مدیوم سینما به مقتضیات ذات و فرعیات خود، پهنهی وسیعی از داستانهای مختلف در قالبها و ژانرهای گوناگون را در خود دیده است. این مدیوم به علت مهمترین ویژگیِ ذاتی خود یعنی «تصویر متحرک» آنهم در یک پیوستگی از رویدادهای مهم زندگانی که یک «قصه»ی قابل پیگیری را برای مخاطب موجب میشود توانسته از ابتدای ظهور خود، رابطهی سهل و در عین حال عمیقی در سراسر جهان با مردمان ملتها از فرهنگها و زبانهای گوناگون پیدا کند. به دنبالِ پیشرفتهای مدیوم سینما از همان ابتدای قرن بیستم و تبدیل شدن این مدیوم به هفتمین هنر خلق و شناخته شده توسط بشر، رویدادهای سینمایی متعددی در سراسر جهان حول این پدیدهی جذاب و البته هنری شکل گرفت. فستیوالها و جشنوارههایی که اعتبار خود را از پرداختِ سالیانه به این مدیوم توانستهاند کسب کنند و البته متقابلاً با دستچین کردن بهترین آثار سال مطابق معیارهای خود، دست مخاطبان را برای انتخاب از میان آثار بسیاری که در طول یک سال در کشورهای مختلف تولید و اکران میشود باز گذاشتهاند.
از این رو نیز جمعی از نویسندگان سینمافارس تصمیم گرفتهاند فیلمهای محبوب خود را تحت موضوع و پروندهای هفتگی (جمعهها) برای مخاطبان به اشتراک و معرفی گذاشته و یادداشتِ کوتاهی دربارهی آنها به رشتهی تحریر در آورند.
«پیشنهاد هفته» :
این هفته شش تن از نویسندگان سینمافارس (حامد حمیدی، محمدعلی مترنم، مهران زارعیان، پژمان خلیلزاده، محراب توکلی و محمدحسین بابایی) تصمیم گرفتهاند برخلاف روال هفتههای گذشته اینبار یکی از بدترین فیلمهای معروف و شهیر تاریخ سینما از دیدگاههای خودشان را [به عبارتی تمشک طلایی نویسندگان سینما فارس] برای شما مخاطبان معرفی کرده و یادداشت کوتاهی بر آن بنویسند؛ -احتمالا در کمال تعجب- برای خواندن یادداشتها و مشاهده این لیست با ادامهی این متن و سینما فارس همراه باشید.
.
مهران زارعیان :
Boyhood – 2014
معمولی همچون یک زندگی واقعی
فیلم «پسرانگی» زمانی که آمد خیلی ستایش شد، حتی بعضا دیدگاههایی درباره آن بیان میشد که من همان موقع هم نمیفهمیدم چرا گاهی به آن میگویند شاهکار یا بهترین در دهه؟! به نظر میرسد چیزی که بحثها درباره «پسرانگی» را تحتالشعاع قرار میداد، تلاش بسیار زیاد لینکلیتر بوده که دوازده سال برای ساختن سکانس به سکانس فیلم، عمر و انرژی گذاشته بود. همیشه دیدهایم که وقتی تلاش غیر عادی عوامل یک فیلم بیان میشود، قضاوتها دربارهی آن تحت تاثیر قرار میگیرند و به گمان من «پسرانگی» هم به همین دلیل تا این حد ستایش شد ولی رفته رفته اهمیتش را از دست داد و مثلا از رده ۲۵۰ فیلم برتر سایت IMDB خارج شد!
«پسرانگی» فقط یک ایده دارد! همین. یک ایده دو خطی که ظاهرش به تنهایی نکتهی ویژهای ندارد؛ اینکه ۱۲ سال از زندگی یک پسر بچه آمریکایی را ببینیم که به خودی خود نه ظرفیت دراماتیک خاصی ایجاد میکند و نه حرف فلسفی ویژهای برای گفتن دارد. این حتی سوژه نابی برای یک مستند هم نیست چه برسد به یک فیلم سینمایی! فیلمساز متاسفانه در عمل هم چیز خاصی ارائه نداده است. قصه که در کار نیست، سوژه هم که منظومه مشخصی برای درونمایه و مضمون ندارد. انگار فیلمساز گمان کرده که همان ایده دو خطی و منتقل کردن بدون واسطه زندگی میشود یک فیلم خوب! شبیه این کار را گرتا گرویک نیز در فیلم معمولی «لیدی برد» انجام داد، که اتفاقا از «پسرانگی» بهتر بود زیرا هم موجزتر روایت میشد و هم انسجام مضمونی بهتری داشت. حداقل در «لیدی برد» یک تحول شخصیت درباره نقش اول فیلم داشتیم که هستهی اصلی مضمون فیلم را تشکیل میداد و خیلی ساده و بیشیلهپیله به بلوغ یک دختر نوجوان میپرداخت.
«پسرانگی» فقط پشت ادعای دوازده سال فیلمبرداری سنگر گرفت و نان زحمت فیلمسازش را خورد. حتی تدوینگر احتمالا به دلیل دلبستگی لینکلیتر به راشها، نیامد قدری از ملالآوری سکانسهای معمولی و بیاهمیت فیلم کم کند! چه میگویم؟ اهمیت کجا بود؟ کل فیلم یک روند کاملا یکنواخت دارد و نمیتوان گفت فلان سکانس و موقعیت مهمتر از بهمان صحنه است. اوج و فرودی در کار نیست.
«پسرانگی» فیلمی خام و بینکته است که چیز خاصی برای گفتن ندارد.
تریلر فیلم را میتوانید در کانال یوتیوب گیمفا مشاهده کنید.
.
محمدعلی مترنم :
Cold War – 2018
«جنگ سرد» سمفونی از ناهماهنگیها است که اساسا مشکل فیلمنامه دارد، و تنها میتوانست در این زمان که سینما بیش از همیشه رو به افول است، این چنین مورد تعریف و تمجید قرار بگیرد. پاوو پاولیکوفسکی کارگردان فیلم، شناختی از سینما و هنر ندارد، اما به آن اندازه باهوش بود تا با چند حرکت تکنیکی، از سیستم تصویری متفاوت نسبت به فیلمهای روز گرفته تا تصاویر سیاه و سفیدش، روشنفکر بازیهای قلابیاش را به منتقدانی که تنها برای آن که لیست پایان سال خود را از ده فیلم موردعلاقهشان پر کنند، ارائه کند.
اول ازهمه سوال اینجاست، جنگ سرد که اسم فیلم را یدک میکشد در کجای فیلم حضور دارد؟ اگر این اتفاق در نیویورک امروزی و یا لندن بود و سابقه بد شخصیتها، جاسوسی و… را به جرمهای دیگر ربط میدادیم چه اتفاقی می افتاد؟ رفت آمد بین کشورها اگر نبود چه چیزی می شد؟ و اگرهم این جنگ سرد استعارهای برای روابط عاشقانهی شخصیتها و سختی راه رسیدن آنها بههم است، باید بگویم چه عشقی و چه سختی راهی؟ مرد کمی از گذشته زن میفهمد، به او آموزش خوانندگی می دهد و بعد عاشق هم میشوند! چطورممکن است روابط انقدر پیش پا افتاده کنارهم قرار بگیرند؟ و بعد یک صحنهی جنسی که بسیار بیجا است، به این دلیل که ما هنوز ابتداییترین المانهای عاشقانه را ندیدهایم، که حالا این دو شروع به چنین ارتباط فیزیکی کرده باشند.
و تازه اگر جنگ را بخواهیم تعبیر کنیم، برای رسیدن عاشق به معشوق، در کجای فیلم شاهد این موضوع بودیم؟، که مرد و یا زن بخاطر رسیدن بههم بجنگند، آنها که درهمه جا وا داده اند! و تسلیم موقعیت شدند. مرد را به راحتی از کشور خارج میکنند اوهم هیچ دفاعی به مانند یک عاشق واقعی انجام نمی دهد. زنهم که ازدواج میکند و ماجرا چند سال میگذرد و دوباره همدیگر را میبینند. به راستی که این ناهماهنگی در تمام فیلم موج می زند و معلوم نیست این بازیگران ازهم چه چیزی میخواهند. این چه عشق خنثی و عقیمی است که هیچ شور و هیجانی ندارد و تسلیم زمان است؟ و در نهایت نتیجه گیری چگونه است و به چه قیمتی این دو به هم میرسند؟ راهی که میتوانست از اول نیز هموار باشد، به دلیل جهل دو شخصیت اینگونه به پیچیدگیهای بیحس به اصطلاح عاشقانه تبدیل شده، که البته نه عشق را می فهمد و نه حتی پیش و پا افتاده ترین روابط انسانی را.
تصاویر نیز اینگونه به مانند این عشق خنثی هستند. تصاویری که گاهی کارت پستالی عمل میکنند و بیش از آن که به سینما ربط داشته باشند، شبیه آثار نقاشی است و یا در تک شات به صورت عکس شاید کمی قابل ارزشگذاری باشند، با اینحال قطعا هیچ ربطی به سینما ندارند. و به هیچ وجه به فرم سینمایی نرسیدهاند. در انتها باید بگویم آخرین ساختهی پاوو پاولیکوفسکی، فیلمی ملال آور و بشدت بیساختار است که تنها کاری که توانست انجام دهد، ادای هنری بودن است.
تریلر فیلم را در کانال یوتیوب گیمفا مشاهده کنید.
.
محراب توکلی :
Marriage Story – 2019
پیرامون فیلمهای پیشنهاد شده در برنامهی هفتگی سینما فارس باید بگویم «داستان ازدواج» اثر نوآ بامباک در مناسبترین جایگاه خود قرار دارد. فیلم با ادای دِینی رمانتیک از زبان دو کاراکتر با بازیهای «اسکارلت جوهانسون» و «آدام درایور» به یکدیگر به عنوان اولین سکانس ارائه میکند. در همین ابتدا است که انتظار داشتن از فیلم در منظر درامی عاشقانه ریشه میدواند. اما این جرقه شعله نمیگیرد. اساساً در بنیهی فیلم تعمیم پیدا نمیکند و عملکردش در راستای شخصیتپردازی، جریان علت و معلولی به خصوص سکانس آخر نمایان میشود.
پس از سکانس اول تمام پلانهای بامباک با تمهیدات فراوانش در جزئیات، عرضهی خودآگاه دغدغهها در میزانسن پیامدی جز انحطاط ندارد. چرا که قصه از اوایل گام دوم فیلم آنچنان زرد و کلیشهدار میشود که آن سویههای رمانتیک ابتدای فیلم که شروعی امیدوار کننده در نظر میرسید به قهقرا میرود. ساختار محتوای فیلم داستان ازدواج خیلی سطحی برای تحقق ژانر درام-خانوادگی با بنمایهی اختلاف در ذات شخصیت، خود را به در و دیوار میزند و درنهایت با منجلابِ کلیشهایِ حضانت فرزند روبه رو میشود.
در واقع ابهام زداییهای پی در پی در مسیر جداگانه هر شخصیت تنها ترفند بامباک است. این ترفند که در تسلسل موقعیتهای مختص به یکی از این دو کاراکتر با گزارههای نسبت داده شده به هریک از آنها در ردههای این معضلات اجتماعی قرار میگیرد و همواره مخاطب را در مرحلهی قیاس با کریمر علیه کریمر به ناامیدی میرساند. داستان ازدواج از همان چینشهای میزانسن، نوآوری در طراحی صحنههای معنادار و جدال عاطفه پسندانه بالا رفت، خود را به اسکار رساند و کبوتر احساسات خیلی از مخاطبین سینما را با همین ترفندهای خودآگاه جلد بام خود کرد.
.
حامد حمیدی :
Amour – 2012
من آدمِ عامیای هستم و فیلم میبینم برای اینکه چیز جدیدی را تجربه و لمس کنم. در نوع نگاه من به مدیوم سینما، آدمهای قصه و فضا بیشترین اهمیت را دارند. من باید بتوانم آدمها را لمس کنم. به عبارت دیگر باید آدمهای روی پرده هر لحظه زنده باشند و نبضشان بزند. سینما را سخت نمیگیرم و سعی میکنم «خودم» را در تجربهی مواجهه با یک اثر سینمایی فراموش نکنم. درحقیقت، آن چیزی که برایم در تجربهی مواجهه با سینما اهمیت دارد، رسیدن به یک شهود دلی نسبت به این مدیوم و جوهرِ آن، فرم و حس، است. مطالعات تخصصی بیشتر را قطعا نمیتوانم رد کنم اما وقتی این مطالعات، حجاب چشم و جان در مواجهه با سینما و هنر شوند به چیزی نمیارزند.
با این توضیحاتی که عرض شد گاهی از خود میپرسم که عدهای چه از جان سینما میخواهند؟ چرا گاهی انتظارها و نگرشها به سینما تا این اندازه متفاوت است؟ به طور مثال وقتی فیلم «عشق» از «هانکه» اینگونه همه را شیفتهی خود میکند، حقیقتا تعجب میکنم. فکر نمیکنم کسی به راحتی بتواند این ادعا را رد کند که هانکه در عشق، تعمدا در بسیاری از لحظات نمیگذارد که تماشاچی «حس» کند. حس چیست؟ حس این است که یک زوج سالمند ببینیم و علاقهشان را نسبت به هم «درک، لمس و باور» کنیم. وقتی مرد به همسرش میگوید «امشب خیلی زیبا شدی»، حس یعنی اینکه دوربین مرا نزدیک آدمهایش کند و این علاقه را در نماهای بستهتر به تجربهی من تبدیل سازد. هانکه در عشق این کار را نمیکند و دوربینش در این لحظه، مثل یک مجسمه از دور نگاه کرده و در و دیوارِ خانه را نشان میدهد. من باید از این نمای طولانی و ثابت چه حسی بگیرم؟ این نما اگر فرم است، محتوای حسیاش چیزی جز جلب توجه و حس ما نسبت به محیطِ فراخِ خانه است؟ این چه ربطی دارد به اتفاقی که در لحظه دارد میافتد؟ تمام فیلم هانکه همین است؛ حسزداییِ – احتمالا – عامدانه که عامدانه بودنش مطمئنا دلیل بر هنری بودن نیست. فیلم به قدری بیحس و خشک است که واقعا نمیدانم چه چیزی را باید در آن دوست داشت؟
چگونه باید پیری، بیماری، مرگ و آگاهی نسبت به این سه را در سینما تصویر کرد؟ آیا نباید یک انسانِ معین داشت که این دردها را داشته باشد و این انسان لحظه به لحظه در قابِ دوربینِ فیلمساز خلق شود؟ اینجا واقعا آیا خبری از یک کاراکترِ معین است که دردی دارد؟ در ظاهرِ امر اینطور بنظر میآید، اما در حقیقت مطلقا این زوج تبدیل به کاراکترِ زنده نمیشوند. فیلمساز نمیگذارد که من این دو آدم را حس کنم و دردهایشان را لمس؛ این تمایل فیلمساز از نظر بنده که تمام جوهر هنر و سینما را در «حس» میدانم، قطعا تمایلی غیرهنری است.
صحنهی قتل همسر را بخاطر بیاوریم؛ اولا که از قبل باید با کاراکتر مرد جلو میآمدیم و این را باور میکردیم که راهی برای آزاد کردن همسر خود از درد بجز قتلِ او ندارد که این پرداخت نشدهاست. حال لحظهی قتل را ببینیم؛ آیا این میزانسن، به طور واضح بیان نمیکند که فیلمساز تعمدا حسزدایی میکند؟ آیا ما نباید احیانا اضطراب مرد و لرزش دستهایش قبل کشتن همسر را ببینیم؟ آیا نباید ببینیم در لحظهای که زنش آخرین نفسها را میکشد، در چشمان مرد چه موج میزند؟ آیا نباید یک لحظهی حسبرانگیز از یک خداحافظیِ عاشقانهی معین ببینیم؟ حال چگونه این حسهای کلیدی –که بنظر بنده تمام کار یک هنرمند در برملاساختن این حسها باید باشد – ممکن است در یک نمایِ لانگِ ثابت دربیاید؟ این حسزدایی نیست؟ در مقابل عشقِ هانکه و دوستدارانش نباید بپرسیم چرا اینجا و آنجا دوربین حس نمیسازد. بلکه باید بپرسیم ارزش سینما و موجودیت این مدیوم را در چه میدانید و اگر بنا باشد حس را حذف کنیم، ارزش هنر را کجا باید بیابیم؟ سوال بنده از عشقِ هانکه، سوالات بنیادی و مبنایی است. وگرنه معلوم است که ما در این فیلم نه مرگ میبینیم، نه عشق، نه انسان معین و نه قتلِ عاشقانه.
.
محمدحسین بابایی :
The Dark Knight – 2008
در میان آثار کریستوفر نولان، فیلمساز بریتانیایی، شوالیهی تاریکی یکی از پربحثترینها بوده است. فیلمی که غالبا جزو ۱۰ فیلم برتر ژانرابرقهرمانی قرار میگیرد و هواداران اثر مذکور، آن را فیلمی “فلسفی” خطاب میکنند. به مانند دیگر فیلمهای این لیست، من معتقدم که شوالیهی تاریکی فیلمی است که آن را زیادی تحویل گرفتهاند و لایق ستایش نیست. اما چرا؟
در ابتدا به این بپردازیم که آیا شوالیهی تاریکی فیلمی ابرقهرمانی است یا فیلمی در ژانر ابرقهرمانی؟ فیلم ابرقهرمانی، فیلمی است که شخصیتهای آن را کاراکترهای کامیکبوکی تشکیل میدهند. حال این فیلم ممکن است یک درام روانشناختی مثل جوکر یا یک نئووسترنی سیاه مثل لوگان باشد. فیلمهایی که اگرچه شخصیتهای اصلی آن را کاراکترهای آشنای دنیای کامیکبوکها تشکیل میدهند، اما در عین حال از جریان اصلی ژانر ابرقهرمانی آن قدر جدا هستند که نتوانیم آنها را جزو این جریان به حساب آوریم.
اما وقتی صحبت از ژانر به میان میآید، قضیه فرق میکند؛ اگر ژانر ابرقهرمانی را زیرژانری از اکشن یا علمیتخیلی به حساب نیاوریم و برای آن هویتی مستقل، یعنی مجموعهای از قرادادها و قواعد مشخص و منحصربهفرد، قائل باشیم، در این صورت شوالیهی تاریکی اصلا و ابدا فیلمی در ژانر ابرقهرمانی نخواهد بود که بخواهد جزو ۱۰ فیلم برتر این ژانر هم قرار بگیرد. چرایی این موضوع در به همان قواعد و قوانین ژانر ابرقهرمانی برمیگردد؛ قواعدی که شوالیهی تاریکی به آن پایبند نیست. مثلا در همهی فیلمهای این ژانر، این اصل پذیرفته شده است که پروتاگونیست و آنتاگونیست داستان اَبَر هستند. این فاصلهگیری از معیارهای رئالیستی به هیچ وجه ناپسند نبوده و یکی از ویژگیهای شناسانندهی این ژانر به حساب میآید. البته توضیح کامل این موضوع به مقالهای جداگانه نیاز دارد اما فعلا به یک مثال بسنده میکنیم؛ شخصیت جوکر این فیلم را درنظر بگیرید. کاراکتری با ساحتی به شدت انسانی که هیچ قدرت برجسته و اَبَری ندارد، اما کنشهای او ماهیتی مافوقانسانی و ابرشرورانه دارد. اینگونه است که اجزاء و عناصر شوالیهی تاریکی به سبب ناهماهنگی، از حد و حدود ژانر ابرقهرمانی بیرون میزنند.
از طرفی دیگر، لفظ “فیلم فلسفی” هم نه یک ویژگی قائم به ذات شوالیهی تاریکی، بلکه برچسب باکلاسی است که هواداران به این اثر میچسبانند؛ افرادی که لابهلای خطوط دیالوگها، بین فریمها و در میان نتهای موسیقی متن، رموز فلسفی فیلم را کشف کردهاند و به معنای جدیدی دست یافتهاند! وگرنه نه شوالیهی تاریکی داستانی فلسفی دارد و نه فرمی فلسفی میآفریند.
.
پژمان خلیلزاده :
Army of Shadows – 1969
بعد از گذشت حدوداً ۱۰ سال بار دیگر امروز به تماشای ارتش سایهها نشستم. آن زمان در عنفوان دانشجویی وقتی تحت تاثیر اساتیدم مثل فراستی و کریمی بودم که میگفتند این فیلم شاهکار است، امروز میبینم که چقدر آن روزها استقلال فکری نداشتیم. ارتش سایهها یک فیلم متوسط ضعیف است که نزدیک یک اثر بد است؛ فیلمی از هم گسسته با منطق از همپاشیده.
ملویل برخلاف «سامورایی» که در آنجا روایتش خردهپیرنگ بود، در اینجا قصد دارد یک روایت خطی نسبتاً شاهپیرنگی را جلو ببرد اما پاشنهی آشیل فیلم در عدم ارتباط برقرار کردن تجانس تماتیک و اتمسفریک با موقعیت تاریخی است و نداشتن انسجام روایی و کمبود شخصیتپردازی. برای مثال سکانس داخل قرارگاه گشتاپو را در نظر بگیرید. کاراکتر اصلی به چه صورت کاریکاتوریای از این قرارگاه میگریزد، آنهم از دست کی؟! سرویس مخوف گشتاپو؟!!! آلمانها هم یک مشت پخمهی بیدست و پا، یا رفت و آمدها و پیکنیکهای هوایی متفقین در فرانسه که میآیند و میروند آنهم در چه سالی، سال ۱۹۴۲؟؟؟ بعنی اوج قدرت افسانهای ارتش نازی. عدم تجانس تاریخی همینجاست که سمپاتیسم فیلم را میلرزاند. در سالهای ۱۹۴۲ آلمان نازی چنان فرانسه را در اشغال داشت که نزدیک شدن متفقین به خاک این کشور نیاز به عملیاتهای فوق پیچیده بود، برای نمونه یک قلم تهاجم آمریکاییها به سواحل نورماندی را در نظر بگیرید که در ابتدای «نجات سرباز رایان» قدرت نازیها را دیدیم. اما در ارتش سایهها نازیهای فیلم که وزنهی آنتاگونیست را دارند بیشتر شبیه به پخمههایی عقبافتاده و آماتور عمل میکنند.
از آنسو پروتاگونیستهای فیلم دقیقاً موضعشان چیست؟ مثلاً سکانس کشتن آن جاسوس را بیاد بیاورید؛ چقدر در آن میزانسن عملیات این مردهای کلاهشاپویی مبارز غیرانسانی است. حال از کجای این سمپاتیسم بیرون میآید؟!! فیلمساز هم چقدر با تکاپو سکانس قتل را میگیرد. خب این آدمها که از گشتاپو بدترند، پس کدام برتری محق را باید در اینسوی میدان ببینیم که برایمان حس بیافریند؟!! در این میان چقدر کاراکترهای مکمل بد و بیسبب و هوازی هستند. فرانسوا کیست که یکدفعه سر و کلهاش از هوا پیدا میشود و فردا تبدیل به یک عضو اصلی میگردد؟؟!!! آن زن با بازی سیمون سینیوره دقیقاً چه منطق کاراکترینگی دارد؟!! گویی بیشتر با رباتهایی طرفیم که میخواهند بازی را ببرند حال به هر قیمتی و در تقابلش انسان نمیبینیم. مثلاً فیلم «توهم بزرگ» رنوآر را به یاد بیاورید؛ چقدر آنجا انسان خلق میشود و روحیهی مبارزه، ایثار و ایستادگی و آنجاست که میفهمیم آمال آزادگی چیست ولی در «ارتش سایهها» دقیقاً مانند اوپنینگ فیلم که نمایی لانگشات از رژهی مکانیکی سربازهاست، روحیهی مبارزین هم همین است.
«ارتش سایهها» حتی از «دایره سرخ» هم عقبتر است و بعضی جاها با آن ریتم کندش کلافه کننده میشود و برخی از صحنههایش اضافی است. بنظر میآید حول این فیلم یک جو نوستالوژی بازی جریان دارد که همین موضوع دائماً جو میدهد و جو میدهد و نام این فیلم را باد میکند.
[poll id=”74″]
نظرات
سلام، خدا قوّت
بنظرم با توجه به انگیزه ها و جریانات سینمای موجود (در خیلی از جا ها)، مشهورترین فیلم های امروز در بهترین حالت فیلم های متوسطی هستند. فیلم هایی که نه تنها فرم ندارند بلکه حس درستی هم نمی آفرینند و فوقش فقط تکنیک بلدند؛ اقبال بلندشون در میان دوستان هم بخاطر همین بازی هایِ فیلم فلسفی و نمادبازی و ژست روشنفکری گرفتن و روایت فلان و ایناست. بدلیجات خوش رنگ و لعاب!
اگه لیستی که تو این مقاله به عنوان ۵ فیلمی که باید زرشک طلایی دریافت کنند رو جلوی یه کارشناس یا
جلوی یه فیلم باز حرفه ای یا هر کسی که سینما رو جدی دنبال میکنه قرار بدید
شک ندارم که فکر میکنه دارید باش شوخی میکنید یا یه چیزی مثل دوربین مخفیه
به عنوان یه تحصیلکرده رشته سینما واقعا باورم نمیشد کسی از اهالی قلم پیدا بشه
به فیلمی مثلBoyhood بگه خام و بی نکته !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یا فیلمی به لطافت Amour روزی تو لیست بدترین ها قرار بگیره
واقعا اخه لیست ۲۵۰ فیلم Imdb شد معیار !!!!!
زشته به خدا !!!! برای یه نویسنده سینما
یه سوال ؟؟؟؟
تو لیست ۲۵۰ فیلم imdb
چند تا فیلم از نام هایی مثل ژان لوک گدار یا آلن رنه یا فدریکو فلنی هست ؟؟؟؟
سلام
حرف ها و نظرات بر اساس دلیل و منطق زده شده و هر کس هم گفته که چرا چنین نظری دارد؛ بنظر میاد شما فکر می کنید چون بعضی از دوستان به یک فیلم میگن شاهکار، پس حتما شاهکار هست و چشمبسته و فیلم ندیده باید گفت بیعیب و نقص و شاهکار!
“لطافت فیلم Amour”؟ لطفاً توضیح بدهید این یعنی چه؟
هیچ اشاره ای هم به imdb نشد! فقط یکی از دوستان گفت که فیلم Boyhood آنقدر ضعیف هست که حتی تو لیست imdb هم دیگر جایی ندارد.
ناظر محترم لطفا این کامنت تایید شود و نه کامنت مشابه قبلی
این کامنت ویرایش شده است
خیر دوست عزیز
من هرگر سطح شعور و درک خودمو انقدر دست کم نمیگیرم که چون بعضی ها به یه فیلم میگن شاهکار پس حتما شاهکاره
مثلا تو همین لیست فیلم Marriage Story به نظرم یه ملودرام متوسط با المان های نخ نما شده بود
که در کمال تعجب تحویل گرفته شد
ولی ۴ تا فیلم دیگه لیست فیلم های درست حسابی هستند به غیر از بتمن که تو گیشه هم فیلم موفقی بود
و تا حد زیادی برای مخاطب عام هم شناخته شده ست
به نظرم سه تا فیلم دیگه لیست به خصوص cold war لایق ستایشی بیشتر هم هستند
احتمالا شما سینمای فرانسه رو یا نمیشناسید و یا علاقه ندارید
که از اینکه من به فیلم amour گفتم لطیف تعجب کردید
شما از بنده انتظار ندارید که تو یه کامنت کوتاه بخوام راجب فیلمی مثل Amour نقد یا دفاعیه بنویسم !!!
البته نیازی نیست بنده این کارو انجام بدم
هزاران تحلیل و نقد از این فیلم تو اینترنت موجوده که کمک میکنه به لایه های عمیق تر فیلم پی ببرید
و احتمالا تماشای دوباره فیلم نظرتون رو تغییر خواهد داد
خیلی مواقع شده که خودم با یه فیلم بار اول اصلا نتونستم باش ارتباط برقرار کنم
مثلا همین cold war بار اول واقعا فیلم کند و خسته کننده به نظر میرسید
علتش هم این بود که دانش من نسبت به وقایع تاریخی داستان فیلم بسیار محدود و سطحی بود
ولی وقتی نقدها و تحلیل های فیلم مطالعه کردم و دوباره فیلم رو تماشا کردم عاشقش شدم
این اصلا به این معنی نیست که شما از خودت نظر نداری
بلکه بر عکس به این معنی هست چون نظر و سلیقه ات برات مهمه سعی میکنی
که نگاهت رو ارتقا بدی و لازمه این کار اینه که
بیشتر بخونی – بیشتر ببینی – بیشتر تامل کنی تا دیدگاهت پخته تر و عمیق تر باشه
اگه نمایشنامه شکسپیر یه دفعه بذاری جلوش به نظرش مسخره و خسته کننده هست
حالا سوال اینجاست به نظرت اینجا اشکال از شکسپیر هست؟؟؟؟
که داستان رو تا حد آگاهی و دانش اون فرد کاهش نداده
یا مشکل اون فردی هست که پله ها رو طی نکرده و به یکباره انتظار داره از شکسپیر لذت ببره
بعضی از فیلم ها احتیاج به این دارند که شما مثلا بک گراند تاریخی داستان فیلم رو بدونی
یا فلان نکته داخل فیلم رو راجبش مطلع باشی
فرق یه فیلم های تفریحی و تجاری با آثار جدی هم تو همین هست
که مثلا تو فیلم های هالیوود شما نیازی به دونستن هیچ چیز خاصی نداری
چون کارگردان سطح مخاطب رو عوام جامعه فرض کرده که به سینما اومدن ۲ ساعت تفریح کنند و
از اول تا اخر فیلم رو بدون هیچ پیچیدگی خاصی تماشا میکنی چون فیلم تو سطح ساخته شده
و قرار نیست شما رو به جای خاصی ببره و شما رو به تفکر بندازه
سلام و خسته نباشید.
بین روشن فکری و در آوردن ادای انسان های روشن فکر مرزی باریکی هست. به نظر می یاد دوستانی که این مقاله رو تهیه کردن بیشتر سعی کردن با آوردن دلایل سطحی و کمی هم مغرضانه ادای انسان های روشن فکر رو در بیارن که باعث میشه یاد اون حرف فراستی بیفتم که میگفت خرس توی فیلم The Revenant از خود دی کاپریو بهتر بازی می کرد. همان طور که انسان ها کامل نیستند در سینما هم چیزی به نام فیلم کامل وجود ندارده. شاید فیلم هایی که در بالا نام بردید اشکالاتی داشته باشند اما وقتی انسان به یک اثر هنری می کنه باید مجموع اون رو در نظر بگیره و نه اینکه فقط به دنبال یک لکه سیاه کوچک در میان انبوهی از سفیدی باشه و اون رو ملاک خودش قرار بده. برای مثال در مورد فیلمی مثل بتمن در ابتدا شما از کلمه ابرقهرمان استفاده کردید در صورتی که بتمن یک ابرقهرمان نیست چرا به این دلیل که تعریف ابرقهرمان با یک قهرمان کاملا متفاوته. ابرقهرمان کسی است که قدرت یا ویژگی خاصی رو به طور مستقیم یا غیرمستقیم بدست میاره اما قهرمان کسی است که با تلاش و اراده و تمرین به اون جایگاه می رسه. یا مثلا در مورد کنش های جوکر که فرمودید ماهیت فوق انسانی داره ، با کمی دقت می شه فهمید که این فرد کسی است که از داشته هاش به طور بسیار مفیدی در راستای اهدافش استفاده می کنه برای همین هم هست که به نتیجه دلخواهش می رسه. همون طور که شاید شما پیش یک روانشناس برید و اونقدر دقیق شرح حالتون رو بگه که باعث تعجب خود شما بشه پس آیا باید گفت که روانشناس دارای قدرت های مافوق انسانی یا توانایی ذهن خوانیه؟ من تقریبا هر چند سال یک بار فیلم بتمن رو دوباره نگاه می کنم و هر بار با نگاه کردنش متوجه جزئیات جدیدی می شم که باعث میشه بیشتر به این موضوع پی ببرم که یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست. در مورد باقی فیلم ها به غیر از دو تای اونها که ندیدمشون نظری نمیدم برای اینکه صحبتم خیلی طولانی میشه اما در نهایت طرح این سوال که بدترین فیلم تاریخ سینما از نظر شما چیه و بعدش آوردن لیستی از فیلم های تحسین شده دنیا در پایین اون بیشتر شبیه یک جوک نه چندان خنده دار میمونه و باعث میشه که این یادداشت شمارو در زمره یکی از بددترین نوشته هایی که خوندم قرار بدم.
خسته نباشید.
لایک.
به نظرم تمامی نویسنگان این متن به صورت دسته جمعی تا آخر عمرشون از نوشتن هر نوع متنی درباره ی سینما استعفا بدن.
و البته پیش از اون یک نظر سنجی در مورد بدترین به ظاهر نویسندگان که خودشون رو سینمایی فرض می کنن و به خیال خودشون متن سینمایی می نویسن بذارن و گزینه هاش هم به شکل همین نظرسنجی شاهکار فقط اسامی خودشون باشه و هیچ انتخاب دیگه ای به غیر از این اسامی (حتی سایر موارد) هم نداشته باشه تا نتیجش واسشون مشخص بشه.
واقعا با همدیگه مرزهای روشنفکری و به رخ کشیدن سطح سواد و تفکر رو جابه جا کردین.
خسته نباشید.
بسیار ممنون از توجه و نظرتون که حاوی نگاهی نقادانه بود. فقط یکی دو نکته رو عرض کنم و اونم اینکه این یادداشتها اتفاقا با هدفگیری به سمت یک فیلم شهیر و شاخص تاریخ سینما کار شده و توی تیتر عنوان شده که «بدترین فیلم شهیر تاریخ سینما» وگرنه بسیار فیلمهای بیارزشی وجود دارن که شهرتی هم ندارن.
به علاوه این یادداشتهای منفی حول این فیلمهای شاخص رو سعی کنید از این زاویه نبینین که نویسندهی متن به دنبال خودنماییه بلکه صرفا یک نقطهنظر متفاوت از یک فیلم شاخص -مثل شوالیه تاریکی- میتونه باشه؛ در واقع و به نوعی، نگاه مثبت شما در تقابل با این نگاه منفی اصطلاحا به یک نوع سنتزِ شخصی در دیدگاه شما -و حتی نویسنده- ممکنه ختم بشه و دیدگاه عمیقتری از چگونگیِ چیستیِ اون فیلم رو براتون به همراه داشته باشه اون هم در عین که همچنان نظرتون مخالف با نویسندهست. 🙏🍀
سلام و خسته نباشید به آقای سلمانزاده و همه نویسندههای محترم …
از خوندن بعضی کامنتها تعجب کردم؛ سینما هنره و در عالم هنر سلیقه شخصیه که معتبره نه متر و معیار مشخص و پذیرفتهشده، در نتیجه هرکس میتونه فیلمی رو دوست نداشته باشه یا ازش بدش بیاد یا اینکه با متر و معیار شخصی خودش فیلمی رو بد یا خوب بدونه پس انتخاب بدترین فیلم از بین فیلمهای مشهور تاریخ سینما توسط منتقدین سایت، اصلا از نظر من کار عجیبی نبوده که اینهمه واکنش داشته باشه؛ مگر در سه حالت؛ یکی اینکه ما اعتقاد داشته باشیم فلان فیلم ک از نظر فلان منتقد بدترین هست رو من خیلی دوست دارم یا خیلی خوب میدونم پس بهم بر بخوره یا اینکه از توضیحات نویسنده قانع نشم که با توجه به فضای پرونده که یادداشت کوتاه میطلبه، این مورد هم منتفیه چون نمیشه انتظار داشت دلیل انتخاب مفصل شرح داده بشه یا اینکه نظر و سلیقه شخصی ما متاثر از نمره imdb یا راتن تومیتوز یا متاکریتیک یا جشنوارهها و … باشه که یجور نقض غرضه چون اتفاقا منتقدین اومدین از بین همین فیلمهای به هر دلیل مشهور و زیادی جدی گرفته شده، انتخاب کردن وگرنه که n تا فیلم بدتر از این هم هرکدومشون دیده بودن که جای بحث و انتخاب نداشت
در کل من پرونده رو پسندیدم و از خوندن نظر منتقدین لذت بردم حال چه روشنفکرانه بوده باشه چه شبه روشنفکرانه و چه عامیانه و چه هر عنوان دیگه
اما در مورد انتخابها فکر میکنم فیلمهای “داستان ازدواج” و “جنگ سرد” که انتخاب آقایان توکلی و مترنم بوده، فیلمهای مشهوری در دو سال گذشته هستن (و اتفاقا فیلمهای خوبی هم نیستن و دقیقا زیادی جدی گرفته شده هستن) اما بعید میدونم در طول زمان و در قالب عنوان تاریخ سینما فیلمهای مشهوری به حستب میان البته شاید زمان عکس حرف منو ثابت کنه …
در مورد “ارتش سایهها” نمیتونم نظر بدم چون ندیدمش …
در مورد سه انتخاب دیگه باید بگم که من هم با آقایان زارعیان، بابایی و حمیدی موافقم که این ۳ فیلم جزو زیادی جدی گرفته شدههای سینمای معاصر هستن و یکی از دلایلش هم اسمهای بزرگ پشت دوربینشون بوده … با عنوان نوشته آقای زارعیان موافق نیستم “معمولی همچون یک زندگی واقعی” برازنده فیلم “بچگی” هست اما معرف نوشته انتقادی ایشون نیست بنظرم چون شبیه یک زندگی واقعی معمولی بودن با توضیحات درست ایشون در رد بزرگی فیلم بهم نمیخوره یکم در کل این فیلم رو فیلم بدی نمیدونم اما اصلا در حد تعریف و تمجیدهایی که ازش میشه نیست و ایضا فیلم “شوالیه تاریکی” نولان که بنظرم سرگرمکننده و تا حدی جذابه اما اینقدر که همه مباحث فلسفی و جامعهشناسی رو میبندن بهش (و خود فیلمساز هم بدش نمیاد)، اینهمه نیست اصلا
اما انتخاب من از بین موارد بالا، قطعا فیلم “عشق” هانکه هستش و آقای حمیدی عزیز چقدر عالی و درست در یادداشتی مفید و مختصر، هم فیلم رو نقد کردن (حتی با ذکر مثال) و هم از اساس تعریف و تمجیدهای الکی ازش رو زیر سوال بردن و هم به درستی بیحسی مذمن فیلم، کارنابلدی کارگردانش و ادای روشنفکریشو بنظرم زیر علامت سوال بردن… در راستای زیادی جدی گرفتن این فیلم، به همه تماشای فیلم “still mine” رو توصیه میکنم که در همون سال و با مضمونی نزدیک به همین فیلم ساخته شده ولی خیلی خیلی دیده نشدست درحالیکه “عشق” کن و گلدن گلوب و اسکار رو با هم درو کرده متاسفانه
اما انتخاب مستقل من فارغ از موارد بالا، فیلم “فهرست شیندلر” هست (که بنظرم این فیلم اجحاف در حق قهرمان واقعی فیلمه و بشدت مظلومنما و غیرسینمایی) و کلی فیلم الکی بزرگ مدرن و کلاسیک که بخاطر علاقه زیادم به مدیوم انیمیشن، دوست دارم انتخاب قاطع خودم از این مدیوم رو هم بگم که انیمه “شهر اشباح” هست که بنظرم خیلی خیلی جدی گرفته شده ولی کار بسیار نامفهوم و بدیه
ممنون از اینکه مطالعه کردید … به نظرم خیلی خوب هست که هر شخص تحت تاثیر جو پیرامون یک اثر سینمایی قرار نگیره و نظر شخصی خودش رو با دلایل منطقی و قابل درک برای دیگران توضیح بده و به گفت و گو بشینه … تفکر از دریچهی گفتوگو ممکن میشه و اختلاف نظر در گفتوگو به بحث طرفین جذابیت و عمق میده … به طوری که هر دو طرف در نهایت به شناخت جدیدی از اثر دست پیدا میکنند
ممنونم از حسن توجه شما آقای بابایی عزیز 🙏
کاملا با نظر شما موافقم درود بر شما
قلمتان همیشه سبز
فیلمی که میتونم به لیست اضافه کنم «مهر هفتم(Seventh seal)» برگمان هست چون به دلیل کمدی سخیف و بی ربط و بازی افتضاح بازیگران نقش های فرعی در بسیاری از جاهای فیلم کل حس سنگینی که باید از ایده اولیه و نماد فیلم که اون فرشته مرگ و شطرنج باهاش هست بیاد گرفته میشه و کیلومترها از اون چیزی که به نظر میاد و از سایر فیلمای شاخص برگمان عقب تره و شدیدا اورریتد شده؛ کاندیدهای بعدیم هم فیلمهای پدرخوانده مخصوصا نسخه دومش و پالپ فیکشن و هفت سامورایی و شاینینگ و ورتیگو و پنجره پشتی هستن
برای منتقدی که باید نظرهای اوریجینالی داشته باشه تا بتونه همچین مطلبی بنویسه، حداقل سعی کنید نظرهای امثال فراستی رو کمتر استفاده کنید. شخصی که برای عشق هانکه مطلب نوشته (با اسم رمز «حس» «داخل پرانتز»!)، دقیقا همون چیزهایی رو متوجه نشده که جناب فراستی نخواستن متوجه بشن. مشکلتون اینه که حس زوج ۸۰ ساله فرانسوی رو درک نمیکنید؟ البته که درک نمیکنید. برای همینه که دارید فیلم میبینید.
دوستی که برای جنگ سرد مطلب نوشته اند. شما متوجه هستید که جنگ سرد در واقع جنگ نبوده دیگه؟ چرا انتظار جنگ بر سر عشق دارید؟ فیلم در مورد آدم های خسته و جنگ زده است که در زمان و مکان اشتباه همدیگر رو پیدا میکنند و به هم پناه میبرند. فیلم اصلا برای مخاطب هایی که چشم های تنبلی دارند ادیت نشده. چون باید بین خطوط رو بخونید. و از قضا یکی از بهترین پایان بندی های این چند سال رو داره…تنها مشکل فیلم این که ۴۰ سال پیش ساخته نشده!
اون دوستی که در مورد boyhood نوشته اند هم بعد از اشاره به لیست imdb دیگه مطلبشون رو نخوندم.
در مورد The Dark Knight، میشد نولان بدتر پیدا کرد. کلا فکر نکنم کسی The Dark Knight رو خیلی جدی بگیره.
در مورد Marriage Story متوجه حرفهاتون شدم.
خیلی از سکانس هایی که در مورد Army of Shadows گفتید، خاطرم نیست. باید دوباره ببینم. اما یادمه اینکه صحنه اضافه نداشت رو همیشه دوست داشتم!
من میترسم چند وقت دیگه بگید برگمان رو من حس نکردم و روشن فکر بازی در میاره و فرم سینمایی نداره. همین مشکل رو با منتقدای کیارستمی هم چندین سال داشتیم، که دیگه به رحمت خدا رفتن و منتقدهای عزیزمون برای بزرگ نشون دادن خودشون نیازی ندیدند به آثارش گیر بدند.
بعد این همه گزینه برای لیست درست کردن هست. Shakespeare in Love، A Star Is Born،و… . حتما باید میرفتید سراغ کارگردان های بزرگ؟