«قاتل اهلی» قرار است بعد از عید فطر روی پرده رود و آنطور که تهیهکننده فیلم خبر داده، نسخه نهایی آن با تدوین مجدد آماده اکران شده است. طیشدن روندی پرفراز و نشیب برای رسیدن به اکران، سرانجام به حل اختلافها میان تهیهکننده و کارگردان رسید؛ ماجرایی که چند ماه توجه اهالی سینما و رسانه را به خود جلب کرده بود. کیمیایی امروز در یادداشتی در روزنامه شرق شرح مختصری درباره حل شدن اختلافات داده و البته آخرین ساختهاش را عذابآورترین فیلمش دانسته است.
«قاتل اهلی» آخرین فیلم مسعود کیمیایی است که در زمان تولید به خاطر اختلافی که میان او و تهیهکننده فیلم پیش آمد، با مشکلاتی روبرو شد. اوج این اختلافات در رونمایی فیلم در جشنواره فجر بود و بعد از آنهم حرف وحدیثها چند صباحی ادامه یافت. با اینحال به نظر میرسد مسعود کیمیایی بالاخره با منصور لشکریقوچانی به نتیجه رسیده و فیلم قرار است با تدوین مجدد بعد از عید فطر روی پرده رود.
کیمیایی در آستانه اکران آخرین فیلمش در یادداشتی که در روزنامه شرق منتشر شده، مینویسد:
فیلمساختن برای مهرجویی، تقوایی، فرمانآرا و… همینطور سختتر، پرعذابتر و پرخاطرهتر میشود. عباس کیارستمی که رفت و آسمان ما را بیستاره کرد. آخرین فیلمی که ساختهام در ٧۵ سالگی و سیاَُمین آن است. باور کنید به آن ٢٩ فیلم قسم که هیچکدام عذابآورتر از این «قاتل اهلی» نبود.
او به تلاشهایی که برای به نتیجه رسیدن فیلم صورت گرفته اشاره میکند و ادامه میدهد:
قانون، دوستان، حرف حساب، خانه سینما و بیشتر از همه ارشاد کمک کرد تا این زورق بر توفان رفته را به ساحل برگردانند. اما امان از دقایق و روزهایی که این قایق در میان موجهای ساختهشده کژ میشه و مژ میشه. دوستان یکی به کژی گرفت یکی به مژی. معشوق فیلمساز آقای عذاب تمام شد- بعد از همه این حرفا- فیلم شد، گفتند سینما نشد – سینما شد.
کیمیایی به صورت مختصر حل اختلافش با تهیهکننده فیلم را نیز اینطور شرح میدهد:
اما لطف آقای لشگریقوچانی به اینجا رسید به وکالت آقای طوسی از جانب این دوست که آقای لشگری فقط در آخر فیلم «قاتل اهلی» نه کم نه اضافه، چند نما، شاید سه، چهار نما جابهجا شود. ایشان به لطف یک خجالتی به من خجالتی دادند و نامهای به این مضمون را امضا کردند که ما را از هم دور کردند! خالقا… آشتی تا روز بهشتی و من در متن نامه از شما… پوزش… و… .
او در ادامه درباره مضمون آخرین فیلمش اینطور مینویسد:
قاتل اهلی، به پول میپردازد. زیباترین منظره و خوشصداترین موسیقی درحد یک سمفونی چهار موومنت که هم در لانگشات زیباست و هم در کلوزآپ، برای هر دردی دواست. جناب پولهای خوشرنگ در حسابهای قاتل. رانت و بردهشده مناقصههای خریدهشده و جناب تمیزخان که میشوید و تمیز میکند و به جارختی با گیره بند میآویزد. شستن پول- و دختر و پسر جوانی که به ازدواج فکر میکنند. پسر خواننده است و دختر، دختر یکی از این حاجآقاهای خوب، تهرونی قدیمی که از قبل از انقلاب، هم پول را میشناسد و هم خرجکردنش را و هم پر از عاشقانههای پاک است، به خانه و خانواده و یتیمپروری. دیندار اصل است. اما در این روزگار منظره زیبا، لانگشات بانک است، نمیخواهد بازنده. اما بازنده میشود؟ درسی که با پول دزدی خوانده شود، آخرش طرفِ دزد را میگیرد؟
کیمیایی همچنین به خاطره عجیبی اشاره میکند:
شهر ما شهری دیگر شد. جنگها آمد- معنای خون و جوان را دیدیم- در روزهای انقلاب که خودم فیلمبرداری میکردم- مغز و سری کنارم منفجر شد و روی دوربین ریخت. راست میگویم- هیچکس نه کسی جرئت پاککردن آن را داشت و نه کسی طاقت گریستن بر آن. شهر ما شهری دیگر شد. مادرِ خدا رحمتکرده من تهرانی چینه پشت هم بود، اما به خیابان که میآمد، گم میشد. تهران آرام نیست. شهرها مضطربند. ما در هر دو سو فیلم ساختیم، شعر نوشتیم، رمان نوشتیم- نمیشه صبر کرد تا چه شود. چه شود خودش اصل مطلب است. مردم در تهران، تهرانی حرف نمیزنند. زبان پیادهرو و خیابان زبانی گیج و ناساخته است. صبح دهها اصطلاح میآید – شب شاید یکی برای فردا بماند. خب من اونجوری – یه جور دیگری بشم تو اونجور دیگه گم میشم. رو چتر ما بارون نیومد – یا کم آمد- هر دیر بازی. آدمهای تازه میهمان میشوند و آدمهای تازه قصههای تازه میسازند. همان قصه خون و جوان، پر از ابهت. اما آدمهای تازه دروغهای تازه میگویند. عشقهای دروغ میآورند. منظرههای زیبا و پرنمود کم شدند و منظرهها بانکها شدند. بانکهایی پر از زندگی تازه برای سارقان، وامهای گمشده، قسمهای گمشده، قصرهای پیداشده.
و یادداشتش را اینطور به پایان میبرد:
در خیابان معینالدوله، ایران- یک عزیزکیایی بود که میگفت خدا برکت به سرسیخ بدهد. من از سرسیخ در باغ در شمیران خریدم – وقتی گوشت را به سیخ بکشند سر آن را برای صافشدن با دو انگشت میکنند. و به همان ظرف گوشتها میاندازند. کاش دوستداران منظرههای بانک از سرسیخشان چندتا مدرسه میساختند – یتیمخانه بچههای سرطانی – روزنامه آزاد – لباس برای کودکان و همه حتی این سرسیخها را هم بردند. قاتل اهلی- قاتل خودی است. اهل است. عاشق باجه پرداخت است. عشق درش بیچاره بازنده نیست. درش درختان بلند و صبوری که در جنگلی دور گم شدهاند. خدا کند عقل به وجد بیاید. فیلم قاتل اهلی همینهاست. صبر موسیقی، رفتن حاجآقای خوب. دختر عاشق. جوانی پاک که شغلش صداقت است و فیلمهای دیگر. چه دانم میان این فیلمهای خندهزا… کی هم حوصله دیدن رنجهای خودش را دارد؟ عشقی را میخواهم که در عاشقی بدکاره نباشد.
منبع: آیسینما
نظرات