۵ + یک و نیم؛ سینما و توهم

11 June 2021 - 18:00

وقتی صحبت از هنر هفتم، سینما و مشتقات آن می‌شود، قطعا به یاد چندین و چند فیلم می‌افتید و با خاطره‌سازی آنها و لحظات خوبی که برای‌تان ساختند، احساس رضایت می‌کنید ولی آیا این حس رضایت یا استقبال از آثار سینمایی، فقط و فقط به ذات و ماهیت اصلیِ سینما مربوط می‌گردد؟ جواب خیر است، چرا؟ تاثیر سینما در ساخت بستری مناسب و اعطای قدرتی برای جولان دادن و خودی نشان دادن‌ها، غیر قابل انکار است ولی آن چیزی که سینما را معنا می‌دهد، موضوعاتی می‌باشد که با عنوان «ژانر»، سالیان سال در کنار هر فیلمی می‌درخشیدند و ما را به عنوان بیننده، ترغیب یا منع می‌کنند. این ژانرها هستند که با وجود خود به مانند یک هدف، به سینما ماهیت و سرشت می‌بخشند و در مجموع یک اثر سینمایی را تقدیم می‌کنند. برای تفهیم بهتر می‌توانیم به اصطلاح اگزیستنسیالیسم بپیوندیم و زندگی را همانند سینما و هدف را به عنوان ژانرهای مختلف که معنا دهنده زندگی هستند به حساب آوریم.

و اما پرونده «۵ + یک و نیم»؛ در این پرونده سعی دارم تا با دست گذاشتن بر روی ژانرهای خاص و به قول معروف کمتر دیده شده (یا به بیانی دیگر، ژانرهایی که کمتر کسی درباره‌ی آنها صحبت کرده است و در معروف‌ترین سایت‌های سینمایی دنیا نیز، رد پایی از آنان نیست)، حرف بزنم و به معرفی ۷ فیلم در ژانر نامبرده، بپردازم (این هفت فیلم می‌توانند به عنوان یک کالکشنی از فیلمای سری چندگانه یا تریلوژی نیز معرفی شوند و صرفا یک فیلم منحصر به فرد نباشند). ۵ فیلم از ۷ فیلم، در اصلی‌ترین شاخه‌ی معرفی این سری پرونده‌ها قرار می‌گیرند و ۲ فیلم دیگر نیز با شرط و شروطی در این لیست راه پیدا می‌کنند. القاب این دو فیلم به ترتیب (فیلم ششم: عددِ یک و فیلم هفتم: عددِ نیم)؛

فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پرونده‌ی آن هفته نباشد ولی به همان میزان ‌مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم می‌کند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا می‌کند (حسِ تضاد و ترادف با هم).

فیلم هفتم: این فیلم همان‌طور که از لقبش معلوم است (اختصاص دادن عدد «نیم» به فیلم هفتم)، دورافتاده‌ترین و آندرریت‌ترین فیلم پرونده می‌باشد و به عنوان فیلمی که از آن کمتر صحبت شده است، در آخر مقاله معرفی خواهد شد.

پرونده ۵ + یک و نیم: سینما و توهم

نوبت پرونده‌ی این هفته، مفهوم توهم یا Delusion می‌باشد که برخلاف موضوع پرونده‌ی هفته‌های قبل (سینمای انگیزشی و سینمای ماشینی که می‌توانید در لینک‌های انگیزشی و ماشینی، به مطالعه‌ی آن بپردازید)، جامعیت زیادی دارد. توهم، جامعیتی به طول تاریخ بشریت دارد و جزئی از ماهیتِ انسانی/حیوانی به حساب می‌آید. توهم را هم می‌توان یک امر ارادی  و هم غیرارادی دانست که در اثر هزاران دلیل، بر انسان‌ها غلبه می‌کند و آنان را به دنیایی دیگر، شاید خطرناک‌تر، شاید ایمن‌تر، قابل اطمینان و پُر از شک و تردید و … سوق دهد و انسان‌ها در اثر آن، دچار لغزش در زندگی دنیوی خود شوند که بار دیگر به مفاهیم بنیادی چون توهم بودن زندگی دنیوی‌مان متوصل شویم و چندین و چند نظریه من باب چنین تفکرات رادیکالی را به میان بیاوریم که در پرونده‌ای دیگر، با معرفی فیلم‌هایی با این مضمون، مفصل صحبت می‌کنیم. اما هدف اصلی در این پرونده، متمرکز بر انسان‌هایی می‌باشد که دچار پارانویا یا توهم هستند؛ توهمی که این اشخاص در زندگی خود دچارش هستند و بیماری توهم آنان را می‌توان به چندین مدل پارانویا تقسیم کرد. بار دیگر سوالی پیش می‌آید، آیا توهم مضر است؟ خب جواب قطعی‌ای برای این سوال وجود ندارد ولی می‌توانم به صورت نسبی جوابی دهم؛ به عقیده‌ی زیگموند فروید که القاب زیادی در دنیای روانشناسی و روانکاوی به نام خود ثبت کرده است (به عنوان مثال پدر روانکاوی)، توهم خاص روشنفکران است. حداقل شاید روشنفکران شخصیت پارانوئیدی نداشته باشند ولی اندیشه‌هایشان در قالب تفکرات پارانوئیدی جلوه می‌کند و به نظر، آنان نیز یک متوهم هستند. از دیدگاه بنده نیز نمی‌توان صرفا توهم را یک بیماری دانست و آن را تماما منفی و غیرقابل دفاع به حساب آورد. توهم نیز برای رشد و متبلور شدن فردی و جمعی جایز و مورد نیاز است و نبودنش مضرتر از بودنش است. پس توهم را به عنوان یک بیماری نظاره نمی‌کنیم و آن را ویژگی خاصی تعدادی از انسان‌ها به حساب می‌آوریم. در این پرونده از انسان‌هایی سخن می‌گویم که دچار کانسپت توهم هستند و با نگاه ریزبینانه، می‌توان هر انسان متوهم را در شاخه‌ای از پارانویا قرار داد و آنها را دسته‌بندی کرد. فیلم‌های موجود در لیست بر اساس توهم شخصیت اصلی آنها انتخاب شده‌اند و به ژانرشان ربطی ندارد.

نکته: وقتی شروع به نوشتن لیست کردم به این فکر رسیدم که هفت مورد برای این شاخه (توهم در سینما) بسیار اندک و ناچیز است و تعداد زیادی از کارگردانان مهم در این سبک، نادیده گرفته می‌شوند. بر اساس رضایت و استقبال شما، پارت دوم این پرونده (با موضوع سینما و توهم) نیز به زودی منتشر می‌شود.

نکته: لیست ترتیب خاصی ندارد و رتبه‌بندی صرفا به صورت رندوم برای معرفی (تعدادی از بهترین‌ها) لحاظ شده است.

نکته: اگر فیلم‌های لیست را تماشا نکرده‌اید، ممکن است با خواندن توضیحات آن، کمی داستان فیلم برایتان اسپویل شود. پس اگر فیلمی را از لیست ندیده‌اید، به خواندن اسم و خلاصه داستانی که در پایان معرفی هر فیلم نوشته می‌شود، بسنده کنید.

یکم؛ Vertigo:

همینجا بدانید که سرگیجه خودِ توهم است. از کم‌ارزش‌ترین عناصرش بگیریم (مثل پوستر و تیتراژ) تا پرارزش‌ترین آنها چون پلات اصلی و فیلم‌نامه و شخصیت اول داستان و غیره. به هیچ وجه تیتراژ را جلو نزنید و کامل ببینید که تعریف درستی بر توهم را برایتان شرح می‌دهد؛ به هیچ وجه تکنیک‌های فیلم‌برداری و فرمالیستی هیچکاک را در ارائه‌ی محتوایی متوهم در پسِ تکنیک دالی‌زوم بی‌نظیرش را ندیده نگیرید و با دقت به نما به نمای آن نظاره کنید؛ در تار و پود فیلم توهم رخنه کرده است و وقتی به تماشای اسکاتی می‌نشینیم، اسکاتی نیز مثالی بارز از یک فرد متوهم در دامن فیلم‌نامه است.

قطعا مفهوم قراردادهای سمبلیک (نانوشته ولی ثبت شده در اذهان عموم) برایتان جا افتاده است. به عنوان مثال وقتی یک شخصی حرفی از افسردگی می‌زند، ناخودآگاه به یاد گوشه‌گیری و دوری از انسان‌ها خواهید افتاد یا مثلا استفاده از رنگ قرمز که به مفاهیمی چون خشم و انزجار برمی‌گردد و اغلب معانی‌ای مترادف با واژگان گفته شده به خود می‌گیرد. اکنون لازم است به سراغ توهم و فرد متوهم برویم؛ سمبل آن چیست؟ به نظر من قطعا سرگیجه می‌تواند یک تعریف درست و حسابی برای توهم باشد و بتوان با این لغت (سرگیجه)، توهم را تشریح کرد. لازم به ورود به اولین فیلم معرفی شده نیست، همینجا بدانید که سرگیجه خودِ توهم است. از کم‌ارزش‌ترین عناصرش بگیریم (مثل پوستر و تیتراژ) تا پرارزش‌ترین آنها چون پلات اصلی و فیلم‌نامه و شخصیت اول داستان و غیره. به هیچ وجه تیتراژ را جلو نزنید و کامل ببینید که تعریف درستی بر توهم را برایتان شرح می‌دهد؛ به هیچ وجه تکنیک‌های فیلم‌برداری و فرمالیستی هیچکاک را در ارائه‌ی محتوایی متوهم در پسِ تکنیک دالی‌زوم بی‌نظیرش را ندیده نگیرید و با دقت به نما به نمای آن نظاره کنید؛ در تار و پود فیلم توهم رخنه کرده است و وقتی به تماشای اسکاتی (با هنرنمایی بی‌نظیر جیمز استوارت) می‌نشینیم، اسکاتی نیز مثالی بارز از یک فرد متوهم در دامن فیلم‌نامه است. خب با یک مرور ساده: سرگیجه، تیتراژ گیج کننده‌اش، تکنیک بی‌نظیر دالی‌زوم (دالی به جلو و زوم به عقب که در اثر این تکنیک، به بیننده حس و حال گیجی می‌دهد)، اسکاتی متوهم و استفاده از زنی مرموز (کاراکتر زن‌های آثار آلفرد هیچکاک که همگی به شیوه‌ای خاص برنامه‌ریزی شده‌اند) که همگی دلایل کافی برای جایگیری این فیلم در این لیست هستند. عناصر سازنده‌ی دنیای فیلم سرگیجه و شهر سانفرانسیسکو چیزی جز وهم و خیال نمی‌باشند و عنصر خیال چنان به درون‌مایه فیلم و عشق اسکاتی به مادلین رخنه می‌کند که حتی دچار توهم در ماهیت یک زن به اسم مادلین می‌گردد (برداشتی از pov اسکاتی به مادلین). هیچکاک در فیلم سرگیجه در حالی که همان هیچکاک همیشگی است، در همان حال هم غیرهیچکاکی‌ترین فیلمش را نیز ارائه می‌دهد و تعریف کامل‌تر سرگیجه متفاوت‌ترین اثر هیچکاک می‌باشد که واقعی‌ترین شخصیت او (آلفرد هیچکاک) را به تصویر کشیده و شخصی‌ترین اثر او را معرفی کرده است. سرگیجه تماما وهم و خیال است.

خلاصه‌ی داستان: کارگاه بازنشسته سانفرانسیسکویی که مبتلا به ترس از بلندی نیز است (در اثر اتفاقی که برای همکارش می‌افتد)، در حال بررسی رفتار عجیب همسرِ دوست قدیمی خود است و در همین حال به صورت نگران کننده‌ای به او علاقه‌مند می‌شود و او را تعقیب می‌کند و در پی سر آوردن از رمز و رازهای او است تا …

دوم؛ Black Swan:

«قوی سیاه» توهمی از بی‌نقصی و کمال‌گرایی است؛ توهمی از یک فشار مستمر و بی‌اندازه از سوی دیگر انسان‌ها و حرفه‌ی شغلی و جایگاه بالا در آن. دارن آرنوفسکی با نمایش تاثیر مخرب کمال‌گراییِ بی‌کران بر روح و جان یک انسان و ایجاد حس پارانویا و خودبرتربینی اجباری بر شخصیت اصلی داستان، قوی سفید، مسیر روانکاوی را طی می‌کند و در صدد پر و بال دادن آن در فیلم‌نامه است.

وقتی شروع به نوشتن لیستی با مفهوم توهم و خیال کردم، اولین چیزی که به ذهنم رجوع کرد، اسامی تعدادی از کارگردانان این زیرشاخه بود. کارگردان‌هایی چون دیوید لینچ، دارن آرنوفسکی، اینگمار برگمن و آندره تارکوفسکی و تعدادی دیگر که سبک و سیاق فیلم‌سازی این کارگردانان با وهم و خیال در هم آمیخته شده است و امکان نام نبردن آنها غیرممکن است ولی با توجه به محدود بودن لیست و فیلتر کردن تعداد زیادی از آنان، نهایتاً به انتخاب یک فیلم از هر کارگردان بسنده کردم و آن را در لیست قرار دادم. نماینده‌ی آثار دارن آرنوفسکی در این لیست، «Black Swan» یا «قوی سیاه» است؛ «قوی سیاه» توهمی از بی‌نقصی و کمال‌گرایی است؛ توهمی از یک فشار مستمر و بی‌اندازه از سوی دیگر انسان‌ها و حرفه‌ی شغلی و جایگاه بالا در آن. دارن آرنوفسکی با نمایش تاثیر مخرب کمال‌گراییِ بی‌کران بر روح و جان یک انسان و ایجاد حس پارانویا و خودبرتربینی اجباری بر شخصیت اصلی داستان، قوی سفید، مسیر روانکاوی را طی می‌کند و در صدد پر و بال دادن آن در فیلم‌نامه است (قدرتمندتر کردن قوی سیاه در جریان فیلم که هر چقدر به پایان فیلم نزدیک می‌شویم، قوی سیاه با قدرت بیشتری بر قوی سفید غلبه می‌کند). نقش‌آفرینی بسیار عالی ناتالی پورتمن در نقش نینا سایرز و یک رقصنده‌ی باله که با مشکلات عظیمی چون شرایط سختِ کاری، افزایش سن دست و پنجه نرم کرده و افسردگیِ کنار گذاشته شدن از جایگاهش را با ظرافت زیادی به تصویر می‌کشد و جذابیت دیدن فیلم را دوچندان می‌کند.

خلاصه‌ی داستان: «نینا» مدت زمان زیادی از عمر خود را صرف یادگیری رقص باله نموده و برای رسیدن به موفقیت، سخت تلاش می‌کند. او برای به دست آوردن نقش اول باله‌ی «دریاچه‌ی قو» اثر «چایکوفسکی»، باید مربی سختگیرش را متقاعد کند که می‌تواند نقش قوی سفید و سیاه را به صورت همزمان اجرا کند و برای رسیدن به این موفقیت …

سوم؛ Eyes Wide Shut:

«چشمان باز بسته» استنلی کوبریک هم همانند اثر فاخر هیچکاک، سرگیجه، تماماً توهم و رویا است. توهمی که در این فیلم به سر و شکلی چون خیانت و مشکلات زندگی مشترک و زناشویی برمی‌گردد، برخواسته از توهم دیگری چون توهم توطئه می‌باشد که به خودی خود، یکی از عوامل پارانویا و مشکلاتی است که این عارضه به فرد دچار شده به آن، وارد می‌کند.

(نقد Eyes Wide Shut را می‌توانید در این لینک مطالعه کنید)

«چشمان باز بسته» استنلی کوبریک هم همانند اثر فاخر هیچکاک، سرگیجه، تماماً توهم و رویا است. توهمی که در این فیلم به سر و شکلی چون خیانت و مشکلات زندگی مشترک و زناشویی برمی‌گردد، برخواسته از توهم دیگری چون توهم توطئه می‌باشد که به خودی خود، یکی از عوامل پارانویا و مشکلاتی است که این عارضه به فرد دچار شده به آن، وارد می‌کند. “«چشمان باز بسته»، رمانِ «رویا» را با برداشت کوبریکیِ‌ خود تحریف می‌کند؛ چشمان مخاطبانش را باز کرده و داستانی از یک خیانت می‌سُراید و با خیز بلندی در اعماق آن، کنکاش می‌کند؛ همان چشمان را بار دیگر بسته و با رمز فیدلیو، سمفونی لودویگ ون بتهوون می‌نوازد؛ به واسطه نابینایی مخاطب (چشمان بسته)، نقابی بر چهره آنان کرده و در کانون انجمنی فراماسونری محشورشان می‌کند؛ ترس را به پیش چشمانشان ظاهر کرده و نقاب آنان را نیز می‌رُباید تا سرشت‌شان جلوه‌گری کند.” «چشمان باز بسته» همانند یک رویا است. یا به یک بیان دیگر، فیلمی که بیشترین تایم خود را در رویا سپری می‌کند. استنلی کوبریک فقید آخرین ساخته‌ی خود را در ثقل اهداف فیلمسازی‌اش اساس نهاده است و بار دیگر با وضوح بالا، تیرراس‌اش، افکار درونی انسان‌‌ها است. همانطور که گفتم زبان گفتار «چشمان باز بسته» بی‌‌رحم و بی‌پوشش است و بیشتر از آن که همانند یک رویا در خواب جلوه کند، همچون کابوس شبانه‌ای می‌باشد که هر شب انسان را شکنجه می‌دهد. خیانت زنی به شوهرش را بارها و بارها یادآور می‌شود و افکار ویران‌گر تخریب یک زندگی را بدون هیچ هراسی، با صراحت بیان می‌کند؛ اعتماد در زندگی زناشویی را با بی‌رحمیِ تمام به زیر گیوتین می‌برد و با آنها نقابی مانند خیانت می‌سازد و بر چهره خیانت‌کار می‌پوشاند و در نهایت نقاب را با رسوایی خیانت‌کار، مخفی می‌کند و تا سر حد مرگ او را پیش می‌برد. آخرین اثر کوبریک یکی از کامل‌‌ترین آثار سینمایی در قامت یک زندگی زناشویی تخریب شده است که باید ترمیم گردد ولی آیا ترمیم می‌گردد؟ شاید آخرین اثر کوبریک داستانی از یک پیمان‌شکنی در روابط یک زوج موفق است. کمی به درون آن قدم می‌گذاریم، شاید “چشمان باز بسته” چیز دیگری می‌خواهد بگوید؛ شاید به درون افکار یک همسر خیانت‌‌کار نفوذ کند و ذهن آشفته و سردرگم او را به زیر ذره‌بین ببرد. شاید هم بخواهد انگیزه‌ی اصلی خیانت را برایمان قابل هضم کند. همه شایدها جوابی دارند: “چشمان باز بسته”

خلاصه‌ی داستان: دکتر هارفورد و همسرش آلیس به یک مهمانی شبانه دعوت می‌شوند، دکتر هارفورد به طور غیرمترقبه متوجه انحرافات میزبان مجلس “ویکتور” می‌شود و از روز بعد اتفاقات عجیب و بدون توضیحی برای دکتر هارفورد می‌افتد و اما هیچ‌کدام از این اتفاقات بدون معنی نیست و …

چهارم؛ Wild Strawberries:

وقتی از تعلیق هیچکاکی، وسترن فوردی و سامورایی کوروساوا می‌گوییم، حتما باید توهم برگمنی را وارد قضیه کنیم؛ توهمی که نه صرفا یک پارانویا و عارضه‌ی انسانی بلکه یک طرز فکر، یک بینش عمیق به هستی، یک دغدغه‌ی بزرگ می‌باشد، ما کیستیم؟ چیستیم؟

با گذشت از کارگردان‌های صاحب‌نام این سبک (سورئال و ترکیب آن با پارانویا)، به کارگردان نامدار بعدی خواهیم رسید که نوبتی هم باشد نوبت اینگمار برگمن فقید است. تعداد زیادی از آثار برگمن قابلیت جای گرفتن در لیست را دارند ولی نکته‌ی مهم در مورد تفاوت توهم برگمنی با دیگر کارگردان‌هاست. وقتی از تعلیق هیچکاکی، وسترن فوردی و سامورایی کوروساوا می‌گوییم، حتما باید توهم برگمنی را وارد قضیه کنیم؛ توهمی که نه صرفا یک پارانویا و عارضه‌ی انسانی بلکه یک طرز فکر، یک بینش عمیق به هستی، یک دغدغه‌ی بزرگ می‌باشد، ما کیستیم؟ چیستیم؟ و هزاران سوالی که در ذهنمان آرام و قرار ندارند و این برگمن سوئدی‌ست که با ورودش به دنیای معنوی و توهم‌محور، با مخاطبش درد و دل می‌کند. «توت‌فرنگی‌های وحشی» نیز از آثار جذاب برگمن در حوزه مرگ و توهم آن دوره است. حرف زیادی در مورد فیلم نمی‌زنم و شما را دعوت به دیدن این اثر ماندگار می‌کنم که با نقش‌آفرینی به یاد ماندنی ویکتور شوستروم همراه شده است. «توت‌فرنگی‌های وحشی» حتی در قالب فرمالیستی نیز بسیار موفق ظاهر می‌شود و با توجه به پلات اصلی داستانی‌اش، سیر غیرخطی و مملو از فلش بک و واکاوی خاطرات قدیمی را به خوبی به تصویر می‌کشد.

خلاصه‌ی داستان: پروفسوری به نام «ایزاک بورگ» پس از یک عمر فعالیت پزشکی، مفتخر به دریافت دیپلم افتخاری از طرف کلیسای جامع «لوند» می‌شود. او در مسیر رسیدن به مراسم مورد نظر، یک سفر ذهنی، به گذشته‌ی خود نیز شروع می‌کند.

پنجم؛ Pan’s Labyrinth:

چگونه می‌شود هم فانتزی بود هم رئال؟ هم گرم و با حرارت بود هم سرد و خشک؟ جواب شما در هزارتویی اسرارآمیز خلاصه می‌شود؛ هزارتویی که شاهدختی به نام اوفلیا در آن پادشاهی می‌کند و اکنون او تنها فردیست که برگزیده شده است. سخت است تو ببینی ولی دیگران نه، سخت است تو بشنوی و دیگران نه. دخترک تنهای داستان‌مان به درون فانتزی دیوانه‌واری قدم گذاشته است و چیزهایی می‌بیند و می‌شنود و درک می‌کند که دیگران از آن عاجزند.

چگونه می‌شود هم فانتزی بود هم رئال؟ هم گرم و با حرارت بود هم سرد و خشک؟ جواب شما در هزارتویی اسرارآمیز خلاصه می‌شود؛ هزارتویی که شاهدختی به نام اوفلیا در آن پادشاهی می‌کند و اکنون او تنها فردیست که برگزیده شده است. سخت است تو ببینی ولی دیگران نه، سخت است تو بشنوی و دیگران نه. دخترک تنهای داستان‌مان به درون فانتزی دیوانه‌واری قدم گذاشته است و چیزهایی می‌بیند و می‌شنود و درک می‌کند که دیگران از آن عاجزند. نکته‌ی جالب در «هزارتوی پن»، پارادوکس‌های خودساخته‌ی گیلرمو دل‌تورو می‌باشد که دوگانگی عجیبی به راه انداخته است؛ در دنیای فانتزی اولفیا شاید اولین دیدار با فان (موجود خیالی) خوشایند نباشد، شاید دیدن آن موجود تک چشم، چیزی جز حس اضطراب و ترس را در ما ایجاد نکند ولی با احتساب همه‌ی آنها، باز هم نسبت به دنیای واقعی ما انسان‌ها زیباتر و دلنشین‌تر و قابل اعتمادتر است؛ دنیای واقعی پُر است از کاپیتان ویدال‌هایی (کاپیتان ویدال پدرخوانده‌ی اولفیا) که مکیدن خون کار روزانه‌شان شده است، مرسدس (خدمتکار) و احزاب مخالف و دکترهایی که برای مقابله با فاشیست جان خود را فدا می‌کنند؛ دنیای حال حاضر زیبا نیست، ترس و اضطراب در آن عادی شده است و فقط اوفلیا را زجر می‌دهد. با تمام تفاسیر، یک چیز را به خوبی می‌دانم، اوفلیا در دنیای فانتزی‌اش خوش است و وقتی در توهم سیر می‌کند، احساس رضایت وجودش را فرامی‌گیرد (اوفلیا می‌تواند مجاز از هر انسانی باشد).

خلاصه‌ی داستان: در سال ۱۹۴۴ اسپانیا با حکومت فاشیست، دخترخوانده یک ژنرال ارتشی سادیسم که عاشق کتاب است، برای گریختن از پدر ناتنی‌اش به یک دنیای تخیلی ترسناک اما فریبنده می‌گریزد و با موجودات عجیب و غریبی آشنا می‌شود که …

ششم؛ Donnie Darko:

چه بخواهیم چه نخواهیم، نمی‌توانیم به دانی به عنوان یک ناجی اعتماد کنیم و او را مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی و پارانویا ندانیم؛ شاید تماما (خرگوشی به اسم فرانک، نجات دنیا، سفر در زمان، جهان موازی و سیاهچاله و منجی بودن دانی) زاده‌ی ذهن شخصی به اسم دانی بوده باشد.

یادآوری:

فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پرونده‌ی آن هفته نباشد ولی به همان میزان ‌مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم می‌کند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا می‌کند (حسِ تضاد و ترادف با هم).

فیلم ششم شاید در ظاهر یک اثر شبه ابرقهرمانی و فانتزی و سای-فای باشد ولی در باطن همه چیز در مفاهیم ظاهری‌اش در تضاد است؛ همه چیز به سفر در زمان و برگزیده بودن دانی دارکو برمی‌گردد ولی آیا همه‌ی آنها در واقعیت رخ داده است؟ یا توهم و خیال‌پردازی‌های دانی و ایجاد خرگوشی به اسم فرانک که قصد راهنمایی او را دارد و از آینده آمده است، در کدام قسمت قرار می‌گیرند؟ چه بخواهیم چه نخواهیم، نمی‌توانیم به دانی به عنوان یک ناجی اعتماد کنیم و او را مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی و پارانویا ندانیم؛ شاید تماما (خرگوشی به اسم فرانک، نجات دنیا، سفر در زمان، جهان موازی و سیاهچاله و منجی بودن دانی) زاده‌ی ذهن شخصی به اسم دانی بوده باشد. اولین تجربه‌ی کارگردانی ریچارد کلی جوان (در حین ساخت دانی دارکو) به اندازه‌ی کافی جاه‌طلبانه و عجیب و غریب است که بتوان ساعت‌ها در باب جهان‌های موازی‌اش صحبت کرد و ایده‌های خود را ارائه داد. در کنار کارگردان، جیک جیلنهال جوان را در جایگاه بازیگر نقش اول داریم که نقش‌آفرینی بسیار خوب او در فیلمی کالت چون دانی دارکو، در یادمان ماندگار شده است. البته از زاویه دید به خصوصی می‌توان به حقیقت بودن موهومات دانی رسید و آن را زاده‌ی تخیل او ندانست ولی آیا فیلم تلاشی برای برملا کردن حقیقت می‌کند؟ با توجه به روایت دو پهلوی فیلم و عدم صداقت کارگردان با مخاطبانش، اعتماد به هر جبهه (حقیقت یا خیال بودن) سخت و غیرقابل هضم است.

خلاصه‌ی داستان: در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۸۸ آمریکا، نوجوانی به نام «دانی دارکو» یک شب در خواب از خانه خارج می‌شود و با خرگوش غول پیکر و زشت‌رویی به نام «فرانک» ملاقات می‌کند که به او می‌گوید دنیا ۲۸ روز و ۶ ساعت و ۴۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه‌ی دیگر نابود خواهد شد و …

هفتم؛ Repulsion:

«انزجار» را می‌توان یک حالت تدافعی و روانی در نظر گرفت که شخصیت زن داستان نسبت به مردان اطرافش حس می‌کند و ممکن است برای بسیاری از انسان‌ها، حملات روانی مرتبط وارد شده باشد و نمی‌توان از تاثیر مخرب آن بر روح و روان شخص مورد نظر حرفی به میان نیاورد.

فیلم آخر پرونده‌ی سینما و توهم، یک اثر مخفی شده در پشت آثار بسیار معروف رومن پولانسکی می‌باشد که در چارچوب سه‌گانه‌ی آپارتمانی او (بچه رزماری و انزجار و مستاجر) قرار گرفته و کم‌فروغ‌ترین آنان نیز لقب می‌گیرد. «انزجار» را می‌توان یک حالت تدافعی و روانی در نظر گرفت که شخصیت زن داستان نسبت به مردان اطرافش حس می‌کند و ممکن است برای بسیاری از انسان‌ها، حملات روانی مرتبط وارد شده باشد و نمی‌توان از تاثیر مخرب آن بر روح و روان شخص مورد نظر حرفی به میان نیاورد. دیدن این اثر برای هر بیننده‌ای کارِ راحتی نمی‌باشد و برای دوستداران پولانسکی و سینمای او و همچنین علاقه‌مندان به مطالعه در باب مسائل روحی سخت و عذاب‌آور، پیشنهاد می‌شود.

خلاصه‌ی داستان: کارول یک مانیکوریست است که حس ترس عجیب و غریبی نسبت به مردان دارد. خواهرش او را در آپارتمانی تنها گذاشته است. مدتی بعد کارول به دیوانگی کشیده شده و خیالات خشونت‌آمیزی به سراغش می‌آید …

نظر شما چیست؟ آیا فیلم‌های معرفی شده را دیده‌اید؟ قطعا فیلم‌های بیشتری برای جای گرفتن در لیست وجود دارند ولی با احتساب محدودیت ۵ فیلم برتر مواجه بودیم و مجبور به فیلتر تعدادی از بهترین‌ها شدیم.

این سری از مقالات با موضوعات بسیار متنوع ادامه دارد 

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • negar says:

    چه لیست جذابی ممنونم ازتون.
    من تعدادی از فیلمایی که معرفی کردین رو ندیدم ولی با قوی سیاه خیلی اذیت شدم. پیشنهاد دیگه هم داشتم که به نظرم جای فیلم مرثیه‌ای بر یک رویا از آرنوفسکی خالیه و میتونست توی لیست باشه.
    البته فیلم چشمه هم از همین کارگردان میتونست انتخاب شه.

    • محمدحسین بزرگی says:

      درود بر شما. ممنون از لطفتون.
      هدفم همونطور که در متن هم گفتم، انتخاب یک اثر از هر کارگردان بود.
      در مورد اسامی فیلم‌هایی که گفتین هم موافقم که میتونستن توی لیست به جای قوی سیاه باشن.