پاول توماس اندرسون بیشک یکی از مهمترین و بهترینهای سینمای آمریکا و جهان است، پاول توماس اندرسون در این دو دههی اخیر قلب تپندهی سینمای آمریکا بوده است و هر بار که فیلمی میسازد سینمای آمریکا جانی دوباره میگیرد و میتواند اعلام حضور کند، پاول توماس اندرسون یک نابغهی دوست داشتنی در عالم سینما است که در فیلمهایش مرز کلاسیک بودن و مدرن بودن را از بین میبرد و دست به خلق فیلمی میزند که در عین مدرن بودن به شدت کلاسیک است و یا بالعکس. پاول توماس اندرسون کارگردانی است که همیشه فیلمنامهی فیلمهایش را خودش نوشته است و به معنای واقعی کلمه مولف است، او با اشرافی که به تاریخ سینمای آمریکا دارد، سعی میکند ایدههای آن آثار را بیرون بکشد و لحن مدرن را چاشنیشان کند و بعد با جهانبینی خود به آن ماهیتی جدید دهد و فیلمی «نو» خلق کند، با اینکه میتوان تاریخ سینما را در فیلمهایش جستجو کرد. اندرسون نابغهی الهام گرفتن از فیلمهای محبوباش است، به شکلی که هیچکس را در سینما نمیتوان پیدا کرد که مانند اندرسون با ظرافت تمام هنری به آثار کلاسیک ادای دین کند و با وجود اشاره به سکانس و پلانی بخصوص از فیلمی قدیمی، فرم فیلم اندرسون کاملا ماهیت و کارکرد آن پلان را تغییر داده و آن را مال خود میکند. اندرسون بیش از همه بنظر میرسد از رابرت آلتمن تاثیر گرفته است، در «ماگنولیا» و «شبهای عیاشی» او از فیلمهای «برشهای کوتاه» و تا حدی «نشویل» رابرت آلتمن تاثیر گرفته بود و با ساخت شخصیتهای زیاد، روایت موازی و رساندن آنها به یک تقاطع، رئالیسم اجتماعی توام با طنز سیاه که فرهنگ آمریکایی و رویای آمریکایی را مورد تحلیل قرار میدهد آثار اولیهی خود را تحتتاثیر رابرت آلتمن ساخت. ولی رشتهی خیال را خیلیها تحتتاثیر «نامه به یک زن ناشناس» اثر مکس افولس میدانند. فیلم آخر پاول توماس اندرسون دلیل دیگری هم برای مهم پنداشتن دارد و آن آخرین حضور دنیل دی لوئیس بر پردهی سینما است، دی لوئیس پس از سه دهه با نقش آفرینیهای متعدد و ماندگار که او را به تنها بازیگر مردی که سه بار جایزهی اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی برده تبدیل کردهاند و حال او که بازیگری به شیوهی متد اکتینگ را همچنان زنده نگه داشته اعلام کرد که این آخرین حضوراش در سینما خواهد بود و آنقدر تحتتاثیر نقشاش در این فیلم قرار گرفته که میخواهد وارد صنعت مد و طراحی شود.
فیلم «رشتهی خیال» روایت یک طراح مد و رابطهاش با یک زن را دنبال میکند، رابطهای که تمام جنبههای آن در فیلم بررسی میشود، از شناختن یکدیگر در جای عمومی، قرار شام و عاشق شدن، تبدیل شدن به بردهی دیگری تا تنفر، بیزاری، از همگسستگی و در آخر عاشقی توام با دلسوزی و نفرت توام با خواستنِ دیگری که از فرم کلاسیک به مدرن و از مدرن به کلاسیک مدام تغییر میکند. فیلم شاید بتوان گفت در عین شاعرانگی و لطافت، نگاهی کاملا بدبین و سرد نسبت به عشق دارد و رابطه را در نقشپذیری عاشق و معشوق به عنوان ارباب و برده میداند، تغییر مداوم نقش ارباب میان زن و مرد و کسی که رهبر رابطه است. رابطه با آشنایی در رستوران شروع میشود، رینالدز (با بازیِ دنیل دی لوئیس) در مقام یک شخص تحصیل کرده با تیپ و ژستی که آراستگی در لفظ و ظاهر را نمایان میکند با الما (با بازیِ ویکی کریِپز) در نقش یک پیشخدمت رستوران مواجه میشود، میل به ایجاد رابطه در همان برخورد اول و در لحن رینالدز عیان است، او کسی است که تنهایی را در خود دارد، یک شخصیت درونگرا که سعی دارد الما را به اثر هنریِ خود تبدیل کند و الما هم که مبهوت ژستها و لطافت کلام رینالدز شده و به دلیل میل وافر زن (حداقل در این داستان) به خلق شدن دوباره و از نو ساخته شدن توسط مرد، رابطهی آنها با نقش خالق (رینالدز) و مخلوق (الما) آغاز میشود.
در طول فیلم ما مدام فروریختن و از نو خلق شدن توسط دیگری را مشاهده میکنیم، تغییر نقش نیازمند و ارضاکننده که مدام در بین این دو در حرکت است، رینالدز که در عین اقتدار، زن و معشوق را در نقش یک مادر و تسلیدهنده میخواهد و چیزی که جالب است هر دو در طول فیلم هم در نقش خالق هستند و هم مخلوق و این حرکت شکلگرفته در رابطه و عشق را القا میکند که موقعیت و نقشها را تعیین میکند. در فیلم ما خلق شدن دوبارهی زن را در اولین حضور الما در استودیوی رینالدز که در خانهاش است میبینیم، جایی که الما بدل به یک مدل و ماکت میشود و رینالدز تمام جسم او را اندازه میزند، گویی الما تسخیر رینالدز شده است و دیگر ماهیت قبلی خود را ندارد، بلکه دارد بدل به یک اثر هنری میشود و ببینید که واکنشها و حس شخصیتها در اینجا چگونه است: الما نمیداند که برای تبدیل شدن به یک اثر هنری به اندازه کافی خوب هست یا نه، این اولین باری است که رینالدز تمام بدن او را دارد بررسی و تماشا میکند و کیفیت آن را نه فقط به عنوان یک عاشق، بلکه به عنوان یک خالق میسنجد، اینکه اندازهی اندام الما شاید برای خود الما در برابر عاشقاش ناراحت کننده باشد ولی برای رینالدز در کالبد یک طراح بینقص است، چراکه هر لباسی میتوان برای او طراحی کرد.
فیلم با فرم فلشبک و از زبان الما روایت میشود ولی دوربین و میزانسنها به گونهای طراحی شده تا روایت از نقطه دید الما صرفا نباشد و ما مانند یک نظارهگر و یک تماشاگر تمام آنچه که در رابطه وجود دارد و یا میتواند وجود داشته باشد را تماشا کنیم. در داستان ابتدا الما تسخیر رینالدز میشود ولی در ادامه رینالدز تسخیر الما، الما که در وقف دادن خود به زندگیِ جدیداش دچار فراز و نشیبهایی است، میخواهد نقشی فراتر از تنها یک مدل داشته باشد، او میخواهد عشق دوباره به جریان افتد، رینالدز از طرفی در عین داشتن مردانگی و صلابت یک خالق، همانند یک پسربچه کلهشق است و تلاشهای الما برای دیده شدن و لمس شدن توسط او را نمیفهمد. مریضی و استیصال به سراغ رینالدز میآید، او را زمینگیر میکند و همانند یک کودک ناتوان در رختخواب اسیرش میکند، الما برای او مادری مهربان میشود، کسی که از او مواقبت میکند، وقتی رینالدز کسی و چیزی آزارش میدهد الما آنجاست تا او را راضی و خشنود سازد، رینالدز در آغوش الما مانند پسری است که در آغوش مادر التیام مییابد و در این موقعیت دیگر خبری از کلهشقیها و فریادهای یک خالق نیست، او نیازمند است و ارضاکنندهاش الما است، تا از او در هنگام مریضی پرستاری کند و در آغوشاش بگیرد. «رشتهی خیال» با درهم آمیختن فرم کلاسیک و مدرن، فرم و لحنی خاص را به وجود میآورد، فیلم با لطافتی کلاسیک شروع میشود، آن گرهها و جداییهایی که اتفاق میافتد، از دست رفتن عشق و شکلگیری کینه و تنفر و درست همان لحظه که فکر میکنیم شخصیتها قرار است پشیمان شوند و یا یک پایان تلخ مدرن رخ دهد، پاول توماس اندرسون با نبوغی حیرتانگیز یک پایان سرد و کاملا بدبینانه و در عین حال خوش را میسازد، رینالدز آگاهانه توسط الما خود را مسموم میکند تا الما برای او پرستاری عاشق شود و عشقشان دوباره شکل گیرد، عشقی که از نیازمند بودن معشوق و قدرتمند بودن عاشق ساخته میشود، نگاهی که برای مخاطب خوشبین کلاسیک همانند یک تعرض میماند ولی برای شخصیتهای پاول توماس اندرسون این تنها راه درست برای با هم بودن است.
فیلم رشتهی خیال، آخرین فیلم پاول توماس اندرسون، با تمام لطافتی که دارد، سردی و بدبینیِ منطق را در عشق دارد و با واکاوی کامل رابطه یک رویکرد نامتعارفانه از عشق را نمایش میدهد. طراحی لباس، طراحی صحنه، میزانسن و دوربینی که با ظرافت تمام عشق را تصویر میکنند فیلم را بدل به شگفتانگیزترین فیلم ۲۰۱۷ کردهاند. بازیهای تماما حسی و موسیقیِ کاملا هماهنگ و داستانگوی جانی گرینوود و تمامی عناصر باعث شدهاند تا آخرین فیلم پاول توماس اندرسون در لیست بهترین عاشقانههای تاریخ سینمای آمریکا قرار گیرد.
نظرات