چه چیز باعث میشود تا بتوانیم درست را از غلط، شر را از خیر، راست را از دروغ، خدا را از شیطان، معصوم را ظالم تشخیص دهیم؟ چه چیز باعث میشود که در یک داستان بتوانیم جواب این سوالات را پیدا کنیم؟ چه چیز باعث میشود که یک «آشکار» شدن در پایان داستان ما را شوکه و یا منقلب کند؟ باید گفت که در سینما «تصاویر» و در ادبیات «کلمات» به ما در عمق آنچه به نشان داده میشود و یا گفته میشود، «حقیقت» داستان و جهان خلق شده را بیان میکنند.
داستان «بانی لیک گم شده است» با گم شدن بانی لیک، دختری که ما هنوز ندیدم، شروع میشود. حال باید گفت این یک داستان کلیشهای است که دختر گم میشود، مادر نگران است، پرخاشگری در رفتارها نمود پیدا میکند و آخر بچه پیدا میشود و با پایان خوش همه میروند خانه و راضی هستند. تمام این چیزهایی که گفتم را فراموش کنید، چراکه بانی لیک در هر لحظه شما را شوکه میکند.
باید گفت فیلم به نسبتی سالی در آن ساخته شده است بسیار مدرن است. فیلم با طرح و توطئه شروع میشود و آنچه در پایان به شخصیتها هویت و ماهیت کامل به روایت میدهد داستان است. فیلم مدام سوال ایجاد میکند، مخاطب در ذهن جوابها را مییابد (فکر میکند که مییابد) و بعد با جزئیاتی که در طول داستان داده شده بود و مخاطب را درگیر «فیلمنامه» کرده بود به یک جواب برای معما میرسد. باید گفت قدرت «بانی لیک گم شده است» نه صرفا در فیلمنامه بلکه در کنش دوربین و تمهیدات بصری/بیانی است که اتو پرمینجر، کارگردان فیلم، مدام در باب ماهیت شخصیتها و اینکه آنها واقعا که هستند است ولی مخاطب در مواجههی اولیه با اثر متوجه دوربین نیست بلکه متوجه فیلمنامه است و این از قدرت و یک دست بودن دوربین در جهت روایت نشات میگیرد که ما در مواجههی دوم متوجه کنش دوربین میشویم. مواجهه نخست ما با فیلم پرمینجر «حس» (هیجان و سردرگمی) و در بار دوم «ادراک حس» و «منطق حسی داستان» (تفکر در باب داستان) است.
بگذارید به چند تا از سکانسهای فیلم توجه و نگاهی دوباره داشته داشتیم :
یک: در سکانسی که آن لیک (مادر بانی) و استیون لیک (برادر آن لیک) به اتاق مخفی در مهد کودک میروند، جایی که پیرزنی از «تخیلات کودکان» میگوید و اینکه دارد در این مورد فکر میکند و به تخیلات کودکان گوش میدهد، لحن روان پریشانه (لبخند، خونسردی و حرف زدن از تابوها) باعث میشود که هم مخاطب و هم استیون وآن به اینکه شاید زن دارد بانی را مخفی میکند شک کنند، توجه کنید که اینجا ما همچنان شخصیت کارآگاه و مامورین پلیس را نداریم، در پلانهای سکانس، استیون در سمت دیگری ایستاده و آن کسی که به پیرزن نزدیک ایستاده آن است و پرمینجر یک توشات را طراحی کرده است، در بک گراند پیرزن و آن ما میزانسنی که اسباب بازیها چیده شدهاند و شلوغی را میبینیم ولی استیون در کادری که پشت آن پنجره است قرار گرفته، پنجره ها بسته است (در بند بودن استیون) و اگر به زاویه پلانها توجه کنید، پلان مرتبط به آن که در حال صحبت با پیرزن است، از زاویه ای متمایل به لو انگل گرفته شده است (به معنای تسلط بر محیط) که به این معنا است که در ادامه وقتی که فرضیهای مبنی بر دیوانه بودن آن و اصلا وجود نداشتن بانی برایمان ساخته میشود با این پلان هوشمندانه رد میشود.
دو: پلیسها و کارآگاه (با بازی لارنس اولیویر) از ماه میرسند، ما با سوال و جواب بیشتر از «هویت» شخصیتها آگاه میشویم. اینکه آن لیک همسری ندارد، بانی یک بچه از رابطهای نامشروع است، استیون لیک و رابطهی نزدیکش با آن، استرس و حیرانی در جوابهای آن که هم از حس مادرانه به فرزند و هم از نگرانی نسبت به بازخورد پلیس برای یافتن بچهای نامشروع باعث بدگمانی کارآگاه مبنی بر دیوانه بودن آن لیک میشود، در این زمان استیون درست برعکس آن بسیار خونسرد، مدعی و حاضر جواب است و در صحبتی با کارآگاه از کودکی و رابطهی بسیار نزدیک با آن، مرگ پدر در کودکی و قطع ارتباط با مادر در نوجوانی میگوید، همهی اینها این نوید را میدهند که در این قصه ما نمیتوانیم پروتاگونیست (شخصیت مثبت) و آنتاگونیست (شخصیت منفی) را تشخیص دهیم: مادر نگران، تنها و دارای رفتارهای افسارگسیخته، برادر همدل، همراه، خوش برخورد و باهوش، کارآگاهی که مانند مخاطب چیزی نمیداند و با جزئیاتی که برایش بیان میشود و از لحن و رفتارها در تلاش برای حل معما است. این سکانس به ما دارد همه چیز را میگوید: رابطه کودکی آن و استیون، بیسرپرست بودن بچهی آن لیک و اینکه تمام کارهای ثبتنام و واریز کردن پول را استیون انجام داده است و حال هیچ مدرکی مبنی بر این ثبتنام در مهد کودک و حضور بانی در مهد کودک نیست. به راستی که چقدر هنر بازی گرفتن در این سکانس حیرتانگیز است و به شکل فوق العادهای استیون به ما دروغ میگوید و ما او را باور میکنیم، چراکه فیلم با طرح و توطئه (اتفاق-حال) میخواهد به داستان (گذشته-هویت) به زبان خود شخصیتها (دروغ-مخفیکاری) برسد و این باعث میشود تا مخاطب هم همه چیز را باور کند و هم حس شک به همهی گفتهها در او ایجاد شود.
سه : سکانسی که کارآگاه کاملا به اینکه بانی لیک هیچ وجود خارجی ندارد و به این باور که آن در خیالش این بچه را خلق کرده و برادرش تنها سعی در کمک و مخفی کردن حقیقت در مورد روان پریش بودن خواهرش دارد رسیده است، آن را به رستورانی میبرد تا هم آن غذایی بخورد، با او صحبت میکند، اینکه آن در کودکی دوستی خیالی به نام بانی لیک خلق کرده بوده و حالا نام فرزندش هم بانی لیک است و سعی دارد که در مکالمه متوجه اتفاقات شود. آن در حالتی مستاصل ولی در عین حال آرام و بدون ابهام و مخفیکاری به سوالات جواب میدهد و ما حیرانیم که بانی این صداقتش از دیوانگی است و یا از صادق بودن؟ در این صحنه برادر دلسوز و نگران میرسد و باز هم برایمان نقش بازی میکند.
اتو پرمینجر یکی از کارگردانان جنجالی هالیوود بود. کسی که در فیلمهایش همیشه سراغ مضامین تابو میرفت. همجنسگرایی، اعتیاد و مسائلی از این دست که باعث میشد تا بسیاری نسبت به او گارد بگیرند. حال در بانی لیک یکی از آن تابوشکنیها رابطهی خواهر و برادر در فیلم است. در سکانس آغازین فیلم وقتی پشت تلفن حرف میزنند این ظن بوجود میآید که این دو زن و شوهر هستند و یا در سکانس خانه میبینیم که استیون در وان است و آن هم در حمام با او صحبت میکند و یا در سکانس پایانی و اوج فیلم شاهد عشقی فراتر از حد معمول برادر به خواهر هستیم که باعث شده برادر بخواهد فرزند آن را بکشد و تمام عشق آن را مال خود کند.
«بانی لیک گم شده است» را ببینید، شوکه شوید، متن را بخوانید و بعد دوباره ببینید و متوجه شوید چرا شوکه شدید.
نظرات