هفته گذشته با اولین مقاله پرونده حجیم مجموعه Star Wars در سینماگیمفا همراه بودید. از این به بعد تصمیم گرفتهایم که هرماه به پرونده دو فیلم بزرگ بپردازیم که یکی هر یکشنبه منتشر و دیگری برای سهشنبه ها نگارش میشود. هنوز مطالب زیادی در مورد این فرنچایز عظیم وجود دارد که پوشش نداده ایم، از جمله تاریخچه کلی شش فیلم اول که برای هفته آینده در سایت منتشر میشود. برای مقاله این هفته به یکی از عجیبترین و جنجالیترین حقیقتهای دنیای استاروارز میپردازیم؛ حقیقتی که نظر و دید شما را به کلی نسبت به داستان و اتفاقاتی که در طول شش فیلم رخ داد عوض میکند، حقیقتی که یک داستان واحد و کلی را که ۲۰ سال روایت آن طول کشید به بهترین شکل ممکن توجیه و تفسیر میکند و خیلیها از آن اطلاعی ندارند.
وقتی جرج لوکاس اولین بار در سال ۱۹۷۷ و با فیلم تاریخی A New Hope «امیدی تازه» ما را به ماجراجویی چندین قهرمان در «کهکشانی بسیار بسیار دور» دعوت کرد، هرگز نپرسیدیم منظور او دقیقاً کدام کهکشان است و آیا این کهکشان در دنیای خودمان جای میگیرد؟ در مجموعه جنگهای ستارهای یا جنگ ستارگان خبری از سیاره زمین نیست، اما نژاد انسانها از نقطهای به این جهان بزرگ رسیده و در سراسر آن تراکم یافته اند. در ادامه میخواهیم خلاصه داستان کلی ششگانه اصلی مجموعه Star Wars را با هم دوره کنیم و سپس به این فرضیه و تحلیل آن برسیم.
[tabgroup]
[tab title=”سهگانه اول”]
سه فیلم A New Hope «امیدی تازه» و Empire Strikes Back «امپراتوری ضربه میزند» و Return of the Jedi «بازگشت جدای» به ترتیب در سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۸۰ و ۱۹۸۳ جهان را برای اولین بار با دنیای استاروارز همراه کردند و هماکنون به یکی از نوستالژیکترین آثار تاریخ تبدیل شده اند. چه کسی فکرش را میکرد که وقتی جرج لوکاس برای اولین بار شروع به ساخت این مجموعه کرد استاروارز انقدر بزرگ میشد؟ در این بخش میتوانید خلاصه داستان هر سه قسمت سهگانه اول را مطالعه کنید؛ صرفاً جهت یادآوری!
[/tab]
[tab title=”امیدی تازه”]
در اولین فیلم این مجموعه با نام A New Hope «امیدی تازه» و در همان ابتدا با دو گروه آشنا شدیم: امپراتوری و شورشیها. ماموران شورشی نقشههای جدیدترین سلاح مرگبار امپراتوری را دزدیدند (که اتفاقات آن را در Rogue One خواهیم دید) و حال شاهزاده لیا قرار است آنها را به پایگاه شورشیها برساند تا قبل از نابودی کامل آنها جلوی این سلاح مخرب را بگیرند. وقتی دارث ویدر، از افسرهای ارشد امپراتوری، به سفینه شاهزاده لیا حمله و او را دستگیر میکند، روباتی که حامل این نقشهها بود موفق به فرار به سیاره بیابانی تتویین (Tatooine) میشود. در اینجا با شخصیت اصلی فیلم یعنی لوک اسکایواکر که با خانواده خود در تتویین زندگی میکند آشنا میشویم. این روبات که با نام R2-D2 خود را معرفی میکند به لوک میفهماند که حامل پیام مهمی برای شورشیهاست. در ماجراهای پس از آن لوک با بن کنوبی آشنا میشود.
بن کنوبی از دنیای کهکشان قبل از ظهور امپراتوری به لوک میگوید و داستان شوالیههای جدای را برایش شرح میدهد؛ اینکه چگونه یکی از استادان جدای (دارث ویدر) برعلیه بقیه حرکت کرد و همه آنها رو به نابودی و زوال رفتند. او میگوید که هماکنون جدایهای بسیار کمی در دنیا باقی هستند و بن کنوبی هم از آخرین جدایهاست. پس از فرار از تتویین و آشنایی با قاچاقچیای به نام هان سولو، این سه به دنبال نجات دادن شاهزاده لیا از چنگال امپراتوری میروند. لوک و هان با موفقیت لیا را نجات میدهند اما بن کنوبی در آخرین مبارزهاش با دارث ویدر سقوط میکند و «کشته» میشود. امپراتوری با ستاره مرگ (Death Star) به سمت پایگاه شورشیها حرکت میکند اما در نبردی خلبانان شورشی به کمک نقشههای بدست آمده از این سلاح موفق به نابودی آن میشوند. در واقع لوک کسی است که در نهایت موفق به نابودکردن این سلاح مخوف میشود و در این کار هان سولو او را یاری میرساند. فیلم اول در اینجا به پایان میرسد.
[/tab]
[tab title=”امپراتوری ضربه میزند”]
در فیلم دوم با نام Empire Strikes Back «امپراتوری ضربه میزند» پایگاه جدید امپراتوری در سرزمین یخی هاث را میبینیم. با حمله آنها شورشیها با شکست بزرگی مواجه میشوند و عقب نشینی میکنند. لوک اسکایواکر برای پیدا کردن استاد یودا – یکی از آخرین جدایهای بازمانده – به سیاره داگوبا میرود و در نهایت یودا را پیدا میکند. در همین حین هان سولو و لیا اورگانا برای فرار از دست نیروهای امپراتوری در فضای بیکران تقلا میکنند و با دشواریهای زیادی مواجه میشوند. لوک روش به کارگیری نیرو را تاحدودی یاد میگیرد اما وقتی میفهمد دوستانش در خطر قرار دارند با شتاب به سمت آنها حرکت میکند.
هان و لیا به شهر آسمانی میروند و هان با دوست قدیمی خود لندو کالریسیان ملاقات میکند. خیلی زود مشخص میشود که این تلهای بیش نبوده و دارث ویدر به انتظار این دو قهرمان شورشی بوده است. ویدر هان سولو را در محفظهای از کربنات یخ زده نگه میدارد؛ در واقع ویدر قصد داشت اینکار را بر سر لوک بیاورد و برای آزمایش این وسیله از هان استفاده کرد. لوک هم به آسانی در تله قرار میگیرد و مجبور میشود با دارث ویدر در نبردی با لایت سیبر روبهرو شود. لوک به کمک لایتسیبر پدرش آناکین اسکایواکر که یکی از شوالیههای جدای بوده و توسط دارث ویدر کشته شده با او میجنگد. هان سولوی یخ زده از محیط خارج میشود و لیا و چیوباکا به همراه روباتها به کمک لندو کالریسیان موفق به فرار میشوند. دست لوک در نبرد با ویدر قطع میشود و در همانجاست که ویدر حقیقت را به او میگوید: اینکه پدر او را نکشته و در واقع خود ویدر پدر اوست! لوک به سختی موفق به فرار میشود و توسط سفینه هان سولو که هماکنون دوباره در خدمت لندو است نجات داده میشود. در سکانس پایانی این فیلم میبینیم که شورشیها در فضای بیکران قرار دارند و لوک و لیا تصمیم میگیرند هان سولو را نجات دهند.
[/tab]
[tab title=”بازگشت جدای”]
در فیلم سوم با نام Return of the Jedi «بازگشت جدای» لوک و لیا موفق به نجات هان سولو و شکست دادن جابای هاث میشوند و سپس به دیگر شورشیها در نقشهشان برای نابود کردن ستاره مرگ دوم میپیوندند. در واقع امپراتوری در حال ساخت ستاره مرگ دیگری است که شورشیها میخواهند قبل از تکمیل شدن آن برای نابودیاش اقدام کنند و ضربه نهایی را به امپراتوری بزنند. لوک، لیا و هان برای نابود کردن سپر این سلاح به سیاره نزدیک به آن میروند و ناوگان فضایی شورشیها هم حمله غافلگیرانه خود را آغاز میکند. شورشیهای برروی سیاره در حالی که لوک خود را به پدرش میرساند متوجه میشوند که این تلهای بیش نبوده و ارتشی بزرگ از نیروهای امپراتوری و استورمتروپرها در انتظار آنها بودهاند. از طرفی نیروی فضایی شورشیها هم توسط نیروهای امپراتوری غافلگیر میشوند و تحت فشار قرار میگیرند.
امپراتور پالپاتین که تاکنون در بعضی صحنههای فیلم خود را نشان داده بود با لوک ملاقات میکند و قصد دارد او را به ضلع تاریک نیرو بکشاند. امپراتور به او میگوید که ستاره مرگ دوم کاملاً قابل بهرهبرداری است و دوستان شورشیاش در تله افتادهاند. افسران امپراتوری با ستاره مرگ و قدرت تخریبکننده آن شروع به نابود کردن ناوگان شورشیها میکنند. لوک و پدرش ویدر باری دیگر وارد نبرد میشوند. از طرفی هان سولو و لیا به کمک ساکنین و موجوداتی که در اندور (سیاره نزدیک به ستاره مرگ) بودند، موفق به از کار انداختن سپر ستاره مرگ میشوند و لندو کالریسیان هم با گروهی از خلبانان شورشی برای نابود کردن آن به هسته این اسلحه عظیم نفوذ میکند. ویدر با اشاره به نام لیا، که معلوم میشود خواهر لوک است، میگوید که اگر لوک به ضلع تاریک نیرو نپیوندد، خواهرش به آنها ملحق خواهد شد. این حرف لوک را عصبانی میکند و این عصبانیت باعث شکست خوردن ویدر میشود. امپراتور لوک را تشویق میکند و از او میخواهد که جای پدرش را در کنار او بگیرد. لوک این را رد میکند و میگوید که تا ابد همانطور که پدرش یک زمانی شوالیه جدای بوده، یک جدای باقی خواهد ماند. امپراتور با قدرت خود برای کشتن لوک تلاش میکند و لوک هم به پدر خود التماس میکند که او را نجات دهد. در نهایت ویدر مغلوب احساسات خود میشود و میفهمد که نمیتواند اجازه دهد فرزندش کشته شود. ویدر امپراتور را به درون راکتور ستاره مرگ پرت میکند و پالپاتین یک بار و برای همیشه نابود میشود. کالریسیان هم از طرفی موفق به ناپایدار کردن هسته ستاره مرگ میشود. لوک با بدن بیجان پدرش از این ایستگاه غولپیکر فضایی فرار میکند و با فاصله گرفتن شورشیها از این ساختار بزرگ، ستاره مرگ نابود میشود. با از بین رفتن قدرت مرکزی امپراتوری و شکست ناوگان آنها، در سراسر کهکشان جشن گرفته میشود و شورشیها هم در اندور از پیروزی خود لذت میبرند.
[/tab]
[/tabgroup]
اگر داستان مجموعه استاروارز را به خوبی به یاد دارید از این بخش عبور کنید. این داستان کلی سهگانه اول استاروارز بود که ما را با امپراتور پالپاتین و دو گروه جدایها و سیثها آشنا کرد. اما وقتی به درستی از ماهیت آنها مطلع شدیم که کتابها و رمانهای زیادی برای گستردش دنیای استاروارز نوشته شد و سهگانه دوم کمی تاریخچه آنها و به قدرت رسیدن پالپاتین را به نمایش گذاشت.
[tabgroup]
[tab title=”سهگانه دوم”]
سهگانه دوم Star Wars که پیشدرآمدی بر قسمتهای اصلی بود تحت نامهای The Phantom Menace «تهدید شبح» و Attack of the Clones «حمله کلونها» و Revenge of the Sith «انتقام سیث» به ترتیب در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۲ و ۲۰۰۵ در سینماهای آمریکا و جهان عرضه شد. این فیلمها با بازخورد متوسط و نسبتاً منفی منتقدان و حتی طرفداران همراه شدند چرا که جرج لوکاس لحن و موضوع این مجموعه را در جهتی دیگر پیش برد. بااینکه همه حس خوبی نسبت به این فیلمها نداریم اما داستان کلی آنها به سوالات زیادی در دنیای استاروارز پاسخ داد و چالههای داستانی را تا حدودی پوشش داد.
[/tab]
[tab title=”تهدید شبح”]
چهارمین فیلم این مجموعه (اول از نظر داستانی) با نام The Phantom Menace «تهدید شبح» برای اولین بار ما را با جمهوری آشنا میکند؛ جمهوری کهکشانی که با یک مجلس کلی بر کهکشان و اوتر ریم حکمفرمایی میکند. شوالیههای جدای به عنوان قهرمانان و محافظان صلح در کهکشان شناخته میشوند. با آغاز فیلم با دو شخصیت کوای گان جین و ابی وان کنوبی (بن کنوبی) آشنا میشویم. ابی وان هنوز در دوران جوانی خود است و این دو برای مذاکره با فدراسیون تجارت کهکشانی که هماکنون سیاره نابو را تحت محاصره دارد وارد فرستاده میشوند. روباتهای فدراسیون به این دو شوالیه جدای حمله میکنند و آنها هم موفق به فرار میشوند. پس از آن و در یک سکانس نسبتاً طولانی تسخیر سیاره نابو توسط فدراسیون را میبینیم.
ابی وان و کوای گان موفق به نجات دادن ملکه آمیدالا – حاکم سیاره نابو – میشوند و با سفینه او از نابو فرار میکنند اما فدراسیون تلاش میکند که جلوی آنها را بگیرد و سفینه آسیب میبیند. آنها مجبور میشوند در یکی از نزدیکترین سیارات برای تعمیر سفینه اقدام کنند؛ بله، این سیاره تتویین است. بعد از کشمکشهایی که در این مکان اتفاق میافتد و برای اولین بار با کودکی آناکین اسکایواکر (دارث ویدر) آشنا میشویم، این گروه خود را به مرکز جمهوری یعنی سیاره کوروسانت میرساند. شورای جدای تواناییهای بسیار بالای آناکین در نیرو را بررسی میکنند و این احتمال را هم در نظر میگیرند که ممکن است او «فرد انتخاب شده» با توجه به پیشگوییها باشد؛ فردی که قرار است سیث را نابود کند.
ملکه آمیدالا نمیتواند کمکی از جانب جمهوری برای بازپسگیری نابو بدست آورد و در نتیجه آنها با ابی وان و کوای گان باری دیگر به نابو برمیگردند تا گانگانها را (دیگر ساکنان نابو) به کمک کردن برای بازپسگیری این دنیا راضی کنند. در نبردی که به وقوع میپیوندد، ابی وان و کوای گان با دارث ماول روبهرو میشوند که جدیدترین دست نشانده سیث است. دارث ماول کوای گان را به قتل میرساند اما ابی وان کنوبی موفق به شکست دادن او میشود. نابو با کمک گانگانها باری دیگر در اختیار مردم آن قرار میگیرد و فیلم چهارم به پایان میرسد.
[/tab]
[tab title=”حمله کلونها”]
در پنجمین فیلم استاروارز با نام Attack of the Clones «حمله کلونها» با داستانی سربسته روبهرو میشویم. در واقع اگر این قسمت را از مجموعه حذف کنیم، میبینیم که هیچ اتفاقی نیفتاده است! بعد از اینکه در قسمت اول مشخص میشود ملکه آمیدالا در واقع پدمه خدمتکار او بوده است و بعد از پیروزی نابو، آدمکشهایی برای به قتل رساندن او استخدام میشوند. این آدمکش کسی نیست جز پدر بوبا فت که او را از سهگانه اول میشناسیم. آناکین اسکایواکر برای مراقبت از ملکه آمیدالا با او به نابو برمیگردد و در حین تعاملهای آنها عاشق او میشود. در همین حین ابی وان رد این آدمکش را به سرزمین کامینو میکشاند؛ جایی که برای چندسال گذشته در حال پرورش دادن ارتشی از انسانهای شبیهسازی شده (کلون) برای جمهوری بوده است.
ابی وان سپس به سیاره جیونوسیس میرود و در آنجا متوجه میشود که فدراسیون در حال ساخت ارتشی بزرگ از درویدها است. ابی وان دستگیر میشود و به دنبال او پدمه آمیدالا و آناکین اسکایواکر که برای نجات او آمده بودند توسط کنت دوکو دستگیر میشوند. در مسابقه میدان از این افراد دستگیر شده به عنوان طعمه استفاده میشود. در همینجاست که شوالیههای جدای به رهبری میس ویندو از راه میرسند و با ارتش درویدها درگیر میشوند. وقتی درویدها آنها را محاصره و بسیاری از این شوالیهها سقوط میکنند، استاد یودا با ارتش کلونها از راه میرسد و مخاطبان در سکانس بعدی با نبرد تمام عیار درویدها و کلونها رو به رو میشوند. آناکین و ابی وان در نبرد لایتسیبری خود با کنت دوکو شکست میخورند اما یودا به موقع میرسد و آنها را نجات میدهد. با توجه به اینکه جدایها حق ازدواج ندارند، آناکین و پدمه به صورت مخفی و در سیاره نابو با یکدیگر ازدواج میکنند. فدراسیون تجارت و ارتش تازه تاسیس به عنوان جداییطلبها شناخته میشوند و جنگ کلونها در برابر فدراسیون آغاز میشود.
[/tab]
[tab title=”انتقام سیث”]
در ششمین فیلم این سری با نام Revenge of the Sith «انتقام سیث» بالاخره نقشه بزرگ سناتور پالپاتین را که در واقع همان سیث هست میبینیم. فدراسیون در حملهای به پایتخت جمهوری کهکشانی یعنی کوروسانت صدراعظم پالپاتین را به عنوان گروگان به سفینه ژنرال گریووس منتقل میکند. آناکین و ابی وان برای نجات او به این سفینه نفوذ میکنند. آناکین باری دیگر با کنت دوکو مبارزه میکند و در این مبارزه این بار پیروز میشود و کنت دوکو را میکشد. این دو صدراعظم را با موفقیت به کوروسانت بازمیگردانند و نبرد کلونها وارد فاز جدیدی میشود. الان تنها نیروهای مقاوم ژنرال گریووس باقی مانده اند و اگر آنها هم از سر راه برداشته شوند، دیگر نبرد کلونها به پایان میرسد.
آناکین در همین حین به صورت مخفیانه به زندگی خود با پدمه ادامه میدهد. او در رویاهایش مرگ پدمه و فرزندش را میبیند. شورای جدای او را به عنوان یک استاد جدای نمیشناسد و پالپاتین هم خود را به آناکین نزدیکتر و نزدیکتر میکند. ابی وان با کلونها به سراغ گریووس میرود و در نهایت او را شکست میدهد. پالپاتین به آناکین در مورد دارث پلیگوس میگوید؛ شخصی که میتوانست زندگی ببخشد و نزدیکانش را از مرگ نجات دهد. آناکین خیلی زود متوجه میشود که پالپاتین همان لرد سیث است و شورای جدای را باخبر میکند. وقتی استادان جدای به همراه میس ویندو برای دستگیری صدر اعظم میروند، میس ویندو موفق به شکست دادن او میشود اما آناکین در همین لحظه از راه میرسد و از ویندو میخواهد که زندگیاش را به او ببخشد و او را به دادگاه معرفی کند. در لحظه آخر آناکین تصمیم خود را میگیرد و دست ویندو را قطع و او را خلع سلاح میکند. پالپاتین با نیروی خود ویندو را به مرگش میفرستد. آناکین به تاریکی سقوط میکند و برای نجات دادن پدمه خود را در خدمت پالپاتین در میآورد و در همانجاست که لقب دارث ویدر را به عنوان شاگرد جدید او میگیرد. پالپاتین دستور ۶۶ را (که از مدتها قبل در ذهن کلونهای همیشه تابع دستور حک شده بود) صادر میکند و کلونها در سراسر کهکشان شروع به قتل عام جدایها میکنند. جدایها هم یکی پس از دیگری بدون آمادگی در برابر آنها سقوط میکنند. آناکین با جوخهای از کلونها به معبد جدای میرود و تمامی جدایها (استادان و شاگردان) و حتی بچهها را سلاخی میکند.
ابی وان و یودا در آخرین تلاش خود برای بدست آوردن کنترل به نبرد این شاگرد و استادش میروند. ابی وان به سراغ شاگرد قبلی خود آناکین و یودا برای مبارزه با پالپاتین یا لرد سیدیوس به مجلس کوروسانت نفوذ میکند. در سیاره آتشین موستافار ابی وان و آناکین در جدالی مرگبار با یکدیگر مبارزه میکنند و در نهایت ابی وان موفق به شکست دادن او میشود. آناکین که پاهایش قطع شده در آتش مذاب میسوزد و به مرگ خود رها میشود. در همین حین یودا از سیدیوس شکست میخورد و با سناتور اورگانا فرار میکند. ابی وان پدمه را که توسط آناکین آسیب دیده بود از موستافار خارج میکند. در سکانس بعدی میبینیم که آناکین به وسیله ابزار و چیزهایی که به او وصل میشود میتواند به زندگی ادامه دهد و در همینجاست که تولد دارث ویدر را به شکلی که در سهگانه اول میشناختیم میبینیم. لوک و لیا به دنیا میآیند و ابی وان هر کدامشان را به یک سو میفرستد؛ لیا با سناتور اورگانا بزرگ و لوک هم به سرپرستانش در تتویین سپرده میشود. این پایانی تلخ برای ششمین فیلم دنیای استاروارز بود.
[/tab]
[/tabgroup]
با دنیای گسترش یافته استاروارز (Star Wars Expanded Universe) آشنا شوید
حال که داستان ششگانه را با هم مرور کردهایم بیایید به سراغ موضوع اصلی بحث برویم! توجه داشته باشید که بحثی که هماکنون مطرح میکنیم در مورد پالپاتین و اهداف او در دنیایی که قبل از خرید این مجموعه توسط دیزنی به رسمیت شناخته میشد است. با پایان یافتن سهگانه اول نویسندگان زیادی با مشورت با جرج لوکاس شروع به نوشتن رمانها و داستانهایی به عنوان ادامه فیلم Return of the Jedi کردند که در قالب هزاران صفحه داستانپردازی دنیای استاروارز هماکنون در دسترس قرار دارد. تا قبل از خریده شدن این مجموعه همه این داستانها Canon یا به عبارتی در دنیای استاروارز به رسمیت شناخته میشدند و مورد تایید جرج لوکاس بودند. وقتی دیزنی این مجموعه را خرید، تمامی این داستانها را در شاخه Legends یا افسانهها قرار داد و گفت داستانهای Canon این برند را خودش پرورش خواهد داد. نتیجه این تصمیم برابر با دو یا سه کتاب جدید بود که به عنوان پیشدرآمد فیلم The Force Awakens «نیرو برمیخیزد» قبل از عرضه آن در سال ۲۰۱۵ در دسترس طرفداران قرار گرفتند.
این تصمیمی نبود که طرفداران مجموعه با آن موافق باشند! به گونهای دیزنی یک دنیای کاملاً ساخته و پرداخته شده را کنار گذاشت و گفت که میخواهد ادامه خودش را بر داستان و فیلم Return of the Jedi گسترش دهد. رمانها و داستانهای خارقالعادهای در مجموعه Legends استاروارز وجود دارد. مثلاً سهگانه Heir to the Empire «وارث امپراتوری» که با نام سهگانه تراون (Thrawn Trilogy) هم شناخته میشود شما را به یکی از بهترین و جذابترین داستانهای دنیای استاروارز دعوت میکند. شخصیت تراون به قدری مورد توجه مخاطبان بوده است که از دست دادن او را بدترین موضوع طرح Legends میدانند. حتی باید بدانید که اسم کوروسانت، پایتخت جمهوری، از همین رمانها توسط جرج لوکاس در سهگانه دوم استفاده شد. هماکنون اصلیترین کتاب Canon استاروارز همان Star Wars: Aftermath نوشته چاک وندیگ است که اولین کتاب آن قبل از The Force Awakens و قسمتهای بعدی در سالهای آینده منتشر میشود.
همه این داستانها، رمانها و کامیکها و مجموعههای تلویزیونی با نام Star Wars Expanded Universe (دنیای گسترش یافته استاروارز) شناخته میشوند. امیدواریم در مقالهای جدا به تمامی این آثار بپردازیم اما فعلا میخواهیم در مورد یکی از مهمترین و کلیدیترین مجموعه رمانها یعنی The New Jedi Order «فرقه جدید جدای» بپردازیم.
جنگ یوزان وانگ (Yuuzhan Vong War)
مجموعه «فرقه جدید جدای» شامل ۱۹ کتاب، ۳ رمان کوتاه الکترونیکی و ۳ داستان کوتاه میشود که از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۳ توسط ناشر آن دل ری در اختیار طرفداران استاروارز قرار گرفت. ۱۲ نویسنده این مجموعه را نوشتند و داستان و طرح کلی آن در صحبتهای اعضای دل ری، لوکاسفیلم و کامیکهای Dark Horse شکل گرفت. داستان این مجموعه ۲۱ سال بعد از فیلم Return of the Jedi شروع میشود و ۴ سال به طور میانجامد. در سری فرقه جدید جدای کهکشان بعد از سقوط امپراتوری و حمله همه جانبه موجودات فضایی بیگانه با نام یوزان وانگ را میبینیم که کهکشان را تقریبا به سوی نابودی میکشانند.
یوزان وانگها در نبرد داخلی کهکشان خود را نابود میکنند و پس از اینکه تمام فرهنگ و عقایدشان بخاطر آن جنگ طولانی با خشم و غضب و خشونت عجین شده است، در تاریکی و پوچی بین کهکشانها سرگردان میشوند. وقتی کهکشان جدیدی (که همان کهکشان دنیای استاروارز است) را پیدا میکنند، سالها برنامهای برای هجوم آوردن به آن میکشند. اولین کتاب این مجموعه هم با شروع جنگ یوزان وانگ یا جنگ بزرگ آغاز میشود. پس از دههها آمادهسازی، یوزان وانگها از منطقهای به نام وکتور پرایم وارد کهکشان میشوند و هجوم برقآسای خود را برای تسخیر و به برده گرفتن تمامی موجودات آن شروع میکنند.
جمهوری جدید (New Republic) که در آشفتگی کامل به سر میبرد و هنوز به آن نظم کافی نرسیده، توسط نیروی عظیم و ارتش قدرتمند یوزان وانگ ناتوان است و در کمتر از دو سال، یوزان وانگ به دنیاهای مرکزی کهکشان از جمله کوروسانت میرسند و در مسیر خود بسیاری از سیارات و موجودات را نابود میکنند. وقتی ناوگان یوزان وانگ به کوروسانت میرسد، خیل عظیمی از نژادهای موجودات ساکن کهکشان توسط این موجودات بیرحم و جنگ زده به کلی منقرض میشوند. عناصر زیادی در مجموعه فرقه جدید جدای وجود دارد و تمام شخصیتهای قدیمی از جمله لوک، هان، لیا، چیوباکا و فرزندان هان و لیا (که در این مجموعه جیکن و آناکین سولو هستند) و شخصیت محبوب طرفداران، مارا جید اسکایواکر، در این جنگ نقش کلیدی دارند. صدها میلیارد نفر از موجودات زنده و بسیاری از سیارات و دنیاها در برابر خشم این موجودات سقوط کردند و جمهوری جدید و فرقه جدید جدایها به رهبری لوک اسکایواکر هم با چالشهای زیادی رو به رو شدند.
فاجعه کوروسانت (نبرد کوروسانت یا سقوط کوروسانت)
نبرد کوروسانت که با حمله همهجانبه نیروهای یوزان وانگ به این ناحیه آغاز شد یکی از بزرگترین و شاید بزرگترین نبرد کل تاریخ استاروارز باشد. این نبردی بود که جمهوری جدید را تقریباً نابود کرد و تنها چندین شاخه از سیستم معیوب آن باقی ماندند. یوزان وانگ با برنامه ریزی دقیق که نقشه نبرد کوروسانت (Battle Plan Coruscant) نام داشت کار خود را شروع کردند؛ همانطور که میس ویندو ۵ دهه قبلتر پیشبینی کرده بود، یک ناوگان بزرگ مجموعه ستارگان کامت به سوی کوروسانت حرکت کرد و بااینکه نیروهای آماده جمهوری جدید هم از نظر تعداد و آمادگی در وضعیت قابل قبولی بودند، یوزان وانگ با نفرات بیشتر و تکنولوژی برتر خود به راحتی میدان را به دست گرفتند.
نبرد تا چند روز ادامه داشت و هردو طرف تلفات زیادی دادند. حداقل دهها میلیارد نفر از ساکنین سیاره در طی نبرد کشته شدند و صدها میلیون هم با سفینهها به اعماق فضا فرار کردند. ناوگان جمهوری جدید و نیروی دفاعی آنها تقریبا نابود شد و در نهایت کوروسانت به دست نیروهای مهاجم افتاد. دلاوریهای شوالیههای جدید جدای در نبرد کوروسانت باعث شد که در نابودی تقریبی جمهوری جدید لوک اسکایواکر قدرتهای جنگی زیادی در اختیار جدایها قرار دهد که اولین اقدام برای پیشبرد جنگ به سوی پیروزی بود. در واقع با سلب قدرت از مجلس فضای بازتری برای تصمیمات مهم و بهتر به نفع جنگ بود. این جنگ به قدری فجیع و بزرگ بود که هان سولو در طول آن به لیا گفت:«پایان دنیا… فکر میکردی زنده بمانیم و شاهدش باشیم؟»
در طی نبردهای بعدی و سالهای بعد بسیاری از قهرمانان دنیای استاروارز از جمله چیوباکا در آتش جنگ سقوط کردند و کشته شدند. حتی آناکین سولو هم بخاطر اینکه خود را برای مرگ چویی مقصر میدانست به کشتن داد. داستان و اتفاقات این دوره چندساله بسیار حجیم است و نمیتوان آن را در یک مقاله پوشش داد اما قسمتهایی که در مورد آن صحبت کردیم برای فرضیهای که مطرح میکنیم مهم هستند. در نظر داشته باشید که لحن این کتابها با مجموعههای دیگر استاروارز کمی تفاوت دارد و جدیتر و تاریکتر است؛ تا حدی که تیمونی زان (نویسنده سهگانه وارث امپراتوری) هم آن را برای لحنش مورد انتقاد قرار داد.
شروع عملیاتهای ضد یوزان وانگ و بازپسگیری کوروسانت
بعد از سقوط جمهوری جدید سیستم جدیدی با نام کهکشان متحد شده (Galactic Alliance) ایجاد شد و سران دنیاهای باقیمانده و مقاوم راهکارهای جدیدی برای مقابله با یوزان وانگ پیشنهاد دادند. یکی از اعضای کلیدی این نبرد گروه بازماندههای امپراتوری (Imperial Remnant) بودند که از اربابان امپراتوری سابق تشکیل میشدند و در نبرد با یوزان وانگ به نیروهای متحد کمک کردند. در سه جنگ قاطعانه که با نام عملیات سهگانه (Operation Trinity) شناخته میشود، متحدین پیروزیهای قابل توجه بدست آوردند و در کنار آن با شکستهای حیاتی و مخرب روبهرو شدند. هان سولو و لیا در کهکشان در جستجو برای پیدا کردن متحدین قدرتمند جدید برای مقابله با یوزان وانگ حرکت کردند. با تجدید قوا و تلاشهای بوبا فت برای راه حیاتی نبرد برای بازپسگیری دنیاهای هسته کهکشان از جمله کوروسانت (که پس از تسخیرش با نام یوزانتار شناخته میشد) متحدین در نهایت برای حمله نهایی به یوزان وانگ آماده شدند.
هر دو طرف بزرگترین نیروی ممکن را برای مقابله با یکدیگر جمع کردند و نبردی عظیم در سطح کوروسانت و در فضای اطراف آن در چندین جبهه شکل گرفت. کمک خائنین یوزان وانگ که از تباری متفاوت بودند باعث شد که متحدان با قدرت بیشتری در نبرد خودنمایی کنند. همه سفینههای متحدین از نقاط مختلف به سرعت نزدیک فضای کوروسانت شدند و بلافاصله شروع به شلیک کردن به سمت نیروهای یوزان وانگ کردند. جدایها با استاد اعظم خود لوک اسکایواکر ملاقات و به سوی سیتادل در کوروسانت حرکت کردند تا ارباب یوزان وانگ را شکست دهند. جدایها در حالی که جنگ شدیدتر و شدیدتر میشد به سیتادل ارباب شیمرا نفوذ کردند و لوک اسکایواکر در نبردی او را شکست داد.
با تبعید باقیمانده نژاد یوزان وانگ نبرد پایان میپذیرد و صلح بالاخره برقرار میشود. در نظر داشته باشید که در طی این داستانها کهکشان تقریباً به طور کامل نابود شد و جمهوری جدید هم از قدرت به کنار رفت. صدها میلیارد نفر کشته شدند و بسیاری از نژادهای کهکشان منقرض! حتی جدایها هم باری دیگر در مسیر زوال قرار گرفتند اما در نهایت با سختیهای زیاد و تلفات فراموشنشدنی و تمامی تاریکیهایی که متحدین پشت سر گذاشتند، یوزان وانگ شکست خورد؛ یوزان وانگی که مدتها (دهه ها!) در بیرون از کهکشان مشغول برنامهریزی این تهاجم بوده است و یوزان وانگی که میس ویندو در پیشگوییهای خود به آن اشاره کرده و سقوط کوروسانت و جمهوری را در رویاهایش دیده بود. اما این شکست به این آسانیها بدست نیامد. در واقع اگر سیاره اصلی آنها یعنی Zonama Sekot توسط لوک و دیگر جدایها پیدا نمیشد و اگر شورشیهای داخل امپراتوری یوزان وانگ نبودند، پیروزی در برابر آنها امکان پذیر نبود. پیدا شدن تصادفی این سیاره در پایان کتابهای آخر بود که باعث شد متحدین شانسی برای پیروزی داشته باشند؛ شانسی که به هیچوجه روی آن حساب نکرده بودند.
البته نمیتوانیم بگوییم که متحدین در این نبرد پیروز شدند! اتفاقی که در پایان این کتابها افتاد یک آتشبس از جانب دو طرف بود و یوزان وانگها در واقع خود را تبعید کردند تا فرهنگ خود را در ظلمت تنهایی با خودشان تقویت کنند. جرج لوکاس این داستانها و رمانها را در وادی Canon میدانست و خود اعلام کرده بود که ادامه رسمی داستان دنیای استاروارز است. حال میخواهیم حقیقتی مطرح کنیم که در نهایت میبینیم با داستان و موضوع کلی مجموعه نوشته شده توسط خود جرج لوکاس هم برابری میکند و پاسخ بسیاری از سوالات را میدهد.
لرد سیدیوس یا صدراعظم پالپاتین، ناجی دنیا! (چرا پالپاتین امپراتوری را بوجود آورد؟)
آیا پالپاتین یا لرد سیدیوس امپراتوری را فقط برای طمع قدرت ایجاد کرد و یا برای اینکه میراث سیث را زنده نگه دارد؟ به این سادگیها هم نیست! برای درک این موضوع باید دید درستتری نسبت به شرایط جمهوری قبل از ظهور امپراتوری داشته باشید. مجلس کوروسانت با فساد پر شده بود و همانطور که جرج لوکاس در فیلمهایش نشان داد هیچکاری در آن به درستی صورت نمیگرفت و صرفاً جنبه تبلیغاتی و تشریفاتی داشت. حتی شورای جدای هم کار خود را به درستی انجام نمیداد و بجای اینکه نگه دارنده توازن صلح در میان این سیستمها باشد، با جهتگیری خود در نبرد کلونها و دخالتهای سیاسیاش شرایط را برای همه سختتر کرده بود. حتی سران این شورا نتوانستند سیث را که در جلویشان بود تشخیص دهند. بیاد دارید که به غیر از ناوگان دفاعی، جمهوری هیچ نیرو و ارتش خارجی برای مبارزه با جداییطلبها نداشت؟ حالا در نظر بگیرید که اگر یوزان وانگ قبل از این اتفاقات به کهکشان حمله میکردند و دیگر ارتشی از کلونها برای مقابله با آنها نبود چه اتفاقی میافتاد.
در رمان Outbound Flight نوشته تیمونی زان، پالپاتین از یک سفر فضایی به خارج از کهکشان جلوگیری میکند. چیسها (The Chiss) که یکی از نژادهای کهکشان هستند، از ورود موجودات فضایی بیگانه به کهکشان خبر دادند اما آنها هم نمیدانستند که این موجودات چه تهدیدی خواهند بود. پالپاتین توضیح میدهد که دلیل نابود کردن این سفینهها که از این سفر فضایی جلوگیری کرد این بود که در نقاط دور با آن «موجودات فضایی قدرتمند، بیگانه و شدیداً متخاصم» روبهرو نشوند که تهدیدی بر کل کهکشان خواهد بود. این اتفاقات همه برمیگردد به ۵ سال قبل از شروع نبرد بین جمهوری و جداییطلبها! در این کتاب اشارات زیادی وجود دارد که مشخص میکند این موجودات فضایی در واقع همان یوزان وانگها هستند.
نیمودیان، برعکس دوریانا فرصت را غنیمت نمیشمارد و دوریانا از دریاسالار تراون میخواهد که آنها ماموریت اصلی خود را انجام دهند و همینطور درخواست میکند که لرد سیدیوس و تراون به طور مستقیم با یکدیگر صحبت کنند. سیدیوس توضیح میدهد که پروژه Outbound Flight و جدایها تهدید بزرگی برای جمهوری به شمار میروند – بخصوص که این پروژه آنها را به خانه تخمین زده شده یک امپراتوری بسیار قدرتمند و متخاصم فضایی میبرد. (نام آن مشخص نمیشود، اما مشخص است که آنها یوزان وانگها هستند.) ماموران سیدیوس وجود این امپراتوری را چند سال قبل مشخص کردند و از آن پس او نهایت تلاش خود را کرده تا دنیاهای هسته کهکشان را برای تهاجم اجتنابناپذیر آنها آماده کند. اگر سفینههای Outbound Flight زودتر به این موجودات برسند، آنها هم زودتر از وجود کهکشان باخبر میشوند و تهاجم سریعتر اتفاق میافتد. تراون تهدید سیدیوس را جدی میگیرد و برای کمک کردن به دورایانا و کای در نابودکردن پروژه Outbound Flight موافقت میکند.
– بخشی از داستان رمان
خیلی از آمریکاییها (که البته این باور به صورت جهانی هم وجود دارد) مجموعه استاروارز را اثری میشناسند که سیستم جمهوری و کارآمدی آن را تبلیغ میکند و بر علیه دیکتاتوری یا امپراتوری است. اما شاید اینطور نباشد! پالپاتین انسان باهوشی است. چرا؟ زیرا او بود که با نقشه فدراسیون را بر علیه جمهوری شوراند و نبرد دو جبهه را برای بدست آوردن قدرت صدر اعظم در مجلس آماده کرد. همچنین او بود که در نهایت تمامی کهکشان را بر علیه جدایهای به اصطلاح «خائن» متحد کرد و آنها را به نابودی کشاند. وقتی که امپراتوری شکل گرفت، مطمئن باشید که پالپاتین برای مقابله با این شورشیها دست به ساخت سفینههای عظیم نابودگر ستاره (Star Destroyer) و حتی ایستگاه فضایی قدرتمندی چون ستاره مرگ (Death Star) نزد و برای همه این کارها هدف دیگری داشته است.
همین ستاره مرگ را دوباره در نظر بگیرید. ساختن یک سلاح که سیارهای را به طور کل نابود میکند، آن هم برای مقابله با شورشیهای پراکنده کاری احمقانه به نظر میرسد. پالپاتین هم همیشه فرد باهوشی بوده و ممکن است ظالم باشد، اما هیچوقت او از خود کارهای سادیستیک بروز نمیدهد! در اینجا فلسفه یک قدرت مطلق (Ruling Body) مطرح میشود که توجیه همه دیکتاتورهای تاریخ است. البته باید اعتراف کرد که امپریالیسم هم در بعضی مواقع جواب میدهد و میتواند از پیچیدگیهای سیستم دموکراتیک جلوگیری کند. فلسفه استاروارز هم دقیقاً همین مسئله است. پالپاتین هم مانند میس ویندو از حمله اجتنابناپذیر یوزان وانگ مطلع بود و میدانست که باید خود قدرت را در دست بگیرد تا کهکشان را برای مقابله با آنها و جلوگیری از نابودی کامل همه موجودات زنده آماده کند. (چرا که یوزان وانگ فقط به خود اهمیت میدانند و در صدد بودند تمامی موجودات زنده غیر از خودشان را نابود و به عبارتی کهکشان جدید را مانند کهکشان قبلی در تسلط کامل خود در آورند و فقط خودشان در آن حضور داشته باشند.)
اشتباه پالپاتین چه بود؟
اشتباه پالپاتین در این میان این بود که شورشیها را دست کم گرفت. با پیروزی شورشیها و متفرق شدن نیروهای امپراتوری دیگر هیچ ارتش یا نیروی دفاعی برای نگهداری از نظم و صلح وجود نداشت و قدرت همه فرقهها و گروهها تضعیف شده بود. با جنگهایی که بین امپراتوری و شورشیها در میگیرد، نیرویی که پالپاتین مدتها برای مقابله با یوزان وانگها جمع کرده بود تضعیف و برنامه او هم با شکست روبهرو میشود.
این دیگر در دنیای داستانی استاروارز به سادگی یک فرضیه نیست و با شواهد پراکنده تمام این سری به یک حقیقت تبدیل میشود؛ حقیقتی که هنوز بسیاری از طرفداران نمیدانند. دیگر موضوع بر سر نبرد خیر و شر نیست! دیگر نمیتوانیم به سادگی حق را به شورشیها و انقلاب شکل گرفته بر علیه امپراتوری بدهیم و باید این را در نظر بگیریم که اگر پالپاتین در قدرت میماند و تا ۲۰ سال بعد از نبرد اندور که به امپراتوری پایان داد، حکمفرمایی میکرد، کهکشان کاملاً برای مقابله با یوزان وانگها آماده بود و جان هزاران میلیارد موجود زنده و هزاران دنیای کهکشان در امان میماند و موجودات زنده آن رو به نابودی و انقراض نمیرفتند. در واقع پیروزی متحدین را در The New Jedi Order میتوان به سادگی به شانس ربط داد که سیاره اصلی یوزان وانگها را پیدا کردند که در غیر این صورت پیروزی در نبرد ممکن نبود.
مسلماً حالا که این حقیقت را میدانید، دیدتان به کلی نسبت به دنیای استاروارز عوض شده است!
بله، ما هم چنین شرایطی را تجربه کردهایم! بهتر است به گوشهای بنشینید و دوباره تمامی اتفاقاتی که در طی این مجموعه عظیم افتاد را در نظر بگیرید. آیا پالپاتین واقعاً آن شخصیت شروری بود که فکرش را میکردیم؟ برای اطلاعات تکمیلی در مورد جنگ یوزان وانگ به این لینک مراجعه کنید: The Yuuzahn Vong War (جنگ یوزان وانگ)
هرهفته یکشنبه با مقاله جدیدی از پرونده بزرگ و حجیم سینماگیمفا از دنیای استاروارز با ما همراه باشید. سه شنبه همین هفته با پرونده سری فیلمهای دیگری با شما همراه خواهیم بود.
نظرات
مقاله فوق العاده اى بود. به نظر من مارا جید اسکاى والکر به عنوان یکى از محبوب ترین شخصیت هاى دنیاى جنکهاى ستاره اى ارزش داره که بهش بیشتر پرداخت بشه. خسته نباشید.
اگر چنین فرضیهای درست باشه، آثار سینمایی این مجموعه در خدمت این فرضیه عمل نکردن و صرفا یک نبرد آبکی بین خیر و شر رو به تصویر کشیدن. در واقع استاروارز میتونست بعد از سه گانهی اول (بهترین سهگانه از نظر من) ، کمی پیچیده عمل کنده و به اصطلاح یک Twisted Story بسازه ولی به همون پرداخت آبکی نبرد خیر و شر خودش ادامه داد و این متاسفانه تو فیلم هفتم هم بود. یک افتضاح و تکرار مکررات.
کلا فیلمهای هالیوودی به این مرض دچار شدن که در پی ارضای لحظهای مخاطب هستن تا ارائهی یک پیام و مفهوم.
بابت مقاله هم مرسی :)
تشکر بابت نظردهی. به نظر من دیدت نسبت به این قضیه یک مقدار اشتباهه. اینطوری که ما ششگانه رو استاروارز در نظر بگیریم و بگیم که اگر چیزی در خارج از این فیلمها مطرح بشه در خدمت دنیای استاروارز نیست… به هرحال این کتابها و کامیکها و… همه دنیای استاروارز و یک خط داستانی و تایم لاین واحد رو تشکیل میدن. اما چرا این فلسفه توی فیلم نیومد؟ شما حساب کن که جرج لوکاس توی این فیلمها همه فلسفههای عقاید معنوی مشرق زمین رو قرار داده بعد بیاد چنین توییست پیچیدهای رو اضافه کنه! اون موقع این یک نکته منفی توی داستان به حساب میاد چون فیلم نه اونقدر وقت داشت که به یوزان وانگها و تهاجم آیندشون بپردازه و نه میتونست توی مفاهیم خودش جای بده… منظور اینه که داستان اسکایواکرها و جمهوری و امپراتوری و مضامینش به قدری همه این فیلمها رو اشباع کردن که دیگه جایی برای چیزی نباشه (و ما هم اگر این قضیه رو ندونیم این داستان برامون قابل قبوله! کاری که دنیای گسترش یافته انجام میده اینه که ضمن پرداختن به روایت داستانی خودش جهات دیگه داستانهای قبلی رو برای ما روشن میکنه و چیزهایی که ندیدیم رو به ما نشون میده که شاید نظرمون رو نسبت به اون اتفاقات عوض کنه و این از زیباییهای این رمانها محسوب میشه)
و به نظرم سهگانه دوم از نظر مفهومی بیشتر شورشو در آورد (که همه هم میگن از نکات منفی فیلمه چون استاروارز اصیل فیلمی به حساب میاد که فیلم ماجرایی در دنیای علمی-تخیلی باشه و خیلی از طرفدارها میگفتن چنین مفاهیمی توی استاروارز جایی ندارن!) کلا جرج لوکاس توی سهگانه دوم روی مفاهیم فلسفی و عقاید مذهبی تمرکز کرد و دیگه بیخیال همه ابعاد فیلمهاش شد
من فکر کنم که پالپاتین هم حماقتی کرد که به کسی در باره ی حمله ی یوزان وانگ ها چیزی نگفت و حتما اگه میگفت هم به امپراتوریش ادمه میداد(شاید) هم صد میلیارد نفر کشته نمیشدن😐