مدیوم سینما به مقتضیات ذات و فرعیات خود، پهنهی وسیعی از داستانهای مختلف در قالبها و ژانرهای گوناگون را در خود دیده است. این مدیوم به علت مهمترین ویژگیِ ذاتی خود یعنی «تصویر متحرک» آنهم در یک پیوستگی از رویدادهای مهم زندگانی که یک «قصه»ی قابل پیگیری را برای مخاطب موجب میشود توانسته از ابتدای ظهور خود، رابطهی سهل و در عین حال عمیقی در سراسر جهان با مردمان ملتها از فرهنگها و زبانهای گوناگون پیدا کند. به دنبالِ پیشرفتهای مدیوم سینما از همان ابتدای قرن بیستم و تبدیل شدن این مدیوم به هفتمین هنر خلق و شناخته شده توسط بشر، رویدادهای سینمایی متعددی در سراسر جهان حول این پدیدهی جذاب و البته هنری شکل گرفت. فستیوالها و جشنوارههایی که اعتبار خود را از پرداختِ سالیانه به این مدیوم توانستهاند کسب کنند و البته متقابلاً با دستچین کردن بهترین آثار سال مطابق معیارهای خود، دست مخاطبان را برای انتخاب از میان آثار بسیاری که در طول یک سال در کشورهای مختلف تولید و اکران میشود باز گذاشتهاند.
از این رو نیز جمعی از نویسندگان سینمافارس تصمیم گرفتهاند فیلمهای محبوب خود را تحت موضوع و پروندهای هفتگی (جمعهها) برای شما مخاطبان به اشتراک و معرفی گذاشته و یادداشتِ کوتاهی دربارهی آنها به رشتهی تحریر در آورند.
«پیشنهاد هفته» :
این هفته چهار نفر از نویسندگان سینمافارس تصمیم گرفتهاند یکی از فیلمهای محبوب خود در ژانر جنگی را انتخاب کرده و یادداشت کوتاهی بر آن بنویسند؛ برای خواندن یادداشتها و مشاهده این لیست با ادامهی این متن و سینمافارس همراه باشید.
.
امیر سلمانزاده:
Fury – 2014
«دیوید آیر» را شاید بعضی با فیلم پر و سر صدای سینمای دی-سی یعنی «جوخه انتحار» و شکستِ همهجانبهای که برای عواملِ دخیل در تولید آن -خصوصا کارگردان- به دنبال داشت، بشناسند؛ اما این فیلمساز پیشتر با فیلمهای اکشنِ پلیسیِ کم و بیش دیدنی وارد عرصه فیلمسازی شده بود که در آخرین فیلمش پیش از ساخت جوخه انتحار، در سال ۲۰۱۴ فیلم fury (خشم) را آنهم در ژانر جنگی، روانهی پرده سینماها کرده بود. برای آنهایی که «دیوید آیر» را تنها با «جوخه انتحار» میشناسند، دیدن فیلم تماشاییِ «فیوری» به احتمال زیاد نظرشان درباره این کارگردان را تغییر خواهد داد. «فیوری» (که اسمِ خاصِ یک تانک در درون فیلم میباشد) از آن دست آثار خوشساختی است که بازیگران نامداری همچون «برد پیت» و «شایا لابوف» در آن ایفای نقش کردهاند.
داستان «فیوری» پیرامون چهار سرباز و گروهبانشان میباشد که در جنگجهانی دوم در جبههی متفقین، در درون یک تانک جنگی به نام «fury» عملیاتی را در خاک آلمان پی میگیرند. با اینحال این فیلم داستانِ یک عملیات صرفا جنگی با صحنههای اکشن یا بیگ پروداکشنش نیست بلکه «فیوری» روایتگر یک درام مستحکم از مناسبات میان چهار سرباز (که یک نفرشان جدید الورود است) و گروهبانشان است که با ظرافتِ فیلمنامه به خوبی داستان و شخصیتپردازی شدهاند و مخاطب به خوبی با فیلم و این پنج کاراکتر محوری سمپات میشود.
در کشاکش صحنههای جنگی، فیلم با مفاهیمی چون ترس، شجاعت، افتخار، ذلالت، رفاقت و دشمنی، تجربهای بدیع و نو را برای مخاطب مهیا میسازد. شالودهی محوریت خط داستان، رابطهای است میان گروهبان «واردی» (برد پیت) و سرباز بیتجربه، ناشی و تازهواردش «نورمن» (لوگن لرمان) که مخاطب از طریق این رابطه با وجه سخت و بیرحم جنگ در مقابل وجه نرم و مماشات آن مواجه و همراه میشود. نکتهای مهمی که در این بین وجود دارد، همپوشانی این دو وجه در شمایل دو کاراکتر اصلی یعنی «واردی» و «نورمن» میباشد به گونهای که هر چه جلوتر میرویم، تغییراتی نسبی در مواضع و نظرگاههای این دو کاراکتر ایجاد میشود؛ وحشیگرایی جنگ به ناچار «نرمن» را مجبور به کشتن میکند و در مقابل با وجود کینهی گروهبان «واردی» از نازیها و آلمان شاهد مماشات او با یک زن و دختر آلمانی در خانهشان هستیم.
در مجموع فیلم «فیوری» را باید دید زیرا که نه تنها اثر درخور توجه و تماشایی در کارنامهی دیوید آیر میباشد بلکه از معدود آثار قوی و دیدنی در ژانر جنگی آنهم در سینمای قرن ۲۱ محسوب میشود که زاویه و نظرگاهی انتقادی به پدیدهی جنگ آنهم در دل آن برای مخاطب انتخاب کرده است.
.
حامد حمیدی:
Paths of Glory – 1957
به تمام کسانی که سینما را دنبال میکنند – خواه از سرِ تفنن و خواه به سبب علاقهی بیشتر و تخصص – پیشنهاد میکنم سراغ «راههای افتخار» بروند. بخصوص کسانی که یکی از فیلمهای مهم پارسال «۱۹۱۷» را دیدهاند و احیانا کسانی که مثل بنده این فیلم اذیتشان کردهاست. راههای افتخار را پیشنهاد میکنم برای اینکه یک اثرِ سینماییِ عالی و انسانیست. یک فیلمِ جنگیِ سرپا و بینظیر که بدون اطوارهای ناشی از سینمانابلدی، ضدجنگ میشود و در این بین به انسان نیز خیانت نمیکند. این احتمالا باید بهترین فیلم «کوبریک» باشد؛ فیلمی که نشانی از روشنفکربازیهای دروغین ندارد و تاثیرش تا مغز استخوانمان نفوذ میکند.
راههای افتخار، داستان یک حملهی بیحساب و کتاب در جریان جنگ اول جهانیست که محکوم است به شکست و کشته شدنِ سربازان. خوشبختانه فیلمساز بجای اداهای مرسوم، کاراکتر خلق میکند و ما را همراه با این کاراکترها به دل یک قصهی معین میفرستد. فیلم آنچنان تجربهی عمیقی از میدان جنگ، دادگاه نظامی و اعدام سربازان بیگناه به ما میبخشد که بعید میدانم بتوانیم به راحتی آن سه سرباز و یا سرهنگ «داکس» (با بازیِ بینظیر «کرک داگلاس») را فراموش کنیم. این یعنی اثر، سینما میفهمد و میداند که برای ضدجنگ بودن باید قصه داشت، کاراکتر داشت و فضا داشت. دوربین کوبریک از پس خلق فضا و کاراکتر بر میآید و عمیقا به انسان در فیلمش احترام میگذارد.
راههای افتخار نمونهی شاخص یک اثر ضدجنگِ سینماییست که مطلقا شعاری نمیشود. سکانس پایانی در حکم یک پایان خیرهکننده و انسانی است که یادمان نمیرود؛ یک همخوانی و اتحاد عمیق انسانی بین سربازان فرانسوی و دختر جوان آلمانی. اتحادی که با آن اشکها ثابت میشود و چقدر این اشکها به دور از شعار و بیحسی است! به این دلیل این سکانس، شعاری نیست و محتوای ضدجنگ را بدون بیاحترامی به انسانها از آب در میآورد که ما پیشتر سربازان را لمس کرده و تعلقشان به این فضا را دریافتهایم. اکنون تکتک نماهای درشتِ فیلمساز، از طریق یک تعمیم حسی، اثرگذارند. فیلم با مارش نظامی و برگشت به میدان جنگ پایان مییابد. اینگونه درواقع چرخهای از جریان کشتارهای غیرانسانی شکل میگیرد و تلخیِ اثر با این پایان شدت مییابد. از طرف دیگر، این بازگشت به جنگ، فراری تعالی از خطر سانتیمانتالیزم است؛ جنگ ادامه مییابد اما این بار با سربازانی که کمی دلشان با انسانیت و وحدت انسانی آرامتر شدهاست. دوربین لحظهای در طول فیلم برای شعار دادن به انسانها بیاحترامی نمیکند. برعکس ۱۹۱۷ و آن دوربینِ بشدت بیشعور که فکر میکند با نشان دادن جسد و لاشه و دستوپایِ بریده، ضدجنگ میشود. درحالیکه این همطراز کردنِ جسد انسان با لاشهی اسب در میزانسن، تماما کثیف، غیرانسانی و بیربط به حس عمیق انسانی ناشی از امثالِ راههای افتخار است. فیلمِ عالیِ کوبریک را ببینید و لذت ببرید.
.
محمدحسین بابایی:
Das Boot – 1981
«زیردریایی»، ساختهی ولفگانگ پترسن، یکی از آثار کمتر دیده شده در ژانر جنگی است. فیلمی که از همان ثانیههای آغازینش، مخاطب را با خبرنگاری تازهوارد در یک زیردریایی جنگی همراه میکند. ادامهی فیلم تا پایان آن، ماجراها و خردهماجراهایی است که در این پراپ میزانسنی وقوع مییابد.
دوربین لرزان پترسن به خوبی، عدم سکون و پویایی همیشگی زیردریایی را در میآورد و آن را در کنتراست با دوربین مستحکم بیرون زیردریایی قرار میدهد تا از این طریق، بر تضاد زیستی ملوانان داستان تاکید کند. میزانسن نیز با همین هدف، راهروهای تنگ و تاریکی را تصویر میکند که رنگ قرمز آن، خطر مرگ را همنشین همیشگی این راهروها میکند؛ مکانی که هیچ وقت جای کافی در آن وجود ندارد!
زیردریایی بیش از هر چیز، روایتی مبسوط از زیست همین ملوانان است. کاراکترهایی درگیر روزمرگیهای جنگ، که ساخته میشوند و سمپاتی مخاطب را نسبت به خود بر میانگیزند. نقطهی قوت زیردریایی اما روایت صحیح روزمرگیهای این ملوانان است؛ روایتی که در اکثر دقایق اثر موردبحث، به دام کسلکنندگی نمیافتد و در مرز باریک بین واقعهنگاری و بیهودگی، جذابیت خود را حفظ میکند. ریتم پرنوسان جنگ – لحظهای زندگی، دوباره مرگ و الی آخر – به خوبی در فیلم جا میافتد و بیشتر از هر فیلم جنگی دیگر، مخمصهی قهرمانان داستان را برای ما شرح میدهد؛ سرگردانی در دریا، تنها و دورافتاده و درنهایت در نبردی برای بقا.
فیلمنامهی زیردریایی البته روند مرسوم فیلمنامههای کلاسیک را ندارد؛ ساختار سهپردهای با وقایعی که زنجیر محکم علت و معلومی را تشکیل دهند و قهرمانی که از آغاز داستان تا پایان هدف مشترکی را دنبال کند، در کار نیست. فیلمنامهی زیردریایی، متشکل از ماجراهای کوچک و بزرگی است که در طول داستان بارها تکرر مییابند، فراموش میشوند و دوباره به یاد آورده میشوند. تکرری که در درون بافت فیلم، نه کش دادن اجباری داستان بلکه درست عین خود زندگی میماند؛ وقایعی که شاید بارها در طول فیلم شاهد آن باشیم، اما هرگز اهمیت خود را از دست نمیدهند. درست مانند سربازی که شاید هزاران بار گلنگدن تفنگ خود را بکشد، اما انگیزهی بقا و نبرد برای زنده ماندن، همین حرکت تکراری را هیجانانگیز و بااهمیت میکند. زیردریایی از دل همین جنگ، پایانبندی را برمیانگیزد که شایستهی چنین داستانی است؛ پایانی که بار دیگر، پوچی جنگ را به ما یادآوری میکند. گویی در میدان جنگ، این ریتم پرنوسان هیچگاه پایانی ندارد …
.
مهران زارعیان:
Saving Private Ryan – 1998
بازنمایی یک حماسه
استیون اسپیلبرگ را به عنوان متخصص صنعت سینما میشناسیم. تاکید ما در هنگام یادآوری اسپیلبرگ، وجه صنعتی سینمای اوست. او توانایی برجستهای در به خدمت گرفتن تکنیکهای سینمایی به مثابه ادویههایی برای مزه بخشیدن به غذای سینماییاش دارد. به «نجات سرباز رایان» نیز باید در همین راستا بنگریم؛ فیلمی در اوج قلهٔ تکنیک.
از آنجایی که ژانر جنگی وابستگی زیادی به تکنیکهای سینمایی برای باورپذیری و تاثیر بیشتر بر مخاطب دارد، تواناییهای اسپیلبرگ برای ساختن چنین فیلمی مفید به نظر میرسد. «نجات سرباز رایان» نانش را ارائهٔ تصویری باورپذیر از جنگ میخورد. تمام تلاش سازندگان در این بوده که مخاطبان، جنگ را آن طور که واقعا هست، ببینند و لمس کنند. این فیلم به همین دلیل ابایی در نشان دادن خشونت ندارد.
در وهلهٔ اول فقر قصهپردازی در فیلمنامه ممکن است مخاطب را پس بزند و فکر کنیم اسپیلبرگ فقط این فیلم را ساخته تا تسلط خود بر تکنیک را به رخ بکشد ولی پس از دقت بیشتر، متوجه میشویم که «نجات سرباز رایان» ظرافت هایی نیز در فیلمنامه دارد؛ مثلا داستانک درسآموز فرصت دادن به سرباز خائن آلمانی که بعدا به محض به دست آوردن سلاح، ناجی خودش را میکشد در مقیاس یک داستانک تاثیرگذار، وضعیت بی ثبات و غیر قابل اعتماد در جنگ را نمایش میدهد. هنر نویسنده این است که تاکید گلدرشتی در پرداختن این داستانک ندارد یا شخصیت اصلی با بازی تام هنکس که ریزهکاری هایی در شناسنامهاش دارد که موجب غنای دراماتیک فیلم شدهاست. نگاه کنید به موتیف آب خوردن تام هنکس از قمقمه در حالی که دستانش میلرزد و آرامش ذاتی او در تضاد با تاثیرات مخرب جنگ بر روح و روانش به چشم میآید.
با این حال، برگ برندهٔ نجات سرباز رایان در فیلمنامه نیست و نام استیون اسپیلبرگ به عنوان عامل توفیق این اثر نمایان است. این فیلم در سکانس های جنگی، دوربین شبه مستند دارد و در سکانس های ثبات، دوربینش آرام میباشد تا ما را در دنیای ذهنی آدمهایش سوسپانس کند. میزانسن محبوب من در تمام فیلم های جنگی که تاکنون دیدهام متعلق است به سکانس پر خرج نبرد نرماندی که اوج هنرنمایی اسپیلبرگ را میبینیم. لانگ تیک روی دست وضعیت بیثبات جنگ را القا میکند. دوربین خیس میشود، گاهی درون آب میرود، گاهی صداهای خشن قطع میشود و گاهی به صورت نقطه نظر اطراف را مینگرد که سربازان خودی گرفتار شدیدترین حملات و آتش دشمن شدهاند. سرتاسر این سکانس، سر و صدا است و هیاهو. انفجار، فریاد و خشونت تزلزل دهندهٔ آب و آتش در این سکانس، ما را به وسط ساحل نرماندی میبرد و اسپیلبرگ حضور خودش را به عنوان سازندهٔ این ماشین زمان کاملا پنهان میکند.
[poll id=”33″]
نظرات
rip full metal jacket