سینما در گذر زمان، قسمت چهاردهم: سینمای موج نوی فرانسه

10 November 2018 - 13:00

یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقه‌مند به هنر از آن غافل می‌شوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقه‌شان است. آفتی که در هنرمندان تازه‌کار بسیار شایع است و می‌تواند سبب بروز مشکلات بزرگ‌تری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان می‌تواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازه‌کار بدون دیدن مورنائو و شوستروم می‌تواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم می‌شود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، می‌خواهند با تکان دادن بی‌خود دوربین روی دست صحنه دلهره‌آور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقه‌مندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.

تصویری به قدمت تمام تاریخ!

کشور فرانسه همواره در طول تاریخ نام خود را به عنوان یکی از چالشی‌ترین و ساختار شکنانه‌ترین کشورها در امر فیلمسازی بر سر زبان‌ها انداخته است. از ژرژ ملی‌ یس و لویی فویاد گرفته تا بعد‌ها امپرسیونیست‌ها و پس از آن‌ها موج نویی‌ها، همواره سینمای فرانسه محلی برای ساختارشکنی و خلاف روال عادی شنا کردن هنرمندان بوده است. دو جریان اصلی سینمای فرانسه در میانه دهه ۵۰ را موج نو و گروه ساحل چپ تشکیل می‌دادند. کایه دو سینما نامی آشنا برای اهالی سینما و نقد در سراسر جهان است. کایه دو سینما مجله‌ای فرانسوی تاثیرگذار و معتبر در تاریخ سینماست که نخستین بار در سال ۱۹۵۱ توسط آندره بازن و ژاک دونیول والکروز بنیان نهاده شد و منتقدان و فیلمسازان بزرگ بسیاری از آن بیرون آمدند. فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار، ژاک ریوت، اریک رومر و کلود شابرول جزو نام‌هایی هستند که دور و بر آندره بازن -تئوریسین اصلی مجله کایه دو سینما- جمع شدند و بعدها با ورود به فیلمسازی نام موج نوی فرانسه را از آن خود کردند. همزمان با انتشار کایه دو سینما مجله دیگری به نام پوزیتیف چاپ می‌شد که نقد‌های آن‌ها با نوشته‌های کایه دو سینمایی‌ها برابری می‌کرد. از دل این مجله نیز فیلم‌سازانی مثل آلن رنه، ژرژ فرانژو، کریس مارکر و آنیس وردا بیرون آمدند که جزو موج نو به حساب می‌آمدند اما به ساحل چپ معروف شدند. اما از دیدگاه نظری مهم‌ترین نام بین تمام نام‌های موج نویی آندره بازن است. منتقد، نظریه‌پرداز و معلم سینما که نظریاتش در سری چهار جلدی “سینما چیست؟” به ثبت رسیده است. آندره بازن جزو بنیان‌گذاران اصلی واقع‌گرایی در سینماست و در واقع نظریات او برای اردوگاه واقع‌گرایان همان ارزشی‌ را دارد که نظریات آیزنشتاین برای فرمالیست‌ها. در واقع از نظر او سینما کمال خود را در هنر واقعیت بودن می‌یابد. در واقع او برعکس نظریه‌پردازانی فرمالیست مثل رودلف آرنهایم و سرگئی آیزنشتاین، نگاهی مثبت به پیشرفت تکنولوژی‌های سینما دارد و از رنگ، صدا و سینه راما در سینما دفاع می‌کند. در مورد سینه راما جمله مشهوری از بازن نقل می‌شود که می‌گوید :” بیننده در تماشای پرده سینه راما نه تنها قادر است چشم‌هایش را بگرداند، بلکه مجبور است سرش را هم بچرخاند.” آندره بازن در اکثر نظریات خود از عمق میدان و برداشت‌های بلند دفاع می‌کند و معمولا نیز ژان رنوار را به عنوان استاد در این فنون مثال می‌زند. علاوه بر نظریات بازن یکی از مقالات تاثیرگذار در نظریه موج نوی فرانسه، مقاله دوربین – قلم نوشته الکساندر آستروک به حساب می‌آید. او در این مقاله به روش‌های داستانگویی سینما حمله کرد و سعی در جا انداختن نوعی فرم فیلمسازی مقاله‌ای در سینما شد. اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین اندیشه موج نو و مجله کایه دو سینما نظریه تئوری مولف باشد. این نظریه مهم در تاریخ مطالعات سینمایی نخست توسط فرانسوا تروفو مطرح شد و به فیلمساز جایگاهی بالاتر از آثارش بخشید. او از فیلمسازانی مثل هیچکاک، فورد، ولز و هاکس به عنوان افرادی نام برد که در آثارشان نوعی امضا و شیوه شخصی وجود دارد و در واقع می‌توان کارنامه کاری آن‌ها را به عنوان یک مجموعه نظاره کرد. مدتی بعد اندرو ساریس این نظریه را کامل کرد و به سینمای آمریکا برد. در واقع در تئوری مولف کارگردان، صاحب اصلی یا همان مولف فیلم است. او به عنوان صاحب اثر شاخصه‌هایی را در آثار خود می‌گنجاند که به صورت موتیف‌وار در آثار دیگرش نیز تکرار می‌شوند.

آندره بازن

عشق معانی متفاوتی دارد اما برای تروفو فقط یک معنی داشت، سینما! هیچ کس در تاریخ به اندازه تروفو عاشق سینما نبوده و در راه این عشق تلاش نکرده است. او منتقدی بزرگ بود که مانند دیگر موج نویی‌ها از نقد وارد فیلمسازی شد. آندره بازن تروفوی جوان را، که نوجوانی سختی داشت، زیر بال و پر خود گرفت و او که از نوجوانی عاشق سینما شده بود موفق شد به جمع موج نویی‌ها راه پیدا کند. البته آندره بازن هیچگاه موفقیت تروفو را ندید و مدتی پیش از آن که او اولین فیلم خود، چهارصد ضربه (۱۹۵۹)، را بسازد از دنیا رفت اما تروفو این فیلم را به او تقدیم کرده است. چهارصد ضربه ترسیمی از کودکی خود تروفو به نظر می‌رسد. فیلم روایت‌گر داستان کودکی به نام آنتوان دانل – با بازی ژان پیر لئو – است که سعی می‌کند با وجود تمام مشکلاتش زندگی کند. این فیلم که مشخصا تحت تاثیر فیلم نمره اخلاق صفر ژان ویگو ساخته شده است، به مانند الگوی خود انتقادات سختی به سیستم آموزشی مدارس وارد می‌کند. عشق تروفو به سینما از همین نخستین فیلم او مشخص بود و برای مثال کارکتر اصلی فیلم که ترسیمی از خود تروفوی جوان است، پوستر فیلم تابستان با مونیکای برگمان را می‌دزدد. نمای پایانی فیلم نیز یکی از مهم‌ترین نماد‌های “فریز” در تاریخ سینماست. به پیانیست شلیک کن (۱۹۶۰) به قول دان آلن منتقد بزرگ سینما “عجیب و غریب‌ترین فیلم تروفو” است. تروفو که بر عکس همقطاران خود معمولا فیلم‌های خود را بدون پیچیدگی‌های خاص و با داستان‌هایی ساده می‌ساخت در این فیلم از روش خود فاصله گرفت و بیشتر به سمت سینماگران دیگر موج نو متمایل شد. فیلم که از چارلز آزناوور خواننده فقید به عنوان بازیگر اصلی خود بهره می‌برد، مدام بین کمدی و درام و تراژدی در رفت و آمد است. این فیلم را یک “از نفس افتاده” به روایت تروفو می‌دانند. ژول و ژیم (۱۹۶۱) فیلمی بود که تروفو بر مبنای رمانی از هانری پی‌یر روشه ساخت و داستان یک مثلث عشقی را در آن روایت کرد. مانند دیگر آثار این بار نیز تروفو از داستان فیلم خود که در سال‌های نخستین سینما می‌گذرد استفاده می‌کند و با گنجاندن تکه‌های فیلم صامت در فیلمش از سینما تجلیل می‌کند. ژول و ژیم را یادکردی از تاثیرهای ژان رنوار و سنت سینمای غنایی فرانسه می‌دانند. فارنهایت ۴۵۱ (۱۹۶۶) فیلم بعدی تروفو بر مبنای رمانی از ری برادبری به حساب می‌آید. در این فیلم که نخستین فیلم رنگی تروفو است، او ساخت موسیقی را به برنارد هرمان آهنگساز همیشگی هیچکاک سپرده است. او در این فیلم که درباره شهری خیالی است که در آن اندیشه ورزی ممنوع است و کتاب‌ها به آتش کشیده می‌شوند، از تعلیق‌های هیچکاکی استفاده کرده است. اما بیشترین تاثیرگیری تروفو از هیچکاک را می‌توان در فیلم عروس سیاه‌پوش (۱۹۶۶) دید. تروفو ادعا می‌کند در این فیلم که بر مبنای رمانی از ویلیام آیریش ساخته است و داستان انتقام زنی از قاتلین همسرش را به تصویر می‌کشد، شیوه‌ فیلمسازی ژان رنوار و هیچکاک را به‌ هم پیوند زده است. بوسه دزدیده شده (۱۹۶۸) دومین فیلم از سری فیلم‌های آنتوان دوانل بود و به نوعی ادامه‌ای برای ۴۰۰ ضربه به حساب می‌آمد. ادای دین‌های تروفو در اثر بعدی‌اش عروس میسی‌سی‌پی (۱۹۶۹) با بازی کاترین دنوو و ژان پل بلموندو نیز ادامه دارد. تروفو در این فیلم که باز هم اقتباسی از رمان ویلیام آیریش است، به سرگیجه هیچکاک، ژان کوکتو، جانی گیتار اثر نیکلاس ری ادای دین می‌کند و در نهایت خود فیلم را نیز به ژان رنوار تقدیم می‌کند. او سپس سراغ رمان دیگری از هانری پی‌یر روشه می‌رود و فیلم دو دختر انگلیسی (۱۹۷۱) را از آن اقتباس می‌کند. این فیلم که شباهت‌هایی به ژول و ژیم اثر دیگر خود تروفو دارد، به لطف الگو گرفتن او از نقاشی‌های امپرسیونیستی به لطیف‌ترین دستاوردش از دید کاربرد رنگ تبدیل شده است. روز برای شب (۱۹۷۳) که با نام دیگرش (ش آمریکایی) نیز شناخته می‌شود شاهکار مسلم تروفو به شمار می‌آید. این فیلم که آن را از بهترین نمونه‌های فیلم آینه‌ای (فیلم در فیلم) به شمار می‌آورند روایت‌گر ساخته شدن یک فیلم است که خود تروفو نقش فیلمساز را در آن بازی می‌کند. او در این فیلم به شیوه‌های توهم‌آفرینی در سینما پرداخته و از این نظر شباهت‌هایی به هشت و نیم فلینی و پرسونای برگمان دارد. در این فیلم بی‌نظیر مشکلات و معضلات بی‌شماری که بر سر راه فیلمساز قرار می‌گیرد تا فیلم ساخته شود برای مخاطب به تصویر کشیده‌ می‌شود. روابط پشت پرده، سختی کار با بازیگران و کمبود زمان به بهترین شکل ممکن در این فیلم پرداخته می‌شوند. در این فیلم نیز بار دیگر عشق تروفو به سینما را می‌بینیم. هنگامی که او به خواب می‌رود در خواب خود را در هیبت کودکی می‌بیند که به سینما می‌رود و پوستر فیلم‌های کلاسیکی مثل همشهری کین را می‌دزدد. یعنی تقریبا مشابه همان چیزی که در چهارصد ضربه نخستین فیلم او دیدیم. در روز برای شب این پرسش مطرح می‌شود که فیلم مهمتر است یا زندگی؟ و تروفو مشخصا پاسخ می‌دهد :”فیلم!” تروفو بعد از ساخت این فیلم موفق به سراغ ایزابل آجانی رفت و به همراه او فیلم سر گذشت آدل (۱۹۷۵) را ساخت. اما شخصی‌ترین و غمگین‌ترین فیلم تروفو را اتاق سبز (۱۹۷۸) می‌دانند. او این فیلم افسرده را بر اساس دو داستان نوشته هنری جیمز ساخت و خود نیز به ایفای نقش اصلی در فیلم پرداخت. آخرین مترو (۱۹۸۰) فیلمی با بازی کاترین دنوو است که داستانش در زمان اشغال پاریس به دست نیرو‌های آلمانی می‌گذرد. این فیلم که “آواز قو تروفو” نامیده می‌شود، بر اساس زندگی نامه ژان ماره بازیگر عصر نازیسم جلوی دوربین رفت. سرانجام یک‌شنبه (۱۹۸۲) آخرین فیلم مهم تروفو است که تریلری هیچکاکی به حساب می‌آید. این فیلم روایت‌گر داستان مردی است که به اتهام قتل همسر و دوستش پنهان می‌شود و منشی‌اش قصد کمک به وی را دارد. فیلم را ادای دینی به نوار‌های کلاسیک می‌دانند و تروفو نیز در راستای همین موضوع فیلم را سیاه و سفید فیلمبرداری کرده است. فرانسوا تروفو خدمات زیادی به سینما کرده است. او علاوه بر فیلمسازی به عنوان منتقد و تئوریسینی برجسته شناخته می‌شود. در سال ۱۹۶۷ او گفتگویی طولانی با آلفرد هیچکاک انجام داد و او را با گریفیث، کافکا، داستایوفسکی و ادگار آلن پو مقایسه کرد. تروفو در رابطه با فیلمسازی خود جمله‌ای بی‌نظیر دارد که می‌گوید :” من باید احساس کنم که دارم چیز سرگرم‌کننده‌ای می‌سازم.”

فرانسوا تروفو

ژان لوک گدار مهره دیگر مهم موج نوی سینمای فرانسه و جزو معدود افراد همچنان زنده از این مکتب است. او که هم اکنون در سن ۸۷ سالگی به فیلمسازی مشغول است، فیلمسازی سیاسی و آنارشیست و صاحب ایدئولوژی است که در آثارش همواره به انتقاد از خود و چون و چرا در مورد سینما می‌پردازد. گدار از مهم‌ترین اشخاصی است که الفبای سینمای کلاسیک‌ را به هم ریخت و از شیوه‌های خلاقانه خود برای ساخت فیلم استفاده کرد. فیلم‌های او به دلیل نداشتن فرم روایی معمول مورد انتقادات بسیاری قرار می‌گیرند اما هواداران خود را نیز دارند. گدار فرم‌ شخصی و مقاله‌ گونه خود را در اکثر آثارش رعایت می‌کند و فیلم‌هایش را مقاله‌های سینمایی در باب ایدئولوژی و پراکسیس اجتماعی می‌دانند. نخستین فیلم گدار از نفس افتاده (۱۹۶۰) بود که بر مبنای طرحی از دوست و همراهش تروفو ساخته شد. تروفو و گدار سالیان سال با هم رفاقت کردند اما از جایی به بعد راه‌ دو یار قدیمی از هم جدا شد و کینه و دشمنی بین آن‌ها پدید آمد. البته این دشمنی بیشتر از همه از سمت گدار بود و تروفو بارها با بزرگواری خاص خود حتی در سال‌های آخر عمرش از گدار تعریف و تمجید کرد. از نفس افتاده برای نخستین بار از جامپ‌ کات‌های مخصوص گدار و همچنین دوربین روی دست خاص او بهره می‌برد. به مانند تروفو، گدار نیز عاشق سینما است و در اکثر آثارش شاهد ارجاعات بسیاری به فیلم‌های مهم تاریخ سینما هستیم. در از نفس افتاده نیز این ارجاعات فراوانند، برای مثال شخصیت اصلی فیلم – با بازی ژان پل بلموندو – شخصیت همفری بوگارت را الگوی خود قرار داده است یا فیلم اشاراتی به آثاری مثل پپه لوموکو و بندر مه‌آلود دارد. فیلم را ادای دینی به ژان پیر ملویل نیز می‌دانند. زن زن است (۱۹۶۱) اثر موزیکال گدار بود که در واقع هجویه و در عین حال ادای دینی بر موزیکال‌های هالیوودی به شمار می‌آید. در این فیلم موزیکال در برخی صحنه‌ها موزیک به طور ناگهانی و بی هیچ توضیحی قطع می‌شود. این فیلم نخستین همکاری گدار با آنا کارینا بود. همکاری بعدی این دو در فیلم گذران زندگی (۱۹۶۲) شکل گرفت که فیلمی ۱۲ اپیزودی درباره روند فاحشگی یک زن بود. گدار در این فیلم از روش فاصله‌گذاری برتولت برشت استفاده کرد. در این فیلم نیز گدار به آثاری مثل مصائب ژاندارک درایر و ژول و ژیم تروفو ادای دین می‌کند. گدار برای ساخت اثر بعدی خود از روبرتو روسلینی کمک گرفت و این فیلمساز بزرگ ایتالیایی فیلمنامه فیلم تفنگداران (۱۹۶۳) را برای گدار نوشت. فیلم را بزرگداشتی از نخستین آثار مستند برادران لومیر و همچنین نخستین مقاله انتقادی گدار در سینما می‌دانند. گدار در این فیلم دوباره به فاصله‌گذاری برشتی بازگشت. تحقیر (۱۹۶۳) فیلم مهم بعدی گدار و درباره ساخته شدن یک فیلم توسط فریتس لانگ است. ارجاعات گدار در فیلم یک زن شوهردار (۱۹۶۴) نیز ادامه یافت و او در این فیلم از تکه‌هایی از مستند شب و مه ساخته آلن رنه استفاده کرد. گدار در فیلم آلفاویل (۱۹۶۵) به هجو افسانه‌های علمی و تخیلی پرداخت. این فیلم که سرشار از نشانه‌های پاپ آرت بود، داستان مردی را روایت می‌کرد که در قالب خبرنگار به شهر اسرارآمیز آلفاویل که نمادی از شهر پاریس است، روانه می‌شود. پیرو خله (۱۹۶۵) با بازی آنا کارینا شاهکار گدار به حساب می‌آید. این فیلم که بر اساس یک رمان کارآگاهی به نام وسوسه نوشته لایونل وایت ساخته شده است، ادای دین آشکاری به سینمای عامه‌پسند آمریکا است. همکاری بعدی گدار و آنا کارینا در فیلم ساخت آمریکا (۱۹۶۶) که بازسازی فیلم خواب ابدی هاوارد هاکس به حساب می‌آید، شکل گرفت. در فیلم مذکر، مونث (۱۹۶۶) گدار از ۱۵ مسئله متمایز جوانان برای مصاحبه با آن‌ها استفاده می‌کند. در تعطیلی آخر هفته (۱۹۶۷) گدار نشان می‌دهد که بورژوازی چگونه در حرص، جنایت و میل جنسی غرق شده است. در این فیلم که از لحاظ رنگ فیلم خلاقانه‌ای به شمار می‌رود، از قطعه‌ای از موتزارت استفاده می‌شود. زن چینی (۱۹۶۷) فیلم کاملا سیاسی گدار و روایتگر ۵ جوان مائوئیست در یک آپارتمان می‌باشد. دو سه چیزی که درباره‌اش می‌دانم (۱۹۶۷) فیلم کلاژگونه گدار درباره فاحشگی است. خود گدار این فیلم را مقاله‌ای جامعه‌شناسانه در قالب یک فیلم داستانی بلند می‌داند و درباره‌اش می‌گوید:

شخصیت اصلی فیلم نه ژولیت، بلکه شهر پاریس با تمام‌ مظاهر مدنیت و تجدد است. در پس این آراستگی ظاهری، دنیایی از فساد و اضمحلال وجود دارد. اگر شخصیت اصلی فیلم من یک خیابان گرد متجدد است، به این دلیل است که می‌خواستم ماهیت واقعی پاریس را نشان بدهم.

پس از این فیلم و هنگام شورش‌های دانشجویی پاریس در ماه مه سال ۱۹۶۸ گدار سینمای روایی را بورژوایی خواند و به همراه ژان پی‌یر گورن گروهی مستندساز موسوم به گروه ژیگاورتوف را تاسیس کرد. آن‌ چه در آثار این گروه مطرح می‌شود نظریه ماتریالیست دیالکتیک درباره معرفت است. آن‌ها برای فیلمسازی از تکنیک‌های تحریکی تبلیغی و مبارزه‌جویانه سینمای انقلاب شوروی استفاده کردند. گدار در سال ۱۹۷۱ بار دیگر به ساخت آثار سینمایی بازگشت و فیلم همه چیز رو به راه است را با فاصله گذاری برشتی جلوی دوربین برد. نجات هر کس دست خودش (۱۹۸۰) فیلمی بود که گدار آن را دومین فیلم اول خود نامید و پایان آن نیز مخاطب را به یاد از نفس افتاده می‌انداخت. گدار برای فیلم بعدی خود از کتاب کارمن نوشته پروسپر مریمه استفاده کرد و با برداشتی غیر‌متعارف از آن فیلم نام کوچک: کارمن (۱۹۸۴) را ساخت و آن را یک وسترن نامید. او در این فیلم در نقش خودش ظاهر شد. در همان سال نیز درود بر مریم (۱۹۸۴) را ساخت که روایت مدرنی از باور به زایش از باکره بود. گدار تا به امروز نیز همچنان فیلم می‌سازد و پیری نیز باعث نشده تا از ساخت آثار دست بکشد. تروفو درباره او گفته است :” دو نوع سینما داریم. سینمای پیش از گدار و سینمای پس از گدار.”

ژان لوک گدار

فیلمساز بعدی موج‌نویی که مانند تروفو هیچکاک را می‌ستود، کلود شابرول بود. او که بیشتر آثارش را تریلر‌های روان‌شناختی تشکیل می‌دادند، کار خود را با سرژ زیبا (۱۹۵۸) شروع کرد که بسیاری آن را آغازگر نهضت موج نو می‌دانند. این فیلم درباره یک دائم الخمر بود. سپس با تاثیر از هیچکاک و فیلم والدین وحشتناک ژان کوکتو، پسرعموها (۱۹۵۸) را ساخت و توانست در آن تصویری از روشنفکران و دنیای غیر بورژوایی پاریس را با نگاه ژرف اجتماعی نشان دهد. پس از زنان ساده (۱۹۶۰) که اقتباسی از رمانی نوشته فلیسین مارسو بود، شابرول زن بی‌وفا (۱۹۷۰) را ساخت. این فیلم را هیچکاکی‌ترین فیلم شابرول می‌دانند و از لحاظ فن فیلمسازی و تکنیک فیلم ادای دینی کامل به آثار هیچکاک است. او همچون هیچکاک در آثارش نشان می‌داد که تنش زندگی متوسط به خشونت و جنون کشیده می‌شود. قصاب (۱۹۷۰) روایت‌گر شخصی در دهکده‌ای کوچک در فرانسه است که در آن یکی از ساکنین بیماری جنسی است و زنان را به قتل می‌رساند و سپس جسد آنان را تکه تکه می‌کند. شابرول سپس به ترتیب جدایی (۱۹۷۰)، هیچ (۱۹۷۴)، بی‌گناهان با دستانی آلوده (۱۹۷۵) و ویولت نوزی‌یر (۱۹۷۸) را ساخت که آخری بر مبنای یکی از پرونده‌های پر سر و صدای فرانسه – محاکمه دختری به جرم قتل پدرش – ساخته شد. در این فیلم ایزابل هوپر ستاره اصلی بود و همکاری بین شابرول و هوپر در آثار بعدی او مثل سرگذشت زنان (۱۹۸۹) و مادام بوواری (۱۹۹۱) که بر مبنای رمان پر آوازه گوستاو فلوبر ساخته شد، ادامه یافت. شابرول سپس دوزخ (۱۹۹۴) را بر مبنای فیلمنامه‌ای از فیلمساز فرانسوی، هانری ژرژ کلوزو ساخت و بعد سراغ یک تریلر کمدی به نام چیز دیگری نیست (۱۹۹۷) رفت. از شکلات شما متشکرم (۲۰۰۰) جزو آخرین آثار مهم او بود که بر مبنای رمان شارلوت آرمسترانگ ساخته شد. منتقدان مجموعه آثار شابرول را تجلیلی از هیچکاک می‌دانند اما به واسطه علاقه او به سینمای وابسته به داستانی جبری و تقدیرگرایانه به فریتز لانگ و آثار مهمش مثل ام، خشم و گرمای بزرگ نیز شباهت دارد. شابرول جمله معروفی دارد که می‌گوید :” وقتی آدم پول لازم برای ساختن نخستین فیلم خود را پیدا کند، کارگردان می‌شود.”

کلود شابرول

اریک رومر فیلمساز دیگر موج نویی بود که او را مرید اصلی آندره بازن می‌دانند. درون‌مایه نخستین کار‌های او نبرد روح و ذات نفس انسان است. او تحت تاثیر فیلم بزرگ نئورئالیستی دزد دوچرخه اثر دسیکا فیلم برج اسد یا نشان شیر (۱۹۵۹) را ساخت که به اوج‌گیری نهضت سینمای موج نو کمک شایانی کرد. او سپس دست به ساخت رشته‌ فیلم‌هایی با عنوان شش حکایت اخلاقی کرد که بررسی‌های کنایه‌آمیزی درباره مردان و زنانی هستند که سخت در تلاشند تا بین هوشمندی و کشش‌های عاطفی و جسمی تعادلی برقرار کنند. این فیلم‌ها آثاری مثل زن کلکسیونر (۱۹۶۴)، شب من در خانه مو (۱۹۶۹)، زانوی کلر (۱۹۷۰)، دختر کوچولوی مدل (۱۹۷۲) و عشق در بعد از ظهر بودند. مارکیزاُ (۱۹۷۶) بر مبنای رمانی از هاینریش فون کلایست ساخته شد و خود رومر آن را ادای دینی به مرد عوضی اثر آلفرد هیچکاک می‌دانست. فیلم حاوی درون‌مایه ابهام است که نشانگر معضل کاتولیکی و عقیده اگزیستانسیالیستی رومر است. رومر پس از آن دست به ساخت رشته فیلم‌های زد. برای مثال با فیلم‌هایی مثل زن یک هوانورد (۱۹۸۰) و دوست دوست من (۱۹۸۸) او رشته فیلم کمدی‌ها و ضرب‌المثل‌ها را ساخت. پس از آن نیز او با قصه بهاری (۱۹۸۹) مجموعه حکایات چهارفصل را آغاز کرد. سینمای اریک رومر، که ضمن افشای رفتار متظاهرانه شخصیت‌هایش با کوشش‌های آن‌ها در پی دست‌یابی به خوشبختی احساس هم‌دلی می‌کند، به رمان رفتارها یا فیلم‌های نوآر شباهت دارد. او از سرمشق‌های ادبی مثل فرانتس کافکا تاثیر زیادی می‌گرفت. علاوه بر رومر، ژاک ریوت نیز مانند او به ادبیات وابسته است. ریوت از نقد وارد فیلمسازی شد و علاوه بر فیلمسازی به عنوان تئوریسین نیز شهرت دارد. او حکایت‌های طنز‌آمیز و کوچک رومر را ندارد اما می‌خواهد به حسی از بی‌انتها بودن خود در زندگی دست یابد. نخستین کار او دوستی ابلهان (۱۹۵۶) بود که از پیشگامان‌ موج نو به حساب می‌آید. راهبه (۱۹۶۶) بر مبنای رمانی نوشته دنی دریدو ساخته شد و روایتگر داستان دختری است که ناگزیر می‌شود تا به کسوت راهبه‌ها دربیاید اما در صومعه‌ها با پلیدی‌هایی مواجه می‌شود. نقش اصلی این فیلم را آناکارینا بازی می‌کرد. احساس دسیسه چینی و ساختار روایی پارانویایی در فیلم بعدی ریوت یعنی پاریس از آن ماست (۱۹۶۶) قابل مشاهده است. این فیلم تحت تاثیر نمایشنامه پریکلس شکسپیر و متروپلیس لانگ ساخته شد و بررسی نئوفاشیسم از دید یک روانی آمریکایی است. ریوت پس از آن نیز آثار زیادی ساخته است و آخرین اثر مهمش داستان ماری و ژولی‌ین (۲۰۰۳) نام دارد. به ژاک ریوت لقب یکی از رمان پردازان بزرگ سینما را داده‌اند.

ژاک ریوت

اما مهم‌ترین فیلمساز گروه ساحل چپ را آلن رنه می‌دانند. این فیلمساز فرانسوی که الفبای سینمای مدرن را پایه ریزی کرد و سینما را به ادبیات نزدیک می‌دانست کار خود را با ساخت جند فیلم کوتاه درباره نقاشان برجسته‌ای مثل سزان، گوگن و ون‌گوگ آغاز کرد. نخستین اثر مهم رنه را مستند شب و مه (۱۹۵۵) می‌دانند که اثری تکان دهنده درباره اردوگاه‌های کار اجباری در زمان حکومت آلمان نازی است. فارغ از تکه فیلم‌های آرشیوی موجود در شب و مه، بقیه فیلم به صورت رنگی فیلمبرداری شده است. نمونه مهم فیلم ساحل چپ هیروشیما عشق من (۱۹۵۹) با فیلمنامه‌ای از مارگریت دوراس است که داستان عشق میان یک بازیگر و یک آرشیتکت ژاپنی را روایت می‌کند. بخش اول این فیلم با ریتمی تند و بخش دوم با ریتمی آهسته جلو می‌رود. رنه در این فیلم با تغییر پیوسته حالت‌های روایی از عینیت به ذهنیت، و در فصل چشمگیر ابتدایی با ترکیب صحنه‌های دراماتیک عشق ورزی با صحنه‌های مستند از حادثه تراژیک بمباران اتمی هیروشیما، در مرز تقابل گذشته و حال سیر می‌کند. در حقیقت تمامی سکانس نخست فیلم، یعنی مقدمه آن با حدیث نفس قهرمان زن داستان همراهی می‌شود. این فیلم بسیاری از کارگردانان را به سمت ذهنی کردن فلاش بک راند. رنه که متاثر از نظریات هانری برگسون در باب زمان و حافظه بود توانست عینیت را به ذهنیت یا به نوعی از سینمای ذهنی ببرد. سال گذشته در مارین باد (۱۹۶۱) اثر مهم دیگر رنه بر اساس فیلمنامه‌ای از آلن رب گریه است. این فیلم اندیشه‌ای سینمایی در باب امکانات تسلط عینی به رویداد‌هاست. سال گذشته در مارین باد نخستین فیلم در تاریخ سنیماست که به انتظارهای قراردادی پشت پا زد و نشان داد که یک فیلم روایی می‌تواند بر اساس ساختار بازی مانند از ابهام علی، فضایی و زمانی بنا شود تا از نشان دادن معنی آشکار تن بزند و بیننده را با اشاره‌هایی به معانی ضمنی طفره رونده خود بر سر شوق آورد. درون مایه این فیلم را تردید در ذات واقعیت دانسته‌اند. فیلم بعدی رنه موریل (۱۹۶۳) نام داشت. این فیلم که بر اساس فیلم‌نامه‌ای از ژان کایرل ساخته شد، دارای تدوینی پر جست و خیز است. موریل را تلخ‌ترین فیلم درباره موقعیت الجزایر در برابر فرانسه دانسته‌اند. جنگ تمام شده است (۱۹۶۶) فیلمی درباره یک چهره انقلابی جنگ‌های داخلی اسپانیا است. در این فیلم از طریق فلش بک‌ها، فلاش فورواردها یا اپیزودهای خیالی و یا حتی رویداد‌هایی که در آینده اتفاق خواهند افتاد، در پیوستگی صحنه‌هایی که به شیوه تداوم قراردادی تدوین شده‌اند، وقفه ایجاد شده است. رنه برای ساخت اثر بعدی خود به ژانر افسانه‌ای و علمی روی آورد و دوستت دارم، دوستت دارم (۱۹۶۷) را جلوی دوربین برد. این فیلم را به همراه ادیسه فضایی کوبریک و اسکله کریس مارکر بحث برانگیزترین فیلم‌های افسانه‌ای علمی دهه ۶۰ می‌دانند. استاوینسکی (۱۹۷۴) روایتگر ماجرای مشهور استاوینسکی، یکی از بزرگترین رسوایی‌های جمهوری سوم فرانسه است. ژان پل بلموندو ستاره آثار موج نوی فرانسه در این فیلم به ایفای نقش می‌پردازد. رنه گفته بیشترین تاثیر را از آثار دیوید وارک گریفیث، وسوالدو پودوفکین و سرگئی آیزنشتاین گرفته است. هر چند کارل رایتس، فیلمساز اهل چک، و کتاب تدوین فیلم اثر او اساتید واقعی رنه هستند. وی خود را زاییده مونتاژ کلاسیک می‌داند و توانست زیبایی‌شناسی مونتاژ را در دوران موج نوی فرانسه حفظ کند.

آلن رنه

نوشته بالا مختصری از سینمای موج نوی فرانسه و برخی فیلمسازان تاثیرگذار آن است. امیدوارم این مقاله برای شما مفید واقع شده باشد.

_______________________________________________________________

نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع : تاریخ سینمای بوردول‌
تاریخ سینمای دیوید کوک
تئوری های اساسی فیلم دادلی اندرو
مقدمه ای بر نظریه فیلم رابرت استم
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی

برچسب‌ها: ،

مطالب مرتبط



مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.