“سینما پارادیزو” در قالب سرگذشت سالواتوره دی ویتا، هم داستانی آمیخته از لحظات تلخ و شیرین را روایت میکند که احساسات متفاوتی را به غلیان میاندازد و هم حرفهای مهمی درباره گذشته و خاطرات نوستالژیک برای گفتن دارد. با نقد این فیلم همراه با سینما فارس باشید.
چرا بعضی فیلمها طوری ما را مجذوب خود میکنند که از تماشای دوباره و دوباره آنها سیر نمیشویم؟ چه اکسیری در این آثار وجود دارد که از ورای پردهی نقرهای به قلب مخاطبان راه پیدا میکند و بین او و شخصیتهای داستان رابطهای عمیق به وجود میآید؟ همان طور که رابرت مک کی، منتقد آمریکایی مینویسد «در تبادل میان هنرمند و مخاطب، افکار و ایدهها مستقیما از طریق عاطفه منتقل میگردند.» عاطفهای قدرتمند که از دل اثر بیرون میآید، اثر را زنده و واقعی نگه میدارد و پیوندی قوی بین اثر و مخاطبان برقرار میکند. حس شعفی که از تماشای پاپیونِ پیر در حالی که روی امواج خروشان دریا لذت آزادی را میچشد، “پاپیون” را به چیزی بیشتر از یک فیلم سینمایی بدل میکند و تصویری روشن از امیدواری تا لحظهی آخر را در ذهن مخاطبان حک میکند یا احساسات پاک نهفته در گامهای زهرایِ “بچههای آسمان” در حالی که دوان دوان خود را به علی میرساند، علی و زهرا را تبدیل به شخصیتهایی واقعی میکند؛ آنقدر واقعی که نگار آنها را قبلا در همین کوچههای شهرمان دیدهایم. و اگر معنای احساسات در سینما را از جوزپه تورناتوره بپرسید یک جواب مشخص و واضح برای شما دارد: “سینما پارادیزو”.
تماشای “سینما پارادیزو” تجربهی عجیبی است. مثل سفری در زمان میماند که به احساسات گره خورده باشد. درست شبیه به باز کردن دفتر خاطرات، ناگهان سالها در زمان عقب میروی و خودت را در دنیای آشنایی که فراموش کرده بودی میابی. رنگها، بوها، طعمها و صداهایی که زمانی برایت آشنا بودند دوباره زنده میشوند. مهم تر از همه اینکه با بازکردن “دفترچه خاطرات” به خودشناسی میرسی؛ خودِ گذشتهات را که اکنون تغییر کرده است بار دیگر میابی و بعد در یک لحظهی خیلی مهم، انگار غباری بر دلت مینشیند. غباری که از لای خاطراتِ قدیمی آن دفترچه بلند شده است، احساس غم و شادی که از اتفاقات گذشته نشات میگیرد و حسرتی که تو را یاد روزگاری میاندازد که جوانتر بودی. بعد به اینکه دست تقدیر چگونه تو را به جایی که الان هستی رساند، فکر میکنی. “سینما پارادیزو” دفترچهی خاطرات سالواتوره را باز میکند و مخاطب در طول اثر همراه با سالواتوره در قالب فلش بکهایی که بخش اعظم فیلم را در بر میگیرد، به عمق زندگی او و خاطراتش نقب میزند. ”سینما پارادیزو” از خلال این خاطرات به مکاشفهای عمیق و جذاب دربارهی احساسات نوستالژیک و سرنوشت میرسد.
“سینما پارادیزو” داستان سادهای دارد که فرصت را در اختیار جوزپه تورناتوره قرار میدهد تا به دور از پیچیدگیهای سناریو شخصیتهایش را زیر ذره بین ببرد؛ سالواتوره دی ویتا، کارگردان مشهور ایتالیایی پس از سالها به روستای محل زندگیاش باز میگردد و این اتفاق او را با گذشتهاش روبرو میکند؛ با سینمایی که در دوران کودکی و نوجوانی او مظهر شیفتگیاش در برابر سینما بود، با خانوادهای که دوران سختی را بدون پدر پشت سر گذاشته بودند و البته با عشقی قدیمی که سرانجام خوشی نداشت. سبک قصه گویی “سینما پارادیزو” بیشتر از آنکه پیرامون یک روایت واحد باشد، مجموعه روایتهایی است از زندگی سالواتوره که همگی یک هدف دارند؛ ترسیم چهرهای پر جزییات از زندگی سالواتوره. چیزی که در “سینما پارادیزو” نقشی اساسی دارد و به خاطر همین جزییات است که “سینما پارادیزو” به واقع گراییِ از جنس زندگی میرسد. دنیای کوچک روستای جیانکالدو به عنوان محل زندگی سالواتوره و اهالی این روستا با همه ی جزییات ریز و درشتشان به تصویر کشیده میشوند. اینکه مردم این روستا در یک برههی زمانی خاص چگونه فیلم تماشا میکردند و خیلی جزئیتر، این مردم چه کسانی بودند؟ تورناتوره به ما اجازه میدهد تا در سینما پارادیزو کنکاش کنیم و اهالی آن را بهتر بشناسیم. خود سینما پارادیزو به عنوان مهمترین لوکیشن فیلم و بخش جدایی ناپذیر زندگی سالواتوره خیلی دقیق به تصویر کشیده میشود؛ سینما پارادیزو آسیب میبیند، تعمیر میشود و در نهایت مانند شخصیتهای داستان پیر میشود و عمرش به اتمام میرسد. مخلص کلام اینکه “سینما پارادیزو” زندگی را به تصویر میکشد، با همه ی جزییاتش و همان طور که هست به گونهای که تا مدتها تصویر سازی تورناتوره در ذهن مخاطبان باقی بماند.
این جزییات گرایی “سینما پارادیزو” به شخصیتهایش هم راه پیدا میکند و شخصیتها به سبب فضای باورپذیر خود اثر، به واقع گرایی کم نظیری میرسند. شخصیتهای “سینما پارادیزو” نه آدمهایی پیچیده درگیر پرسشهای فلسفی هستند و نه در جست و جوی انجام کارهایی خارقالعاده بلکه خودشان هستند؛ اعمال آنها همان چیزی است که از آنها انتظار میرود و حرفهای گل درشت نمیزنند. صحنهای که در فیلم وجود دارد که مادر سالواتوره\توتو او را به خاطر اینکه به سینما رفته است کتک میزند. صحنهای که به سادگی میتوانست در دام کلیشه بیفتد اما مخاطب هرگز به خودش اجازه نمیدهد تا عصبانیت مادر توتو و گریههای او را مصنوعی قلمداد کند. به سبب این که کنش مادر توتو صرفا صحنهای برای تزریق بار احساسی به فیلم نیست بلکه صحنهای است که ضرورت دارد و از دل اثر برآمده است و مادر توتو، به عنوان بیوهای تنها که زیر فشار زندگی قرار دارد، باید دست به این کنش بزند. “سینما پارادیزو” به همین سادگی حرفهای خود را میزند و شخصیتهای آن صادقانه – البته نه همیشه! – در برابر مخاطبان میایستند و مخاطب هم به علت همین سادگی و رو راست بودن اثر، عاشقانه به تماشای آن مینشیند.
وقتی از سادگی صحبت میکنیم، منظور این نیست که “سینما پارادیزو” اثری است که به حقایق سطحی زندگی میپردازد. سادگی”سینما پارادیزو” نه از بیتوجهی تورناتوره به پیچیدگی زندگی و برداشت سرسری او، بلکه برعکس به سبب توجه او به عمق زندگی است. اینکه زندگی روزمره انسانی در ظاهر ساده است اما به واقع پر از اتفاقات کوچک و بزرگی است که انتظارشان را نمیکشیم. اتفاقاتی که ما را تغییر میدهند و تا آخر عمر تاثیرشان بر روحمان میماند. اینکه همین آدمهای دور و برمان که فکر میکنیم همه جوره میشناسیمشان، کارهایی میکنند که نه فکرش را میکردیم و نه انتظارش را داشتیم. تورناتوره نشان میدهد که در پس خرده داستانهای زندگی یک کودک روستایی عشقِ سینما که به کارگردانی بزرگ بدل میشود، چقدر اتفاقات شگفت انگیز وجود دارد. روایت تورناتوره در “سینما پارادیزو” در عین حال که ساده و سرراست است اما هیچگاه جذابیت خود را از دست نمیدهد و به هیچ وجه تا سکانس آخر لقب “قابل پیش بینی” را به خود نمیگیرد که هیچ حتی یکی از جانسوز ترین توئیستهای داستانی خود را در پایان اثر برای مخاطب تدارک میبیند!
اگر به گونهای دیگر بخواهیم به “سینما پارادیزو” نگاه کنیم متوجه این نکته میشویم که “سینما پارادیزو” بیشتر از هر چیزی دربارهی سفر اسطوره است چرا که واجد همان کیفیاتی است که همهی سفرهای اسطورهای دارند؛ قهرمان در جایی از زندگیاش مامور میشود تا سفری را آغاز کند، از نقطه A به نقطه B برود، ماموریتش را به اتمام برساند و سپس به خانه بازگردد. البته سفر اسطوره بیشتر از آنکه درباره بعد فیزیکی سفر قهرمان باشد، درباره بعد روانی این سفر است. اینکه قهرمان چگونه طی این سفر تغییر میکند و به شخصیتی دیگر تبدیل میشود. یکی از معروفترین نمونههای سفر اسطوره، سه گانهی باشکوه و فراموش نشدنی “ارباب حلقهها” است که سفر اسطورهای فرودو را روایت میکند. چیزی که بیشتر اهمیت دارد اتفاقاتی است که طی این مسیر برای فرودو میافتد و شخصیت او را تغییر میدهد. “ارباب حلقهها” نمونهای کلاسیک از سفر اسطوره است که در آن بازگشت فرودو به اندازهی سفر او اهمیت ندارد و در فرع قرار میگیرد. “سینما پارادیزو” حکم این را دارد که پیتر جکسون اسپین آفی از “ارباب حلقهها” با محوریت بازگشت فرودوی پیر و فرتوت به شایر بگیرد؛ فیلمی پر از فلش بک به خاطرات فرودو که اثری نوستالژیک از دنیای “ارباب حلقهها” باشد. و اینجاست که وجه تشابه “سینما پارادیزو” با همهی سفرهای اسطورهای – که بارها و بارها در قالبهای مختلف شنیده بودیم – مشخص میشود؛ “سینما پارادیزو” به جای اینکه روی سفر اسطورهای سالواتوره و چگونگی تبدیل شدنش به کارگردانی مطرح توجه کند، مسیری خلاف روایت کلاسیک سفر اسطوره را انتخاب می.کند و روی بازگشت او و مواجهاش با دنیای قدیمی تاکید میکند. سالواتوره هم مثل فرودو سفری را آغاز میکند، هر دوی آنها طی این سفر تغییر میکنند و به “منِ” جدیدی تبدیل میشوند اما اگر در “ارباب حلقهها” این سفر است که اهمیت دارد، در “سینما پارادیزو” بازگشت از سفر اهمیت دارد. ما نمیدانیم که سالواتوره چگونه تبدیل به کارگردانی برجسته شد و در طی این مسیر چه اتفاقی برای او افتاد اما همه چیز را دربارهی زندگی گذشتهی او میدانیم. چیزی که در بازگشت سالواتوره به روستا جان میگیرد و معنا پیدا میکند. “سینما پارادیزو” نشان میدهد که قهرمان همیشه در مسیر بازگشت احساس خوشحالی و غرور نمیکند بلکه شاید آرزو کند که هیچگاه به این سفر نرفته بود و اینکه این مسیر بازکشت چقدر احساسات برانگیز است؛ اینکه قهرمان خودِ قبل از سفرش را مییابد، از مرور خاطراتش دچار حسرت عمیقی میشود و آرزو میکند که ای کاش اتفاقات گذشته که به گونهای دیگر رقم میخوردند. “سینما پارادیزو” یک سفر اسطورهای است که اینبار روح نوستالژیکی در کالبد آن دمیده شده است.
موسیقی متن “سینما پارادیزو” برگ برنده دیگر آن است. اینو موریکونه که سابقه آهنگسازی فیلمهایی چون خوب، بد، زشت، روزی روزگاری در غرب و به خاطر یک مشت دلار را در کارنامه خود دارد، یکی از شنیدنی ترین موسیقیهای متن سینما را خلق میکند. موسیقی متنی که بهترین توصیف ناقص بودن “سینما پارادیزو” بدون آن است. البته موسیقی متن فیلم چیزی بیشتر از یک عنصر شنیداری صرف است و به یک موتیف صوتی تبدیل میشود و نقش مهمی در روایت داستان ایفا میکند. عنصری است که به مخاطب کمک میکند تا در طول فیلم حرکت کند و سکانسهایی مختلفی را که دیده از طریق موسیقی متن به هم ربط دهد و بین گذشته و آینده پل بزند. تمِ اصلی “سینما پارادیزو” به اشکال مختلف بارها و بارها تکرار میشود و در پایان داستان، وقتی دوباره آن را میشنویم، تمامی سکانسهایی که در قالب فلش بک از زندگی سالواتوره دیده بودیم برای ما زنده میشوند و ما هم در نوستالژی او شریک میشویم.
”سینما پارادیزو” از آن دست فیلمهایی است که جای خالیشان این روزها بیشتر احساس میشود. فیلم هایی که توجهشان را نه روی جلوههای بصری و افکتهای گوش خراش صوتی میگذارند و نه با سناریویی پیچیده قصد پیچاندن ما را دارند بلکه با احساسات با مخاطبان خود حرف میزنند. سینما پارادیزو اثری است که خیلی راحت میشود با آن ارتباط برقرار کرد و مزهی شیرین روایت دوست داشتنیاش تا مدتها زیر زبانتان میماند؛ اثری که تماشای آن برای هر عشق سینمایی واجب است.
نظرات