نقد فیلم «!Dear Comrades» | خون ارغوان ها

3 July 2021 - 18:00

آندری کونچالوفسکی، همکار قدیمی تارکوفسکی فقید که چهره‌ای شناخته شده در سینمای امروز روسیه محسوب می­‌شود و جوایز بسیاری مثل شیر نقره ای جشنواره ونیز را کسب کرده، در تازه ترین تجربه‌­ی سینمایی خود به سراغ دوران خفقان شوروی رفته است. فیلم جدید کونچالوفسکی، «رفقای عزیز» نام دارد که یک فیلم تاریخی دارک درباره کشتار کارگران معترض به نابه­‌سامانی­‌های اقتصادی و معیشتی در زمان حکومت نیکیتا خروشچف است.

در «رفقای عزیز» کونچالوفسکی تلاش دارد تا هندسه­‌ی سرکوب در نظام توتالیتر شوروی را با حداکثر واقع‌­گرایی تاریخی توام با دراماتیزه کردن وقایع، به تصویر بکشد. به همین دلیل است که کونچالوفسکی از زاویه دید لیودا (شخصیت اصلی فیلم) قصه‌­اش را روایت کرده که یک کارمند کمیته محلی حزب در شهر نووچرکاسک می‌­باشد و دخترش جزو کارگران معترض به دستمزد پایین و شرایط بد اقتصادی است. بدین ترتیب فیلمساز توانسته از طریق یک قصه به ما اطلاعاتی از دستگاه سرکوب حکومت و اوضاع معترضان به صورت همزمان بدهد. البته تمرکز فیلم بیشتر بر روی شرایط روحی لیودا پس از ناپدید شدن دخترش است و به همین دلیل وجه دراماتیک فیلم بر وجه مستند و تاریخی آن سنگینی می‌­کند.

کونچالوفسکی در این فیلم، یک تصویر جامع و از مناسبات کنترل تمام شئون زندگی شهروندان در حکومت تمامیت­‌خواه شوروی ارائه می­‌دهد. در این متن به چند ویژگی این نظم سرکوبگر که در فیلم مورد تاکید قرار گرفته می­‌پردازم.

رکن بسیار مهم در دکترین امنیتی حکومت شوروی، ارعاب بود. ترسیدن مردم از هرگونه اعتراض و نقد، برای بقای حکومت و سیاست­‌هایش ضرورت داشت و در فیلم نیز بارها می­‌بینیم که همه مردم تا چه اندازه نگران برخورد امنیتی هستند و دائما با خودسانسوری، نیت و دیدگاه خود را پنهان می­‌کنند. لیودا بارها به دخترش هشدار می­‌دهد که انتقاداتش را جایی بازگو نکند، به پدرش نیز هشدار می‌­دهد که آن لباس نظامی قدیمی که احتمالا مربوط به دوران روسیه تزاری است را جایی نپوشد. در جای دیگر مامور کاگ­‌ب لیودا را نصیحت می­کند که مراقب زبانش باشد، در ابتدای فیلم می­‌بینیم که این توصیه را همکار و عاشق لیودا نیز به او می‌­کند؛ زمانی که لیودا درباره وضعیت اقتصادی کشور حرف می‌­زند، همکارش می­‌گوید حالا که سهمیه حزب را مصرف می‌­کنی به نفعت است که موقعیت خود را به خطر نیندازی! در رفتار مردم نیز این ترس از سرکوب و پیگرد دیده می­‌شود. مثلا در اواخر فیلم، مامور کاگ­‌ب به همراه لیودا به دنبال مرد گورکن می­‌روند تا از او بخواهند محل دفن احتمالی سوِتکا، دختر لیودا را به آن­ها نشان دهد. در این سکانس، مرد گورکن به شدت می­‌ترسد که درباره چگونگی و زمان و مکان دفن اجساد معترضان شهر نووچرکاسک اطلاعاتی بدهد و خودش را به ندانستن می­‌زند و از دادن اطلاعات طفره می‌­رود، تا اینکه نهایتا مامور کاگ­‌ب مجبور می­‌شود او را با اسلحه تهدید کند. وضعیت مشابه او را در زن همسایه می‌­بینیم که دختر او هم مثل لیودا در اعتراضات بوده و زمانی که لیودا می­‌خواهد از او درباره وضعیت دخترش بپرسد، بسیار نگران و رنگ پریده می­‌شود و نهایتا با التماس از لیودا می­خواهد که هرگز او را لو ندهد. حجم بی‌­اعتمادی و ترس از شنود و لو رفتن در حدی است که در انتهای فیلم هم که سوتکا در پشت بام خانه پناه گرفته و لیودا با خوشحالی به سراغش می‌­رود، دخترک گمان می­‌کند که مادرش هم برای لو دادن او آمده و به همین دلیل ابتدا تلاش می‌­کند که از مادر بگریزد! بنابراین کونچالوفسکی با مصادیق فراوان در فیلمنامه، خفقان آن روزهای شوروی و جو پر رعب و وحشت آن را به خوبی بازنمایی می­‌کند.

ویژگی دیگر ناشی از توتالیتاریسم در دوران خفقان شوروی، تظاهر افراد به همسوئی با ایدئولوژی و الگوهای مد نظر حزب بود. در فیلم بارها عناصری از دورویی، تزویر، قلب حقیقت و تظاهر به نفع گفتمان حکومت را می‌­بینیم. حکومت اگر باطن افراد و زیر پوست شهر را نمی‌­تواند طبق خواست خودش بسازد، توقع دارد که لااقل تمام ظواهر مطابق ایدئولوژی و اراد‌ه­‌ی خودش باشد. به همین دلیل در فیلم می­‌بینیم که لیودا در خلوت که با نزدیکانش حرف می‌­زند، مخالف سیاست‌­های خروشچف است اما در انظار عمومی و سر کار، خودش را تماما حامی و مطیع منویات حزب کمونیست اتحاد شوروی نشان می­‌دهد. لیودا می­‌داند و می­‌بیند که نارضایتی از وضع موجود چه قدر ریشه دارد و همسایه‌­ها و حتی دختر خودش هم معترض حکومت هستند، اما در جلسه کمیته محلی شهر، از سرکوب اعتراضات تمام قد دفاع می­‌کند. نقطه اوج این پارادوکس را در میانه فیلم می‌­بینیم که لیودا با نهایت دلشکستگی متوجه شده دخترش در اعتراضات حضور داشته و احتمالا کشته شده، اما علی­‌رغم چنین غم سنگینی مجبور است طبق وعده­‌ای که به کمیته داده، استدلال‌­هایش را مبنی بر ضرورت سرکوب معترضین در یک گزارش بنویسد و به مافوق تحویل دهد؛ موقعیت پر چالشی که کونچالوفسکی به زیبایی آن را ترسیم کرده و لیودا را در یک عذاب وجدان و تنش درونی قرار می‌­دهد که نمود آن را در مناجات و تضرع ملتمسانه­‌ی او در دستشویی می‌­بینیم.

این موتیف دورویی و تظاهر فقط به خود لیودا محدود نمی‌­شود و در جاهای مختلف فیلم نمود دارد. مثلا نگاه کنید به تابلویی در شهر که جملاتی در ستایش مقام شامخ کارگر بر آن نوشته شده در حالی که همه چیز گواه بر خلاف این ظواهر است یا گزارش رییس دانشگاه درباره موافقت دانشجویان با افزایش قیمت‌­ها که بلافاصله برعکسش ثابت می­‌شود. شخصیت مامور کاگ­‌ب هم که به لیودا کمک می­‌کند، مصداق دیگری از افرادی است که فقط وانمود می­‌کنند که به ارزش­‌های نظام حاکم وفادارند. او برای کمک به لیودا چندین بار قوانین و بخشنامه­‌های حکومت را نقض می­‌کند و از دیالوگ‌­هایش می­‌توان فهمید که چندان اعتقادی به درستی این رویه‌­ها ندارد. البته کونچالوفسکی از طریق تاکید بر بی‌­اعتقادی کارگزاران حکومت مثل لیودا و این مامور کاگ­‌ب، یک هدف دیگر هم دارد. او می­‌خواهد نشان دهد که هژمونی گفتمان نظام چه قدر متزلزل است که حتی ماموران و کارگزاران خود حکومت نیز “مسئله­‌دار” شده‌اند! به عبارت دیگر، هر چه قدر هم که دستگاه سرکوب در یک نظام توتالیتر قوی باشد، نمی­‌تواند حقیقت و باطن را تغییر دهد چون حکومت تباه در وجدان مردم رسواست و روز به روز از تعداد وفاداران به گفتمانش کاسته می­‌شود. چنین حکومتی برای بقا نیاز به سرپوش گذاشتن بر حقیقت و فراموش سازی اجباری جنایاتش دارد به طوری که اجساد کشته شدگان را سر به نیست می­‌کند و از تمام شاهدان کشتار، تعهد مکتوب می‌­گیرد که مشاهدات خود را بازگو نکنند اما تاریخ گواهی می­‌دهد که خورشید هرگز پشت ابر نمی­‌ماند و حقیقت بالاخره روزی برملا می­‌شود.

مهمترین جایی از فیلم که این موتیف دورویی و تقابل ظاهر و باطن را می‌­بینیم، سکانس کشتار معترضین است که فیلمساز اوج هنرش را در آنجا نشان می­‌دهد. دوربین کونچالفسکی به دو دلیل در این سکانس مهم، اشراف کامل و جامع به اعتراضات ندارد و مثلا نماهای های‌انگل یا هلی‌شات به صورت لانگ شات و اکستریم لانگ شات نمی‌گیرد.

دلیل ساده این است که در داستان ابهامی وجود دارد؛ در ابتدا مشخص نیست آمر و مسئول اصلی کشتار دقیقا چه سازمانی بوده چون بلافاصله پس از سکانس کشتار، نماینده‌­ی ارتش نسبت به چگونگی به قتل رسیدن معترضان اظهار بی­‌اطلاعی می­کند که البته ابتدا گمان می‌­کنیم دارد بلوف می­‌زند اما وقتی قطعات پازل فیلم کنار هم قرار می­‌گیرند، مشخص می‌­شود که در حقیقت تک­‌تیراندازان مخفی کاگ‌­ب در پشت بام ساختمان­‌ها به معترضان شلیک کرده­‌اند. یک نشانه‌­ی دیگر از مناسبات حکومت توتالیتر همین است که دستگاه امنیتی و اطلاعاتی قدرت بسیار زیادی طلب می‌کنند و بر تمام ساحت­‌ها و امور تسلط دارند و همان طور که در فیلم می‌­بینیم، حتی ارتش را دور می‌­زنند و آن را از نقشه­‌ی شوم خود بی‌­اطلاع می­‌گذارند. در جای دیگری از فیلم هم مامور کاگ­‌ب راه فرار کارخانه را به کارگزاران حزب نشان می‌­دهد در حالی که حتی مدیر کارخانه از وجود چنین راه فراری مطلع نیست!

دلیل دوم برای نشان ندادن عریان کشتار معترضین اما مهمتر و ظریف­تر است. کونچالوفسکی با ذوقی کم و بیش مینیمال، دوربین خود را داخل یک آرایشگاه قرار می‌­دهد و در حالی که رادیو رونق تولید را به کارگران تبریک می­‌گوید و یک سرود شاد پخش می­‌کند، تصاویری وحشیانه از کشتار همان کارگران توسط دوربین آرام کونچالوفسکی ثبت می­‌شود. همزمان با آخرین دست و پا زدن‌­های زن آرایشگر قبل از مرگ، لیودا یک زن زخمی را سراسیمه وارد آرایشگاه می‌­کند تا بتواند خودش و آن زن را از جهنم بیرون برهاند. اما دقیقا در لحظه­‌ای که زن زخمی بر صندلی می‌­نشیند و توقع داریم سکانس با آرامش به پایان برسد، شکافتن سر زن با گلوله، لیودا و ما را میخکوب می‌­کند و ظرافت کونچالوفسکی در خلق این پارادوکس را به اوج می‌رساند. رسالت این سکانس بیش از هر چیز، تاکید بر همین پارادوکس بین ظواهر شیک با حقیقت خونبار است که همان طور که توضیح دادم، ویژگی بارز هر حکومت تمامیت‌­خواهی در طول تاریخ بوده است.

برچسب‌ها: ، ،

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.