در وصف ابتذال سینمای قبل از انقلاب ایران میتوان متون بسیار زیادی نوشت. متونی که به پدیده فیلمفارسی از دیدگاه نقد می نگرند و با بیان این موضوع که این دسته فیلمها از لحاظ هنری چیزی نزدیک به زیر صفر هستند ولی به دلیل وجود المانهای تماشاگرپسند(!) بین مردم عامه پسند طرفدار داشتهاند، به کوبیدن سینمای قبل از انقلاب پردازند. دلایل بسیار زیادی هم برای این ابتذال و کم مایگی سینمای ایران وجود دارد که به نظر بنده دلیل اصلیاش فیلم فارسی سازان جریان اصلی بودند. کارگردانان بیسوادی که به خاطر منافع خود حاضر نبودند اجازه دهند تا افرادی که در خارج از کشور به تحصیل رشته سینما پرداخته بودند بتوانند به راحتی در ایران فیلمهای خود را تهیه کنند. به همین دلیل بود که جریان آوانگارد سینمای ایران عملا در بسیاری از سالهای قبل از انقلاب عقیم مانده بود و گرایش مردم به سمت فیلمهای کابارهای هم مزید بر علت شد تا در سیر سینمای قبل از انقلاب همیشه شاهد آثار ضعیف باشیم. اما یکی از کارگردانان روشنفکری که با آثار جریانساز خود سعی کرد سینمای ایران را از باتلاق وجود فیلمفارسی سازان نجات دهد کسی نبود جز شاعر سینمای ایران، سهراب شهید ثالث.
میگویند موج نوی سینمای ایران جوابیهای محکم بود علیه فیلم فارسی و فیلم فارسی ساز. موجی که با ابراهیم گلستان و فرخ غفاری و چند تن از دیگر کارگردانان آغاز شد و با سهراب شهید ثالث ادامه یافت. کارگردانی که با فیلم “یک اتفاق ساده” نشان داد تا چه حد سینمای شخصی درونی و دغدغهمندی دارد. در این فیلم شهید ثالث به روزمرگیهای زندگی یک کودک میپرداخت که چگونه با مرگ مادرش زندگیاش دستخوش تغییراتی میشود. دقیقا یک سال بعد از فیلم یک اتفاق ساده در ۱۹۷۴ شهید ثالث “طبیعت بی جان” را جلوی دوربین برد. فیلمی که باز هم در ادامه روند سینمایی اثر قبلیاش بود و بر روزمرگی تمرکز ویژهای داشت، این بار روزمرگیهای زوجی پیر. “طبیعت بی جان” روایتگر زندگی پیرمردی سوزنبان (شخصی که مسئولیت تغییر مسیر ریل قطار را با بالا پایین کردن اهرمی بر عهده دارد) است که بیش از سه دهه از عمر خود را به همین شغل گذرانده است. او با همسرش زندگی روتینی را میگذارند و سالیان سال است که کوچکترین تغییری در هیچ جزیی از زندگیشان ایجاد نشده است. اما روزی از همین روزها نامهای به دستش میرسد که خبر از بازنشستگی او میدهد. پیرمرد که جز خانهای که اداره راه آهن به او میدهد و چند خرت و پرت کوچک هیچ چیز ندارد میداند که با این حکم دیگر نمیتواند به زندگی ادامه دهد. به همین دلیل به شهر میرود تا بداند چرا به قول خودش او را از کار بیکار کردهاند. در انتها پس از آنکه جوابی نمییابد برمیگردد، وسایلشان را به همراه همسرش بار الاغی میکنند و سفری را شروع میکنند. سفری که مشخصا به سوی نیستی است. همین چند خط داستان ساده تمام خط داستانی “طبیعت بی جان” را تشکیل میدهد.
بیتردید سهراب شهید ثالث بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای ایران در به تصویر کشیدن روزمرگیهاست. بخش بزرگی از این فیلم شامل تصاویری از زندگی روزمره پیرمرد و همسرش است. به این شکل که صبح بیدار میشود تا اهرم ریل را بکشد. سپس در اتاقک استراحتش میخوابد. بعد از کار شب به خانه بر میگردد شام میخورند (حتی غذایی که میخورند همیشه یک چیز و به یک شکل است) پیرمرد سیگاری میکشد، سپس بلافاصله چای میخورند و میخوابند. حتی تعداد جملاتی که در طول روز به هم میگویند از انگشتان دست تجاوز نمیکنند و تمام آنها دوباره در روز بعد تکرار میشوند. پیرمرد فقط یک دغدغه دارد. نکند یک وقت خط (ایستگاه) را آب ببرد. به جز این مشخصا به هیچ چیز دیگری فکر نمیکند و انگار اصلا نیازی به صحبت با بقیه در خود نمیبیند. فرض کنید این چرخه ثابت سی و خوردهای سال است که تکرار شده است. انگار این پیرمرد از جایی به بعد دیگر حتی نمیداند کجاست و چه میکند فقط از روی غریزه به مانند یک ماشین (بخوانید پرتقال کوکی!) تمام این اعمال را تکرار میکند. حال پس از گذشت این همه سال از روزمرگی به او میگویند زمان کارش تمام شده و باید برود. کجا؟ به آنها مربوط نیست. این موضوع علاوه بر بار سنگین روانی، که به دلیل همان خروج ناگهانی پس از زمان طولانی از روزمرگی پیش میآید، مسائل مالی را نیز در برمیگیرد. پیرمرد نه پشتوانهای دارد و نه خانهای که بروند در آن سالهای آخر عمر خود را بگذرانند. پیرزن نیز به مانند شوهر خود اعمال محدودی دارد. او در گوشهای از خانه (که اسمش خانه است و فقط چهار دیوار است که سردی و نبودن اسباب اثاثیه در آن حکایت از زندگی ملال آورشان دارد) دار قالی به پا کرده است و قالی میبافد. پیرمرد گاهی مشتریهایی برای قالیها میآورد تا از این شیوه نیز بتوانند پولی به دست آورند. پولی که انگار بود و نبودش تفاوتی ندارد چون به جز همان یک غذای همیشگی و یک سیگار همیشگی نه چیزی میخورد نه چیزی میکشد و نه چیزی میخرد.
شهید ثالث در فیلمهایش تمام سعی خود را به کار میبندد تا از احساسات دوری کند. فیلم تا جا دارد از فضای دراماتیک دوری میکند و استفاده نکردن از موسیقی و بازیگران حرفهای هم در راستای همین هدف است. هیچ جمله محبت آمیزی با حداقل بار دراماتیک از هیچ کدام از کارکترها نمیبینیم. سردی لحن و روایت شهید ثالث که وامدار دغدغههای شخصی خود او است در پلان به پلان فیلم جاری است. حتی در بحث پرداخت شخصیت و شناخت ما به هیچ وجه به شخصیتها نزدیک نمیشویم و هیچ وجه درامی از گذشته یا حال هیچ کدام از آنها نمیبینیم. در سکانسی از فیلم پسر پیرمرد و پیرزن که سرباز است برای دیدن آنها میآید. مادر و پسر حتی به هم سلام نمیکنند و پس از پرسیدن احوال هم به صورت کاملا مصنوعی پسر نیز با اخلاقی دقیقا مانند پدرش میگوید “یه چایی بریز بخوریم!” . از سویی دیگر سکوت کامل و مرگباری بر فیلم حکمفرماست که هر از گاهی رد شدن قطاری از روی ریل آن را میشکند. این سکوت باعث میشود طبیعت بی جانی که فیلم از آن برخوردار است هر چه بیشتر به چشم بیاید و کسالت و کرختی بر دنیای فیلم حکمفرما شود. البته این کسالت اصلا به تجربه بیننده از فیلم لطمه نمیزند و اتفاقا کارگردانی هنرمندانه شهید ثالث باعث میشود تا روزمرگی پیرمرد و پیرزن و کارهای سادهشان مثل غذا خوردن و خوابیدن هم برای بیننده جذاب جلوه کند. در این میان ظهور یک کشنده روتین (routine killer) که در اینجا گرفتن حکم بازنشستگی است سبب میشود تا همه زندگی این زوج در آستانه نابودی قرار گیرد. اساسا شهید ثالث در آثارش رویه یکسانی دارد. در یک ساعت اول به روزمرگی و کسالت زندگی کارکترهایش میپردازد. سپس کشنده روتین را وارد میکند و زندگی افراد را دستخوش تغییر میکند. این کشنده روتین فقط شکلش عوض میشود، برای مثال در طبیعت بی جان به شکل حکم بازنشستگی ظهور میکند و در یک اتفاق ساده به شکل مرگ مادر شخصیت اصلی. در اینجا پس از گفتن حکم پیرمرد حتی معنی بازنشستگی را نمیفهمد و فکر میکند که زیرآبش را زدهاند تا از کار بیکار شود. او تصمیم میگیرد به کارش ادامه دهد اما اداره خط سوزنبان جوانی به این محل اعزام میکند. سوزنبانی که انگار قرار است تا سی سال بعد همین اتفاقات برایش تکرار شود.
کارگردانی شهید ثالث شاهکار است. میزانسنها به قدری خلوت هستند که مخاطب با دیدن حنی یک قاب از فیلم به بی روحی و سکون حاکم بر اثر پی میبرد. این قابها به دستان توانمند هوشنگ بهارلو گرفته شدهاند که فیلمبرداری فیلمهای مهمی در تاریخ سینمای ایران را بر عهدا داشته است. بازیگرها با این که همه نابازیگر هستند اما شهید ثالث بلد است چطور از آنها بازی بگیرد تا بتواند اثرگذاری کند. کارگردانی شهید ثالث به قدری در این فیلم استادانه بود که جایزه خرس طلایی برلین را نیز برای او به ارمغان آورد.طبیعت بی جان واقعا بی جان است. ساکت و سرد اما شاعرانه و زیبا. سهراب شهید ثالث مهجور بود و پشت اسامی کارگردانانی ماند که فیلمهایشان به اندازه یک سکانس فیلمهای شهید ثالث ارزش هنری نداشتهاند. از وطنش گریزان شد و تا آخر عمر هم در انزوا زندگی کرد. اما انگار رسم زمانه همین است. آوانگاردها مجرمند!
نظرات
واااای چقدر زیبا بود . ممنون آقا دانیال . یه مدت بود خیلی خیلی تنبل شده بودم . به خاطر درس های مدرسه و بازی های جدید بود :I دیروز داشتم با پدرم فیلم دزدان دچرخه رو میدیدم و کلی یاد شما کردم . اومدم سایت سینما گیمفا و بعد از مدت ها مطلب جدید شما رو دیدم و خوندم . از شما کمال تشکر رو دارم که جهت پیشرفت سواد سینمایی ما اینقدر تلاش می کنید
خواهش میکنم خوشحالم دوست داشتید