نقد و بررسی فیلم جان‌دار | نفس‌بریده

28 June 2020 - 22:00

فیلم جان‌دار یکی از معدود فیلم‌های ایرانی است که در چند وقت اخیر دیدم و من را سر ذوق آورد؛ فیلمی که درام می‌شناسد، به‌خوبی بلد است گره‌افکنی کند و می‌داند که چطور تعلیق را برای مخاطب نگه دارد. اگرچه جان‌دار تا پایان فیلم جاندار نماند و به سرنوشتی مشابه دیگر فیلم‌ها دچار شد، با این وجود فیلمی است که در این بلبشوی بی‌قصه‌ای و مخاطب‌نشناسی، هم ارزش دیدن دارد و هم ارزش نقد و بررسی کردن. فیلمی که اگرهای کوچکی و بزرگی باعث می‌شوند تا چندین پله از جایگاه حقیقی‌اش دور شود. همراه سینما فارس باشید.

بر کسی پوشیده نیست که مشکل اصلی سینمای ایران، نبود فیلمنامه‌ی پرکشش است؛ سینمایی که گیشه‌های آن را کمدی‌های اشغال کرده‌اند که گاهی اوقات، سخت می‌شود تشخیص داد که آیا اساسا فیلمنامه‌ای در مراحل پیش تولید نگارش شده است یا خیر! گویی حاصل کار بیش‌تر از آنکه نتیجه‌ی یک متن منسجم باشد، تلفیقی از طرح اولیه‌ی فیلمساز، لوده‌بازی افراد فیلم بازیگران و بداهه‌پردازی است که بیشتر به بیهوده‌گویی پهلو می‌زند. در این اوضاع و شرایط، دیدن فیلم‌هایی که هنوز به فیلمنامه – ستون اساسی سینمای روایی – اهمیت می‌دهند، دلگرم‌کننده و امیدبخش است. فیلم‌هایی که بدون ارائه‌ی ابتذال، به روشی صحیح و قصه‌گو مخاطب را بر صندلی‌های خود میخ می‌کند و چشمان او را به پرده‌ی نقره‌ای می‌دوزد.

ادامه‌ی این مقاله بخش‌هایی از داستان فیلم جان‌دار را فاش می‌کند

جان‌دار را می‌توان از قماش همین فیلم‌ها حساب کرد. فیلمی که اصلا و ابدا بی‌نقص نیست اما با تمام نواقصش، یک شروع به شدت جذاب دارد، میانه‌ای که آتش تعلیق را روشن نگه می‌دارد و کم‌کم این آتش، کم‌رمق  و نفس‌بریده می‌شود تا در پایان داستان به‌کلی از بین می‌رود. فیلمی که در مقام اولین تجربه‌ی مشترک حسین امیری دوماری و ‏پدرام پورامیری‏ – که بعد از این فیلم شنای پروانه را جشنواره‌ی فجر سی و هشتم – به روی پرده بردند، تجربه‌ای قابل قبول است.

سکانس بیمارستان؛ استفاده‌ از عمق میدان کم به‌درستی حس وحشت مادر را منتقل می‌کند

داستان فیلم از یک عروسی آغاز می‌شود؛ جشنی که قرار است تا حادثه‌ی محرک داستان را جرقه بزند و مسیر زندگی دو خانواده را از اعتدال خارج کند. مراسمی که از همان ابتدا، یک جای کارش می‌لنگد؛ غذای عروسی با تاخیری چند ساعته، هنوز نرسیده است و میزبان در تکاپوی جمع کردن این آبروریزی است. فیلمساز – یا بهتر است بگوییم فیلمسازان – به وسیله‌ی همین تاخیر، تنشی اساسی را در بین اعضای خانواده‌ی میزبان ایجاد می‌کند و پرسشی را در ذهن بیننده متبادر می‌سازد؛ علت این تاخیر نابهنگام چیست؟ در ادامه و پس از مقدمه‌ای چندین و چند دقیقه‌ای، حادثه‌ی محرک داستان از راه می‌رسد. فردی ناشناس به عروسی حمله می‌کند و در نهایت توسط پسر خانواده به قتل می‌رسد. تا این‌جای فیلم، به خوبی قلاب داستان بر بیننده افتاده است. اگرچه مشخصا این قصه بر مبنای یک کلیشه – عروسی که تبدیل به عزا می‌شود – ساخته شده است، اما مخاطب احساس قابل‌پیش‌بینی بودن داستان – حداقل تا اواسط آن – را نمی‌کند.

بقیه‌ی فیلم، شرح جان‌دار کردن پسر قاتل خانواده است؛ پسری که در یک قدمی خود چوبه‌ی دار را می‌بیند و مادری که خود را به آب و آتش می‌زند تا به پسر نیمه‌جانش، جان و زندگی دوباره بدهد. همینجا یکی از سکانس‌های غافلگیرکننده‌ی فیلم رقم می‌خورد؛ اگر قرار بود تا فیلم به مسیر قابل‌پیش‌بینی خود ادامه بدهد، در این صورت داستان تبدیل به یک ماجرای تعقیب و گریز می‌شد. اما جان‌دار این مسیر را در پیش نمی‌گیرد و برادر بزرگ‌تر خانواده، پسر قاتل خانواده را تعمدا مضروب می‌کند و برادر خود را تحویل پلیس می‌دهد. به این ترتیب، داستان در مسیر تازه‌ای می‌افتد.

مشکل اصلی جان‌دار، در کنار ضعف شخصیت‌پردازی‌اش، رها شدن داستان از میانه‌ی داستان است. مشکلی که پیش‌تر در متری شیش و نیم هم گریبان سعید روستایی را گرفته بود و بعد از دستگیر شدن سعید خاکزاد، مسیر فیلم به بیراهه می‌رفت. در جان‌دار هم بعد از مطرح شدن درخواست یاسر، به تدریج فیلم از مسیر خود خارج می‌شود. روند فیلمسازی، همراه با شکل دادن انتظارات مخاطب است. مخاطب در هر لحظه، سیگنال‌هایی را که فیلمساز به طرف او می‌فرستند، دریافت می‌کند و ساختمان روایی و پیش‌بینی اتفاقات آینده را بر اساس اطلاعات دریافتی جدید مرتب می‌کند. در میانه‌ی داستان، مخاطب تنها دو گزینه را برای پایان داستان در مقابل خود می‌بیند؛ ازدواج اسما با یاسر یا اعدام برادر. و زمانی که داستان بیش‌تر از حد اعتدال برای پاسخ‌دهی به این پرسش تعلیق ایجاد می‌کند، ناخودآگاه مخاطب را در انتظار یک پایان‌بندی جدید و غیرمنتظره نگه می‌دارد.

مسئله وقتی جدی‌تر می‌شود که فیلمساز بیش از این داستانی برای تعریف کردن ندارد. یا به عبارتی می‌خواهد قلمروی داستان را تا فضایی که برای خودش ناشناخته است، گسترش دهد. پس به خلق موقعیت‌های جدید رو می‌آورد و چون مقصدش را در جایی دیگر دیده است، این موقعیت‌ها را شتابزده رها می‌کند. مثلا به ماجرای پرداخت دیه به همسر مسعود نگاه کنید؛ در ابتدا اینگونه به نظر می‌رسد که سهیلا نیز یکی دیگر از مهره‌هایی است که وارد این بازی خواهد شد و قرار است تا در مقابل یاسر بایستد. اما با نزدیک شدن به پایان داستان، این ماجرا نصفه و نیمه رها می‌شود؛ یاسر قیمومیت بچه‌ی او را به عهده می‌گیرد. کی، کجا و چگونه این اتفاق افتاد؟ و اساسا چه روند قانونی طی شد تا یاسر، مادر این بچه! را کنار بزند و خود قیم بچه شود؟ فیلمساز وقت ندارد که به این سوال‌های بپردازد، پس سهیلا را رها می‌کند، تکه کاغذی در دست یاسر می‌گذارد و پرونده‌ی دیه را یک جانبه می‌بندد.

اما برسیم به پایان بندی فیلم؛ مسئله بر سر این نیست که پایان فیلم چون اینگونه است، اشتباه است. مسئله اینجاست که فیلمساز چگونه از مدت زمانی که برای پاسخ‌دهی به سوالات ایجاد شده در داستان دارد، استفاده می‌کند و ذهن مخاطب را برای چه چیزی آماده می‌کند. اگر فیلمساز بتواند فرم فیلم خود را به درستی شکل دهد، آن وقت حتی پایانی که بیننده پیش‌بینی می‌کند هم او را ارضا خواهد کرد. به قول ویلیام گلدمن “به بیننده پایانی را بدهید که می‌خواهد؛ اما نه به روشی که او انتظار دارد”. و از طریق همین درست شکل دادن فرم فیلم و مهیا کردن بیننده برای پایانی خاص است که تصور پایانی غیر از این برای او ناممکن می‌شود و از این طریق، پایان‌بندی داستان برای او قابل‌پذیرش خواهد بود.

نمی‌‌شود به پایان‌بندی جان‌دار ایراد گرفت؛ در واقع فیلمساز با برگزیدن یک پایان حماسی، تا حد زیادی از ارائه‌ی یک ملودرام اشکدار جلوگیری می‌کند. بلکه مشکل را باید در شخصت‌پردازی و کارگردانی فیلم دانست. در اینجا باز برمی‌گردیم به ضعف شخصیت‌پردازی. وقتی در مدت طول فیلم، شخصیتی که مسئله‌ی دراماتیک داستان حول او چرخ می‌زند، رها می‌شود – لابد چون در زندان است! – نتیجتا مخاطب هم در شناخت چنین کاراکتری عاجز می‌ماند و دیگر فداکاری او برایش قابل درک نیست. شخصیت رحمان، به هیچ وجه ساخته و پرداخته نمی‌شود. ما در زندان او را و تغییر و تحولات روحی و فکری او را نمی‌بینیم. نمی‌دانیم او چگونه به چنین شجاعتی می‌رسد که به استقبال مرگی باافتخار می‌رود. رها کردن چنین کاراکتر محوری – که اساسا داستان درباره‌ی او است – به یک پایان‌بندی سطحی منجر می‌شود که حق مطلب را ادا نمی‌کند. پایانی که اگرچه روی کاغد ایده‌ی جذابی به نظر ‌می‌آید، اما تا نقش بستن برروی پرده‌ی نقره‌ای رنگ می‌بازد و محو می‌شود.

[poll id=”28″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.