سریال عروسک روسی (Russian Doll)، با رویکردی بهظاهر متفاوت سعی در به تصویر کشیدن دوبارهی یک داستان و چارچوب واقعاً اشباع شده دارد؛ نتیجه امّا، به دلایلی که مهمترینشان بیش از حَد سردرگم بودن عناصر مختلف است، ناموفق بوده و کلاً از رسیدن به هدفش باز میماند. قصهی چرخهی بیانتهای مرگهای پیدرپی و برگشت به زمان اولیهی اتفاقات، حقیقتاً روی کاغذ در جذب مخاطبش همچنان پرقدرت باقی مانده است؛ ولی وقتی به آثاری که به این موضوع رجوع و به عنوان هستهی اصلی از آن استفاده کردهاند نگاه و آنها را بررسی میکنیم، پرواضح است که به جز هستهی اصلی، این داستان “چیزِ” بیشتری نیاز دارد. دقیقاً خلاقیت و یک تغییر اساسی، چیزی است که حداقل در سریال “عروسک روسی” با توجه به زمان زیادش انتظار میرفت، ولی هرگز چنین اتفاقی نیفتاد! در ادامه و نقد و بررسی این عنوان، با من و سینما-فارس همراه باشید.
پیش از هر صحبتی، سریال بودن و بیهوده بودنِ قسمتهای “عروسک روسی” مسئلهی جالبی است؛ اولاً به هیچ عنوان این قصه و سناریو، توان گنجایش به درازی چند قسمت و حدود چند ساعت را ندارد و زاید زیادی درونش وجود دارد که نشان میدهد تلویزیون، هرگز جایگاه درستی برای “عروسک روسی” نیست. ثانیاً داستان تا حَدی کسلکننده و بی جذبه یا خلاقیت شروع میشود، که ذرهای امید برای مخاطبش به سبب ادامه و کشفیاتِ فرضیات نمیگذارد! سریال در بدترین حالتش شروع میشود و به طرز بدی داستانش را بیرمق جلو میبرد، به نحوی که نه با پایان هر قسمت برای ادامه هیجانی داشته باشید و نه کشش و قدرت اصلی “قسمتی” بودن سریالها یعنی نقطهی اتمام ماجرا یا همان هیجانِ کلیفهنگر؛ در مورد این هیحانات انتهایی، به جز یک قسمت (قسمتِ هفتم) اصلاً چنین فرصتِ قدرتمندی برای پایان و ادامه دادن ماجرا استفاده نشده و تغییری برای مخاطب هم ایجاد نمیشود! این ضعف بیش از پیش یک مشکل دیگر را هم نمایان میکند، آن هم اینکه این داستان پیوسته به نظر میرسد و با کاتهای متوالی بین چند نیم ساعت، به جز اختلال و سکتهی درجا برای روایت، چیزی نصیب سریال نمیکند.
احتمالاً تماشاگران این سریال، چند عنوان مرتبط و مشابه با این کانسپت مرگ و بازگشت را دیدهاند؛ شروع داستانِ “نادیا” و نقطهی اتفاقات اثرگذار چیز جدید یا متفاوتی نیست، «بعد از یک روز عجیب و غریب بر اثر یک اتفاق “نادیا” میمیرد و دوباره به همان نقطهی اصلی باز میگردد» حال سوال اینجاست، این بار محور قرار است بر روی چه چیزی باشد؟ و یا این بار چه اتفاقی برای شخصیت اصلی افتاده یا مشکلات و بحرانِ این شخصیت چهها بودهاند؟ راستش ناامیدی از همینجا شروع میشود؛ این سوالات را چه کسی خواهد پرسید؟ اینجا صحبت به یک ضعف اصلی خواهد رسید، یعنی به شخص سوالکننده که نادیا است و هرگز به عنوان یک شخصیت کامل جواب یاارزشی پیدا نمیکند! نادیا به هیچ عنوان توان پاسخگویی و درگیری با کنش و واکنشهای چنین بحران یا مسائلی را ندارد؛ این شخصیت هرگز به حَدِ نصاب برای پردازش کاملش در چنین چارچوبی نمیرسد و در چرخهی بیانتهای شخصیتپردازی شلخته و سردرگم سریال، خارج نمیشود.
در ادامهی صحبت در مورد بد بودن شخصیت نادیا، چند عامل از این مُهم جلوگیری کردهاند؛ اضافهگویی و بیهدف بودن اکثر سکانسها و خرده داستانها، عملاً بود و نبودشان تغییری ایجاد نمیکند و جز شلخته کردن کُل سریال و ابعادِ مرتبط با نادیا، وظیفه دیگری ندارند! از کمدی بیهدفِ فیلم گرفته که هرگز هویتی مستقل برای این عنوان به دست نمیآورد، تا عمقِ شخصیتهای فرعی و پردازش واقعاً سطحی تمام آنها. خب درنظر بگیرید نادیا میخواهد در چنین دنیایی! بفهمد واقعاً کجایش قرار دارد ایراد کجاست و مشکل چنین اتفاق ناگواری که برایش افتاده را بیشتر جویا شود؛ وقتی هرگز دیگر انسانها ذرهای چند بُعدی نیستند و عملاً در چرخهی بیثباتِ بد پرداخته شدن در این دنیا گیر افتادهاند و به جز چند چهره و بازیگران کم تجربه، چیزی در پس آنها وجود ندارد، واقعاً با چه معیار ارزشگذاری باید تفکری در این مورد (هم مخاطب و هم نادیا) انجام داد!؟ به بیدلیل سریال شدنِ “عروسک روسی” هم اشاره کردیم؛ دقیقاً نکته همینجاست که میانگین بگیریم دقیقههای زیادی استفاده شده و حضور دارند که نه تنها بودنشان به کلیات این عنوان ضربه میزند، بلکه حتی در “اصل” ماجرا دخالات غیرقابل جبرانی به وجود میآورند.
صرفاً برای چنین بخشهای ضعیفی، چند دیالوگ قابل تحمل یا چند قابِ و اجرای درست بازیگران باید حضور میداشت، موافقید؟ واقعاً حتی در جایگاه یک بیننده بدون انتظار خاصی، چنین کم کاریهایی را غیرقابل تحمل میدانم! با این همه، سریال چند نکتهی مثبت هم دارد که در ادامه به آن اشاره میکنیم. همانطور که گفته شد، سریال کنترل این حجم از شلختگی را از دست میدهد؛ حتی با ورود “اَلن” چیزی تغییر نمیکند. این شخصیت از سوی دیگر بیشتر از هر فردِ دیگری در داستان بیمنطق و بدون درک درستی از کیستیاش، فقط دنبال کنندهی یک خط و متحول کنندهی فرد مقابلش نادیا است. این دو شخص مثلا قرار است مُکمل و حتی شاید به نحوی ضِد یکدیگر باشند؛ دلایلی که باید حضور میداشت (که با توجه به ایرادات گفته شده کمبودشان احساس میشود) تا مخاطب را وادار به تفکر در موردِ چراییها و دریافت اطلاعات برسناند و درنتیجه، متوجهِ مسائل و فَهم کل داستان بشود. تبریک! نیازی به این تفکرات نیست… چرا که کلاً هدف و اصل ماجرا به حدی بد و نامناسب است، که نه عملگر درست مهم است و نه عملوندهایمان ذرهای دارای هویت که نتیجهی نهایی را فاقدِ نیاز به فهم و یک کلام پوچ میکند!
امّا از این ضعفها بگذریم، شخصاً نیمهی دوم را بیشتر میپسندم؛ جایی که بالاخره این کش آوردنها، خشک شدن با دلیل میوهها و محو اشیا! و نابود شدن زمان خودی نشان میدهد. اوجِ این داستان در قسمتِ هفتم است که با هربار مرگ یا سکته نادیا/اَلن مواردی مثل نیاز به زندگی و آماده بودن برای مردن یا حتی خودشناسی و نبود یک شانس دوباره، اندکی مخاطب و شخصیتها را بالاخره تحریک میکند! سریال خیلی دیر اقدام به این کار میکند و با حواشی زیادش، بهنظر که از هدف اصلیاش دور شده است. شاید اگر این عنوان یک فیلم چند ساعته بود، با توجه به کمبود زمان و محدودیتها هدفش را بهتر و بهتر ارائه میداد (بعضی وقتها “محدودیت” راه چاره است!) دیگر وضعیت و نکته مثبت حداقلی، نرمال بودن سریال است… حال به چه صورت؟ در مورد سریالهای “نِتفلیکس” و فُرم کلی آنها هربار بازبینی باید کرد، به نظر چیزی به عنوان یک فیلتر وجود دارد که مثل صافی همه را یکدست و معمولیِ همسطح میکند.
اگر سریالهای زیادی (مثل بنده) از این شبکه دیده باشید، متوجهِ شباهت و نبود تفاوت بین کُلیت آنها از نظر فرمی میشوید؛ همهچیز در سطح استاندارد قرار دارد و هرگز سعی در پایین آوردن هر اِلمان یا تکنیک و بالعکس حتی خلاقیت و پیشرفت آنها نشده و نخواهد شد! البته که “تیکِ سبز” به حد متوسط آنها تعلق میگیرد. به طور خلاصه مواردی مثل طراحی صحنه و لباس، گریم!، تدوین و موسیقی یا نورپردازی و… همگی همسطح و در خطِ متوسط “نه خوب نه بد” هستند و این موضوع بیشتر علاقهی تماشاگر را میسنجد، آیا مخاطب چنین رویکردی را میپسندد یا خیر؟ شخصاً در مورد یک سریال که تمام قسمتهایش یکباره منتشر میشوند، انتظاراتم درحد سخت گیریها نسبت به فیلم/سینما نیست و چنین سطحی را میپسندم. جمع بندی و سُخن آخر؛ سریال “عروسک روسی” هرگز حرف خاص یا قابل توجهی برای گفتن ندارد و اِلمانهای مختلفش، بیش از حَد شلخته هستند که به تجربهی نهایی لطمه میزنند. بیشتر از هرچیزی به نظر میرسد اگر سازندگان این عنوان، سریال بودنش را کنار میگذاشتند و به عنوان یک فیلم مستقلِ چند ساعته داستانش را بدون اضافهگویی به نمایش میگذاشتند، موفق به نتیجهی نهایی خوبی میشدند.
[poll id=”56″]
نظرات
يه لحظه احساس كردم فراستي نوشته اين نقدو😂