یادداشتی بر فیلم The Great Dictator

3 April 2020 - 22:00

دیکتاتور بزرگ اثری شگفت آور است از یک کارگردان بزرگ، هنرمند محبوب و مشهور، چارلی چاپلین بزرگ. گرچه این فیلم به هیچ روی یک شاهکار و اثر عالی از او نیست؛ اما در نوع بی‌بدیل است و باورنکردنی. فیلمی که با نشاندن لبخندی تلخ بر لبان مخاطبانش، لحظه‌ای چند اجازه می‌دهد تا ورای فکر کردن، کمی حس کنیم، ببینیم، هیجان زده شویم، ابروان را در هم فرو برده، خشمگین گشته و لحظه‌ای بعد به چاپلین آرایشگر داستان بخندیم و عمیقا دوستش داشته باشیم. چاپلین در این فیلم در مرزی باریک، هم یک دیکتاتور بزرگ است و هم یک شهروند عادی. او نیز همانند فیلم مشهور خود، “ولگرد”، با فرد دیگری اشتباه گرفته می‌شود؛ فردی که شاید به جرئت بتوان گفت که خود اوست. چاپلین در دیکتاتور بزرگ قادر نیست ما را به قهقهه بیندازد. آخر اصلا کار کمدی به قهقهه انداختن مخاطبانش نیست و هر اثری که به قهقهه بیندازد نیز لزوما کمدی نیست. کمدی راه و رسمی جدی دارد و نیازمند بینشی عمیق و روحی لطیف است. چاپلین با “ولگرد” خود ثابت کرده که چه کودک بزرگی است! هنرمندان همیشه کودک درونی فعال دارند و چاپلین نیز به رسم هر هنرمندی، همچون یک کودک شیرین، به راحتی در مواجهه با اتفاقات بامزه می‌خندد، احساساتی می‌شود و نشان می‌دهد تا چه اندازه مهربان است؛ و گاه به راحتی به گریه می‌افتد یا عصبانی می‌شود. این “کودک”، این موجود در نظر دیگران ابله، اما همچنان که با شوخ طبعی با عصر خود مواجه می‌شود و از آنجا که فرزند راستین زمانه‌ی خویش است، شاید بیش از هر فرد دیگری به آن جدی می‌نگرد. او بیش از آنکه فکر کند، حس می‌کند؛ نمی‌تواند با خشکی عصر تکنولوژیک و ماشینی‌اش کنار بیاید و مدام به خاطر جدی گرفتن آن و در نقد آن، اتفاقات کمیکی رقم می‌زند. او یک ماشین نیست که با همه چیز به راحتی کنار بیاید. اوج کمدی او در آن هنگامی است که به خاطر میل ذاتی‌اش در پذیرفته شدن در اجتماع و زمانه‌ی خود، دست به عمل می‌زند و از آنجا که همچون یک کودک و یک “ابله”، قادر نیست با رسم و رسومات آن خو بگیرد، بدان عادت کند و به راحتی با آدم‌ها در آمیزد، اتفاقات غیرمعمول و البته خیالینی را رقم می‌زند که سبب می‌شود به او بخندیم. شمایل او نیز در راستای همین نگرش است. سبیل مسواکیِ به وضوح، مصنوعیِ او، راه رفتن خاص و ویژه‌ی او و عصای مشهورش، به همراه قد کوتاه و جثه‌ی کوچکش، تماما او را به عنوان یک مرد با احساساتی کودکانه و معصومانه به ما نشان می‌دهند. چنین است هنگامی که در دیکتاتور بزرگ، به عنوان یک آرایشگر، زنی فقیر و تهی دست را پس از مدت‌ها می‌آراید و چهره‌ی زیبا و باشکوه او را عیان می‌کند، و زن فقیر از او می‌خواهد تا دست و رویی به خودش نیز بکشد تا “زیبا” شود، خودآگاهانه از آن امتناع می‌ورزد.

چاپلین با همین شمایل است که در دل ما جای گرفته و نه خوش تیپی و کاریزمایش. در آثار ابتدایی او خبری از خودآگاهی از این سبک منحصر به فرد او نیست. او تنها به شکلی ناخودآگاهانه به رویدادها واکنش نشان می‌دهد؛ واکنش‌هایی که از فرط جدی بودن و البته خیالین بودن‌شان، بانمک هستند. او در همه‌ی آثار خود نشان داده انسان‌ها را بی‌نهایت دوست دارد. یک انسان دوست مهربانِ کودک و همیشه عاشق که قادر نیست خود را مخفی کند و احساساتش را در لحظه و دفعتا بروز ندهد. حتی سخنرانی شکوهمند، پرشور و احساسی‌اش نیز در ادامه‌ی همین است؛ بسیار کودکانه، بامهر، زیبا و سرشار از سرخوشی، امید و با خشونتی که خاص دل‌های پاک است. این نطق پایانی فیلم برخلاف تمام سخنرانی‌های بی‌معنی و گزافه‌گویی‌های هینکل که او نیز توسط چاپلین جان گرفته، بیانیه‌ای روشن، با معنی و صریح است. و نکته‌ای که بدست می‌دهد، لحظه‌ای بسیار مهم و اساسی در کارنامه‌ی چاپلین است. پس از آن همه شوخی‌هایی که چاپلین در برابر رویداد مهم زمانه‌اش، جنگ جهانی دوم می‌کند، و نقدی تند اما شیرین به آن عرضه می‌دارد، در انتها گویی دیگر کمدی خود را چندان کارآمد نمی‌بیند و قادر نیست تا دیگر با آن شوخی کند، با لحنی تلخ و سرد شروع به سخنرانی می‌کند، اوج می‌گیرد و به نام دموکراسی، دستور به اتحاد می‌دهد. حرف‌هایش اما حرف‌های سختی نیستند؛ بسیار ساده‌اند و حتی تا حدودی می‌شود گفت، بدیهی‌. اما چنان از صداقت و لحنی صریح برخوردارند که توجه هر مخاطبی را به خود جلب می‌کنند. این سخنرانی با تلخی ناتوانی کمدی در مواجهه با چنین جنایتی را اعلام می‌کند و می‌توان گفت چنین چیزی بی‌سابقه است. با تمام این‌ها، سخنرانی چندان دقیق و فکر شده‌ای نیست. همانطور که خود چاپلین در انتها می‌گوید، در آن روزهای سخت جنگ جهانی دوم، انسان بیش از آنکه به تفکراتی دقیق نیاز داشته باشد، به احساسی انسان دوستانه، مهربانانه و بخشنده نیازمند است. و گرچه این نکته‌‌ای بسیار مهم و اساسی است؛ اما نتایج اشتباهی نیز از آن می‌گیرد. اعمال انسانی‌ای که او از آن‌ها نام می‌برند چیستند؟ آیا خشم، حسادت، قدرت طلبی، برتری جویی، نژاد پرستی و… مختص انسان نیستند و از ویژگی‌های مهم او به شمار نمی‌آیند؟ زیاده طلبی‌ای که چاپلین آن را نهی می‌کند، اگر نبود انسان به چیزی که امروز هست، دست نمی‌یافت. بدبختانه حرف‌های رویایی و زیبایی که چاپلین از آن‌ها صحبت می‌کند، چندان در واقعیت معنا ندارند. در نهایت، پیدا می‌شود انسانی که زیاده طلب باشد و برتری جو؛ و آن جهان رویایی که چاپلین در سر دارد، تحقق پذیر نیست. همواره بعضی انسان‌ها دوست دارند ارباب باشند و بعضی نیز برده. این یک امر روانشناسانه‌ی تلخ است که انسان از پس آن برنخواهد آمد چرا که وجودیت او با همین دو عنصر متضاد تعریف می‌شود. آزادی‌طلبی و دموکراسی‌ای که چاپلین با تمام وجود و از ته دل آن‌ها را به زبان می‌آورد و اشک هر مخاطبی را سر ریز می‌کند، به طور کامل قابلیت ندارد تا به وقوع بپیوندد. همواره انسان‌هایی در تاریخ وجود دارند که باید سرنوشت یک ملت را تغییر دهند و جز با برداشتن قدمی نو و انتخابی سخت، قادر به انجام آن نخواهند بود. و اکثریت بقیه‌ی انسان‌ها صرفا نتایج این تغییر را می‌بینند و با آن سازش می‌کنند و حتی بدان عادت. از این رو، نمی‌توان انتظار آن دنیای رویایی خاص چاپلین را داشت..‌. انسان موجود برتر نیست؛ او موجودی همیشه پیروز و مسلط بر جهان نیست. تنها کاری که شاید بتواند بکند این است که نوع نگرش خود به آن را تغییر دهد و عاشق باشد. تفکر انسان از پس این جهان بر نمی‌آید… با این حال؛ و با دانستن اینکه امید چیز خطرناکی است و انسان کوچک‌تر از این‌هاست که بخواهد جهان را به تصرف خود در بیاورد و بتواند به آرمان شهر واهی خود دست یابد، می‌توان خود را فریفت و در راه رسیدن به این مقصد خیالی، گام برداشت و برایش جنگید.

و نکته‌ی مهم دیگر اما این است که انسان ذاتا موجودی است خودخواه. بنابراین مسئله‌ی امروز ما، آیندگان نیستند بلکه خودمان هستیم. نوع انسان اهمیت ندارد. بنابراین باید برای همین حالای خودمان چاره‌ای بیاندیشیم. اگر بتوانیم برای حال چاره‌ای بیندیشیم قطعا در آینده نیز به کار خواهد آمد. و اما در یک سوی جنگ، ماییم، ما ضعیفان، ما بردگان؛ ما شهروندان این خاک. و در سویی دیگر دیکتاتورهای بزرگ. و اما کیستند این دیکتاتورها؟ من بابت آنکه از فیلم چاپلین فاصله می‌گیرم جدا عذرخواهی می‌کنم. اما نیرو و شوری که در سخنان چاپلین وجود دارد، به هر مخاطبی می‌رسد و من نیز مخاطب این فیلم هستم. شوری که از خیال پاک چاپلین برخواسته و از قلب تپنده و عاشق او برای انسان‌ها و هم نوعانش برآمده، به هر فردی سرایت می‌کند و او را آلوده می‌سازد. سخنانش چندان عقلی نیستند آری. اما زمانیکه خود عقل به شکست خود اعتراف کرده، اشتباه است بخواهیم با آن پیروزی را طلب کنیم. پیروزی در راه است و در مبارزه. مبارزه پیروزی است. راه است و نرسیدن به مقصد که انسان را زنده نگاه می‌دارد؛ انسانی که به مقصد رسیده باشد، یک انسان مرده است… و حالا می‌خواهم با گستاخی سخنان را چاپلین را برای کشور خود متصور شوم. دیکتاتور بزرگ در کشور ما، آدم‌های قوی‌اند. آدم‌هایی که با مظلوم نمایی، و با دلسوزی‌ها و اشک تمساح‌های خود نسبت به ضعیفان، مدام از آن‌ ارتزاق می‌کنند و قوی‌تر می‌شوند. آدم‌هایی که پز دفاع می‌دهند و ناچیزند اما خود را بزرگ می‌شمارند و دیگران را می‌فریبند تا بیشتر باشند و بیشتر بخورند. از مهم‌ترین این آدم‌های قوی باید به سلبریتی‌ها و “هنربندان” اشاره کرد. آدم‌هایی بی‌استعداد، به درد نخور، انگل و خودخواه که به جای آنکه درد را التیام بخشند، آن را تشدید می‌کنند، به آن دامن می‌زنند و با نشان دادن شکلی اغراق آمیز از آن، سرمایه را در جیب قوی‌تر‌ها بیشتر کرده و خود نیز چون بردگانی احمق، اندکی از خونی که از ضعیفان و فرو دستان بیرون کشیده‌اند، می‌نوشند. به راستی آن هنرمند “تلاشگر” و کمدین “مردمی”، محبوب و مشهور، یک دیکتاتور بزرگ نیست که در برنامه‌ی خود، با مهم‌ترین امور بدترین و دم دستی‌ترین شوخی‌ها را می‌کند و گاه برای آنکه خود از این “چیزها” خسته نشود، با توسل به ابتدایی ترین و نامهم‌ترین سوالات و “چیزها”، در خنداندن مخاطبانش دست و پا می‌زند و دم از حریم خصوصی می‌زند و ذره‌ای شعور آن را ندارد که سوال “ازدواج کردی؟” یا قبل‌تر – که به نظر می‌رسد این سوال ابتدایی نیز خیلی‌ها را ترسانده بوده! – “عاشق شدی؟” از خصوصی‌ترین سوالات است و پافشاری در پرسیدن آن، یکی از بی‌شرمانه‌ترین و زشت‌ترین کار‌‌هایی است که می‌توان انجام داد. و جالب است که وقتی به اجتماعی‌ترین و سیاسی‌ترین سوالات ممکن می‌رسند، از آن می‌ترسند و طفره می‌روند.

شرم کنید آقایان! واقعا کافی است! بامز‌ه است که وقتی یکی از مهمانانش، در پاسخ به اینکه آیا پولدار است یا خیر؛ با بی‌شرمی خاصی می‌گوید ابدا؛ و بعد می‌گوید که بله، حتی اگر پولدار هم باشم، حقم است؛ چرا؟ چون مردک بی‌همه چیز شیاد “تلاش” کرده! اگر به تلاش و زحمت و سختی است که باید همه‌ی انسان‌ها با هم برابر باشند و حقوق یکسانی دریافت کنند! نه خیر، پولداری به چیز‌های دیگر است آقای چشم آبی خوشگل. بله به توانایی در لیسیدن پاشنه‌ی کفش بزرگتر‌ها و خودشیرینی‌هاست؛ به سودآوری و دزدیدن از جیب مردم است؛ نه “تلاش”. اگر به تلاش بود باید هم اکنون برده‌ و دلقک کارگرها و کشاورزها می‌بودی؛ نه که وقتی از تو میزان در آمدت را می‌پرسند، با بی‌شرمی جواب دهی این‌ها جزو حریم خصوصی من است! اتفاقا از مهم‌ترین سوالاتی که از هر فرد مشهوری باید پرسیده شود، میزان درآمد ماهیانه، شیوه‌ی زندگی، توانایی‌ها و مهارت‌ها و میزان مهم بودن کار اوست. این سوال‌ها، خصوصی نیستند؛ اتفاقا بسیار اجتماعی‌اند. باید ریال به ریال پول‌های این آدمها – و به طور کل هر شهروندی – بررسی شود و آن میزان که حق او نیست، برای بی‌کارها و برای شهروندان فقیر و فرودست سرمایه گذاری شود. آن وقت که برابری و عدالت واقعی اجتماعی برقرار شد، تازه می‌توان از “تلاش” و سختی کار و… صحبت کرد. تلاش از روی هوا نمی‌آید. قاعدتا در جامعه‌ای که بی‌کاری و افسردگی بر قامت آن، نقش بسته باشد و بر آن چیره شده باشد، نمی‌توان تلاش کردن را طلب کرد. باید چیزی باشد، انگیزه‌ای باشد تا بتوان برای آن تلاش کرد. اتفاقا زمانیکه فرد خود بداند اگر از پس کاری برمی‌آید و می‌تواند تغییری در زندگی خود و دیگران ایجاد کند، بیش از هر فرد دیگری دست به تلاش و کار خواهد زد. بدبختی اما اینجاست که چنان اخته سازی قوی‌ای صورت گرفته که ما حتی نمی‌دانیم قادر به انجام چه کاری هستیم؛ تا برویم و برایش تلاش کنیم… نکته‌ی جالب دیگر اما این است که فرد هنرمند با وجود آنکه به سختی کارش آگاه است، هیچ گاه آن را صرفا برای پول انجام نمی‌دهد. هرگاه پول بدست آمده از کار هنرمند متناسب با سایر شغل‌های جامعه شد، تازه هنر و هنرمند واقعی خود را نشان خواهد داد. چرا که هنرمند اصولا در طبقه‌ی بالاتر از مردم جامعه‌اش قرار ندارد. بلکه حتی گاه شاید از آن‌ها پایین‌تر باشد یا لااقل هم طبقه با آن‌ها؛ تا بتواند خوب و به شکلی درخور به زندگی آن‌ها بنگرد، با واقعیت مواجه شود و دست به خلق اثرش بزند. و اما با تمام این‌ها باید گفت که تلاش معیار مناسبی نیست که یک انسان را بدبخت و دیگری را خوش بخت کنیم. پول نباید تصمیم‌ گیرنده در رابطه با تلاش باشد. بلکه خود کار تلاش را نشان خواهد داد؛ بنابراین پاداش تلاش خود کار است و لذتی که از تلاش کردن برای آن ایجاد می‌شود؛ نه پول آن! کاش می‌شد جهانی وجود داشت که در آن، اثر هنری برای خود آن خلق می‌شد نه هیچ چیز دیگر… جهانی که در آن، هنرمند، دانشمند، کارگر، کشاورز و بی‌کار از یک میزان درآمد برخوردار بودند و دغدغه‌ی پول نداشتند…

اما می‌دانم، و خوب هم می‌دانم که چنین چیزی رویایی بیش نیست… اما حقیقتا دوست دارم آن را پیش خود تصور کنم و در سودایش باشم. جهانی که در آن هنرمند برای هنرش “تلاش” می‌کند و کمال را می‌طلبد و البته هیچ گاه به آن نمی‌رسد چرا که به قول مسعود فراستی، “هنر توضیح ناکامی است…” و چاپلین نیز ناکام بود. چرا که سخنانش آن تاثیری را که پیش خود تصور می‌کرد، نداشتند. چاپلین از این فیلم به بعد آرام آرام دیدش به زندگی تلخ‌تر شد و البته آگاهانه‌تر. اما کاری به آینده‌ی او ندارم. دیکتاتور بزرگ با جان و دل ساخته شده، و بسیار اثر قابل احترامی است. و اثراتش را شاید یک روز بتوانیم در جهان ببینیم. حتما که خبری از آن آرمان‌شهر که چاپلین فقط در کلام می‌تواند آن را بیاورد، نخواهد بود اما شاید ارزش تلاش کردن برای آن را داشته باشد.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.