فیلمِ “۲۸ روز بعد” (۲۸Days Later)، از بهترین فیلمهای سبکِ ترسناک-بقا در دو دههی گذشته است؛ دلیلِ اینکه این عنوان تا به این حَد موفق بوده، قطعا یک “جنبه” نیست و نمیشود فقط به یکی از ویژگیهای آن اشاره کرد و پرونده را بست. چرایی مبحث این است که تک-تکِ جنبههای استفاده شده لازم و واجب هستند، مخصوصا برای فیلمی با موضوع همهگیری یک ویروس، زامبیها و آخرالزمان یا بقا و چیزهای مشابه دیگر باشد؛ قطعا به حَدی درست و “فوق سطحِ بالا” چنین اِلمانهایی در “۲۸ روز بعد” استفاده شدهاند، که حتی امروزه فیلمی در این سبک و بهتر از آن پیدا نخواهید کرد! در ادامه با نقد و بررسیِ فیلمِ ۲۸ روز بعد، با من و سینما-فارس همراه باشید.
خب همین اوایل به مهمترین بخشِ “۲۸ روز بعد” یعنی اتمُسفر گیرا و آخرالزمانیِ به شدت واقعگرایانه میپردازیم؛ در “۲۸ روز بعد” شهرِ لندن به قعرِ خاموشی و سکوت فرو رفته است، به راستی چنین فضاسازی تا به حال و بدین صورت واقعگرایانه در هیچ فیلمی دیده نشده؛ که نشان دهنده این است این فیلم یکی از همان اولینها و اقتباسی برای دیگران بوده! موضوع اینجاست با پخش و شیوع ویروسِ “رِیج” (خشم) تمام مردمِ شهر مبتلا به بیماری و این ویروس دگرگونکننده شدهاند؛ اولین نکته همینجاست، چه بلایی بر سرِ شهری که به چنین دگرگونی دچار شده خواهد افتاد؟ اصلا وضعیت در آینده چگونه خواهد شد؟ ما انتظار نداریم شهر کامل نابود شده باشد، خیر! دقیقا به دنبالِ این موضوع هستیم که چگونه افرادی که در این شهر هستند زنده خواهند ماند و البته دیگر موضوعات مرتبط؛ مثلاً وضعیت برایشان چگونه متفاوت است، وضعیت شهر به چه صورت واقعا “دگرگون” شده، قرنطیه و تصمیمات جهانی در این مورد چیست…!
بگذارید فقط به ۱۰ دقیقه ابتدایی فیلم و بیدار شدن “جیم” اشاره کنیم! تا به امروز و به عنوان شخصی که خودم را از طرفدارانِ این سبک میدانم، چنین صحنههایی تکان دهنده و حسی به مانند واقعیت ندیدهام! شهر در اوجِ سکوت و خاموشی غرق شده و فقط صدای باد و تنهایی به گوشی میرسد، که مخاطبِ هدف را به فکر و تنهایی در چنین وضعیتی فرو میبرد. ویژگی پرکششِ چنین فیلمی همینجاست؛ اینکه ما با دنیایی تنها و به دور از انسانها و زندگی باشیم، چهقدر ترسناک و غمانگیز است. سکوتِ مرگبارِ شهر در نماهای بسیار متعددی نشان داده میشود و اصلا از موسیقیِ فیلم، خصوصا تاثیرِ مستقیمش برروی برقراری ارتباط بیشتر با بیننده برای همین موضوع مذکور، به هیچ عنوان نمیتوان چشم پوشی کرد! بدونِ شک اگر چنین فیلمی با سبکِ منحصر به فردش، نتواند در ابتدا مخاطبِ هدفش را مجذوب یا اندکی راضی نگه دارد، دیگر تا انتهای راه شکست خورده است؛ ولی اگر به مانندِ “۲۸ روز بعد” پا را فراتر از اینها بگذارد و از تمامِ ویژگیهای خوبش برای فضاسازی بهتر و خلق اتمُسفری به شدت تاثیر گذارتر استفاده کند، که خب دیگر برایش باید کلاه از سر برداریم!
پایهی اصلی مَد نظر و ستونِ این فیلم بسیار مُحکم و قدرتمند بنا شده؛ که باعث بهبود تک-تکِ ویژگیهای این روایتِ تاثیرگذار شده است. حال، دیگر فقط ویروس و موجوداتِ جهشیافته تهدید به حساب نمیآیند، تنهایی و بهدور از اجتماع بودن انسان، او را دقیقا به همان دورانِ قدیمی اجداش برمیگرداند؛ به همین دلیل بیاعتمادی و درگیری بر سرِ هر چیزی که ذرهای تهدید به حساب بیاید، بیشتر و بیشتر شده است و انسانها تنها و تنهاتر خواهند شد تا انتها و انقراضش! سازندگان؛ راستش فقط کارگردان(ها) مَد نظر نیست (حداقل این فیلم بحثش جداست)، اگر بگوییم تمامِ این ویژگیها را آنها به وجود آوردهاند، خب در حقِ دیگران کملطفی کردهایم! پس باید گفت “سازندگان” به هدف صد در صد واقف هستند؛ چنین آرامشی تلخ به همراهِ آرام-آرام به پیش رفتن داستان، یک شگفتی و لذت وصفناپذیری نایاب و خوب پیاده شدنش تاثیر چند برابری در “۲۸ روز بعد” هم دارد.
داستان در مکانهای متفاوتی جریان دارد؛ هر مکان و بهتر بگوییم هر سفر، که اندکی آرامش نصیبِ جیم و “سلِنا” و گروه میکند، واقعا روحتان را نوازش میکند! به حَدی چنین فضایی درست و حسابی پیاده شده، که اگر فیلم چند ده ساعت بیشتر هم بود با فُرم دلانگیزش و موسیقی تمام عیارش بدونِ شک، هرگز تکراری نمیشد؛ شاید فکر کنید در تعریف و تمجیدات زیادهروی شده، ولی در ابتدا این موضوع که “مهمترین و بهترین بخشِ فیلم” همین اِلمان است، اشاره کردیم. پس مطمئن باشید چنین تشویقاتی حقِ این اثر است و اگر کسی مُنکر این قضیه شود، شاید خصومتِ شخصی دارد! چرا که این نکات، عالی بودنشان بدیهی است؛ تمامِ ویژگیهای گفته شده با کیفیتی مثالزدنی ظاهر شدهاند و به مانندشان قبل سالِ انتشار این عنوان اصلا دیده نشده است (حتی شاید بعد از سالِ انتشار!)
خب از فضاسازی و اتمُسفر بگذریم؛ قبلا ذکر شد تعدادِ زیادی “فاکتور” در بالا بردن ارزشِ روایت و هدفش دخیل هستند. ولی قبل از اینکه به سراغ دیگر فاکتورهای مثبت برویم، جا دارد به برخی ضعفهای خیلی ریز و جزئی هم اشاره شود؛ اگر روایتِ “۲۸ روز بعد” را به چند بخش تقسیم کنیم، بخشهای ابتدایی و متوسطه چیزی در حدِ بهترین و بالاترین عناوین این سبک خواهند بود. اما، سناریویِ استفاده شده در بخشِ آخر و در واقع “پایان ماجرا” خیلی بد است! افسوس که چنین موضوعی بدردنخور و کِسلکننده برای چنین فیلم سطحِ بالایی استفاده شود؛ این جنبهِ بد و ضعفِ روایی ارزشِ این عنوان را مقداری پایینتر از چیزی که در اوایل بود، خواهد آورد. البته آنچنان دیگر بخشها قوی و خوب هستند، فقط میتوان این ایراد را اندک و خیلی جزئی در نظر گرفت!
مطمئناً ویروسِ معرفی شده و استفاده شده در این فیلم، از بهترین و البته وحشتناکترین! فاکتورهای دیگر است. خب وضعیت که اندکی متفاوت، اما کُلیت همان “زامبی” خودمان است! (تفاوتی خیلی خوب البته) ویروسِ خشم به مانند سایر ویروسهای آبکی، صرفاً “بهانهای” ایجاد نشده و دقیقا مثل یک ویروس در دنیای واقعی از بخش “همهگیری” تا سراشیبی و تضعیف بودن را شامل است (انگار ویروس استفاده شده واقعی و دقیقا پدر مادردار است!) منطق و پیشزمینهی “خشم” خیلی با عقل جور در میآید؛ ویروس با وضعیت خیلی کم تعداد شیوع پیدا میکند و به تدریج تبدیل به یک فراگیری کاملا با سرعت زیاد خواهد شد (ویروسهای خطرناک، معولا سرعت انتقال بالایی هم دارند) البته در نهایت به شکلی کاملا اصولی و باورپذیر حل خواهد شد و از بین میرود (این موضوع راستش مربوط به قسمتِ دوم است، ولی در همین فیلم اول به این موضوع کامل اشاره میشود!) اما سراشیبی و از بین رفتن ویروس چگونه در داستانِ فیلم با عقل جور در میآید؟ توضیح میدهم؛ خب ویروس علاوهبر اینکه به بدن انسان منتقل میشود و توانایی فکر کردن و فیزیک انسان را هم نابود میکند، نمیتواند از مردنِ بیمار (انسان) بر اثراتِ طبیعی جلوگیری کند، این موضوع یعنی اینکه اگر میزبانی برای ویروس نباشد و فقط مردم صبر کنند، ویروس کامل نابود میشود! (“خشم” نمیتواند روی بدن شخصی که مرده است، کاری انجام دهد) خب در “۲۸ روز بعد” افرادِ بیمار، بر اثر گرسنگی طبیعی خواند مُرد؛ دقیقا به مانند انسانهای معمولی وقتی غذایِ موردِ نظر برایشان تامین نشود.
“خشم” اصلا تاثیری بر روی خورد و خوراک ندارد و اصلا افراد بیمار علاقهای برای خوردن دیگران ندارند! (زامبیها عجب منطقی دارند! نه؟) ویروس، به سیستمِ مغزی یا بهتر بگوییم دقیقا عصبِ میزبان تاثیر مُخربی دارد و بیماران تقریبا ثبات عصبی و روانی ناپایداری دارند، که به هر چیزی که مُتحرک باشد و روی مُخشان باشد! حملهور میشوند؛ به نظر الان منطقی به نظر میآید، اگر بیمار بر اثرِ صدا تحریک شود یا نور و جُنبش یک موجودِ کوچک، به جنون نزدیکش کند (انسانهایی هم که همیشه روی مُخ دیگران میروند که بدتر!) بر اثرِ همین موضوع، بیماران در تاریکی و جاهایی که جمعیت، نور و سر صدا نباشد، در واقع مکان کردهاند! دلیل اینکه کُل شهر مثل قَبرستان ساکت و خاموش است مشخص شد، که واقعا چه چیزی از این بهتر!
داستان از جایی شروع میشود، که “جیم” در تخت بیمارستان به هوش میآید و پی میبرد با چنین فضا و بیماری تنها رها شده؛ رفته-رفته و با مشخص شدنِ همین موضوعات، چندین نفر را (در اصل سلِنا) پیدا میکند و روایتِ اصلی بدین صورت و تلاش برای زنده ماندن این چند نفر شکل میگیرد. نکتهی قابل ذکر استفادهی درست عوامِل تهدید برروی کاراکترها است؛ چرا این نکته خیلی حائز اهمیت است و در فیلم اصلا و ابدا وضعیت برای کاراکتر ها به صورتِ همان “مکان اَمن” نیست. هر کجا که جیم و سلِنا هستند مورد تهدید عواملِ خطرناکی قرار میگیرند، که به شکلی کاملا منحصر به فرد باعث ایجاد حس ناامنی و تنش در ریتم هم شده؛ همین که در اولین سِکانسها آرامشِ فوقِ عجیبی مشاهده میکنید و در ادامه راه به چنان وضعیتِ وحشتناکی توسط “خطرات” احاطه میشوید، تغییر وضعیتِ عجیب و متضادی شکل میگیرد؛ مثلا در مواقعی که آرامش چند دقیقهای به تصویر کشیده میشود، حس لذت چند برابری به بیننده دست میدهد و بلعکس مواقع وحشت، وحشتِ بیشتر! این تضادِ خاص هنگامِ تجربه، بهتر لَمس میشود و باید دقیقا مخاطب ببیند و آنگاه متوجهی این “چگونگی” شود.
خطرات تاثیر دیگری هم داشتهاند؛ درواقع این کاراکترها هستند که واقعا با تمام وجود سعی بر زنده ماندن میکنند! نه اینکه “زامبیها” از دست قهرمانان امان نداشته باشند. این موضوع دقیقا به افت و ضعفِ پُتانسیل چنین فیلمهایی که جدیدتر و گمراهتر هستند، اشاره دارد؛ ویروس و بیماری واگیردار از خیلی جهات میتواند باعث خلق کانسپتهای جدیتر و ترسناکتر شود (دقیقا خلاف جدیت، همین فیلمهای تعداد زیادِ بد موجود میشود دیگر!) ریتمِ کُلی فیلم برروی این مُهم تاکید فراوانی داشته، که خب همینجا میتوانید تفاوت و تضاد این مبحث را با دیگر آثار به وضوح ببینید؛ همان موقع است که متوجهی این زیبایی و سکوتِ خالص و حیرتانگیزِ چنین دنیایی خواهید شد. وقتی وضعیت کاملا جدی است و با بیمار شدن پدر و مادر “جیم” و مرگشان رو به رو میشویم یا کشته شدن هر کسی در صورتِ ذرهای شک بر بیمار بودنش، این وجههی اصیل بیشتر خودش را نشان میدهد؛ خب اگر در این حَد همهچیز جدی و “خطر” دارد، پس چگونه دِرامِ ماجرا قابل هَضم است؟
کاراکترها هر لحظه نزدیک به مرگ هستند، وقتی واقعگرایی به صورتی است که کاراکترها حتی زیادی خسته میشوند و نفسشان حتی برای ادامه راه جوابگو نباشد! یا دقیقا منتقلِ کردن حسِ شخصی که در چنین دنیایی گیر افتاده به شکلی قابلِ لَمس، خب باعث میشود مخاطب هر چه بیشتر خودش را در چنین فضایی غرق کند. یعنی دقیقا همان کارها، بیاعتمادیها، تصمیمات به دور از انسانیت، فراموش کردن محبت، یا مثالهای دیگر را امکان دارد ما هم بودیم انجام میدادیم! منظور اینجا این است “۲۸ روز بعد” حتی حرفهای زیبایی برای گفتن هم دارد؛ سلِنا دقیقا همان شخصیتی است که ممکن بود هرکدام از ما باشد، ولی “جیم” او را در طول داستان متقاعد میکند که عشقِ و حسِ آرامش درونیِ، در هر حالتی بر هر چیزی غلبه میکند و انسان در هر وضعیتی نباید خویِ حیوانیاش را به نمایش بگذارد. به این دلیل است که “۲۸ روز بعد” در اوجِ خشونت به ما آرامش لحظهای نشان میدهد، یا آخر فیلم و انتهای داستان اینهمه همزادپنداری میکنیم و لذت زیادی میبریم! خب دیگر وضعیت مشخص شد؛ پیدا کردنِ مکانی امن و وضعیتی برای چند دقیقه آرامش داشتن، مثلِ مُسکنی بر روح و روان مخاطبان در چنین دنیای خشن و تکان دهندهای است!
در موردِ موسیقی “۲۸ روز بعد” باید گفت؛ نکاتی در این فیلم بسیار قابل توجه هستند که از احساسیترین نجواهای موجود در چنین سبکی هستند (بعید میدانم اصلا چنین موسیقی و آوازهایی در آثار مشابه، وجود هم داشته باشد. حال مقایسه که دیگر هیچ!) فعلا مقدمهی مبحثِ موسیقی بماند. فیلمبرداری و قابهایی که به نمایش درآمدهاند، اکثرا “ثابت” (فیکس) و یا “لانگ شات” هستند؛ مخصوصا در ابتدای داستان که اهمیت زیادی دارند. پلانهای بسیار چشمنواز و متحولکننده درواقع سعی بر این دارند، شهرِ لندن را کاملا بیسَکنه و بدون هیچگونه اثری از زندگی و ارتباطی با دنیا نشان دهند. لانگ شاتها به شکلی متفاوت این امر را ممکنتر کرده است. در اصّل میتوان به تمرکزِ فیلمبرداری برای چنین “اثرگذاری” راحت پی برد؛ چرا که بارها در لحظاتِ استرسزا فیلمبرداری متفاوت است و همینجا است که به همان ابتدای متن دوباره ارجاع خواهیم کرد، موسیقی و فیلمبرداری یکی از همان ویژگیهای در خدمتِ روایت هستند، که به اتمُسفر بهتر و بهتر منجر شدهاند!
خب باز هم مبحث موسیقیمتن و نجواها! چرا که در چنین فیلمبرداریهایی بسیار هماهنگ و تاثیر مستقیم میگذارند؛ موسیقی بسیار احساسی و روحنواز است، باور کنید با چنان موسیقی هماهنگ و متحیرکنندهای روبرو میشوید، که حتی دوست ندارید برخی پلانهای بلند، هیچوقت بگذرند! بدونِ شک اگر بخواهیم “موسیقی” فیلمهای آخرالزمانی یا ترسناک-بقا و کلا این سبکِ سینما را لیست کنیم، یکی از بهترینهایشان “۲۸ روز بعد” است. خب دیگر باید بین بهترینها هم “بهترینی” وجود داشته باشد؛ موسیقیهای این عنوان گویی دقیقا با “تنهایی” مخلوط شدهاند و در چند نقطهی مخصوصِ داستانسرایی که اهمیت بیشتری دارند (متفاوت با “کلایمکس” البته!)، چنین موسیقی متنهای بسیار زیبا در خدمت داستان روبرو میشوید که به راستی هیچ کاری جز تحسین از دستتان بر نمیآید (لازم به ذکر است، موسیقی حتی در نسخهی بعدی این فیلم هم به شدت میدرخشد و تم اصلی و ابتدایی-انتهایی همان اثر هم “تکان دهنده” است)
بازیگران به دو دسته تقسیم میشوند؛ کسانی که برایمان اهمیت دارند یعنی چند نفرِ اصلی، بدون شک قابل قبول و حتی در بعضی اوقات در نقشهایشان فراتر از فوقالعاده هستند. “کیلین مورفی” که دیگر نیاز به معرفی ندارد! ما به همراه او این آخرالزمان را میبینیم و تا انتهای سرنوشتش از او راضی خواهیم بود. “جیم” بهترین شخصیت فیلم است؛ همانطور که قبلتر گفتیم یکی از نکاتِ مهم ارتباطش با سلِنا است و برای ارتباط برقرار کردن بیشتر با این شخصیت، بُعدهای مختلفی از او در داستان خواهیم دید. یکی از برترین متحولکنندههای خیلی جدیِ “۲۸ روز بعد” رو به رو شدن جیم با جسدِ پدر و مادرش است؛ اگر یک کلمه در وصف چنین اتفاقی بخواهیم بگوییم، قطعا همان “تکان دهنده” تیتر خواهد بود. همهی این موضوعات با اجرای بسیار واقعی و تاثیرگذار کیلین مورفی حس چند برابری دارند؛ گفتی است که این بازیگر در امروزه فقط شناخته شدهتر است ولی از همان ابتدای فعالیتش، کیفیت کار و بازیگریاش سطحِ بالا بوده! جیم، سلِنا، “فرانک” و دخترش “هانا” از دوست داشتنیترین گروهها هستند. لازم به ذکر است این گروهِ چهار نفره هرکدام هدف و مقصدی دارند، ولی در نقطهای بالاخره همراه میشوند و روابط میان این اعضا راستش یک بدسلیقهایِ خوب! به وجود میآورد؛ بدین صورت که شاید با دیدن دیگر گروهها در آثار امروزی فقط و فقط ایراد از آنها گیر بیاورید! دقیقا کاری که در “۲۸ روز بعد” خیلی سال پیش انجامش داد، امروزه درست و قابل قبولش نایاب است؛ یک گروه دوست داشتنی در دنیایی نابود شده و سفرهای جادهایشان (طبیعتا وقتی گروه و کاراکترها مورد رضایت باشند، بازیگری درجه یک است!)
اما در موردِ اندک ضعفِ دیگران گفتیم؛ راستش این هم برمیگردد به همان بخشِ انتهایی و پایانی که قبلا گفتیم کُلا “مشکلدار” است. منطقهی نظامی اصلا قابل درک نیست و ژِنرال که دیگر بدتر! کُلا این بخش ناامیدکننده بود؛ چراکه از همان اول که فضا و ریتم و همهچیزهای مثبت را تحت الشعاع قرار داد. بازیگری و شخصیتپردازی بدِ ژنرال هم به آن اضافه شود، مخلوطِ جالبی برای فیلمِ تا به این اندازه “عالی” نیست! خب شخصی مثل “جیم” دیدگاهِ نهاییاش در مورد این آخرالزمان چگونه بود، ولی شخصی مثل ژِنرال هم با دیدگاه و مثلاً مونولوگهایش چگونه! چنین وضعیتی متفاوت وجود دارد متاسفانه؛ با اینکه فیلمِ سال انتشارش چندان عقب نیست (مقیاسِ زمانی سینما همیشه فرق دارد!) ولی از یک فرمولِ قدیمی و “کلاسیک” استفاده کرده است. مبارزهی خیر و شَر و انتقام، اصلا همان ابَر شرور؛ وقتی اینهمه نکاتِ مثبت و خاص آن هم در چنین سبکی به درستی اجرا شده، متاسفانه چنین رویکردی فقط روح و وجودِ این داستان زیبا و کاملا سطح بالا را خدشهدار میکند.
فیلم عملا در پایان میخواهد نشان دهد، همه در این دنیای آخرالزمانی مجبور به تحمل عذابی خاص هستند؛ ولی خب در انتها الکی-الکی به تمام نکات مثبت خودش پشت میکند (فقط در رابطه با ژِنرال البته!) قبل از وجود و حضورِ ژِنرال گزافهگو و کُلا همان منطقهی نظامی، هدف به بالاترین کیفیت ممکن به سرانجام رسیده است. مشکل ولی همان موضوع و پیروی از “کلاسیک” گفته شده است؛ همان سی دقیقهی ابتدایی این مُهم بسیار خوب پیاده شده بود، که شکی نیست از بهترین آغازهای درجه یکِ تاریخِ سینما هم چیزی کم نداشت! زیادهروی این امر آن هم به دلیل هیجان و مبارزه نهایی، موجب ضعفِ اثر شده است. اگر فیلم بخشِ نظامی و ژِنرال را حذف میکرد، الان حتی کوچکترین شکی نبود که بین بهترینها، بهترین بود (صرفا برای طرفداران این فیلم؛ نسخهی دوم دیگر این مشکل گفته شده را ندارد و انتها دیگر “کلاسیکِ” خیر و شَر نیست!) به عنوان جمعبندی نهایی باید گفت؛ این اثر بدونِ هیچ شکی از بهترین فیلمهای ترسناک-بقا است. به هیچ عنوان نباید چنین فیلمی از زیر دستِ علاقهمندی قِسر در برود! ایرادات جزئی اصلا و ابدا، نمیتواند موجب لذت نبردن تماشاگر شوند و تداخلی در تاثیرگذاری نهایی و ارزشمند فیلم ندارند.
[poll id=”29″]
نظرات