نقد و بررسی فیلم Once upon a time in Anatolia؛ خوابیده زیر خاک

24 December 2018 - 22:00

با نمای لانگ‌شات و نگاهی نظاره‌گر آغاز می‌شود، شب است، تاریک است و دوربین با نمای های‌انگل که گویی می‌داند چه اتفاقاتی را قرار است ببیند به نظاره می‌نشیند، ماشین‌ها با چراغ‌های خود روشنایی به قاب می‌بخشند، دوربین سعی می‌کند تک پلان و با فرمت لانگ‌تیک (برداشت بلند) باقی بماند، پس جیلان به جای بردن دوربینش به موقعیت، از همان جا همه چیز را نظاره می‌کند، با دیالوگ‌ها می‌فهمیم که این یک شب‌نشینی ساده نیست، ماشین‌ها متشکل از پلیس، گروهبان، کمیسر، دکتر و مضنونی مست است، مضنونی که کمی قبل (بیرون کادر جیلان، یک راه برای زدودن وجه دراماتیک) در همین شب کسی را در مستی به قتل رسانده (همراه برادرش که به نظر معلول ذهنی می‌نماید)، مضنون با وجود اینکه کمی قبل در اداره پلیس اعتراف خود را اعلام داشته (باز هم اتفاق بیرون کادر جیلان) ولی به خاطر ترس و پریشانی یا شاید هم مست بودن و بی‌خوابی نمی‌تواند به پلیس‌ها جای دقیق جنازه‌ای که خاک شده را بدهد، در نمای بعدی که دوربین به داخل ماشین می‌رود مباحثی بر محوریت ماست و گوشت و چیزهایی که هیچ ربطی به موقعیت ندارد به وجود می‌آید و آنچه اصل این میزانسن را می‌سازد نور تاریک بر چهره‌ی کنعان (مضنون به قتل) است که در وسط کادر با زخمی که بر بینی‌اش است و چشمان خسته و پر از کینه‌اش که مدام از بی‌خوابی و بی‌آنکه تعمدی باشد بسته می‌شوند توجه را به خود جلب می‌کند. پلان بعدی هنگامی است که کنعان ماموران را به جای جدیدی که گمان می‌کند جنازه را آنجا خاک کرده باشد می‌برد و از اینجا تنش، فشارهای روانی و جسمی و تسلط شب بر شخصیت‌ها تشدید می‌شود، جستجوی بی‌سرانجام برای اعتراف یک مضنون مست، برای یافتن جسد در تاریکی مطلق که نور چراغ قوه‌ها هم کمکی نمی‌کنند. دوربین جیلان هرچه می‌گذرد بیش‌تر به درون ماجرا می‌رود و تمام کالبدهای رفتارهای انسانی را مال خود می‌کند و با دوربین مسحور کننده‌ی خود آن‌ها را ثبت می‌کند. هرچه می‌گذرد فضای فیلم بیشتر شکل می‌گیرد و لحن سبک‌پردازی‌ شده‌ی جیلان با آن نسیم که شاخه‌ی درختان را تکان می‌دهد جلوه می‌کند، بادی که کشت‌زارها را تکان می‌دهد، دود سیگار را تشدید می‌کند و سرمای داستان فیلم را به عمق استخوان شخصیت‌ها حمل می‌کند، داستان‌پردازی جیلان که متکی بر دیالوگ‌نویسی است و بحث‌های فلسفی آغاز می‌شود، بحث‌هایی که بیشتر از هر چیز در باب استیصال کودکانی است که باید تاوان اشتباهات والدین‌شان را بدهند. فیلم هر چه جلوتر می‌رود مشخص می‌شود که بیشتر از این‌که در مورد یافتن جنازه باشد، در باب خود فلسفه‌ی انتقام و کشتن است، این‌که انسانیت لایه‌های زیادی دارد و درک کنش‌های انسانی معمای بزرگی است، معمایی که هیچ‌گاه حل نمی‌شود. فیلم جیلان در باب انتقام است، انتقام‌هایی که همگی در بیرون قاب رخ داده‌اند و اصلا خود حس فرد در هنگام کشتن و کشته شدن مهم نیست، ثقل فیلم و مرکزیت ایده‌ی فیلم در باب حس رخدادهای بیرون قاب است (گذشته، آینده و فرضیه‌های مرتبط با این موضوعات) و آن چه برای جیلان مهم است رویکرد آدم‌ها در مواجهه با خود رخدادها است نه آدم‌های درگیر این رخدادها و درست یا غلط بودن آن‌ها. بگذارید کمی حرکت جلو رفتن را تند کنیم و برویم به سکانسی از فیلم که به یک خواب (رفتن ناگهانی برق با وزیدن باد) بدل می‌گردد، جایی که شخصیت‌ها در تاریکی، گذشتن زمان را به انتظار می‌نشینند و در این لحظه که تا به اینجا تنها مردان داخل قاب جیلان بودند و در سرگردانی شبانه‌ی خود مستاصل به هم می‌تاختند، دختری به نام جمیله (دختر شهردار) با چراغ (نور؛ که می‌توان نمادگرایی این سکانس را این گونه دید که زن نور و نجات دهنده است) و چایی (آنچه باعث آرامش جسم و روان می شود) وارد کادر می‌شود و اینجا جیلان با یک تدوین هوشمندانه (فید اوت و فید این) رویاگون بودن سکانس را القا می‌کند، هرکدام از مردان هنگامی که بیدار می‌شوند و یا سرشان را بالا می‌کنند تا روشن کننده‌ی اتاق را ببینند تسخیر زیبایی تکان دهنده‌ای می‌شوند که گویی در حال نگریستن به یک الهه یا فرشته هستند (نکته‌ی قابل توجه این است که این یک زیبایی مادی و تحسین جسم و چهره نیست بلکه جمیله با ماهیت زن بودنش در آن تاریکی برای مردان به مثابه یک فرشته است) و بعد از دیدن این زیبایی محوریت مضمونی سکانس تغییر می‌یابد و زن جایگاهی که باید را در قصه می‌یابد.

در فیلم دیالوگی ما بین دکتر و کمیسر رخ می‌دهد، دیالوگی بر محوریت زنی که کمیسر اذعان دارد همسر دوستش بوده است و آن زن درست در زمانی که پیش‌بینی کرده بوده (روز بعد از زایمان و به دنیا آوردن فرزندش) می‌میرد و این را به عنوان نکته‌ای خنده‌دار و ابزورد برای دکتر (کالبد شناس جسد) تعریف می‌کند ولی دکتر به این گفته به عنوان یک تصادف/ رخداد نگاه نکرده و باور دارد که این یک خودکشی بوده است ولی کمیسر که کمی گارد دفاعی گرفته (و در ادامه می‌فهمیم چرا) مخالفت جدی خود را با فرضیه خودکشی اعلام می‌دارد، بحث قطع می‌شود (سه بار این بحث ادامه پیدا می‌کند و در پایان قصه این دیالوگ بالاخره سرانجام می‌یابد) و بار بعدی بعد از پیدا شدن جسد و ختم پرونده رخ می‌دهد جایی که کمیسر اتفاقات ما بین زن و شوهر را بیشتر باز می‌کند (خیانت مرد به زن باردارش و بخشیدن زن) ولی گویی خود می‌فهمد که واقعا بخششی در کار نبوده (زنان هیچ‌گاه این چیزها را فراموش نمی‌کنند) و آن خودکشی، انتقام زن از شوهرش بوده (آیا یک فرد برای اینکه از دیگری انتقام بگیرد خود را نمی‌کشد؟) و کمیسر خود آن مرد بوده و آن زن هم همسرش بوده است، این را جیلان مستقیم اعلام نمی‌دارد ولی با لحن دیالوگ‌ها و بازی شخصیت کمیسر (نیش خندی بر لب با چشمانی پر از اشک) کاملا این مسئله القا می‌شود. حال برگردیم سر قتل و رخداد مرکزی فیلم، روز بعد جسد پیدا می‌شود و دلیل کشتن هم توسط کنعان اعتراف می‌شود: یاشار (مقتول) در حال بزرگ کردن پسر کنعان و زندگی با زنی که عشق کنعان است بوده و در مستی جنگ و دعوای آن دو به زنده گور شدن یاشار توسط کنعان ختم می‌شود. هرچند که با گفته شدن جمله‌ی «من کشتمش» توسط برادر عقب افتاده‌ی کنعان ماجرا پیچیده‌تر از آنچه که می‌نماید می‌شود ولی جیلان آن پیچش را رها می‌کند (و چه خوب که این کار را می‌کند)، حال دیالوگ ابتدایی فیلم «فرزندان همیشه در حال دادن تاوان اشتباهات والدین‌شان هستند» و همین‌طور صحنه‌ای که سیبی از درخت افتاده و به مسیر رود می‌رود و در کنار سیب‌های دیگر که قبلا این مسیر را رفتند آرام می‌گیرد (ما هم مثل بقیه تمام می‌شویم و می‌رویم و می‌گویند: روزی روزگاری آناتولی…) را به یاد آورید، پسر یاشار یا کنعان حال در هر صورت بی‌پدر است (اعدام احتمالی کنعان و مردن یاشار) و حال او در زمان پسرانگی باید رنج سختی و یتیم بودن را بکشد.

فیلم جیلان بیش از هر چیز در باب زنان است (بی‌آنکه خود زنان در فیلم حضور داشته باشند و با حضور بیرون کادر و یا حضور چند پلان‌شان اهمیت و ثقل فیلم را در خود بدست می‌آورند): جمیله که در آن سکانس رویاگون همانند یک فرشته مردان را بیدار می‌کند و باعث می‌شود تا کنعان اعتراف کند چرا یاشار را کشته، زنی که باعث شده یاشار و کنعان دل باخته او شوند و حال مجبور شوند یک‌دیگر را بکشند، زن کمیسر که با خودکشی خود از شوهرش انتقام می‌گیرد ولی به او این واقعه را مانند یک اتفاق خاص جلوه می‌دهد، زنی که کمیسر باعث شده با خیانتش همه چیز را از دست بدهد (توجه کنید که اکثرا بیرون کادر و خارج از داستان اصلی‌اند ولی رد پای‌شان همه جا هست)، زن دکتر که در سکانسی که دکتر عکس‌هایش را نگاه می‌کند (خاطره‌ای که در ذهن بی‌آنکه ببینیم با دیدن عکس، آنچه «بود» و دیگر «نیست») القا کننده‌ی مرگ همسر دکتر در گذشته است. همگی این از دست دادن‌ها و همه‌ی این خواسته‌های مردان از زنان کاملا نمایا‌ن‌گر این است که جیلان فیلمی در باب زنان ساخته ولی خلاقیت و ظرافت بیان از این نبودن و در بیرون قاب بودن زنان نشات می‌گیرد. فیلم کاملا بر اساس تجربه‌های عینی و واقعی یکی از نویسندگان فیلم که در واقع همان دکتر داستان است نوشته شده است، یک شب تا ظهر غریب و مالیخولیایی که نسیم باد، افتادن سیب‌ها، آتش زدن سیگار‌ها و اعتراف‌های یک عمر سکوت باعث شده تا فیلم با وجود زمان طولانی‌اش مخاطب را حیرت زده کند و با شاعرانگی این تلخی‌های زیستن را به شکلی ملموس بیان کند.

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • مجید says:

    نقد جالبی بود . ولی بنظر میاد مسئله برادر عقب افتاده کنعان عملا اضافی بود و به مسیر داستان کمکی نمیکرد ( چه بسا علامت های اشتباه هم میداد ) مگر اینکه به داستان یا روایت معروفی ارجاع داده باشه که من ندونم . در کل ممنون از نقدجالب .