مقدمه:
کریستوفر ووگلر (Christopher Vogler) اعتقاد دارد که غالب داستانها به نوعی از الگوی سفر قهرمان پیروی میکنند حتی اگر در ظاهر هیچ سفری به معنای مرسوم در آنها روی ندهد و یا مراحل سفر قهرمان به همان روشنی و ترتیبی که او در کتابش شرح میدهد در آنها قابل شناسایی نباشد. ووگلر در کتاب «سفر نویسنده» در این باره مینویسد: «سفر قهرمان، الگویی جهانی است که در هر فرهنگی و در هر زمانی اتفاق میافتد. این الگو همان تنوع نامحدودی را دارد که نژاد انسان داراست و با وجود این، فرم بنیادی آن همواره ثابت است. سفر قهرمان مجموعه عناصری است با استحکامی حیرتانگیز که پیوسته از اعماق ذهن بشر میتراود؛ با جزئیاتی متفاوت در هر فرهنگ، اما در اساس مشابه و یکسان» (ووگلر، ۱۳۹۴، ص ۳۶). «داستان سفر قهرمان به رغم تنوع نامحدود، در اساس همواره یک سفر است: قهرمان محیط راحت و روزمرهی خود را ترک میکند و وارد دنیایی پرمخاطره و ناآشنا میشود. شاید سفری بیرونی و به مکانی واقعی باشد: یک هزارتو، جنگل یا غار، شهر یا کشوری عجیب، مکانی تازه که عرصهی کشمکش او با نیروهای مخالف و چالشبرانگیز میشود. اما به همان تعداد داستانهایی وجود دارند که قهرمان را به سفری درونی میبرند؛ سفری مربوط به ذهن، قلب و روح. در هر داستان خوبی، قهرمان رشد میکند، دچار تحول میشود و از یک نوع زندگی به نوعی دیگر سفر میکند: از یأس به امید، از ضعف به قوت، از نادانی به خردمندی، از عشق به نفرت و بالعکس» (همان، ص ۳۸). با سینماگیمفا همراه باشید.
در این میان فیلمهایی وجود دارند که کاملا بر منبای ساختار اسطورهای هستند و تمام مراحل سفر قهرمان و کهنالگوها به روشنی در آنها قابل تشخیص است. فیلم Children of Men «فرزندان بشر» ساختهی آلفونسو کوآرون (Alfonso Cuaron) به این دسته از فیلمها تعلق دارد. تیو، قهرمان این فیلم، به معنای واقعی کلمه یک سفر را طی میکند و پس از پشت سر گذاشتن موانع بسیار ضمن به انجام رساندن مأموریتاش به انسان بهتری تبدیل میشود. در این فیلم کهنالگوهایی نظیر قهرمان، استاد، منادی، نگهبان آستانه و سایه در شکل کلاسیکشان قابل تشخیصاند. این مقاله قصد دارد تا به تحلیل ساختار این اثر بر مبنای الگوی سفر قهرمان بپردازد.
مراحل سفر قهرمان در کتاب «سفر نویسنده» به شرح زیر است:
- دنیای عادی
- دعوت به ماجرا
- رد دعوت
- ملاقات با استاد
- عبور از نخستین آستانه
- آزمونها، متحدان، دشمنان
- راهیابی به ژرفترین غار
- آزمایش
- پاداش
- مسیر بازگشت
- تجدید حیات
- بازگشت با اکسیر
دنیای عادی
«چون بسیاری از داستانها سفری هستند که قهرمان و مخاطب را به دنیایی ویژه میبرند، اغلب با معرفی دنیای عادی به عنوان مبنایی برای مقایسه آغاز میکنند. دنیای ویژهی داستان فقط در صورتی ویژه است که آن را در تضاد با دنیای روزمره ببینیم که قهرمان از آن بیرون میآید. دنیای عادی به مثابهی زمینه، پایگاه اولیه و پسزمینهی قهرمان است» (همان، ص ۱۱۵).
«نخستین تصویر یا تصویر افتتاحیه میتواند ابزار قدرتمندی برای خلق حال و هوا و اشاره به مقصد نهایی داستان باشد. این تصویر میتواند استعارهای بصری باشد که، در نما یا صحنهای واحد، دنیای ویژهی پردهی دوم و کشمکشها و دوراهیهایی را که در آنجا منتظر ماست در نظر مخاطب مجسم کند. این تصویر میتواند به مضمون اشاره کند و مخاطب را با مسائلی آشنا سازد که شخصیتهای شما با آن روبهرو خواهند شد.» (همان، ص ۱۱۳).
با همان اولین صدایی که به گوش میرسد معرفی دنیای عادی فیلم «فرزندان بشر» آغاز میشود. صدا متعلق به زن گویندهی اخباری است که خبر مربوط به کشته شدن جوانترین فرد بر روی کرهی زمین که تنها هجده سال سن دارد را اعلام میکند. این برنامه از تلویزیون یک کافیشاپ پخش میشود و عدهی زیادی با اندوه فراوان مبهوت تماشای آن هستند. گوینده پس از آن دربارهی وضعیت حاکم و اینکه هجده سال به دلیل نازایی فرزندی به دنیا نیامده شرح مختصری میدهد. آن جوان هجده ساله که از آن رو که جوانترین فرد دنیا بود جایگاه ستارگی داشت، پس از امتناع از دادن امضا به یکی از طرفدارانش به دست او کشته میشود. تمام این اطلاعات مربوط به به دنیای نامتعارف فیلم که برای قهرمان نسبت به آنچه که بعدتر رخ میدهد، عادی محسوب میشود، به سرعت و در زمان اندکی به مخاطب منتقل میشود. در همین حین که تمام افراد حاضر در آن کافیشاپ که تعدادشان نیز کم نیست با بهت فراوان اخبار را دنبال میکنند، تیو، قهرمان داستان، برای اولین بار دیده میشود. او برخلاف جمعیت مشتاق، علاقهی چندانی به اخبار در حال پخش از خود نشان نمیدهد. او راهش را از میان جمعیت باز کرده، سفارش قهوه میدهد و بلافاصله پس از حاضر شدن آن خارج میشود. زمانی که تیو از آنجا بیرون میرود، کافیشاپ منفجر میشود.
ووگلر به اهمیت نخستین برخورد مخاطب با قهرمان تأکید میکند و اعتقاد دارد که ورود او به داستان بخش مهمی از ساخت رابطهی شخصیت با مخاطب است. او همچنین به اهمیت مشکلات درونی و بیرونی قهرمان اشاره میکند و مینویسد: «هر قهرمانی باید هم یک مشکل درونی داشته باشد و هم یک مشکل بیرونی.» (همان، ص ۱۱۷). «شخصیتهای فاقد چالشهای درونی، گرچه ممکن است قهرمانانه عمل کنند، اما تخت و فاقد جذابیت و گیراییاند. آنها به مسئلهای درونی نیاز دارند: نقصی در شخصیت یا نوعی دوراهی اخلاقی که باید آن را حل کنند. باید در طی داستان چیزی یاد بگیرند. مخاطبان دوست دارند شخصیتها را در حال یادگیری، رشد، و پرداختن به چالشهای درونی و بیرونی ببینند.» (همان، ص ۱۱۷).
در سکانس افتتاحیه ما ضمن اینکه به سرعت با مناسبات حاکم بر دنیای اثر آشنا میشویم، به نسبت قهرمان با این مناسبات نیز پی میبریم. زمانی که کافیشاپ منفجر میشود، تیو در جایی بیرون آن مشغول ریختن الکل درون قهوهی خود است. ترکیب الکل با قهوه که معمولا برای رفع مستی و هوشیار کردن مصرف میشود، حاکی از اعتیاد تیو به الکل است. این اعتیاد به الکل به نوعی یک مشکل و ضعف شخصیتی محسوب میشود و میتوان اینگونه استدلال کرد که او سعی دارد دردی را تسکین دهد. بدیهی است که مخاطب در این لحظه نمیداند که این درد چیست اما فعلا میداند که مشکلی درونی وجود دارد، مشکلی که ناشی از انفعال است. چنانچه بعدا پی میبریم تیو از زخم روانی عمیقی ناشی از مرگ فرزند خردسالش رنج میبرد.
پس از افتتاحیه موجز فیلم ما وضعیت قهرمان را در دنیای عادی پی میگیریم. تیو به محل کار خود میرود که فضایی کاملا امنیتی دارد. او پیش از ورود به محل کار توسط مأموران امنیتی بازرسی بدنی میشود. در محل کار نیز همکاران او اخبار مربوط به قتل جوانترین فرد دنیا را دنبال میکنند. تیو همچنان نسبت به این رخداد ظاهرا مهم بیتفاوت است. او پس از محل کارش نزد دوست مسن خود، جاسپر میرود. جاسپر به نوعی نقش کهنالگوی استاد یا مرشد را برای تیو ایفا میکند.
«کهنالگوی استاد شخصیتی معمولا مثبت است که یاریدهنده یا مربی قهرمان است. این کهنالگو در شخصیتهایی بروز میکند که به قهرمانان آموزش میدهند، از آنها محافظت میکنند یا به ایشان هدیه میدهند.» (همان، ص ۷۱). «از دیگر کاربردهای مهم کهنالگوی استاد، ایجاد انگیزه در قهرمان و کمک به در غلبه بر ترس است» (همان، ص ۷۴).
جاسپر همانطور که بعدتر میبینیم با پناه دادن به تیو از او محافظت میکند. او در صحنهای در حالی که از حضور تیو در اتاق مجاور مطلع نیست با صحبت دربارهی او ناخواسته انگیزهی او را برای کنشمندیِ بیشتر تقویت میکند. به این مسئله در مرحلهی ملاقات با استاد (که در این اثر در تلفیق با مرحلهی آزمونها، متحدان، دشمنان روی میدهد) پرداخته خواهد شد.
«دنیای عادی جای بیان مضمون داستان است. داستان واقعا دربارهی چیست؟» (همان، ص ۱۲۴). «مضمون داستان جمله یا فرضی بنیادی دربارهی وجهی از زندگی است که معمولا جایی در پردهی اول مطرح میشود، یعنی در دنیای عادی. ممکن است یکی از شخصیتهای اشارهای غیررسمی و گذرا به آن بکند و اعتقادی را بیان کند که بعدا در طول داستان به صورت جدی آزموده شود» (همان، ص ۱۲۴).
این مسئله در خلال گفتوگویی میان تیو و جاسپر مطرح میشود. تیو اعتقاد دارد که اگر «پروژهی انسانی» که ظاهرا گروهی است که مخفیانه برای یافتن درمانی برای نازایی و از این رو نجات بشر تلاش میکند، وجود داشته باشد و حتی اگر موفق به انجام این کار شود، اهمیتی ندارد و همین حالا نیز برای نجات بشر دیر شده است. او معتقد است که کار جهان همین حالا نیز به پایان رسیده است. آشکار است که با چنین نگرشی هیچگونه تلاش و کنشی فایدهای ندارد و بهترین کار انفعال است. رویکردی که تیو در پیش گرفته است. این اعتقادی است که بعدتر در طول داستان به طور جدی به چالش کشیده میشود.
تیو از نزد جاسپر به شهر لندن باز میگردد. او در آنجا توسط افرادی ربوده میشود. از اینجا وارد مرحله بعدی سفر قهرمان آغاز میشود. یعنی دعوت به ماجرا.
دعوت به ماجرا
«دنیای عادی اکثر شخصیتها شرایطی ایستا اما ناپایدار است. تخم تغییر و رشد کاشته شده است و برای جوانه زدن و سبز شدن فقط به اندکی انرژی تازه نیاز دارد. این انرژی تازه که در اسطورهها و قصههای پریان به اشکال بیشماری نمادپردازی شده، همانی است که جوزف کمبل آن را دعوت به ماجرا مینامد» (همان، ص ۱۲۹). «در نظریههای مختلف فیلمنامهنویسی، دعوت به ماجرا با عناوین دیگری مثل حادثهی محرک، حادثهی آغازگر یا کاتالیزور، یا جرقهی آغازگر به رسمیت شناخته میشود» (همان، ص ۱۳۰). «دعوت به ماجرا غالبا توسط شخصیتی انجام میشود که معرف کهنالگوی منادی است. شخصیتی که کارکرد منادی را دارد ممکن است مثبت، منفی یا ختثی باشد؛ اما کار او همیشه این است که با ارائهی یک دعوت یا چالش قهرمان را برای روبهرو شدن با ناشناخته، داستان را به حرکت درآورد. در برخی داستانها منادی در عین حال نقش استاد را نیز برای قهرمان ایفا میکند» (همان، ص ۱۳۱).
این منادی در فیلم «فرزندان بشر»، جولین، همسر سابق تیو است. افراد جولین که رهبری یک گروهک شورشی به نام «فیشز» (به معنی ماهیها) را برعهده دارد، تیو را میربایند و به مخفیگاه خود میبرند. این گروهک ظاهرا فعالیتهایی را در مخالفت با سیاستهای دولت و در جهت بهبود وضع پناهندگان انجام میدهند، پناهندگانی که دولت روشی بسیار غیرانسانی را در برخورد و اسکان دادن به آنها در پیش گرفته است. جولین از تیو میخواهد تا از طریق عموزادهاش که پست مهمی در دولت دارد برای دختری پناهنده به نام «کی» برگههای مجوز عبور تهیه کند که در دنیای شدیدا امنیتی این فیلم بسیار سخت به دست میآیند. تیو این دعوت را رد میکند چراکه معتقد است کار بسیار خطرناکی است. تیو پیش از آغاز ماجرای اصلی چندین دعوت را دریافت میکند که دائما میزان خطرپذیری آنها بیشتر میشود. جولین که ظاهرا از مشکلات مالی تیو باخبر است به او پیشنهاد پنج هزار دلار پول میکند. این در واقع اولین دعوتی است که تیو دریافت میکند اما دعوت به ماجرای اصلی نیست. تیو نزد عموزادهاش میرود و برگهی عبور را به دست میآورد. ظاهرا تنها برگههای عبور دونفره موجود بوده و از این رو تیو باید دختر را در مسیر همراهی کند. تیو این دعوت را نیز در ازای دریافت پنج هزار دلار دیگر قبول میکند. ظاهرا تیو به دلیل پول این مسئولیت را میپذیرد اما به نظر میرسد که انگیزههای او از پذیرش این دعوت به این سادگیها نباشند و او امید برقراری رابطهی دوباره با جولین (و شاید تکرار فعالیتهای آرمانگرایانهاش با جولین در گذشته) را در سر دارد، رابطهای که ظاهرا پس از مرگ فرزندشان سالها پیش به پایان رسیده است.
رد دعوت
«در این مرحله قهرمان دعوت به ماجرا را رد میکند و از پذیرش مسئولیت شانه خالی میکند. چراکه از او خواسته شده تا به ناشناختهای بزرگ، به ماجرایی جواب مثبت بدهد که هیجانانگیز اما در عین حال خطرناک و تهدیدکنندهی زندگی است» (همان، ص ۱۳۹). «این مکث و تردید در جاده قبل از آنکه سفر به راستی شروع شود کارکرد دراماتیک مهمی دارد زیرا به مخاطب نشان میدهد که ماجرا خطرناک است» (همان، ص ۱۴۰).
اگرچه تیو دعوت به همراهی دختر را میپذیرد اما هنوز به ماجرای اصلی دعوت نشده است، ماجرایی که عبارت است از همراهی و بر عهده گرفتن مسئولیت دختر به تنهایی و فرار از دست هر دو جناح دولت و شورشیها و رساندن او به «پروژهی انسانی». تیو پس از قبول دعوت دوم یعنی همراهی دختر با برگههای عبور دونفره به همراه کی، میریام، زنی که کی را همراهی میکند، جولین و لوک، یکی از افراد رده بالای گروهک شورشی به سمت خانهی امنی حرکت میکنند. قرار است مدتی در آن خانهی امن بمانند تا شرایط لازم برای عبور کی مهیا شود. در راه رفتن به سمت خانهی امن و آماده شدن برای ماجرای اصلی مورد حمله قرار میگیرند و جولین کشته میشود. کسانی که به آنها حمله میکنند در واقع معرف کهنالگوی نگهبان آستانه هستند که حتی پیش از آغاز ماجرای اصلی سعی دارند راه قهرمان را سد کنند. ووگلر در کتاب سفر نویسنده این کهنالگو را اینگونه معرفی میکند: «همهی قهرمانان در جادهی منتهی به ماجرا با موانعی روبهرو میشوند. در هر یک از دروازههای ورود به دنیایی تازه، نگهبانان قدرتمندی ایستادهاند که از ورود افراد فاقد صلاحیت جلوگیری میکنند» (همان، ص ۸۱). «نگهبانان آستانه معمولا تبهکاران یا شخصیتهای منفی اصلی داستان نیستند. آنها غالبا جانشینان شخصیت تبهکار، تبهکاران کماهمیتتر یا مزدورانی هستند که برای نگهبانی از پایگاه اصلی رئیس اجیر شدهاند» (همان، ص ۸۱).
تیو با پذیرش دعوت دوم موقتا به قهرمانی راغب تبدیل میشود اما ترس و تردیدی که منجر به رد دعوت میشود، در این مرحله نیز دیده میشود.
«در این حالت، ترس را شخصیتهای دیگر بیان میکنند و به قهرمان و مخاطب دربارهی آنچه که ممکن است در جادهی پیش رو اتفاق بیفتد، هشدار میدهند» (همان، ص ۱۴۲).
البته خود تیو با وجود اینکه دعوت را پذیرفته آشکارا وحشتزده است. مشهود است که او انتظار این میزان از خطر را نداشته. به نظر میرسد که خطر ماجرا هم از طریق وحشت تیو و هم از طریق شخصیتهای دیگر تصدیق و دراماتیزه میشود. مرگ جولین به نوعی در این مرحله بالاتر از دیگر فاکتورها معرف رد دعوت است. تیو پس از بالا گرفتن درگیری با مهاجمان با ضربهی درِ ماشین، موتور آنها را واژگون میکند و آنها در نهایت از مهلکه جان سالم به در میبرند. در ادامه لوک دو پلیسی که در تعقیب آنها بودهاند را میکشد که باعث میشود تمامشان از جمله تیو تحت تعقیب گستردهی پلیس قرار بگیرند. پس از رسیدن به خانهی امن، تیو که از مرگ جولین شوکه شده از ادامهی مسئولیت خود سر باز میزند و در واقع با افزایش مخاطرات دعوت را رد میکند. در ادامه تیو مطلع میشود که کی، دختری که او مسئولیت همراهیاش را بر عهده داشته باردار است. کی از تیو میخواهد تا او را به قایق نجات برساند چراکه جولین از او خواسته در صورت بروز هر اتفاق غیرمنتظرهای فقط به تیو اعتماد کند. این لحظه در واقع جایی است که دعوت به ماجرای اصلی اتفاق میافتد. دعوتی که تیو در ابتدا رد میکند.
عبور از نخستین آستانه
«حالا قهرمان در آستانهی دنیای ماجرا، دنیای ویژهی پردهی دوم، ایستاده است. دعوت شنیده شده است، تردیدها و ترسها بیان شده و تخفیف یافتهاند، و تمام مقدامات لازم فراهم شده است. اما حرکت واقعی، تعیینکنندهترین کنش پردهی اول، هنوز باقی مانده است. عبور از نخستین آستانه عملی است که طی آن قهرمان با تمام وجود درگیر ماجرا میشود» (همان، ص ۱۶۱).
تیو زمانی به طور کامل درگیر ماجرا میشود و در واقع دعوت به ماجرا را میپذیرد که پی میبرد قتل جولین کار افراد خود او بوده و اینکه اکنون قصد دارند تا تیو را نیز به قتل برسانند. آنها میخواهند تا از کی (زنی که پس از هجده سال باردار شده) برای مقاصد سیاسی خود استفاده کنند، اقدامی که ظاهرا جولین مخالف آن بود.
ووگلر دربارهی انگیزههای قهرمان برای عبور از نخستین آستانه مینویسد: «تبهکاری ممکن است یکی از نزدیکان قهرمان را بکشد، مجروح کند، تهدید کند یا برباید؛ و با این کار تمام تردیدها را کنار بزند. قهرمان ممکن است چارهی دیگری نداشته باشد، یا بفهمد که انتخاب سختی باید صورت گیرد» (همان، ص ۱۶۲).
تیو نیز در اینجا با چنین وضعیتی روبهروست؛ لوک تبهکار داستان، جولین را کشته و اکنون قصد دارد تا او را نیز از میان بردارد، بنابراین تیو به نوعی چارهای جز کنش و خروج از انفعال ندارد، در غیر این صورت جانش را از دست خواهد داد. تیو، کی و میریام را از نقشهی شورشیها مطلع میکند و آنها از خانهی امن میگریزند. این همان عمل ارادیای است که تیو طی آن به طور کامل درگیر ماجرا میشود و از نخستین آستانه عبور میکند. این لحظه معادل نقطهی پیرنگ یا نقطهی عطف در ساختار سهپردهای است.
تیو، کی و میریام حین فرار توسط لوک که معرف کهنالگوی سایه و افرادش که معرف کهنالگوی نگهبان آستانه هستند، مورد تعقیب قرار میگیرند. اما تیو و همراهانش موفق میشوند با مشقت فراوان فعلا از دستشان بگریزند.
آزمونها، متحدان، دشمنان
«اکنون قهرمان به طور کامل وارد دنیای ویژه، دنیای اسرارآمیز و هیجانانگیز شده است. جوزف کمبل آن را چشماندازی رویایی از اشکال مبهم و بسیار متغیر بیثبات که در آن قهرمان باید رشته آزمونهایی را پشت سر بگذارد مینامد. این برای قهرمان تجربهای تازه و گاهی ترسناک است» (همان، ص ۱۶۹). «نخستین تأثیراتی که مخاطب از دنیای ویژه میگیرد ممکن است در تضاد کامل با دنیای عادی باشد» (همان، ص ۱۷۰). «مهمترین کارکرد دورهی سازگاری با دنیای ویژه آزمودن است. داستانگویان از این مرحله برای محک زدن و امتحان کردن قهرمان استفاده میکنند و او را در معرض یک رشته آزمونها و چالشها قرار میدهند که هدف از آنها آماده کردن وی برای آزمایشهای بزرگتری است که پیش رو دارد» (همان، ص ۱۷۰). «آزمونها ممکن است ادامهی آموزشهای استاد باشند. بسیاری از استادان تا این جای ماجرا قهرمان را همراهی میکنند و آنها را برای دورههای بعدی و بزرگتر آماده میکنند» (ص ۱۷۰).
تیو اکنون به طور کامل وارد دنیای ماجرا میشود، دنیایی که در تضاد کامل با دنیایی که او در آن زندگی و به آن عادت کرده بود قرار دارد. مهمترین عنصری که این تضاد را برجسته میکند کنش است. تیو در دنیای پیش از شروع ماجرا در انفعال مطلق به سر میبرد و هرگونه تلاش برای تغییر یا بهبود شرایط را عبث میدانست. اما اکنون او به شخصی کنشمند تبدیل شده و روحیهی امید به تغییر نیز در او بیدار شده است. او اکنون باید از دست لوک و دارودستهاش بگریزد و در ضمن با فراگیری مناسبات این دنیای ویژه راهی برای رساندن کی به قایق نجات بیابد. این مسئولیت به این دلیل که هر دو جناح درگیر یعنی شورشیها و پلیس در تعقیب او هستند، دشوارتر نیز میشود.
در اینجا باید به جابهجایی و ادغامی که در مراحل کلاسیک سفر قهرمان اتفاق میافتد اشاره کرد؛ مرحلهی ملاقات با استاد که به صورت کلاسیک پیش از مرحلهی «عبور از نخستین آستانه» روی میدهد، در اینجا پس از آن و در ادغام با مرحلهی «آزمونها، متحدان و دشمنان» اتفاق میافتد. ووگلر در کتاب «سفر نویسنده» در این باره مینویسد:
«سفر قهرمان چارچوبی کلی و شماتیک است که باید با جزئیات و غافلگیریهای هر داستان پر شود. ساختار نباید توجه را به خود جلب کند، و به علاوه نباید موبهمو تکرار شود. ترتیبی که برای مراحل سفر قهرمان ذکر شده، فقط یکی از چندین شکل ممکن است. مراحل را میتوان حذف، اضافه یا کاملا جابهجا کرد بی آنکه به هیچوجه از قدرتشان کاسته شود» (همان، ص ۵۰).
ملاقات با استاد
این مرحله معمولا (نه همیشه) زمانی اتفاق میافتد که قهرمان به دلیل ترس از ناشناختهها همچنان در مرحلهی رد دعوت به سر میبرد. «ملاقات با استاد مرحلهای از سفر است که در آن، قهرمان منابع، دانش و اعتماد به نفس کافی را برای غلبه بر ترس به دست میآورد و سفر را آغاز میکند» (همان، ص ۱۴۹).
میتوان گفت که جولین نیز به نوعی نقش استاد را برای تیو بازی میکند. تیو پیش از آنکه از نخستین آستانه عبور کند با اطلاع از جملهی جولین که به کی گفته بود فقط به تیو اعتماد کن به نوعی بر اعتماد به نفساش افزوده میشود چراکه حاکی از اعتقاد جولین به توانایی تیو برای انجام این کار است. اما جاسپر یک استاد تمامعیار برای تیو محسوب میشود. او از تیو محافظت میکند، عزم او را برای رسیدن به هدفش راسختر میکند، او را در راه رسیدن به هدفش یاری میدهد و در نهایت جان خود را برای محافظت از او فدا میکند. او همچنین ناخواسته ارادهی او را برای رسیدن به هدفش راسختر میکند.
تیو با همراهان خود به خانهی جاسپر پناه میبرد. اگرچه تیو اکنون به طور کامل وارد ماجرا شده اما جاسپر با صحبت دربارهی تیو ناخواسته عزم او را راسختر میکند و باعث میشود تا کنشمندی سابق تیو در او بیدارتر شود.
او در صحنهای پس از پناه دادن به تیو و همراهانش در حالی که از حضور تیو در اتاق مجاور مطلع نیست با صحبت دربارهی او ناخواسته انگیزهی او را برای کنشمندیِ بیشتر تقویت میکند. جاسپر میگوید که شانس (و در واقع به نوعی سرنوشت) به تمام وجوه زندگی تیو شکل داده و او را به وضعیت کنونی رسانده است. او سپس نتیجه میگیرد که تیو در نهایت مغلوب سرنوشت شده و به انفعال افتاده چراکه ظاهرا کنشهای او در شکل دادن به زندگیاش بیفایده بودهاند. جاسپر در این صحنه مختصرا راجع به آرمانگرایی سابق تیو که اکنون جایش را به پوچگرایی داده نیز صحبت میکند. ظاهرا تیو در گذشته فعال سیاسی بوده و در کنار همسرش برای تغییر شرایط تلاش میکرده اما پس از مرگ فرزندش دست از تلاش کشیده و اکنون به انفعال و بیایمانی کامل به تغییر شرایط رسیده است. تیو این حرفها را میشنود و هر چند واکنشی نشان نمیدهد اما به نظر میرسد در انجام مأموریتی که بر دوش او نهاده شده راسختر میشود. به نوعی در این صحنه آرمانگرایی سابق او و امیدش به تغییر شرایط در او بیدار میشود. او میتواند با انجام این عمل (رساندن دختر به منطقهی مورد نظر) زمام امور زندگی خود را به دست بگیرد، از انفعال خارج شود و ثابت کند هر آنچه که بر او گذشته بر حسب شانس و تصادف نبوده و به این ترتیب معنا را به زندگیاش بازگرداند.
«مرحلهی آزمونها، متحدان و دشمنان در داستانها برای صحنههای آشنایی مفید است؛ یعنی جایی که شخصیتها با هم آشنا میشوند و مخاطب شناخت بیشتری از آنها به دست میآورد. به علاوه، این مرحله به قهرمان اجازه میدهد برای کسب آمادگی برای مرحلهی بعد، راهیابی به ژرفترین غار، قدرت و اطلاعات خود را افزایش دهد» (همان، ص ۱۷۵).
غالب صحنههایی که در خانهی جاسپر اتفاق میافتد به نوعی همان صحنههای آشنایی است. در همین صحنههاست که ما با گذشتهی تیو آشنا میشویم و نیز در لحظهای گذرا پی میبریم که جاسپر نیز خود در گذشته برای بهبود شرایط فعالیت میکرده است.
در اینجا همچنین مشخص میشود که مقصد آنها کشتیای به نام تومارو (The Tomorrow به معنی فردا) است که در پوشش یک قایق ماهیگیری تردد میکند. تیو باید به طریقی کی را به این کشتی برساند، کشتی تومارو سپس کی را به «پروژهی انسانی» خواهد رساند. همچنین مشخص میشود که یکی از مکانهایی که به زودی این کشتی در آن توقف خواهد کرد، درون کمپ پناهندگان قرار دارد، کمپی که پرمخاطرهترین مکان در دنیای این فیلم محسوب میشود و به نوعی متناظر با درونیترین غار در سفر قهرمان است. جاسپر پس از اطلاع از این موضوع تصمیم میگیرد با کمک گرفتن از یکی از دوستان سابقاش آنها را وارد کمپ پناهندگان کند، جایی که معمولا همه سعی در خروج از آن دارند.
در ادامه لوک و افرادش محل اختفای تیو را پیدا میکنند. جاسپر جان خود را برای کمک به تیو و همراهانش فدا میکند. از ابتدای فیلم با پیشروی داستان هر لحظه ارادهی تیو برای به انجام رساندن هدفاش راسختر میشود. اکنون نیز با مرگ جاسپر بار دیگر بر نیروی ارادهی تیو برای انجام مسئولیتش افزوده میشود چراکه در غیر این صورت جولین و جاسپر برای هیچ جان خود را از دست دادهاند. تیو اینگونه هر چه بیشتر به سمت بازیابی ایمان از دست رفتهاش به بهبود شرایط حرکت میکند. تیو، کی و میریام به سمت محل قراری که جاسپر برایشان ترتیب داده حرکت میکنند. در آنجا دوست جاسپر به آنها کمک میکند تا وارد کمپ پناهندگان شوند.
راهیابی به ژرفترین غار
«قهرمانان پس از سازگاری با دنیای ویژه، اکنون باید به جستوجوی قلب آن برآیند. آنها وارد منطقهی میانی میشوند که بین مرز و مرکز سفر قهرمان قرار گرفته است. آنها در طی مسیر با منطقهی رازآمیز دیگری برخورد میکنند که از نگهبانان آستانه، اهداف و آزمونهای خاص خود برخوردار است. این مرحله راهیابی به ژرفترین غار است؛ جایی که آنها به زودی با بزرگترین شگفتی و ترس روبهرو میشوند. اکنون زمان کسب آمادگی نهایی برای آزمایش مرکزی ماجراست. قهرمانان در این نقطه مثل کوهنوردانی هستند که با تلاشهای مرحلهی آزمون خود را به کمپ اصلی رساندهاند و در شرف حملهی نهایی برای فتح بلندترین قله هستند» (همان، ص ۱۷۹).
تیو، کی و میریام به کمک دوست جاسپر خود را به عنوان پناهنده جا میزنند تا بتوانند وارد اردوگاه پناهندگان شوند. در راه کی در آستانهی وضع حمل قرار میگیرد. او که تحت فشار شدیدی است توجه مأمورین امنیتی را به سمت خود جلب میکند. میریام توجه آنها را به سمت خود جلب میکند و اینگونه کی بار دیگر نجات مییابد. مأموران میریام را با خود میبرند. کمپ پناهندگان پرمخاطرهترین و ناامنترین مکان در دنیای این فیلم است، خصوصا که به تازگی شورشی نیز در آن به راه افتاده و ارتش برای سرکوب شورشیان وارد عمل شده است. تیو و کی عملا وارد میدان جنگ میشوند و هر لحظه امکان دارد که مورد اصابت گلوله قرار بگیرند. این منطقه همچنین دنیای ویژهی دیگری محسوب میشود که قوانین خاص خود را دارد. در اینجا هیچ نظمی حاکم نیست، قانونی وجود ندارد و مأموران امنیتی هرگونه که بخواهند با پناهندگان برخورد میکنند. آنها حتی وسایل ذیقیمت پناهندگان را نیز به زور تصاحب میکنند. در صحنهای سربازی ساعت تیو را با خشونت از او میگیرد. زنی به تیو و کی کمک میکند و آنها را در خانهی مخروبه اسکان میدهد. کی در این خانه فرزند خود را به دنیا میآورد. دوست جاسپر که تاکنون به نوعی متحد تیو و کی محسوب میشد با دیدن نوزاد سعی میکند آن را تصاحب کند. در واقع او به نوعی به نگهبان آستانه تبدیل میشود. تیو و کی به کمک همان زن و با مشقت فراوان از دست او میگریزند. آنها برای مدت کوتاهی در منزل پیرزنی تجدید قوا میکنند و سپس برای رسیدن به قایق نجات راهی میشوند.
آزمایش
«اکنون قهرمان در عمیقترین اتاق ژرفترین غار قرار دارد و با بزرگترین چالش و هولناکترین حریف روبهروست. این همان قلب واقعی است که جوزف کمبل آن را آزمایش مینامد. این شاهفنر یا عامل اصلی در فرم قهرمانی و کلید رسیدن به قدرت جادویی است» (همان، ص ۱۹۳). «راز سادهی آزمایش این است: قهرمانان باید بمیرند تا بتواند دوباره متولد شوند. قسمتی از نمایش که مخاطبان بیش از همه از آن لذت میبرند مرگ و تولد دوباره است. در هر داستانی، قهرمانان به طریقی با مرگ یا چیزی شبیه به آن روبهرو میشوند: بزرگترین ترس، شکست یک مأموریت، پایان یک رابطه، یا مرگ یک شخصیت سالخورده. در اغلب موارد، آنها به شکلی جادویی از این مرگ جان سالم به در میبرند و به شکلی واقعی یا نمادین دوباره متولد میشوند تا از نتایج غلبه بر مرگ برخوردار شوند. آنها آزمون اصلی قهرمان بودن را پشت سر گذاشتهاند» (همان، ص ۱۹۴). «رایجترین نوع آزمایش، با فاصلهی زیاد از بقیه، نوعی نبرد یا رویارویی با نیروی متخاصم است. این نیرو میتواند دشمنی خونی، شخصیتی منفی، حریف یا حتی یکی از نیروهای طبیعت باشد. ایدهای که تقریبا تمام این امکانات را در خود دارد، کهنالگوی سایه است» (همان، ص ۲۰۱).
در این مرحله تیو تلاش میکند تا کی را از بحبوحهی نبرد نیروهای متخاصم به قایق نجات برساند. اما آنها با لوک و افرادش مواجه میشوند. آنها تیو و کی را محاصره میکنند. در این لحظه تیو با بزرگترین چالش خود یعنی از دست دادن کی و از این رو شکست در به انجام رساندن مأموریتاش و نیز بزرگترین حریف خود یعنی لوک که معرف کهنالگوی سایه است مواجه میشود. این لحظه برای تیو متناظر با مرحلهی آزمایش در سفر قهرمان است. لوک کی را با خود میبرد و دستور مرگ تیو را صادر میکند اما به افرادش میگوید تا دور شدن آنها صبر کنند تا کی این صحنه را نبیند. لوک در اینجا جنبهی مثبتی از شخصیت خود را بروز میدهد. ووگلر در این باره مینویسد: سایه نیز مثل بقیه کهنالگوها، تجلیات مثبت و منفی دارد.
لوک به همراه کی دور میشود و تیو در آستانهی مرگ قرار میگیرد. تیو در آخرین لحظه به شکل معجزهآسایی از مرگ نجات پیدا میکند. نیروهای ارتش به سمت افراد لوک تیراندازی میکنند و تیو از این درگیری استفاده و از مهلکه میگریزد.
پاداش
«پس از پشت سر گذاشتن بحران آزمایش، قهرمانان اکنون پیامدهای جان به در بردن از مرگ را تجربه میکنند. بعد از هلاک شدن یا شکست خوردن اژدههایی که در ژرفترین غار سکونت داشت، آنها شمشیر پیروزی را به چنگ میآورند و پاداش خود را طلب میکنند. پیروزی ممکن است موقت باشد اما آنها فعلا از آن لذت میبرند» (همان، ص ۲۱۵). «روبه رو شدن با مرگ رخداد بزرگی است و مسلما پیامدهایی دارد. تقریبا همیشه تاریخی وجود دارد که طی آن قهرمان به خاطر جان به در بردن از مرگ یا یک آزمایش بزرگ مورد قدردانی قرار میگیرد یا پاداش دریافت میکند. تحمل کردن یک بحران امکانات زیادی را فراهم میکند، و پاداش، یا نتیجهی آزمایش، اشکال و اهداف متعددی دارد» (همان، ص ۲۱۶). «یکی از جنبههای مهم این مرحله این است که قهرمان به آنچه که در جستوجویش بوده دست پیدا میکند» (همان، ص ۲۱۸). «من این واحد از سفر را ربودن شمشیر نیز مینامم به این دلیل که اقدام فعالانهای از سوی قهرمان است که با جسارت هر آنچه را که در دنیای ویژه به دنبالش بوده است به چنگ میآورد» (همان، ص ۲۱۸). «توانایی غلبه بر مرگ همان اکسیر واقعی است که اغلب قهرمانان به دنبال آن هستند» (همان، ص ۲۱۹).
تیو پس از آنکه لوک تیو را با خود میبرد، جستوجویش را برای یافتن او آغاز میکند (و به نوعی پاداش خود را طلب میکند). او از میان نبرد سهمگین میان نیروهای متخاصم و باران گلولهی بینشان عبور میکند و همچنان به شکل معجزهآسایی نجات مییابد. در واقع این نجات معجزهآسای تیو از مرگ در سراسر داستان به شکل موتیفگونهای تکرار میشود. از همان آغاز ماجرا نیز کافیشاپ بلافاصله پس از خروج او منفجر میشود. به نظر میرسد او پیش از آنکه خودش بداند برای انجام این رسالت (رساندن کی به قایق نجات و از این رو نجات بشریت) برگزیده شده است. این موتیف با نوع ارتباط تیو با حیوانات در چند صحنه از فیلم نیز تقویت میشود، صحنههای که به نظر میرسد بر آنها تأکید میشود اما ظاهرا ربطی به رویدادهای داستان ندارند. در صحنهای که تیو برای اولین بار وارد خانهی امن جولین و لوک میشود، سگی که ظاهرا بنا به گفتهی صاحبش نسبت به همه متخاصم است، علاقهی ویژه و غیرمعمولی به تیو نشان میدهد و در جوار او بسیار آرام است. در ادامه و در همان خانهی امن گربهای دائما با او بازی میکند، لحظهای که بر آن تأکید میشود. این لحظه زمانی اتفاق میافتد که دربارهی آیندهی کی تصمیمگیری میشود، اینکه چه کسی باید مسئولیت او را بر عهده بگیرد. گویی حیوانات نیرویی را درون تیو حس میکنند و از آیندهای باخبرند که خود او فعلا به آن آگاه نیست.
تیو در ادامه با شنیدن صدای نوزاد در آن آشفتهبازار نبرد کی را در ساختمانی مخروبه که هدف تیرباران نیروهای ارتش است پیدا میکند. وقتی تیو سعی میکند کی و نوزاد را با خود ببرد، لوک که خود زخمی شده به سمت او شلیک میکند اما آنها باز هم از مهلکه میگریزند. تیو با رسیدن دوباره به کی و نوزاد که در واقع به نوعی پاداش او پس از رویارویی با مرگ محسوب میشود، مسئولیت خود را از سر میگیرد. تیو به معنای واقعی کلمه به اکسیر دست مییابد. ووگلر در کتاب «سفر نویسنده» دربارهی اکسیر مینویسد: «اکسیر یعنی واسطه یا وسیلهای برای درمان» (همان، ص ۲۱۹). کی و نوزادش اکسیری برای درمان نازایی بشر و در نهایت نجات بشریت از انقراض هستند.
مسیر بازگشت
«وقتی درسها و پاداشهای آزمایش بزرگ مورد ستایش قرار گرفت و جذب شد، قهرمانان با یک انتخاب مواجه میشوند: آیا در دنیای ویژه بمانند یا سفر بازگشت به خانه و دنیای عادی را آغاز نمایند. گرچه ممکن است دنیای ویژه جذابیتهای خاص خود را داشته باشد، اما کمتر قهرمانی است که تصمیم به ماندن بگیرد. اکثر آنها مسیر بازگشت را انتخاب میکنند؛ یعنی یا به نقطهی آغاز برمیگردند یا به سفر خود ادامه میدهند تا به جایی کاملا تازه یا همان مقصد نهایی برسند» (همان، ص ۲۲۹). «مسیر بازگشت معرف زمانی است که قهرمانان بار دیگر ماجرا را پی میگیرند. دورهی آرامش به سر رسیده است و قهرمانان باید از سکون خارج شوند؛ چه به نیروی اراده و چه به کمک نیرویی خارجی» (همان، ص ۲۳۱).
در فیلم «فرزندان بشر» تیو پس از پیدا کردن کی مسئولیت خود را از سر میگیرد؛ یعنی رساندن او به قایق نجات. در واقع او به عنوان قهرمان تصمیم میگیرد تا سفر خود را تا رسیدن به مقصد نهایی ادامه دهد. اما او با مخاطراتی برای به انجام رساندن رسالتاش روبهروست؛ نبرد نیروهای ارتش و شورشیها به اوج خود رسیده و همچنین این خطر وجود دارد که افرادی با دیدن نوزاد سعی در تصاحبش داشته باشند چراکه موجودی بسیار نایاب در دنیای داستان است. اما در لحظهی فرار از ساختمان مخروبه اتفاق غیرمنتظرهای روی میدهد؛ تمام آدمها با دیدن نوزاد جنگ را متوقف و راه را برای عبور آنها باز میکنند به این دلیل که ظاهرا نوزاد را همچون معجزهای قلمداد میکنند. به نظر میرسد با وجود تمام خشونت حاکم بر جهان داستان، هنوز سویهی تاریک بشریت نتوانسته بر سویهی خوب آن غلبه کند و هنوز امیدی برای نجات وجود دارد. این آرامش دیری نمیپاید و دوباره نبرد در میدان جنگ بالا میگیرد. تیو و همراهانش به سمت قایق نجات پیش میروند.
تجدید حیات
«اکنون به یکی از بغرنجترین و چالشبرانگیزترین مراحل سفر قهرمان و نویسنده میرسیم. برای اینکه داستان کامل شود، مخاطب باید بار دیگر یک لحظهی مرگ و تولد دوباره را تجربه کند، شبیه به آزمایش بزرگ اما اندکی متفاوت. این نقطهی اوج است (نه بحران)، آخرین و خطرناکترین مواجهه با مرگ. قهرمانان باید قبل از ورود مجدد به دنیای عادی، تطهیر و پالایش نهایی را از سر بگذرانند» (همان، ص ۲۳۹). «قهرمانان به طور سنتی از این برخورد با مرگ جان به در میبرند و تجدید حیات مییابند. غالبا تبهکاران هستند که میمیرند یا شکست میخورند، اما برخی قهرمانان تراژیک در این نقطه واقعا میمیرند. اما تمام این قهرمانان بدفرجام یا تراژیک تجدید حیات مییابند؛ به این معنا که معمولا در خاطرهی بازماندگان، همان کسانی که قهرمان زندگیاش را به خاطر آنها فدا کرده است، زنده میمانند. مخاطب جان به در میبرد و درسهایی را که از یک قهرمان تراژیک میتوان آموخت را به خاطر میسپارد» (همان، ص ۲۴۳).
تیو نهایتا کی و نوزادش را به قایق نجات میرساند و آنها به سمت مکان مورد نظر (کشتی تومارو) حرکت میکنند. درست در لحظهای که به نظر میرسد تیو مأموریت خود را به انجام رسانده، مشخص میشود که تیو زخمی شده (احتمالا از گلولهای که لوک به سمت او شلیک کرده بود) و بار دیگر در آستانهی مرگ قرار میگیرد. نکتهی شایان توجه این است که تیو احتمالا چند ساعت پیش مورد اصابت گلوله قرار گرفته اما تا زمانی که مأموریتاش به پایان نرسیده، این زخم هیچ تأثیری در او نگذاشته و همانگونه که از ابتدای داستان از خطر مصون بوده، زمانی هم که در اواخر راه زخمی میشود از تأثیر آن تا اتمام مأموریتاش مصون میماند. تیو در واقع قهرمانی تراژیک است که در مرحلهی تجدید حیات و مواجههی نهایی با مرگ جان خود را از دست میدهد. اما در خاطرهی بازماندگان، کی و نوزادش و نیز دیگرانی که بعدها داستان او را خواهند شنید تجدید حیات مییابد. چراکه هدف او ضمن نجات کی و نوزادش، نجات بشریت بود.
«هدف عالیتر تجدید حیات این است که تغییر حقیقی قهرمان را عینا نشان دهد. باید ثابت شود که خود قدیمی کاملا مرده و خود جدید مصون از وسوسهها و اعتیادهایی است که خود قدیمی را به تله میانداخت» (همان، ص ۲۵۲).
در اینجا نیز تحول کاراکتر تیو کامل میشود. او از فردی منفعل در آغاز که هیچگونه امیدی به تغییر و بهبود شرایط نداشت در انتها به فردی تبدیل میشود که برای تغییر شرایط جان خود را فدا میکند.
بازگشت با اکسیر
«بعد از جان به در بردن از تمام آزمایشها و روبهرو شدن با مرگ، قهرمانان یا به نطقهی شروع برمیگردند و به خانه میروند، یا به سفر خود ادامه میدهند. اما با این احساس پیش میروند که زندگی تازهای را آغاز میکنند، زندگی تازهای که به خاطر سفر طی شده است، برای همیشه متفاوت خواهد بود. اگر قهرمانان واقعی باشند، بازگشت آنها از دنیای ویژه بازگشت با اکسیر خواهد بود، چیزی که برای شریک شدن با دیگران میآورند، یا چیزی که قدرت درمان سرزمین زخمخورده را داشته باشد» (همان، ص ۲۵۷). «کلید واقعی برای مرحلهی نهایی سفر قهرمان اکسیر است» (همان، ص ۲۶۳).
تیو جان خود را فدا میکند اما به معنای واقعی کلمه، اکسیر (کی و نوزادش) برای درمان سرزمین زخمخورده (درمان نازایی) را سالم به مکان مورد نظر میرساند و به این ترتیب سفر خود را با موفقیت به پایان میرساند.
نتیجه:
ساختار فیلم «فرزندان بشر» با الگوی سفر قهرمان که کریستوفر ووگلر در کتاب «سفر نویسنده» تشریح کرده تطابق زیادی دارد و به جز یک مرحله (ملاقات با استاد) که پس از مرحلهی «عبور از نخستین آستانه» و در ادغام با مرحلهی «آزمایشها، متحدان، دشمنان» روی میدهد، بقیهی این مراحل درست سر جای خود و به همان ترتیب کلاسیک طی میشوند و کهنالگوهایی نظیر قهرمان، استاد، منادی، سایه و نگهبان آستانه به روشنی در آن قابل تشخیصاند. تیو، قهرمان این فیلم، در ابتدا در دنیای عادی به سر میبرد و فردی کاملا منفعل است. او از طریق یک منادی به ماجرایی دعوت میشود که به کلی با روال زندگی و اعتقادات او متفاوت است. تیو در ابتدا به دلیل ترس این دعوت را رد میکند. او در ادامه به نوعی مجبور به پذیرش مسئولیتی خطیر (رساندن کی به قایق نجات) میشود اما از طریق جاسپر کسی که حکم کهنالگوی استاد یا مرشد را برای او بازی میکند (و نیز در لحظاتی جولین) برای به انجام رساندن مأموریتاش راسختر میشود. او سپس به دنیای ویژه پا میگذارد که پرمخاطره و ناشناخته است و در تضاد کامل با دنیای پررخوت سابق او قرار میگیرد. تیو همچنین در این دنیای ویژه هدفی را دنبال میکند و این مسئله نیز در تضاد با بیهدفی مطلق او در دنیای عادی است. او در مسیر با نیروهای مخالفی مواجه میشود که قصد دارند راه او را برای رسیدن به هدفاش سد کنند. آنها معرف کهنالگوهای نگهبان آستانه و سایه هستند. در مسیر متحدانی نیز به تیو کمک میکنند. او سپس با ورود به خطرناکترین مکان در دنیای داستان که متناظر با ژرفترین غار در ساختار اسطورهای است سفر خود را پی میگیرد. درون ژرفترین غار موقتا در انجام مأموریتاش شکست میخورد و آستانهی مرگ قرار میگیرد که آزمایش او محسوب میشود اما به گونهی معجزهآسایی نجات مییابد. در ادامه او با پیدا کردن کی مأموریت خود را پی میگیرد. تیو اگرچه در پایان میمیرد اما اکسیر (کی و نوزادش) را با موفقیت به مکان مورد نظر رسانده و به این ترتیب سفر خود را با موفقیت به پایان میرساند. تحول شخصیت تیو نیز در این لحظه کامل میشود و او در انتها از انسانی منفعل، ترسو و بیایمان به تغییر شرایط به انسانی شجاع تبدیل میشود که برای تغییر شرایط جان خود را فدا میکند.
(تمام ارجاعات به کتاب «سفر نویسنده» نوشتهی کریستوفر ووگلر ترجمهی محمد گذرآبادی است)
منبع:
ووگلر، کریستوفر(۱۳۹۴)، سفر نویسنده، ترجمه: محمد گذرآبادی، تهران، انتشارات مینوی خرد
نظرات
بسیار خوب و کامل در عین حال کوتاه.
من خیلی یادگرفتم و الان بیشتر میدونم, و فکر میکنم بعد از این, خیلی از فیلمها رو جور دیگه و با وضوح (نه از نظر نور و اپتیکال) و عمق و با جزئیات بیشتر میبینم.
مثل وقتی که حس میکنید موسیقی رو دوباره -با هِدسِت با کیفیت بالا- جور دیگه ای میشنوید.
تجربه ای ناب!
ممنونم
نمیدونم چجوری باید بگم که این نقد فوق العاده و عالی بود.من عادت دارم بعد از دیدن هر فیلمی میرم نقدش رو میخونم اما نقد درست و جامعی برای این فیلم پیدا نکردم تا اینکه نقد شما رو خوندم.راستش من وواقعا این فیلم رو دوست دارم.مثل هیچ کدوم از فیلم های علمی تخیلی دیگه نبود.واقعا سوژه بدیع و نویی داشت.نکته جالب برای من این بود که قهرمان فیلم مرد بود.گاهی احساس میکنم اگر در رابطه با موضوع این فیلم قهرمان داستان زن بود فیلم انقدر جالب و دیدنی از آب درنمیومد.نحوه برخورد تیو به عنوان یک مرد با یک مساله زنانه جالب بود.تیو واقعا حمایتگر و دوست داشتنی بود حسن نیت خودش رو کاملا ثابت کرد.بازم از شما بابت نقد خوبتون ممنونم
نقد عالی بود