Dear Comrades «رفقای عزیز» آخرین ساخته آندره کونچالوفسکی، کارگردان مطرح روسی است که در جشنواره ونیز جایزه ویژه هیئت داوران را به دست آورد. رفقای عزیز داستان واقعی کارگرانی را روایت میکند که در جریان اعتصابهای سال ۱۹۶۲ در شوروری سابق به ضرب گلوله کشته شدند؛ اثری درخشان که نمایشی دردناک از دوره تاریک حکومت ظالمانه نیکیتا خروشچف ارائه میدهد. کونچالوفسکی توانسته با انتخاب یک زاویه دید درست نسبت به موضوع، فاصله با روایت داستانی را حفظ کرده و دیدگاه انتقادی خود به این حوادث را به خوبی شرح دهد.
کونچالوفسکی علاوه بر فاصله گرفتن از موضوع انتخابی خود، داستان را به صورت واضح و بدون پرشهای زمانی ارائه میدهد. او به شرح آن چه در ژوئن ۱۹۶۲ روی داده بدون کم و کاست میپردازد و شورشیان را در قابهای باز به تصویر میکشد. سیاه و سفید بودن فیلم نیز میتواند به همین علت باشد، ارائهای نزدیک به واقعیت، واقعیتی سینمایی و دراماتیک.
روایت فیلم از درون جبهه آنتاگونیست است و منظور از رفقا (comrades) افرادی هم رده است که در کنار یکدیگر در نبرد حاضر میشوند. اگر فیلمهای شاخص تاریخ سینما که در آن شورش یا جنگ سوژه اصلی را مورد مداقه قرار دهیم، میبینیم که روایت بیشتر از دل پروتاگونیست بیرون میآید. مثلا جماعت شورشی به رهبری یک شخص خاص که از بقیه شجاعتر است برضد حکومت ظالم قیام میکنند. اما اینجا اساسا درام از درون حزب وابسته به خروشچف درام خود را بسط میدهد و با نمایش گذاشتن تمام پستیها و رذالتهای چنین افرادی که مردم برایشان کوچکترین اهمیتی ندارند ما را با شورشیان همراه میکند.
لیودا به عنوان نقش اصلی فیلم، مخالف شوروی است. او یک کمونیست سرسخت است و این را میتوان از همان دیالوگ اولی که با معشوق خود صحبت میکند فهمید. فیلم نه تنها به جلوه بیرونی از همگسیختگی شوروی میپردازد بلکه با نمایش منازعات درونی لیودا، مشوش بودن درونی افراد را نیز به تصویر میکشد. تشویش و آشوبی درونی که میتواند به تمام مردم شوروی سابق تعمیم یابد. لیودا به غیر از تضادی که با همکاران خود از لحاظ عقیدتی و وابستگی سیاسی دارد، درون خانواده خود نیز از لحاظ عقیدتی تنهاست. دختر او سوتکا که در کارخانه لوکوموتیوسازی کار میکند طرفدار حزب کارگری است و مدام از نارضایتی عمیق کارگران صحبت میکند ولی لیودا با استبدادی که از زمان استالین در وجودش ریشه دوانده او را به سکوت وامیدارد. به غیر از سوتکا، پدر لیودا نیز مجبور به سکوت است. او که یک پیرمرد بریده از دنیاست به دلیل اینکه در مجموعه نوشتههای خود پرده از جنایات استالین برداشته مجبور شده بیست سال از زندگیاش را در تبعید بگذراند. پدر نیز سعی میکند تا حد زیادی یادآور ظلم کمونیسم به دخترش شود اما با پرخاش لیودا مواجه میشود. این تنهایی و تکصدایی درون وجود لیودا زمانی که او برای خرید در آن شرایط قحطی به مغازه میرود نمود بیشتری مییابد و فروشنده شک خود نسبت به واقعی بودن اطلاعات کمونیسم را بیان میکند اما لیودا چنان ایمان راسخی به کمونیسم دارد که صحبتهای هیچکس اثری روی او ندارد.
تعصب و ایستادن روی عقیدهای هر چند نادرست و باطل زمانی که لیودا مجبور میشود با دیدن تیراندازی و کشتهشدن مردم سکوت کند عمق بیشتری مییابد. این سیل نابودکننده بنیانفکن که لیودا را از درون نابود میکند بهسان دشمنی بیرونی عمل میکند که دیگر قابل کنترل نیست. لیودا میداند که تاریخ مصرف عقایدش گذشته ولی باز بر روی آن پافشاری میکند چرا که دیگر وجدانش از بین رفته و فقط به فکر حفظ زندگی خویش در آن شرایط نابسامان است. حتی تا جایی پیش میرود که در یک جلسه حزبی با مقامات بلندپایه او اعلام میکند که باید تمام سرکوبگران را به توپ بست.
از آن جایی که مواضع لیودا دیگر درون خودش نیز از اعتبار ساقط شده هم چنان یک حالت عدم پذیرش درونی در او وجود دارد، سست شدن این مواضع تند و ایدئولوژیک از زمانی آغاز میشود که سوتکا بعد از شرکت در تظاهرات خیابانی گم میشود و به خانه نمیآید. ما از سوتکا چیز زیادی نمیدانیم و شخصیت او به دور از یک شخصیت انقلابی و معترض است. بنابراین سلسله حوادث مرتبط با شخصیت او حس نمیآفریند و سمپاتی با یک شخصیت کنشمند ابتر میماند.
لیودا باید دنبال دختر خود بگردد، اما دلش نمیخواهد خود را ضعیف نشان دهد، بنابراین همچنان خود را در میان دوستان طرفدار خروشچف نشان داده و حتی با مامور کا ک ب برای پیداشدن فرزندش همکاری میکند. در این میان فیلمبرداری سیاه و سفید آندری نیدنوف سعی بر ساختن فضای ایدئولوژی زده حکومت خروشچف دارد. با هر نما، نگاهی اجمالی به تاریخچه اتحاد جماهیر شوروی پس از جنگ داریم؛ برای مثال، ارجاعاتی در فیلم به بیستمین کنگره حزب کمونیست داده میشود تا شاهد تقبیح استالین چهار سال بعد از مرگش باشیم. در این کنگره، نیکیتا خروشچف گزارشی محرمانه ارائه داد تا با مطرح کردن سوء استفادههای استالین از رسانهها و تبلیغات سیاسی برای خلق چهرهای آرمانی و قهرمانانه از خود، دیکتاتوری او را نمایان کند. این کنگره یکی از مهمترین لحظات سرنوشتساز قرن بیستم بود. تماشای این صحنهها با زیباییشناسی خاص سازندگان فیلم «رفقای عزیز» مخاطب را برای مطالعه بیشتر به بیرون متن سوق میدهد. در واقع کونچالوفسکی با به تصویر کشیدن این داستانهای کوچک از ما میخواهد تا تاریخ را رمزگشایی کنیم.
زیبایی شناسی قاببندی در تمام نماهای رفقای عزیز قابل بحث است. در نماهای مربوط به محیط خانه لیودا افراد در حصارهای عمودی و افقی محبوس شدهاند. تمایل فیلمساز در به کارگیری نماهایی با زاویه مورب، بیشتر در صحنههای مرتبط با جلسات حزبی یا ارتشی خود را نمایان میسازد. این نماها نوعی هیجان و خشونت ذاتی را منتقل میکنند و این نهیب را متوجهمان میسازند که چقدر استبداد خروشچف میتواند بیرحم باشد.
اهمیت صدا و بازی بازیگران در پیشزمینه صدای محیط در «رفقای عزیز» در تقابل با به کارگیری موسیقی است. فیلم از موسیقی متن استفاده نمیکند تا ما را به عمق صداهای دایجتیک سوق دهد. صدایی از جنس فیلمهای ترسناک. اگر در فیلمهای ژانر وحشت سکوت مهیاکننده ترسی متعاقب است، در این جا سکوت همچون آتش زیر خاکستر است. سکوت برقرار میشود، تیر اسلحهها به شیشه آرایشگاه اصابت میکند و یک فرد عادی از هستی ساقط میشود. حتی بعد از شلیک گلوله جیغ و فریادی نمیشنویم، بلکه ما صدایی عمیق شبیه به ترک خوردن یخ را حس میکنیم.
فیلم به موازات خشک و جدی بودناش، در برخی صحنهها افراد حزب را دست میاندازد، آنها را مورد تمسخر قرار داده و لوده تصویرشان میکند. به طور مثال در صحنهای باسوف (دبیر کمیته) با یکی از افراد حزب درگیر میشود که چرا تا به حال از خروجی دوم دفتر اطلاعی نداشته است، یا هنگامی که مقامات در راهرویی کوچک ازدحام میکنند و از سر و کول یکدیگر بالا میروند، یا وقتی تمام سرها با شنیدن صدای زنگ یک تلفن به چرخش درمیآید، این مأموران قدرتمند حزب به یکباره واکنشی نشان میدهند که گویای ترس ذاتیشان است.
مسئلهای که فیلمساز را در این فیلم موفق میکند نمایش شکست لیودا است. لیودا همراهی برانگیز است چرا که شجاع و قاطع بوده و همواره بر سر مواضع خود پافشاری میکند اما نگاه فیلمساز به کلی مخالف این جریان است و اگر بخواهد اثر را به فرم برساند باید شالوده نگاه خود را از طریق شخصیت لیودا متجلی کند. بنابراین کونچالوفسکی در پایان لیودایی را به تصویر میکشد که عمیقا بابت مواضع خود متحمل درد شده و از ایدئولوژی خود شکست میخورد. چنین پرداخت درستی فیلم را از ماهیتی شعارگونه دور نگهداشته و به فرم میرساند.
فیلم «رفقای عزیز» در کنار نمایش جذاب تاریخچهای واقعی که دراماتیزه میشود، حس همدردی و خشم بیننده را به درستی بر میانگیزد. میتوان اقرار کرد این اثر هر کسی را تحت تأثیر قرار میدهد، اجساد را در قبرهایی بینام و نشان دفن میکنند و ریاکارانه مردم را فریب میدهند. «رفقای عزیز» پیامی هشدارآمیز با خود به همراه دارد: «وقتی مردم را مجبور به فراموش کردن میکنید، حق بخشیده شدن را برای همیشه از خود سلب میکنید»
نظرات