یکی از نکاتی که عموم سینماگران جوان و اشخاص علاقهمند به هنر از آن غافل میشوند آشنایی با تاریخچه مدیوم مورد علاقهشان است. آفتی که در هنرمندان تازهکار بسیار شایع است و میتواند سبب بروز مشکلات بزرگتری در آینده شود. چگونه یک فیلمساز جوان میتواند بدون دیدن هیچکاک، تعلیق را درک کرده و از آن در فیلم خود استفاده کند؟ چگونه یک سینماگر تازهکار بدون دیدن مورنائو و شوستروم میتواند فرم بفهمد و در نتیجه اثری بسازد که فرم داشته باشد؟ از سویی دیگر تفکری خطرناک از سوی بسیاری از هنرمندان -خصوصا دوستان آلترناتیو و آوانگارد- در حال تزریق به جامعه جوان هنر ایران و مسموم کردن آن است، مبنی بر اینکه چه کسی گفته ما نیاز به خواندن تئوری و دانستن تاریخ سینما داریم؟ قوانین را به دور بریزید و الله بختکی فیلم بسازید. نتیجه این تفکر هم میشود خروار خروار فیلم تجربی که با کج و راست کردن بی دلیل دوربین و ادا درآوردن با آن به دنبال پوشاندن ضعف خود در فهم و درک اصول اولیه سینما و تاریخ این مدیوم عظیم هستند و فیلمسازانی که هنوز دوربین ساده و مستحکم جان فورد را درک نکرده، میخواهند با تکان دادن بیخود دوربین روی دست صحنه دلهرهآور خلق کنند. در سری مقالات تاریخ سینما سعی من بر این خواهد بود که نگاهی کلی و نسبتا مختصر به تاریخچه عظیم سینما داشته باشم تا خوانندگان و علاقهمندانی که زمان یا حوصله خواندن کتاب های قطور تاریخی مانند تاریخ سینمای دیوید بوردول و یا تاریخ سینمای کوک را ندارند با خواندن این مقالات آشنایی نسبی با تاریخ سینما پیدا کنند. امید است که شما خوانندگان عزیز با نظرات خود مرا هر چه بیشتر در نگارش این مقالات یاری فرمایید.
تصویری به قدمت تمام تاریخ!
در نیمه دوم قرن بیستم فیلمسازان بسیاری ظهور کردند و با آثار قدرتمندشان نام خود را به عنوان کارگردانان بزرگ در تاریخ سینما جاودانه کردند. یکی از مهمترین این افراد استاد سینمای کمدی یعنی بیلی وایلدر بود. وایلدر جزو فیلمسازانی است که تقریبا در هر ژانری فیلم ساخته و البته در تمام این ژانرها نیز موفق بوده است اما عمده معروفیتش را به دلیل آثار بی نظیر کمدیاش و علاوه بر آن فیلمنامههای به شدت دقیقش میدانند. نخستین فیلم موفق وایلدر پنج گور تا قاهره (۱۹۴۳) نام داشت که اریک فون اشتروهایم، فیلمساز بزرگ اتریشی، در آن به ایفای نقش میپرداخت. یک سال بعد از این فیلم وایلدر غرامت مضاعف (۱۹۴۴) را ساخت که تبدیل به یکی از مشهورترین آثارش و همچنین یکی از پایههای اساسی ژانر نوآر شد. این فیلم که بر اساس فیلمنامهای از ریموند چندلر ساخته شد و داستان اصلیاش از یکی از داستانهای جیمز ام کین اقتباس شده بود، پایهگذار بسیاری از المانهای اساسی ژانر نوآر از جمله ضدقهرمان و فم فتال در این آثار بود. غرامت مضاعف روایتگر داستان زنی بود که با کمک مامور بیمه تصمیم میگیرد تا با قتل همسرش پول زیادی از شرکت بیمه به جیب بزند. دغدغه وایلدر در فیلم اسکار گرفته بعدیاش یعنی تعطیلات از دست رفته (۱۹۴۵) به سمت اعتیاد به الکل رفت و به آسیب شناسی این مسئله پرداخت. لحن این فیلم که بر اساس رمانی نوشته چارلز جکسن ساخته شد، در بسیاری از لحظات به سمت اکسپرسیونیسم میرود. ری میلاند در این فیلم در نقش یک دائمالخمر ظاهر شد و همین ایفای نقش برای او یک جایزه اسکار نیز به ارمغان آورد. شاهکار بعدی وایلدر فیلمی با محوریت هالیوود به نام سانست بلوار (۱۹۵۰) بود که داستان یک ستاره فراموش شده دوران سینمای صامت و مشکلات عاطفی او را روایت میکرد. در این فیلم وایلدر بار دیگر از اریک فون اشتروهایم به عنوان یکی از بازیگران فیلمش بهره گرفت. باستر کیتون نیز در این فیلم حضوری کوتاه دارد. وایلدر فیلمنامه این فیلم موفق را به همراه چارلز براکت به رشته تحریر در آورد. یک سال بعد وایلدر فیلم تکخال در حفره (۱۹۵۱) در هجو پاپاراتزیسم و خبرنگاری ساخت. فیلم روایتگر یک خبرنگار طماع – با بازی کرک داگلاس – بود که از ماجرای گرفتاری مردی در غار داستانی بزرگ به راه میاندازد. میتوان تکخال در حفره را فیلم تلخی دانست که نشان میدهد چطور مُردهی فردی از طبقه پایین اجتماع از زنده وی ارزش بیشتری برای اطرافیانش دارد. وایلدر سنت بازی گرفتن از فیلمسازان را در فیلم بعدیاش یعنی بازداشتگاه شماره ۱۷ (۱۹۵۳) ادامه داد و این بار از اتو پرهمینجر برای نقش یک افسر سادیست نازی استفاده کرد. در سابرینا (۱۹۵۴) وایلدر به سراغ یک مثلث عشقی با حضور همفری بوگارت، آدری هپبورن و ویلیام هولدن رفت و در خارش هفت ساله (۱۹۵۵) نخستین همکاری خود را با مرلین مونرو انجام داد. این کمدی شاهکار روایتگر داستان مردی بود که در غیاب همسرش رابطهای را با همسایه جذابش آغاز میکند. برای فیلم بعدی وایلدر به سراغ یکی از نمایش نامههای آگاتا کریستی رفت و فیلم شاهد برای تعقیب کیفری (۱۹۵۷) را از آن افتباس کرد که تبدیل به یکی از درامهای دادگاهی مشهور در تاریخ سینما شد. سپس کمدی رمانتیک به یاد ماندنی عشق در بعد از ظهر (۱۹۵۷) را ساخت که تبدیل به نخستین همکاری او با یال ال. دایموند در جایگاه فیلمنامه نویس شد؛ همکاریای که بعد از آن تا مدتهای طولانی ادامه داشت. در این فیلم وایلدر بار دیگر از آدری هپبورن با آن میمیک معصومانه همیشگیاش بهره برد و گری کوپر با تجربه نیز به عنوان زوج او در این فیلم انتخاب شد. سیر کمدیهای بی نظیر وایلدر با بعضیها داغشو دوست دارند (۱۹۵۹) بار دیگر از سر گرفته شد. بعضیها داغشو دوست دارند کمدیای مهم در تاریخ سینما با بازی جک لمون و مرلین مونرو است که اثبات میکند برای ساخت یک فیلم سینمایی نیازی به ایده بزرگ نیست. ایده فیلم تغییر ظاهری جنسیتی است که بارها در آثار بی ارزش بسیاری توسط فیلمسازان پرتعدادی به کار گرفته شده است اما وایلدر این ایده دستمالی شده را با پرداخت بسیار دقیق خود تبدیل به فیلمی بزرگ میکند. آپارتمان (۱۹۶۰) را شاهکار کمدیهای زوج وایلدر و جک لمون میدانند. آپارتمان فیلمی است که در تک تک لحظات و دقایق آن حس و مفهوم زندگی جاری است و پس از گذشت این همه سال هیچگاه غبار کهنگی بر روی آن ننشسته است. عشق بین جک لمون و شرلی مک لین در آپارتمان به قدری برای مخاطب زیبا و دوست داشتنی به نظر میرسد که این فیلم را در زمره بهترین آثار وایلدر قرار میدهد. این فیلم در سال انتشارش موفق شد جوایز اسکار را درو کند و ۵ جایزه اسکار را برای وایلدر و تیمش به ارمغان آورد. یک، دو، سه (۱۹۶۱) فیلم کمدی و مفرح دیگری است که به هجو کمونیسم میپردازد. جوان کمونیست فیلم گاه با شور و شوق از فساد قشر بورژوا سخن میراند و از سوی دیگر طعم و مزه ثروت به دهانش مزه میکند. همین تناقض آشکار اساس این کمدی درخشان وایلدر را شکل میدهد. وایلدر بار دیگر در ایرما خوشگله (۱۹۶۳) از زوج جک لمون و شرلی مک لین استفاده میکند و اثر سرگرم کننده دیگری میسازد که در آن لمون نقش یک پلیس را ایفا میکند که در دام عشق مک لین میافتد. زوج لمون و وایلدر پس از آن آثار دیگری مثل شیرینی شانس (۱۹۶۶) و آوانتی (۱۹۷۲) را جلوی دوربین بردند که شادابی و طراوات آثار پیشین را نداشتند. بیلی وایلدر همواره به عنوان یکی از اساتید سینمای کمدی به شمار میرود. او بهتر از هر کسی این موضوع که سینما در قدم اول باید سرگرم کننده باشد را درک کرد. در یک کلام میتوان آثار وایلدر را فیلمهایی مفرح و “حال خوب کن” نامید. آثاری که علاوه بر این ویژگیها از حیث ساختار نیز در سطح بسیار بالایی قرار دارند.
بیلی وایلدر
استنلی کوبریک را میتوان نابغه فیلمسازی در تاریخ خواند. مردی که نبوغ بارزترین ویژگی او در آثارش بود و حساسیت او در ساخت فیلم باعث شد کارنامه او از منظر تعداد اثر خالی و از منظر کیفیت بسیار پربار به نظر برسد. کوبریک کار خود را ابتدا با عکاسی و سپس با تعدادی فیلم کوتاه آغاز کرد. پس از آن هراس و هوس (۱۹۵۳) را که فیلمی درباره جنگ بود، جلوی دوربین برد و از همان ابتدا نشان داد که همواره جنگ یکی از دغدغههای مهم ذهنی او را تشکیل میدهد. پس از بوسه قاتل (۱۹۵۵) کوبریک فیلم کشتن (۱۹۵۶) را جلوی دوربین برد که تبدیل به نخستین اثر مهم او شد. این فیلم نوآر درباره یک سرقت بود و استرلینگ هیدن نیز به عنوان نقش اصلی آن ایفای نقش میکرد. تارانتینو درباره این فیلم گفته است که در هنگام ساختن سگهای انباری همواره از کشتن الهام میگرفته است. کوبریک از فیلم راههای افتخار (۱۹۵۷) شروع به اقتباس کرد و تا آخرین فیلم خود نیز این عادت را ادامه داد. راههای افتخار فیلمی ضدجنگ و درخشان بود که بر اساس رمان همفری کاب ساخته شد. این فیلم اوج ظلم به سربازها در جنگ را به تصویر میکشد و جنگ را پدیدهای دو سر باخت نشان میدهد. اسپارتاکوس (۱۹۵۹) نخستین فیلم رنگی کوبریک و یکی از بدترین آثار او بود. در طول ساخت فیلم از سوی کرک داگلاس بازیگر اصلی دخالتهای بسیاری به کار کوبریک جوان وارد میشد و کوبریک پس از اتمام این فیلم آن را اثری از خود نمیدانست. سپس لولیتا (۱۹۶۲) را بر اساس فیلمنامه ولادیمیر ناباکوف بر اساس رمانی از خود او ساخت که به دلیل موضوع جنجالیاش در آن زمان جزو آثار پر حاشیه کوبریک به شمار میرود. از این جا به بعد کوبریک رو به ساخت آثار بزرگ و مهمتر در کارنامه کاریاش آورد و این کار را با فیلم دکتر استرنج لاو یا چگونه یاد گرفتم از نگرانی دست بردارم و به بمبها عشق بورزم (۱۹۶۴) بر مبنای رمان اعلام خطر سرخ از پیتر جرج شروع کرد. این فیلم که نمونهای درخشان از یک اثر کمدی سیاه به شمار میرود در زمره یکی از بهترین فیلمهای ضد جنگ تاریخ قرار میگیرد که جنگ را به خندهدارترین و در عین حال تلخترین شکل ممکن هجو کرده است. در این فیلم پیتر سلرز در سه نقش متفاوت ایفای نقش میکند که نشان از تسلط او در بازیگری دارد. ادیسه فضایی ۲۰۰۱ (۱۹۶۸) اثر بسیار مهم بعدی کوبریک است که بر داستان نگهبان از آرتور سی کلارک ساخته شد. این فیلم که یک اپرای فضایی نامیده میشود یکی از رازآلودترین و به عقیده برخی فلسفیترین اثر کوبریک است. ادیسه از زمان میمونها آغاز میشود و تا هزاران سال بعد که نوبت به عصر سفینهها رسیده است ادامه مییابد. در یکی از معروفترین کاتهای تاریخ سینما میمونی استخوانی را به آسمان پرتاب میکند و تصویر به هزاران سال بعد که انسان با سوار شدن بر سفینه به کهکشانها سفر میکند کات میخورد. کوبریک در این فیلم به مسائل بسیاری اشاره میکند اما تم اصلی فیلم را نکاتی مثل تکامل انسان، ذات زندگی و تولد و همچنین غلبه هوش مصنوعی بر انسان تشکیل میدهد. خود کوبریک درباره این فیلم گفته است:
این فیلم در اساس تجربهای غیر کلامی است … و بر آن است تا با ناخودآگاه و احساسهای ما ارتباط برقرار کند تا با عقل ما.
بسیاری از منتقدین این فیلم را از نظر اهمیت در کنار همشهری کین و تولد یک ملت قرار دادهاند و آن را نقطه عطفی در تاریخ سینمای آمریکا ارزیابی کردهاند. دقیقا پس از ساخت فیلم ادیسه فضایی بود که به نظر میرسید کوبریک وارد دنیای جدیدی شده است و فضای نویی را تجربه میکند. او پس از ساخت سه فیلم اخیرش در انگلستان تصمیم گرفته بود به آنجا مهاجرت کند و روی پروژه جدید و پرخرجی با محوریت زندگی ناپلئون کار کند. اما در این بین به دلیل مخارج فراوان این فیلم تصمیم گرفت آن را برای یک فرصت مناسبتر کنار بگذارد و در عوض روی پروژه جمع و جورتری کار کند. پروژهای راجع به علاقه همیشگی کوبریک یعنی خشونت و ارزیابی کامل این موضوع و تقابل آزادی بی حد و حصر و بی ارادگی. برای این کار کوبریک مثل همیشه به سراغ یک رمان رفت و مانند تقریباً تمام فیلمهای قبلی او، پرتقال کوکی (۱۹۷۱) نیز تبدیل به فیلمی اقتباسی این بار از رمان آنتونی برجس شد. رمانی با همین نام که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد اما توفیق چندانی نیافت تا تبدیل به یکی از همان رمانهایی شود که کشف شدن پتانسیلشان نیاز به بصیرتی عمیق مانند بصیرت کوبریک دارد. کوبریک بعد از مطالعه این کتاب به تنهایی اقدام به نوشتن فیلمنامه کرد و در نگارش آن به حد زیادی به متن اصلی وفادار ماند. در پرتقال کوکی کوبریک به دغدغه خشونت که تقریبا در تمامی آثارش وجود دارد، این بار به شکل مستقیم میپردازد. او در این فیلم خشونت ارادی را در مقابل صلحجویی جبری قرار میدهد و به شکلی واضح اولی را برتر از دومی میداند. همین عقیده به همراه صحنههای بیپروایانه فیلم باعث شد نمایش فیلم در بسیاری کشورها ممنوع اعلام شود. شخصیت الکس با بازی مالکوم مک داول در این فیلم که شمایلی از یک جوان سادیستیک و خشن است تبدیل به یکی از موفقترین شخصیتهای آثار کوبریک شد. پس از آن کوبریک فیلم زندگینامهای بری لیندون (۱۹۷۵) را جلوی دوربین برد که تبدیل به یکی از غیر کوبریکیترین آثار او شد. این فیلم بر اساس رمانی به نام شانس بری لیندون از ویلیام تکری ساخته شد و داستان زندگی مردی در قرن هجدهم – با بازی رایان اونیل – را روایت میکرد که از عرش به فرش میرسد و در انتها نیز دوباره به پایینترین درجه تنزل پیدا میکند. فیلم از دیدگاه فیلمبرداری، نورپردازی، طراحی صحنه و موسیقی یک شاهکار است و برای تمام این چهار مورد نیز برنده جایزه اسکار شد. نورپردازی این فیلم کاملا به شکل طبیعی و با شمع انجام شده است تا حس و حال قرن هجدهم را هر چه بهتر بازسازی کند. کوبریک که اکثر ژانرها را تجربه کرده بود برای ساخت فیلم بعدی خود به سراغ ژانر ترسناک رفت و فیلم تلالو (۱۹۸۰) را بر اساس رمان پرآوازه استیفن کینگ ساخت. در این فیلم جک نیکلسن در نقش نویسندهای ایفای نقش میکند که در صدد کشتن همسر و فرزندش در یک هتل قدیمی بر میآید. کوبریک برای فیلم بعدی خود تصمیم گرفت تا با مایکل هِر، که نویسنده مطرحی در حوزه آثار جنگی بود و در آن سالها با کتاب گزارشهای خبری که درباره جنگ هند و چین بود مطرح شده بود، تماس بگیرد. به گفته مایکل هِر این دو حدود سه سال هر روز با هم تلفنی صحبت میکردند و کوبریک به دنبال فیلمنامهای برای فیلم جدید خود میگشت تا باز هم به خشونت مورد علاقه خود این بار در بستر جنگ بپردازد. مایکل هِر رمان موقتی ها اثر گوستاوو هسفورد یعنی “موقتیها” را به او پیشنهاد داد که این پیشنهاد با موافقت کوبریک همراه شد. هسفورد نوشتن فیلمنامه را بر عهده گرفت و کوبریک هم به نظارت بر کار پرداخت. نتیجه کار فیلم ضد جنگ غلاف تمام فلزی (۱۹۸۷) بود که یک نیمه درخشان و یک نیمه نسبتا ضعیفتر داشت. نیمه اول فیلم به واسطه بازی شاهکار لی ارمی و خشونت کلامی بی وقفه او تبدیل به یکی از دیدنیترین دقایق بین آثار کوبریک میشود اما در نیمه دوم فیلم از ریتم میافتد. اما با این وجود غلاف تمام فلزی جزو بهترین آثار با محوریت جنگ ویتنام است و از حیث آسیبشناسی رفتار با سربازان جنگی نیز اثری قابل تامل به شمار میرود. اما اوج پختگی کوبریک را در آخرین اثرش چشمان باز بسته (۱۹۹۹) که با فاصله ۱۲ ساله از فیلم قبلیاش ساخت شاهد هستیم. کوبریک این فیلم را از کتاب داستان رویایی اثر آرتور شنیتسلر اقتباس کرد. این فیلم شیره و چکیده تمام افکار و عقاید کوبریک در رابطه با مسائلی مثل روابط جنسی، خشونت و به طور کلی مضامین اصلی سینمای او را دارد. فیلم به رابطه بین دو بازیگر اصلی خود تام کروز و نیکول کیدمن میپردازد و در این بین درگیر مسائل هیجان انگیز و جذاب دیگری نیز میشود. کوبریک آن قدر عمر نکرد تا اکران این فیلم را به چشم خود ببیند و چند روز پیش از اکران از دنیا رفت. اما نام وی تا ابد به عنوان نابغه سینما که نخبهگراترین آثار را بدون ادا و اطوار در طول عمر پربارش ساخت در ذهنها میماند. کوبریک را میتوان به عنوان کسی مثال زد که به خوبی روی تیغ باریک سینما و فلسفه قدم زد؛ او هم سینما را داشت و هم فلسفه.
استنلی کوبریک
الیا کازان که اکثر آثار خود را از نمایشنامهها اقتباس میکرد از دیگر فیلمسازان مهم میانه قرن بیستم به شمار میرود. کازان که به دلیل افشای نام همکارانش به کمیته تحقیقات مک کارتی لقب “یهودای سینما” را گرفته است از سوی بسیاری به دلیل خیانت مورد غضب قرار دارد اما این دلیل بر چشم پوشی از آثار درخشانش نیست. از نخستین آثار کازان که به موفقیت رسید میتوان از اتوبوسی به نام هوس (۱۹۵۲) نام برد که نام مارلون براندو را به عنوان ستارهای جدید در سینما مطرح کرد. این فیلم که بر اساس نمایشنامه پرآوازه تنسی ویلیامز ساخته شد، اثری شبیه به تئاتر بود. کازان همکاریهای خود با براندو را ادامه داد و از او در زندهباد زاپاتا (۱۹۵۲) با فیلمنامهای از جان اشتاین بک نیز بهره برد. اما درخشانترین همکاری بین این دو را میتوان در بارانداز (۱۹۵۴) دانست. این فیلم که بر اساس فیلمنامهای از باد شولبرگ ساخته شد یک موفقیت کامل برای کازان در مقام کارگردان و مارلون براندو در مقام بازیگر بود. کازان در این فیلم از براندو یکی از بهترین بازیهای عمرش را گرفت و سکانسی که براندو روی تاب با دستکشهای دختر مقابلش بازی میکند تبدیل به یکی از سکانسهای ماندگار این فیلم شد. فیلمبردار این اثر درخشان نیز بوریس کافمن – برادر ژیگا ورتوف – بود. برای فیلم بعدی الیا کازان بار دیگر به سراغ یکی از رمانهای جان اشتاین بک رفت و با کمک فیلمنامه نویسش، پل آزبورن، فیلم شرق بهشت (۱۹۵۵) را از آن اقتباس کرد. در این فیلم جیمز دین، ستاره ناکام سینما تبدیل به شمایلی از جوان شورشی و یاغی بعد از جنگ حهانی دوم شد. در واقع میتوان الیا کازان را فیلمسازی دانست که دو ستاره بزرگ تاریخ سینما یعنی مارلون براندو و جیمز دین با آثار او به دنیای سینما معرفی شدند. عروسک (۱۹۵۶) اقتباس دیگری از نمایشنامهای از تنسی ویلیامز بود که تبدیل به نخستین فیلمی بود که توسط تشکیلات کاتولیک تکفیر شد. پس از آن کازان چهرهای میان جمعیت (۱۹۵۷) را با فیلمنامهای از باد شولبرگ ساخت که هشداری درباره سو استفاده سیاسی از تلویزیون بود. آخرین اثر مهم کازان فیلم آخرین قارون (۱۹۷۶) بود که با فیلمنامهای از هارولد پینتر جلوی دوربین رفت. این فیلم از ستارههای پرتعدادی از جمله رابرت دنیرو، ژان مورو، رابرت میچم، جک نیکلسن و ری میلاند بهره میبرد.
الیا کازان
فرد زینه مان یکی از فیلمسازان مهمی بود که از دنیای مستند به سمت سینما آمد. او در ابتدا با رابرت فلاهرتی و پل استراند در جنبش مستند سازان همکاری میکرد. در این دوران او به همراه بیلی وایلدر و رابرت سیودماک و ادگار اولمر مستند مهم مردم روز یکشنبه (۱۹۲۹) را جلوی دوربین برد. پس از مدتها مستندسازی با فیلم هفتمین صلیب (۱۹۴۴) که بر مبنای رمانی ضد فاشیستی از آنا سگرس ساخته شد، به سینما راه پیدا کرد. فیلم عمل خشونت آمیز (۱۹۴۸) اثر بعدی زینه مان بود که یک فیلم نوآر شاخص به حساب میآید. در فیلم مردان (۱۹۵۰) برای نخستین بار پیش از الیا کازان به مارلون براندو بازی داد و در واقع او را به دنیای سینما معرفی کرد. ترزا (۱۹۵۱) درباره عشق یک سرباز آمریکایی به دختری ایتالیایی در خلال جنگ جهانی دوم بود که به عنوان نئورئالیسم آمریکایی مطرح شد. اما مهمترین فیلم فرد زینهمان را صلات ظهر (۱۹۵۲) میدانند که نامش به عنوان یکی از وسترنهای برتر تاریخ مطرح است. در این فیلم گری کوپر در نقش اصلی – کلانتر – به ایفای نقش میپردازد. این فیلم همانند کلئو از ساعت ۵ تا ۷ اثر انیس واردا، زمانش با زمان داستانش برابر است. پس از تجربه موفق صلات ظهر، زینه مان به سراغ رمان جیمز جونز رفت و فیلم از اینجا تا ابدیت (۱۹۵۳) را از آن اقتباس کرد. داستان فیلم در زمان حمله ژاپنیها به بندر پرل هاربر میگذرد. بعد از چند اثر نه چندان مهم زینهمان فیلم اسب کهر را بنگر (۱۹۶۳) را بر اساس داستان کشتن یک موش در روز یکشنبه نوشته امریک پرسبرگ ساخت که داستان آن در اسپانیای زمان ژنرال فرانکو میگذشت. نماهای آغازین این فیلم از مستند مردن در مادرید (۱۹۳۶) اثر فردریک روسیف گردآوری شده است. مردی برای تمام فصول (۱۹۶۶) با فیلمنامهای از رابرت فولت بر مبنای نمایشنامهای از خودش، فیلم مهم بعدی زینه مان است. فیلم اکثر جوایز اسکار را در سال انتشار درو کرد و در مجموع ۶ جایزه اسکار شامل بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بازیگر نقش اصلی مرد – پل اسکافیلد – را برای سازندگانش به ارمغان آورد. سپس زینه مان روز شغال (۱۹۷۳) را بر مبنای رمان مشهور پروتکل چهارم نوشته فردریک فورسایت ساخت که داستان آن در مورد یک آدمکش است که اجیر میشود تا رئیس جمهور فرانسه را ترور کند. اثر بعدی زینه مان جولیا (۱۹۷۷) نام داشت که داستانش در زمان به قدرت رسیدن نازیها روایت میشد و سه اسکار دیگر را به کارنامه او و تیمش اضافه کرد. واپسین فیلم زینه مان نیز پنج روز یک تابستان (۱۹۸۲) نام داشت که شون کانری در آن به ایفای نقش میپرداخت.
فرد زینه مان
یکی از سینماگران مهم فرانسوی در میانه قرن بیستم که بر بسیاری از فیلمسازان پس از خود تاثیر گذاشت، ژان پیر ملویل است. او فیلمسازی را با فیلم سکوت دریا (۱۹۴۸) که بر مبنای رمانی نوشته ورگور ساخته شده بود، آغاز کرد. سکوت دریا از همان ابتدا کم بودن دیالوگها و در واقع خاموش بودن را به عنوان یکی از المانهای مهم سینمای ملویل معرفی میکرد. المانی که در آثار بعدی او نیز به وفور تکرار شد و اساسا فیلمهای ملویل آثاری کم سر و صدا و خاموش هستند. پس از این فیلم ملویل به سراغ ژان کوکتو رفت و با فیلمنامهای از او فیلم کودکان وحشتناک (۱۹۵۰) را جلوی دوربین برد. در طول این فیلم صدای کوکتو به عنوان راوی شنیده میشود. فیلم بعدی ملویل لئون مورن،کشیش (۱۹۶۱) بود که آن را بر اساس رمانی نوشته بئاتریس بک ساخت و داستان عشق یک زن کمونیست به یک کشیش با بازی ژان پل بلموندو را روایت میکند. این همکاری بین ملویل و ژان پل بلموندو در فیلم بعدی او یعنی کلاه (۱۹۶۲) نیز تکرار شد. اما مشهورترین اثر ملویل را اثر درخشان سامورایی (۱۹۶۷) میدانند. سامورایی بر مبنای رمان رونین نوشته جان مک لیود ساخته شد و به خاطر کارکتر ماندگار قاتل خونسرد یعنی جف کاستلو – با بازی خیره کننده آلن دلون – تبدیل به یکی از به یادماندنیترین آثار ملویل شد. شمایل آلن دلون با کلاه لبه دار و پالتوی بارانی و نوع حرکت و رفتارش تبدیل به یک الگو برای تمام ضد قهرمانهای نوآرهای رنگی نیمه دوم قرن بیستم شد و خود آلن دلون نیز بارها در آثار مختلف این شخصیت را تکرار کرد. ملویل در اثر بعدی خود ارتش سایهها (۱۹۶۹) به دوران اشغال فرانسه به دست آلمانها میپردازد. این فیلم که بر مبنای رمانی به همین نام از ژوزف کسل ساخته شده است، مانند فیلم قبلی ملویل حال و هوای نوآر دارد. ملویل دو فیلم آخرش را نیز با آلن دلون کار کرد؛ او ابتدا دایره سرخ (۱۹۷۲) را ساخت که اثری گنگستری بود و سپس یک پلیس (۱۹۷۲) را به عنوان واپسین فیلمش جلوی دوربین برد که در آن آلن دلون در نقش پلیسی حرفهای به ایفای نقش پرداخته است. ملویل با وجود فرانسوی بودنش اما بیش از اینکه به سینمای موج نو تعلق داشته باشد، فیلمسازی مستقل بود که به آثار نوآر هالیوودی علاقه زیادی داشت. اما با این وجود تاثیر او بر موج نوی فرانسه انکارناپذیر است. دیوید بوردول، منتقد و تئوریسین فیلم در این باره گفته است:
اگر رنوار پدر سینمای موج نوی فرانسه باشد، ملویل پدرخوانده آن است.
ژان پیر ملویل
کشور هندوستان و صنعت سینمایش موسوم به بالیوود همواره جزو پرکارترین سازندگان آثار سینمایی در دنیا هستند. از همان دهههای ابتدایی که سینما وارد هند شد جریان سینمای گیشهای بر این کشور مسلط بود و المانهای معروف به “فیلم هندی” در تمام آثار پر تعداد سالیانه این کشور مشترک بود. موتیفهایی مثل رقص و آواز که در بسیاری از مواقع بدون هیچ گونه ارتباط علی و منطقی، فقط به دلیل اینکه تماشاگر هندی به رقص و آواز عادت دارد در فیلم گنجانده میشدند. در میانه قرن بیستم یک فیلمساز هندی توانست نام خود را به عنوان رئالیست بر سر زبانها بیندازد و از سینمای گیشهای هند فاصله بگیرد. ساتیا جیت رای را میتوان تنها فیلمساز مهم هندی در طول تاریخ دانست که آثارش مورد توجه منتقدان در سراسر دنیا قرار گرفتند و همین موضوع نام او را کنار بزرگان سینمای قرار داد. او نخستین بار به عنوان مشاور محلی رنوار در خلال ساخت فیلم رودخانه برگزیده شد و همین موضوع باعث کشش او به سمت سینما بود. این تاثیر از رنوار را در بسیاری از آثار رای میبینیم برای مثال او نیز مانند رنوار در فیلمهایش تلاش میکند تا از شخصیتهای بد طینت و شرور اثری نباشد و در واقع از به تصویر کشیدن آنها امتناع میکند. البته خود رای منبع اصلی الهامش برای رفتن به سوی فیلمسازی را دیدن فیلم دزد دوچرخه اثر دسیکا دانسته است. ساتیا جیت رای کار خود را با ساخت سهگانه مشهورش آغاز کرد که به سهگانه آپو شهرت رفت. هر سه فیلم این تریلوژی بر اساس رمان آپاراجیتو ساخته شدند. نخستین فیلم بین این سه فیلم پاترپانچالی – سرود کورهراه – (۱۹۵۵) بود که به نخستین سالهای زندگی آپو، کودکی فقیر از خانوادهای بنگالی، میپرداخت. سپس آپاراجیتو – شکست ناپذیر – (۱۹۵۶) را ساخت که داستان ترک خانواده توسط آپو و رفتن به دانشگاه بود. قسمت آخر قسمت این سهگانه نیز آپو سانسار – دنیای آپو – (۱۹۵۹) نام دارد که حسن ختامی بر این تریلوژی موفق است. در این فیلم آپو که میخواهد نویسنده شود به دلیل مشکلات مالی دانشگاه را ترک میکند. در واقع سهگانه آپو به رشد و تحول انسان و مسئولیت او در دنیایی پر از ناکامی و مرگ میپردازد. رای که ارادت خاصی به رابیندرانات تاگور شاعر بزرگ هندی دارد فیلم الهه (۱۹۶۰) را بر اساس طرحی از او میسازد و یک سال بعد نیز فیلم رابیندرانات تاگور (۱۹۶۱) را جلوی دوربین میبرد. این تاثیرپذیری از تاگور در فیلم بعدی او یعنی چارولاتا – همسر تنها – (۱۹۶۴) نیز ادامه پیدا میکند و موفق میشود بر اساس طرحی از تاگور تصویر جالبی از زن مدرن هندی ارائه دهد. در این فیلم استفادهای مشاهدهگرایانه از پنجره میشود. رای این فیلم را بهترین اثر خود میداند. ماجراهای گوپی و باگا (۱۹۶۹) بر مبنای افسانه پریانی نوشته پدربزرگ خود ساتیا جیت رای ساخته شد و بعدها نیز دنباله آن به نام سرزمین الماس (۱۹۷۹) را ساخت. پس از این رعد دور دست (۱۹۷۳) رای شطرنجبازان (۱۹۷۷) را میسازد که آمیتاب پاچان ستاره مشهور سینمای هند راوی آن است. رای این فیلم تاریخی حماسی را به سبک عام هندی میسازد و از سبک خاص خود فاصله میگیرد. اقتباس بعدی رای از تاگور فیلم خانه و دنیا (۱۹۸۴) است که داستان عشقی تراژیک در بستری از پسزمینه آشوبهای داخلی هند در سال ۱۹۰۸ را روایت میکند. دشمن مردم (۱۹۸۹) اقتباس به روز شده نمایشنامه مشهور ایبسن است و در دفاع از پزشکی است که در معبدی با آب آلوده به وبا حضور یافته است. رای هدف اصلیاش از ساخت فیلم را آشکار کردن حقیقت کردار انسان دانسته است. چزاره زاواتینی تئوریسین اصلی نئورئالیستها در مورد ساتیا جیت رای گفته است:
و سرانجام سینمای نئورئالیستی که خود ایتالیاییها نمیدانستند چگونه خلقش کنند.
ساتیاجیت رای
اما یکی از جنجالیترین و در عین حال بهترین فیلمسازان تاریخ سینما که تا به امروز نیز در حال فیلمسازی است و کار خود را در اواسط قرن بیستم آغاز کرد رومن پولانسکی لهستانی است. این کارگردان لهستانی تبار کودکی خود را در خلال جنگ جهانی دوم گذراند و در همان زمان خانواده خود را از دست داد. همین موضوع به علاوه حواشی بی شمار زندگیاش از جمله قتل همسر دومش به شکلی وحشیانه توسط دار و دسته چارلز منسون و پرونده تجاوزی که همچنان در جریان دارد به نوعی روی آثارش تاثیر زیادی گذاشته است. در واقع تلخی گزنده فیلمهای پولانسکی را میتوانیم از آن زندگی تلخ وی بدانیم. او فیلمسازی را ابتدا در لهستان و با آثار کوتاهش آغاز کرد. فیلمهای کوتاه اولیه او مانند دو مرد و یک جا لباسی (۱۹۵۸) و چاق و لاغر (۱۹۶۱) به شدت از نهضت موج نوی فرانسه و تئاتر ابزورد تاثیر میگرفت. نخستین فیلم بلند پولانسکی چاقو در آب (۱۹۶۲) نام داشت که به بورژوازی سرخ و شیوه زیست غربی و پر تجمل آن حمله میکند. صحنه گشایش این فیلم را برگرفته از فیلم سفر به ایتالیا اثر روسلینی میدانند. پولانسکی بعد از این فیلم به انگلستان رفت و فیلم انزجار را به عنوان نخستین قسمت از سهگانه آپارتمان به همراه کاترین دنوو جلوی دوربین برد. بسیاری از سکانسهای این فیلم با لنزی خاص فیلمبرداری شد تا حس خفگی و تنگ بودن دیوارهای آپارتمان را هر چه بهتر نمایش دهد. فیلم بعدی پولانسکی یک کمدی سیاه به نام بن بست (۱۹۶۶) نام داشت که به شدت وامدار نوآرهای دهه ۴۰ آمریکا بود. پولانسکی سپس قاتلین بی باک خون آشام (۱۹۶۷) را ساخت که فیلمی کمدی و ترسناک بود و به نوعی هجو فیلمهای دراکولایی به حساب میآمد. اما شاهکار پولانسکی در دهه ۶۰ بچه رزماری (۱۹۶۸) به عنوان دومین قسمت از سه گانه آپارتمان است. فیلمی به شدت دلهره آور و ترسناک که روایتگر داستان زنی است که فرزند شیطان را حامله میشود. پولانسکی این فیلم را بر مبنای رمانی از آیرا لوین جلوی دوربین برد و از موسیقی بی نظیر کریستف کومدا برای خلق لحظات پر استرس بهره برد. میافارو و جان کاساوتیس – که خود فیلمسازی مهم در سینمای مستقل آمریکا به حساب میآید – در این فیلم در نقش زن و شوهر فیلم ظاهر شدند. پولانسکی در بچه رزماری به خوبی از دو عنصر توهم توطئه و تعلیق استفاده کرد و در واقع فیلم بر روی همین دو مقوله میچرخد. یک سال پس از ساخت این فیلم بود که همسر پولانسکی یعنی شارون تیت که خود بازیگر بود در خانهاش به همراه مهمانانش به ضرب چاقو کشته شد. پس از خوردن ۱۰۰ ضربه چاقو جنازه او را به فجیعترین شکل ممکن به دار آویخته بودند. پلیس قاتلین را دستگیر کرد و معلوم شد گروه چارلز منسون که خود شیطان پرست بود مسئول قتل شارون تیت بودهاند. پولانسکی که تاوان وارد شدن زیاد به دنیای شیطان پرستان را به تلخترین شکل ممکن داده بود پس از سه سال خانه نشینی مکبث (۱۹۷۱) را بر اساس نمایشنامه بزرگ شکسپیر ساخت که رگههایی از ضربه روحی حاصل از قتل همسرش در آن مشهود است. تلخی آثار پولانسکی از این جا بسیار بیشتر شد و او فیلم شاهکار اما تلخ محله چینیها (۱۹۷۴) را با بازی جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستون – فیلمساز بزرگ سینمای کلاسیک هالیوود – ساخت. فیلمنامه محله چینیها که نوشته رابرت تاونی با نگاهی به کتاب خواب ابدی ریموند چندلر است را سالهاست به عنوان یکی از بهترین فیلمنامههای تاریخ نام میبرند و از آن به عنوان الگوی فیلمنامه نویسی برای آموزش استفاده میکنند. سید فیلد استاد فیلمنامه نویسی سه پردهای، این فیلمنامه را بهترین فیلمنامه تاریخ سینما میداند. محله چینیها را آغازگر زیر ژانر “نئو نوآر” در سینما میدانند. پولانسکی چند سال بعد فیلم مستاجر (۱۹۷۶) را ساخت که حسن ختامی بر تریلوژی آپارتمان بود. در این فیلم خود پولانسکی به عنوان نقش اصلی ایفای نقش میکند و ایزابل آجانی نیز او را همراهی میکند. توهم توطئه موجود در فیلم بچه رزماری به شکلی افراطی و غلیظتر در مستاجر دیده میشود. این فیلم را “فیلم کافکایی رومن پولانسکی” نامیدهاند. پس از این فیلم پولانسکی تِس (۱۹۷۹) را بر مبنای رمان تس دوربرویل نوشته توماس هاردی ساخت که در سه رشته فیلمبرداری، طراحی صحنه و طراحی لباس برنده جایزه اسکار شد. نکته جالب در مورد تس این است که فیلمبردار این فیلم، جفری آنسوورت، در حین پروسه تولید فوت کرد و نیمی از فیلم را گیسلن کلوکه فیلمبرداری کرد. بعد از آن پولانسکی مدتی فیلم نساخت و سپس با ساخت دو فیلم دزدان دریایی (۱۹۸۶) و دیوانه وار (۱۹۸۸) به دنیای سینما بازگشت. ماه تلخ (۱۹۹۲) بازگشت پولانسکی به دوران موفق گذشتهاش بود که بر مبنای رمانی از پاسکال بروکنر ساخته شد. این فیلم روایتگر داستان همسفر شدن دو زوج در یک کشتی و روابط عجیب بین آنهاست که امانوئل سینر، همسر آخر پولانسکی نقش اصلی زن فیلم را بازی میکند. پولانسکی سپس دروازه نهم (۱۹۹۹) را با بازی جانی دپ و امانوئل سینر جلوی دوربین برد که رگههای سورئال داشت. موفقترین فیلم پولانسکی در قرن بیست و یکم را میتوان پیانیست (۲۰۰۲) دانست که سه جایزه اسکار را برای او به ارمغان آورد. پیانیست روایتی تلخ از جنگ جهانی دوم است که به دلیل زیست پولانسکی در کودکی فیلمی بسیار تاثیرگذار از آب در آمد. رومن پولانسکی را میتوان بهترین فیلمساز لهستانی دانست که پا به هالیوود گذاشت و موفق شد نام خود را به عنوان یکی از بهترین فیلمسازان تاریخ مطرح کند.
رومن پولانسکی در کنار همسرش شارون تیت
نوشتار بالا مختصری از سینمای جهان در میانه قرن بیستم و فیلمسازان تاثیرگذار آن است. امیدوارم این مقاله برای شما مفید واقع شده باشد.
_______________________________________________________________
نویسنده : دانیال هاشمی پور
منابع : تاریخ سینمای بوردول
تاریخ سینمای دیوید کوک
رومن به روایت پولانسکی ترجمه آزاده اخلاقی
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف دکتر امیررضا نوری پرتو
بررسی و نقد آثار سینمایی تالیف عباس ملک محمدی
نظرات
دم شما گرم خسته نباشی