یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقهمند به هنر از آن غافل میشوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقهشان است. آفتی که در هنرمندان تازهکار بسیار شایع است و میتواند سبب بروز مشکلات بزرگتری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان میتواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازهکار بدون دیدن مورنائو و شوستروم میتواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم میشود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، میخواهند با تکان دادن بیخود دوربین روی دست صحنه دلهرهآور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقهمندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.
تصویری به قدمت تمام تاریخ!
در قسمت پیشین سری مقالات سینما در گذر زمان به سینمای کلاسیک هالیوود و فیلمسازان بزرگی مثل هاوارد هاکس، جان فورد و سر آلفرد هیچکاک پرداختیم. به دلیل گستردگی مطالب و فیلمسازان بزرگ سینمای کلاسیک آمریکا در سیزدهمین بخش از مقاله نیز به بحث فیلمسازان دیگر این دوره خواهیم پرداخت به امید این که این قسمت برای شما عزیزان مورد قبول واقع شود. نخستین فیلمسازی که کارنامه او را بررسی میکنیم اورسن ولز معروف به کارگردان شکسپیری سینما است. اورسن ولز را معمار سینمای مدرن میدانند و جزو افرادی است که بسیاری از تکنیکهای سینمایی را مدیون او و اثر بزرگش همشهری کین (۱۹۴۱) هستیم. همشهری کین روایتگر ظهور و افول چارلز فاستر کین از غولهای رسانهای بود که ولز در اوج جوانی بر اساس فیلمنامهای از هرمن منکیه ویچ جلوی دوربین برد. موسیقی فیلم را برنارد هرمان ساخت و فیلمبرداری آن بر عهده گرگ تولند بود. ولز ادعا کرد برای ساخت این فیلم، دلیجان جان فورد را ۴۰ بار دیده است و تاثیر عمیقی بر روند ساخت فیلم گذاشته است. ایجاز روایی جان فورد، نورپردازی ضد نور فریتز لانگ، دوربین سیال مورنائو، میزانسن باروکی اشترنبرگ و وضوح در عمق میدان ژان رنوار همه و همه تاثیر بسیار زیادی بر همشهری کین گذاشتند. بسیاری از منتقدان همشهری کین را از لحاظ اهمیت فیلمی در حد تولد یک ملت میدانند که تاریخ سینما را به دو قسمت پیش و پس از خودش تقسیم کرد. از مهمترین نکات این فیلم استفاده حیرت انگیز ولز از تکنیک وضوح در عمق میدان است. برای مثال در صحنهای که مادر کین قرار است سرپرستی او را بر عهده شخص دیگری بگذارد تصویر مشخصا سه لایه عمق دارد که در لایه سوم نیز کنش اتفاق میافتد. در حقیقت همانند آثار ژان رنوار فیلمساز بزرگ فرانسوی که استاد عمق دادن به صحنه بود، آثار ولز نیز از مونتاژ داخل تصویر بهره میبرند. همشهری کین بر خلاف بسیاری از قواعد رایج در سینمای دهه ۴۰ عمل میکند. برای مثال فیلم از پایان باز بهره میبرد یا بسیاری از انتظارات تماشاگر از سینمای کلاسیک را ناکام میگذارد. فیلم از تکنیک رجعت به گذشته استفاده میکند و روی هم رفته از ۵ فلش بک تشکیل شده است که به بررسی دورههای مختلف زندگی کین میپردازد و از این لحاظ بر فیلم قاتلین (۱۹۴۶) اثر رابرت سیودماک تاثیر زیادی نهاد. فرانسوا تروفو، فیلمساز بزرگ موج نوی فرانسه معتقد بود همشهری کین حیثیت بسیار زیادی را برای سینمای آمریکا کسب کرد و از لحاظ زیبایی شناسی برداشتهای بلند آن مورد توجه آندره بازن بود. پس از موفقیت بی سابقه همشهری کین، ولز در امبرسونهای باشکوه (۱۹۴۲) انحطاط یک خانواده را با صدای راوی به شکل وقایعنگاری میسازد. ولز این فیلم را بر مبنای رمانی از بوت تارکینگتن ساخت و فیلمبرداری آن را بر عهده استانلی کورتز نهاد. از دید جزئیات داستانی و ساختار روایی امبرسونهای باشکوه نزدیکترین اثر ولز به همشهری کین است. او سپس سفری به درون ترس (۱۹۴۲) را که فیلمی با مضمون جاسوسی بود از رمانی به همین نام نوشته اریک امبلر اقتباس کرد. بیگانه (۱۹۴۶) اثر بعدی ولز بود که خودش آن را بدترین فیلمش میپنداشت. بانویی از شانگهای (۱۹۴۸) بر اساس رمانی از ریموند شروود کینگ ساخته شد. سقوط مفهوم شخصیت بورژوایی تحت فشار تکامل اجتماعی که آثار قبلی ولز نشان میدادند در بانویی از شانگهای به کمال رسید. تک گویی پایانی ولز در این فیلم بسیار معروف است :” شاید آن قدر زنده بمانم تا او را فراموش کنم، شاید هم با این آرزو بمیرم.” دو فیلم بعدی ولز مکبث (۱۹۴۸) و اتللو (۱۹۵۲) تاثیرپذیری او از اکسپرسیونیسم و آیزنشتین را نشان میدهند. مکبث روایت کابوس گونه و اکسپرسیونیستی از نمایشنامه شکسپیر است که با استفاده از دکور کاغذی توانسته فضای شر و بربریت را به تصویر بکشد. اتللو نیز اقتباس دیگری از شکسپیر است که ساخت آن ۴ سال طول کشید. نشانی از شر (۱۹۵۸) جزو آخرین فیلمهای کلاسیک نوآر است که به دلیل سکانس-پلانش فیلم مهمی در کارنامه ولز به شمار میرود. شروع این فیلم یک برداشت بلند دو و نیم دقیقهای است که ابتدای آن نمایی درشت از یک بمب ساعتی و پایانش انفجار بمب در داخل اتومبیل است. فیلم محاکمه (۱۹۶۲) اقتباسی از رمان کافکا با بازی آنتونی پرکینز و خود ولز است که به عنوان فیلمی بدون تیتراژ معروف است. ناقوسهای نیمه شب (۱۹۶۶) که با نام فالستاف نیز اکران شد، بر مبنای بخشهایی از نمایشنامه ریچارد دوم، هنری چهارم، هنری پنجم و بیوههای خوشبخت وینزور از شکسپیر ساخته شد و صحنه نبرد شروزبری آن را با سکانس پلههای ادسا در رزمناو پوتمکین و نبرد روی یخ الکساندر نوسکی مقایسه کردهاند. آخرین فیلم ولز فیلمی به نام جانب دیگر باد (۱۹۷۹) بود که خود ولز آن را نود و شش درصد کامل میدانست. در این فیلم جان هیوستون در نقش کارگردانی ظاهر میشد که از طریق فلش بک گذشته خود را به یاد میآورد. ولز علاوه بر بازیگری در آثار خود برای فیلمسازان دیگر نیز بازی کرده است که مهمترین این نقشها را میتوان نقش او در فیلم پنیر بی نمک به کارگردانی پیر پائولو پازولینی بدانیم. ژان لوک گدار درباره ولز گفته است :” ما همواره همه چیز را مدیون او هستیم.”
اورسن ولز جوان!
استاد کمدیهای آمریکایی که گریفیث آثار او را خیال بافی خوش دلانه مینامید فرانک کاپرا است. او در ابتدا کارگردان آثار هری لنگدون کمدین دوران کمدی کلاسیک بود و این دو با همکاری هم آثار بسیاری از جمله مرد زورمند (۱۹۲۶) و شلوار بلند (۱۹۲۷) را ساختند. در دهه ۳۰ میلادی کاپرا با کمدی رمانتیک جذاب یک شب اتفاق افتاد که بر مبنای داستان اتوبوس شبانه ساموئل هاپکینز و بازی کلارک گیبل ساخته شد، کار مستقل خود را آغاز کرد. آقای دیدز به شهر میرود با بازی گری کوپر و نمیتوانی آن را با خودت ببری (۱۹۳۸) با بازی جیمز استوارت نام کاپرا را به عنوان استاد کمدیهای خل بازی بر سر زبانها انداخت. کمدیهای خل بازی نوع خاصی از کمدی بودند که در آنها ریتم فیلم بسیار بالا بود و دیالوگها با سرعتی سرسامآور و به صورت پینگ پنگی بین کارکترهای فیلم پاس داده میشدند. پس از نمیتوانی آن را با خودت ببری همکاری کاپرا و جیمز استوارت در فیلم آقای اسمیت به واشنگتن میرود (۱۹۳۹) نیز تکرار شد. در زمان جنگ کاپرا کمی از سینمای کمدی خود فاصله گرفت. او نخست فیلم جان دوو را ملاقات کن (۱۹۴۱) را جلوی دوربین برد که فیلمی سیاه و غریب با بازی گری کوپر بود. در این فیلم از گرایشهای فاشیستی رواج یافته در آمریکای آن دوران انتقاد شده است. پس از آن به سفارش ارتش آمریکا کاپرا به ساخت مستند هفت قسمتی به نام چرا میجنگیم؟ (۱۹۴۲-۱۹۴۳) پرداخت که این مستندها در سطح جامعه آمریکا بسیار معروف شدند. اما شاهکار فرانک کاپرا و نقطه اوج او فیلم مشهور چه زندگی شگفت انگیزی! (۱۹۴۶) بود که جیمز استوارت در آن یکی از بهترین نقشآفرینیهای دوران کاریاش را انجام داد. فیلم روایتگر نجات شخصی از خودکشی توسط یک فرشته آسمانی است. چه زندگی شگفتانگیزی به سرعت به نماد سینمای کریسمسی تبدیل شد و تا به امروز همه ساله هنگام شب کریسمس از تلویزیونهای کشور آمریکا پخش میشود. از فیلم برداشتهای بسیاری شده است و حتی برخی از منتقدان آن را به دلیل وجود برخی نماها از آسمان و همچنین حضور فرشتهای ماورائی به سینمای دینی ارتباط میدهند. چه زندگی شگفت انگیزی فیلمی سرخوشانه با این مفهوم است که با وجود تمام سختیها و مشکلات اما زندگی ارزش جنگیدن را دارد و باید از هر ثانیه آن لذت برد. این فیلم نخستین تولید کمپانی شخصی کاپرا (لیبرتی فیلمز) بود. کاپرا با ساخت واپسین اثر خود، جیبی پر از معجزه (۱۹۶۱)، از دنیای کارگردانی خداحافظی کرد. برخی از منتقدان از فرانک کاپرا به دلیل سادگی و سرخوشانه بودن آثارش خرده میگیرند اما فرم عالی آثار او و تسلط مثال زدنیاش بر تکنیکهای فیلمسازی همواره نام او را بین بهترین فیلمسازان کلاسیک آمریکا قرار میدهد.
فرانک کاپرا
ویلیام وایلر استاد میزانسن و عمق میدان بود و تقریبا تمامی آثارش از نماهای بلند و عمق میدان بهره میبردند. فیلمهای سینمایی او هیچ کدام فیلمنامه اورجینال نداشتند و معمولا برداشتی سینمای از آثار ادبی و زندگینامهای به حساب میآمدند. او در ابتدا فیلم این سه تن (۱۹۳۶) و روباههای کوچک را را بر اساس رمانهایی از لیلیان هلمن ساخت و پس از آن به سراغ ساخت بلندیهای بادگیر (۱۹۳۹) رفت که تبدیل به یکی از مهمترین آثارش شد. بلندیهای بادگیر که آن را بهترین اقتباس سینمایی از رمان امیلی برونته میدانند، توسط گرگ تولند فیلمبرداری و در نهایت تبدیل به یکی از آثار موفق ویلیام وایلر شد. او سپس ممفیس بل (۱۹۴۴) را ساخت که مستندی جنگی بود و خود وایلر تجربهاش در فیلم جنگی را تاثیر عمیقی بر زندگی و درک دنیا میداند. او در این فیلم به توصیف احساسات سرنشینان یک واحد بمب افکن به هنگام انجام آخرین ماموریتشان میپردازد. جیمز ایجی، منتقد فیلم، درباره ممفیس بل گفته است :” همه چیز از دیدگاه مردانی که در هواپیما هستند، دیده میشود، صورت میگیرد و احساس میشود.” وایلر پس از آن مستند جنگی دیگری به نام صاعقه (۱۹۴۵) ساخت. سپس با بهترین سالهای زندگی ما (۱۹۴۶) که از پرآوازهترین ملودرامهای جنگی تاریخ سینماست به دنیای فیلم داستانی بازگشت. در این فیلم که بار دیگر فیلمبردار آن گرگ تولند است، استفاده از عمق میدان و عدسی زاویه باز به حداقل رسید. ساعتهای ناامیدی (۱۹۵۵) فیلمی دیگر از وایلر بود که از روی نمایش برادوی نوشته جوزف هیز اقتباس شد و بازی درخشان همفری بوگارت به موفقیت فیلم کمک شایانی کرد. اوج موفقیت وایلر بن هور (۱۹۵۹) بود که بر مبنای رمان لو والاس ساخته شد. فیلم تمام جوایز اسکار را درو کرد و همچنان پس از گذشت سالها از نظر تعداد دریافت جایزه اسکار در یک سال رکورددار است. آندره بازن در جایی درباره استفاده ویلیام وایلر از عمق میدان گفته است :
برای اورسن ولز صافی عمق میدان هدفی زیباشناسانه دارد، اما برای ویلیام وایلر جنبه ثانویه دارد.
ویلیام وایلر
جان هیوستون را شارح شکست خوردگی لقب دادهاند. تقرییا تمام قهرمانان فیلمهای او شکست میخورند و خود هیوستون درباره آنها میگوید :” شکست خوردهاند؛ اما نمیدانند که باختهاند.” او ابتدا فیلمنامه آثاری مثل جزبل و بلندیهای سی یرا را نوشت و سپس با ساخت شاهین مالت (۱۹۴۱) نام خود را به عنوان فیلمساز مطرح کرد. شاهین مالت بر اساس رمان مشهور دشیل همت و با بای همفری بوگارت ساخته و به عنوان یکی از پیشگامان مهم ژانر نوآر مطرح شد. او سپس فیلم گنجهای سییرامادره (۱۹۴۸) را ساخت. فیلمی درباره گروهی سه نفره که میخواهند در کوهی طلا پیدا کنند، اما در نهایت شک و بدگمانی گروه آنها را از بین میبرد. این فیلم موفق بر سام پکین پا در هنگام ساخت این گروه خشن تاثیر زیادی گذاشت. جنگل آسفالت (۱۹۵۰) یکی از مهمترین نوآرهای تاریخ سینماست که منتقدان آن را نوآر طبیعت گرایانه نامیدهاند. هیوستن این فیلم را بر مبنای رمانی نوشته برنت نویسنده آثار جنایی دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی ساخت. سپس به سراغ رمان نشان سرخ دلیری از استیفن کرین رفت و در سال ۱۹۵۱ فیلمی به همین نام درباره جنگهای داخلی آمریکا در قرن نوزدهم از آن اقتباس کرد. او اقتباسهای خود را ادامه داد و قایق آفریکن کویین (۱۹۵۲) را بر مبنای رمان مشهوری به همین نام از پورتر و با بازی همفری بوگارت و موبی دیک (۱۹۵۶) را نیز از رمان پرآوازه هرمان ملویل اقتباس کرد. سپس نابخشوده (۱۹۶۰) را جلوی دوربین برد که تبدیل به وسترنی تحسین شده گشت، اما خود هیوستن گفته که این فیلم را دوست ندارد. فروید (۱۹۶۲) اثر بعدی او درباره زندگی زیگموند فروید روانشناس بزرگ و کتاب آفرینش (۱۹۶۶) بر اساس داستان زندگی پیامبران است. در انعکاس چشم طلایی (۱۹۶۷) تمام تصویرهای فیلم به گونهای کنایی، حالت خفه رنگ تک میزان مرکب را دارند تا یکنواختی زندگی در یک کمپ ارتشی را القا کنند. در موفقیت (۱۹۷۲) هیوستون به روایت زندگی یک بوکسور پرداخت و پس از آن پیروزی (۱۹۸۱) را به عنوان فیلمی ورزشی با حضور ستارگان فوتبال ساخت. واپسین اثر جان هیوستون مردگان (۱۹۸۷) بود که بر مبنای داستان کوتاهی از جیمز جویس ساخته شد. علاوه بر فیلمسازی جان هیوستون به بازی در آثار برخی کارگردانان دیگر نیز میپرداخت که مهمترین این بازیها در فیلم به یادماندنی محله چینیها اثر رومن پولانسکی بود.
جان هیوستون
یکی از ژانرهای مهم سینمای کلاسیک هالیوود ژانر موزیکال بود. گونهای سینمایی که نامش با موسیقی و آواز گره خورده است و هواداران بسیاری نیز دارد. استاد بزرگ سینمای موزیکال هالیوود در میانه دهه ۴۰ و ۵۰ وینسنت مینهلی بود. او که در ابتدا با جودی گارلند کار میکرد، بعدها شاگردانی مثل جین کلی و استنلی دانن تربیت کرد که خود تبدیل به فیلمسازان بزرگی شدند. او کار خود را با فیلم کلبهای در آسمان (۱۹۴۲) آغاز کرد که در این فیلم رویاهای سیاهپوستان ایالات جنوبی را در رقص و بازی به تصویر میکشید. اما معروفترین اثر مینهلی مرا در سنت لوییس ملاقات کن (۱۹۴۴) بود که با این فیلم او به شهرت رسید. این اثر که در هنگام درگیری آمریکا در جنگ جهانی ساخته شده بود، دلالتی بر دل تنگی برای آمریکای پیش از جنگ و پیش از رکود اقتصادی بود و حتی یک نوع وحدت خانوادگی آرمانی را برای آینده پس از جنگ پیشنهاد میکرد. دیوید تامسن، منتقد فیلم، درباره این فیلم گفته است :
اگر قرار باشد فیلمی را به عنوان نمونه برای معرفی زندگی روی کره زمین به ساکنان دیگر کرهها نشان دهیم، بی تردید آن فیلم مرا در سنت لوییس ملاقات کن است.
پس از موفقیت فیلم مرا در سنت لوییس ملاقات کن، مینهلی تصمیم گرفت ژانرهای دیگر را نیز امتحان کند و به همین دلیل فیلم ساعتها (۱۹۴۵) را ساخت که نخستین فیلم غیر موزیکال او لقب گرفت. او با اثر بعدی خود، عجایب زیگفلد (۱۹۴۶) که درباره نمایشگردان مشهور، زیگفلد است، بار دیگر به ژانر موزیکال بازگشت. در این فیلم که فرد آستر و جین کلی برای نخستین بار با هم رقصیدند. یک آمریکایی در پاریس (۱۹۵۲) اثر موزیکال بعدی مینهلی بود که هفده دقیقه پایانی آن بالهای رویایی دارد. دو فیلم بعدی او از کرک داگلاس به عنوان بازیگر اصلی بهره میبردند. در بد و زیبا (۱۹۵۳) داگلاس نقش تهیهکنندهای را بازی میکند که افول و اوج گیری بسیاری در زندگی خود دارد. در شور زندگی (۱۹۵۶) نیز نقش نقاش بزرگ ونسان ون گوگ بر عهده او قرار داده شده است. مینهلی در اکثر آثارش از رقص بهره میگرفت و در طراحی این رقصها به فرم خاص خود دست یافته بود. اکثر قابهای او در آثارش از دور هستند و باعث میشوند همنشینی بازیگر و دکور را هر چه بهتر درک کنیم. او بعدها از عنصر رنگ نیز در آثارش استفادهای دراماتیک کرد.
وینسنت مینهلی
دهه ۴۰ برای سینمای آمریکا جزو طلاییترین دورههاست و علاوه بر فیلمسازان بالا کارگردانان بسیاری آثار موفق دیگری جلوی دوربین بردند. برای مثال یکی از موفقترین این آثار فیلم کازابلانکا (۱۹۴۲) اثر مایکل کورتیز بود که بر اساس نمایشنامه همه به کافه ریک میروند نوشته مورای برنت و جون آلیسن ساخته شد. این فیلم تبدیل به یکی از نمادهای سینمای کلاسیک شد و مورد مقبولیت عام قرار گرفت. اما عمده سینمای کلاسیک آمریکا بر روی دوش فیلمسازان نوشته فوق میچرخید و سعی بر این بود که آثار مهم آنها را بررسی کنیم و تا حد امکان نکته مهمی از قلم نیفتد. امیدوارم از خواندن این مقاله لذت کافی برده باشید.
________________________________________________________
نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع :
تاریخ سینمای دیوید بوردول
تاریخ سینمای دیوید کوک
هنر سینمای دیوید بوردول
درک فیلم الن کیسبی یر
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی
نظرات