کنار بیایند و برای اصلاح آن چارهای بیندیشند. حال آنکه در طول روایت و با ازدواج مجدد پرسوناژ مادر پس از طلاق و یا درگیریهای شغلی پدر ستاره، انگار اصلا مادری وجود نداشته که بخواهد آسیبی را متحمل شود. در مقابل، واکنش پدر ستاره نسبت به مقوله اعتیاد دخترش به مخدر هم به جز چندین عمل پرخاشگرایانه و محدودساز، اصلا کارکرد واقعگرایانه و معقولی را نشان نمیدهد. البته که بخش عمده این کاستیها به شخصیتپردازی مینیمال و ناقص فیلمنامه مربوط میشود.
رویهمرفته همین کاستیهای بنیادی است که زمینه آن تحول نهایی در لحن نخ نمای فیلم را فراهم نکرده و از “ستارهبازی”، جز ترکیببندی و رنگبندیهایِ تمِ سرد سینمایِ آمریکایی و دکوپاژ نسبتا هالیوودی چیزی بیشتر باقی نگذاشته است.
[poll id=”153″]
نظرات
بسیار عالی