فرنچایزِ محبوب “شیطانِ مرده” (Evil Dead)، سالهای سال مورد توجه هر دو دستهی مخاطبان معمولیِ سینمای وحشت و مخاطبان جدیتر (منتقدان) قرار گرفته است؛ همواره این سه گانه، جایگاه پررنگی در دههی ۸۰ و خصوصاً فیلمهای “ترسناک” داشته است، چرا که به نوعی آغاز کنندهی راهی جدید بود و تلفیقی از سبکهای مختلف و نوآوری را به بهترین شکل در خود جای داده بود. با توجه به اینکه نسخهی جدیدِ این مجموعه خبر ساختش رسماً تایید شد، به همین خاطر به عنوانِ یک “پرونده” تمامیِ نسخههای منتشر شده از این فرنچایز را بررسی خواهیم کرد؛ از دههی ۸۰ و ۹۰ این مجموعه شروع خواهیم کرد و بالاتر و نزدیکتر به نسخهی ریبوت ۲۰۱۳ و در آخر سریال جدید یعنی “اَش علیه شیطانِ مرده”، که آخرین اثری که از این فرنچایز محبوب که چند سال گذشته به دست مخاطب رسید است، بهطور کامل خواهیم پرداخت! هدف این “پرونده” مرور خاطرات!، بررسی چگونگی اُفت و پیشرفت این مجموعه و صد البته آماده شدن برای فیلم جدید و انتظاراتی که از آن داریم خواهد بود. در ادامهی این مقالهی دو قسمتی، با من و سینما-فارس همراه باشید.
فرنچایز شیطانِ مرده انتشار و وضعیتش به چند بخش تقسیم شده است؛ بعد از ساخت سه گانهی اولیه و اصلی توسطِ “سم رِیمی”، ساخت این مجموعه تا ۲۰ سال بعد محقق نشد! بعد از معرفی و انتشار ریبوتِ ۲۰۱۳ بدون کارگردانی “رِیمی”، به نظر میرسید هدف جدیدی برای آغاز دوبارهی این مجموعه شروع شده بود؛ چرا که شخصیتها و کلاً فیلم تغییرات واقعاً اساسی داشت! در این مقاله درمورد “ریبوت” بررسی مستقیمی نخواهد شد و به دلیل اینکه قبلا مقالهای مرتبط و طولانی در مورد آن منتشر شده (نوشتهام) بهتر است قبل از هرچیزی، در اینجا آن مقاله را مطالعه کنید. در ادامه بخش دیگر فرنچایز با سریالی که مستقیما ادامهی نسخههای اصلی این مجموعه و بازگشت “اَش ویلیامز” است، ادامه پیدا کرد که باتوجه به تغییرات مهم این مجموعه نسخهی جدید مورد انتظارتر شده است. (تقریبا نسخه و ادامهی ریبوت به نظر لغو شد!) اما همین سریال هم تا فصل “سوم” بیشتر دوام نیاورد و بالاخره نتوانستیم ادامهی این راه بلند را ببینیم؛ هم اکنون (۲۰۲۰) طبق آخرین خبرها نسخهی “بعدی” در کار است، با توجه به این که قرار است این اثر جدید در “سینما” باشد، بعید است ادامهی داستانِ “اَش” باشد یا شاید غافلگیری ادامهی ریبوتِ ۲۰۱۳! فعلا که به نظر داستان کاملا جدیدی خواهد بود (به شخصه علاقه به همان ادامهی ریبوت دارم، چراکه انتهای سریال راه متفاوتی در پیش گرفت و به نظر میرسد، ادامهی داستانِ “اَش” به جز در “تلویزیون”، تقریباً محال است! )
نسخهی اول در سال ۱۹۸۱ و با نام کاملِ “شیطانِ مرده”، توسطِ کارگردان معروف (البته در آن زمان چندان معروف نبود) “سم رِیمی” ساخته و منتشر شد؛ حاشیههای بسیار زیاد حین انتشار و بَن شدنهای مختلف و پی در پی، به موجب خشونت زیاد و درجه سنی بالا، مخصوصاً در جلوههای گرافیکی و خیلی موارد وحشت آور دیگر، باعث روی زبان افتادنِ نام “شیطانِ مرده” در این مِدیوم شد. با وجود این همه موضوعات و حواشی مختلف “به نفعِ” فیلم یا “ضدِ” فیلم، هرگز نمیشود متفاوتی، نوآوری و نبوغ آمیز بودنِ “شیطانِ مرده” در ۱۹۸۱ را نادیده گرفت (حال چه خوب، چه بد!) “سم رِیمی” در آن زمان ایدههای متفاوتی پیاده کرده بود، که به حال هیچ کارگردانی دست به ترکیبِ این چنینی نزده بود؛ واقعا ترکیب وحشت خالص با اندکی چاشنیهای دیگر، یک سطح دیگر بود و همچنان هست! فیلم با سفرِ چند دختر و پسر برای تفریح، به جنگل و کلبهای مخوف شروع میشود؛ بله شاید زمان کنونی کلیشهای شده باشد، ولی دههی ۸۰ تقریبا حضور چنین ایده و سناریوهایی بیشتر مورد توجه بود! “رقابت” بیشتر، برروی داستان و کششِ بهتر و متفاوتتری از این سناریو، برای هر عنوان و سازندگانش بود (دقیقا کاری که “شیطانِ مرده” به درستی قادر به انجامش شد و به یکی از ترسناکترین فیلمهای دههی ۸۰ تبدیل شد) در “شیطانِ مرده” شخصیتهای مختلف و روابط عاطفی میان آنها بسیار جالب توجه است و در ادامه، این بخش به دور از هرگونه ضعفی و با وحشت زیرپوستی به بهترین شکل ممکن پایان مییابد؛ یکی از افراد این گروه “اَش ویلیامز”، همزمان درگیر چند ماجرای مختلف میشود که حس و حال متفاوتی به روایت و خلق همان وحشتی درونی میشود.
از همان اول کار و آغازِ فیلم، مشخص است که “اَش” در نقطه تمرکز و به نوعی همان پروتاگونیست اصلی است! مختصر بگوییم؛ با ورود به کلبه متروکه و آزاد کردن کتابِ مردگان (اولین نام گذاری “ناترون دیمانتو” یا بعدتر همان “نِکرونامیکان”) و شروع ماجرا، دو اتفاق مهم برای “اَشلی” خواهد افتاد، که البته کیفیتِ “میانگین” این دو میشود اتفاق “سومی” و به این خاطر آن را مستقیم ذکر نمیکنیم. چون نسخهی دوم دچار تحول در این “بخشِ سوم” میشود (پس ما هم اینچنین پیش میرویم!) اولین اتفاق، تسخیرِ شدن خواهر “اَش” است؛ که به نوعی اصلیترین وحشت و ترس روانی در کُل فیلم همین تسخیر شدن است؛ با تسخیر شدنِ “شِریل” ماجرای دیوانهوارِ ورودِ شیطان و کتاب به انسانها شروع میشود. این شرایطِ احساسی، عذاب وجدان و ترس “اَش” از این ماجرا و رابطهاش با خواهرش به خوبی شکل گرفته و “اَش” تمام تلاشش را میکند تا “شِریل” را از دست شیطان نجات بدهد، اما هنوز نمیداند اینجا “کلبه وحشت” و سرنوشت او تا آخر عمرش این است که عزیزانش را از دست بدهد!
اتفاق و نقطهی بعدی، دقیقا مکملِ همین قضیه است؛ باز هم تسخیر شدن و آن هم شخصی که “اَش” عاشقش است یعنی “لیندا”. ماجرای غمانگیزِ سرنوشتِ “لیندا” و کشته شدنش توسط “اَش” یکی از تراژیکترین و البته خشونتآمیزترین وضعیتهای سه گانه بوده و هست. جلوتر اشاره میشود که چرا نسخهی اول و دوم مشترک و مکمل دیگری هستند! هرچند که هردو عالی هستند، ولی نسخهی اول جایگاه اصلیتری دارد. “اَش” خواهر و عشق زندگیاش را از دست میدهد و همواره در عمقِ تاریکی و پشیمانی فقط و فقط وحشت میکند؛ القای بار خفهکنندهی چنین غمی و البته از دست دادن دوستان “اَش” (که دقیقا همان اتفاق “بخش سوم” است) او را به یک انسانِ شکست خورده و ناامید تبدیل میکنند، که به هر دری میزند تا بتواند خودش یا دیگران را نجات دهد ولی هرگز نمیتواند و به جنون میرسد! جدا تا این حَد چفت و بس در داستان و روایتِ عمیق برای شخصیتی در فیلمی ترسناک، یک کار فوقالعاده است و از دست هر تیمی بر نمیآید. قبل از اینکه به کُمدی سه گانه برسیم، یک وضعیتِ هرگز کامل تعریف نشده و البته بسیار پُتانسیلدار بود، نابود شدن زندگی “اَش ویلیامز” و فضای خلق شده به مانند نسخهی اول و دوم که البته، بالاخره بعد از ۳۰ سال در سریال اندکی شاهدش هستیم!
در ادامهی سه گانه و با کُمدیهای مختلف بیشتر و وضعیتهای دیگری مثل تبدیل شدن “اَش” تقریبا به یک قهرمان، هرگز آنقدر که باید چندان مثل نسخهی اولی دیده نشد! به همین دلیل به یکی از مهمترین قسمتهای سریال ارجاعی فوقالعاده خواهیم داشت، که دقیقا چنین موضوعی را بالاخره باز میکند (از نظر بنده جزو بهترین قسمتِ کل سریال هم هست، فعلا موقعیتش نیست و در ادامه به آن اشاره میکنیم) بخشِ فنی و به اصطلاح تِکنیکی کارگردانیِ “سم رِیمی” از همان اوایل فوقالعاده بوده و هست؛ سبک و سیاقِ “شیطانِ مرده”، چیزی نبود که هرگز وجود داشته باشد یا مشابهاش توانسته باشد به این اندازه موفق باشد. کاری که “رِیمی” و تیمش شروع و پایهگذارش بودند، به هیچ عنوان دستاورد کمی در سینمای وحشت نبود و به قول معروف، سطحِ چنین عناوینی را بالاتر برد. فرم مخصوصِ رِیمی و تلفیق آن با موسیقیهای به شدت تاثیر گذار و هماهنگ لحظهای و به جا، که با اندک مکث یا حرکت سریعی وحشت را چند برابر میکرد! (مخصوصاً در جامپ اِسکیرها)
جلوههای خاص و تا حد امکان به دور از جلوههای ویژه “کامپیوتری” برای تکه-تکه کردن تسخیرشدگان و اطرافیان “اَش” عالی استفاده شده بود! قصه آغاز و پایان جالبی دارد و بسیار حس یکدست بودن و شایسته بودن چنین پایانی برای چنین قصهای هستیم؛ در پایان مشخص نمیشود که “اَش”، بالاخره نجات پیدا کرده یا میمیرد. اینگونه، داستان در وضعیتی که پایهریزی محکمی که برای پردازشِ خفقانآور شخصیتِ “اَش” داشته، در به تصویر کشیدن پایانی با همان حالتِ عذابآورش موفق میشود. انتها به طریقی به وحشتِ بیشتر منجر میشود، که در فیلمهای مختلف آن دهه یا دهههای قبلیاش تعداد زیادی این چنین نبودند؛ واقعا طریقهای که بتوانند قصهی متفاوتی در پایان و در راستای تکمیل شخصیتِ اصلی و روایت را به درستی بهبود دهند، سخت بود و خوشبختانه “شیطانِ مرده” یکی از بهترینهای همین موضوع بوده و هست (پایان فیلم اول، باز هم بهترینِ فرنچایز است)
اما راههای خلاقانهای که برای ترسِ بیشتر مخاطب استفاده شده بود، در یک کلام “نوآورانه” بود؛ این که هر شخصی که “اَش” در زندگی برایش مهم است را از دست داده فقط یک طرف ماجرا است. اما این وجههی لعنتیِ شیطانی کتاب، حتی پایش را فراتر گذاشته بود. برای به دام انداختن افراد و کشتنشان، از تسخیر شدگان سوءاستفاده میکرد و با صحبت کردن و تغییر چهره به همان صورت معمولی و دوست داشتنی اولیه، ضربهای اساسی و احساسِ وحشت نایابی به روحیه “اَش” -و ما- وارد میکرد. چند نکته هنوز معرفی و بررسی نشدهاند، که سعی میشود در ادامه مقاله مخصوصا در قسمت دوم بیشتر به آن بپردازیم. اما تا به همین جا، فیلم اصلی “شیطانِ مرده” به ندرت ایرادی دارد و یکی از بهترین فیلمهای سینمای وحشتِ دههی ۸۰ است، که حتما هم در گذشته باید از آن صحبت میکردند و هم در آینده باید همچنان آن را بیاد بیاورند!
اما میرسیم به نسخهی دوم، که چند سال تقریبا طولانی بعد از نسخهی اول در سال ۱۹۸۷ باز هم توسط “سم رِیمی” و تیمش ساخته شد. رِیمی بار دیگر در فیلم دومش با نام کامل “شیطانِ مرده ۲: مرگ قبل از صبح” (ترجمههای مختلفی وجود دارد) پیشرفت چشمگیری کرده بود و از انتظارات قبلی حتی فراتر رفته بود! کمدیِ عجیب و مور-مور کنندهی فیلم دوم به حَدی وحشتناک است (نشان دهندهی پیشرفت زیاد) که قول میدهم، حتی هنوز هم در سالِ ۲۰۲۰ در ۳۰ دقیقهی اول با وجود تفکری مثل کهنه بودنش، به شدت خواهید ترسید و حتما متوجهی دلایل ترسِ بیش از حد عموم مردم در آن دهه، از این فیلم خواهید شد! (فیلم اول و دوم هردو چنین خاصیتی دارند، هرچند به شخصه نسخهی اول را ترسِ “خالص”تر میدانم)
داستان دقیقا در ادامهی پایانِ نسخهی اول آغاز میشود، با این تفاوت که روایت از چند دوست و گروهی مسافر، تبدیل به تفریح دو نفرِ “اَش” و “لیندا” شده است و حال این دو نفر به کلبه وحشت! سفر میکنند؛ تغییرات به صورت کلی بد نشدهاند، بلکه فقط اندکی متفاوتتر از قبل هستند. دیگر از خواهر اَش، “شِریل” خبری نیست و به همین دلیل قطعا باید احساسِ کمبودی در قمست دوم حس شود؛ اما کارگردانی متفاوت و بیشتر نویسندگی جدید، اکثر این خلعها را به خوبی پر کرده و با کُمدی و پیشرفت تکنیکی عالی، تقریباً داستان بهتری نسبت به نسخهی قبلی ارائه شده است (خیلی مشابه یکدیگر هستند، شاید برتر بودن اشتباه باشد!) نزدیکی شب و آن گردنبندِ معروف و یکی از بهترین وجههای شخصیتی و عاشقانه “اَش” معرفی میشود. فیلم کار طولانی (زمانبر) که در فیلم قبلی انجام داده را، در کمتر چند دقیقه انجام میدهد و سریعاً “لیندا” توسط کتاب تسخیر میشود و بعد هم توسط “اَش” کشته میشود و کات!
اتفاقات کلاً سریعتر هستد بهطوری که، مخاطب میماند و تنهایی وحشتناک نامعلوم چند دقیقهای، که تماماً زجر و بدبختی “اَش” هستند. از بهترین و بزرگترین بخشهایی که تا به حال در سه گانه بوده، دقیقا در همین قسمت و همین بخشها رخ خواهند داد؛ بعد از خاک کردن “لیندا” و تنها ماندنِ “اَش” در کلبه، تا لحظهای که گروه جدید به کلبه میرسند. افرادِ جدیدی که پرکنندهی جای خالی همان گروه قبلی برای خون و خونریزی بیشتر هستند! واقعا “کلبه” چرا نقش مهمی در وحشتِ فیلم دارد؟ مرگ و میرهای درون این کلبهی لعنتی واقعا وحشت استخوانی داشتند، کلبه بیشتر به مانند یک زندان خیلی وسیع و روحخراش برای تمامی افراد بود تا جای امنی. وحشتِ دیوانهوار گیر افتادن در چنین منطقهای و طراحی قدیمی و پوسیدهی این کلبه، آن را بدترین مکانِ ممکن در تمام دنیا تبدیل کرده بود! اما مشکل اینجا بود که به حَدی خطراتِ و بیچارگی! در اطراف و بیرون از کلبه و در تاریکی منطقه بود، که همین کلبه تنها راه نجات و چند نفسِ آرام اجباری بود؛ به نوعی این تضادِ عجیب به مرور زمان، مستقیماً خودش به یکی از عاملهای مهم برای القای حسِ ترس درونی بیشتر بود و حتی بسیار ماندگارتر از ترسهای دیگر ظاهر میشد.
“اَش” در این قسمت و این ماجرای گفته شده از انسانی ضعیف و واقعا بختبرگشته، به تقریباً قهرمانی که ما همیشه در ذهنمان داریم میرسد؛ شخصی که زندگی دوستان و عشقش را از دست داده، ولی هنوز هم به یاد و خاطره آنها زنده است! اصلا و ابدا ترسی از هیچ موجودی ندارد و با آن ارهبرقی و تفنگ معروفش به سلاخی شیاطین میرود. تغییر این وضعیت همانطور که قبلا ذکر شد، مکملِ قسمتِ اول است و وضعیت در آخر راستش بسیار مثبت شده، ولی همزمان حُکم نابود شدن این مجموعه و ضعفهایش در قسمتِ سوم و آخر را امضا میکند. با پیشرفت و استفاده از تکنیکهای بیشتر برای نمایش همان چیزی که در ذهن رِیمی و تیمش بوده، بدون شک تک-تک بخشهای مربوط به این جنبه و اکشن و وحشت پیشرف چند برابری داشتهاند؛ از دوربین و فیلمبرداری واقعا فکبرانداز گرفته (که حتی امروزه هم لِولِ بالایی دریافت میکند) تا جلوههای بهتری از اکشن، خشونت و خون و خونریزی واقعا قابل قبول هستند. فیلمبرداری و نماهای مختلف (کاملا وسواس به خرج داده شده!) و البته همان دوربین معروف و دوندهی در جنگل که حیرتانگیز است و باید بیشتر درموردِ آن توضیح دهیم. (درضمن موسیقی همچنان عالی است!)
“سم رِیمی” با تغییر حالت دوربین به اول شخص و استفادهی آن به عنوانِ ترسی ناشی از “ناشناخته” بودنِ همان شیطان (عللِ ترس، حال یا “دود” یا هر چیز دیگری) وضعیت جالبی همراه بیننده آورده بود؛ نشان دادن عاملِ ترس هرگز چنین تاثیری نمیتوانست داشته باشد، در واقع مخاطب به همراه همان “عامل” همراه میشد و به نوعی به دنبال شخصیتها میدوید! حال بماند که چه قدر فیلمبرداریهای روی دست عالی و از نظر فنی شاهکار بودند (در ضمن در تمام سه گانه، فیلمبرداری نکته مثبت پررنگی است!) به صورت خلاصه، این وجهه یک نبوغ کامل به حساب میآمد. تفاوتِ وحشت در فیلم دوم، به همان وضعیتِ تنهایی در کلبه و اختلالاتِ روانی “اَش” مربوط است؛ هم اکنون این وضعیت اندکی پیشرفتهتر (پرداخت) هم شده است، به عنوان مثال جامپ اِسکیرها (ترسهای ناگهانی) در قسمت دوم تاثیرگذارتر هستند و کلبه و کتاب، بلاهای متفاوت عجیب و غریبی بر سر “اَش” خواهند آورد. (کمدی هم بالاخره اضافه میشود)
ترکیب وضعیتِ قبلی با کمدیِ خاص استفاده شده در این فیلم حساب و کتاب دارد و به نوعی وضعیت را حتی خاصتر از قبل میکند! (نه بهتر برای ببینده راستش! چون وحشت عجیب و غریبتر شده) با اضافه شدن لحظات به اصطلاح طنزتر دست کارگردان و تیم برای استفاده از ایدههای دیوانهوار زیاد شده، که همه و همه موجبِ تقویت همین عجیب و غریبی میشوند؛ از خندههای تمامی وسایل اتاق و آن گوزن لعنتی! گرفته تا موجود گردن درازِ آخر داستان، همه واقعا دیوانهوار، خندهدار و ترسناک هستند و دقیقا در نقاطی که لازم بوده، از این کمدی با بالاترین سطح ممکنش استفاده شده است. قبلتر اشاره شد که اکثرا اِلمانها مکمل همدیگر هستند و این وضعیت کمدی در فرنچایز حضور دارد، البته منهای نسخهی اول و ریبوتش! (در مورد موسیقی و بازیگری “بروس کمپل” در قسم سوم جداگانه صحبت خواهیم کرد) نسخهی دوم از سه گانهی شیطانِ مرده شاید بهترین نسخه است، ولی برای مخاطبان خاصتر جایگاه نسخهی اول را نمیگیرد. بعد از سالها هنوز هم وحشتآور و ارزشمند برای تماشا است، پایانبندی بدی دارد و آغازکنندهی بدترین نسخه و بیاهمیتترین این سری هم میشود.
سومین نسخه و آخرین قسمت، با نام کاملِ “ارتشِ تاریکی” در سال ۱۹۹۲ و با رویکردی فقط و فقط مرتبط با گیشه دست به کار شد، که اصلا و ابدا نه پیشرفتی در بخشی داشته بود و نه حتی نکات مثبت مهم را حفظ کرده بود؛ داستان عجیب و غریبِ سفر در زمان در اصل یک کانسپتِ هدر رفته بود و غیر ضروری! برگشت به تاریخ ناهماهنگ با ذات سری (آرتور واقعاً؟) و شلختگی در تمامی بخشها از مهمترین دلایل شکست این عنوان بود. فیلم سوم، کمدیِ جذاب همیشگیاش را به قیمت مخاطبان بیشتر، زیادتر کرده بود و فیلم بیشتر از اینکه در سینمای وحشتِ جایگاهی داشته باشد، میان طنزهای مسخره (نچسب) بود؛ طنزِ بیش از حَدِ اضاف، با اصلِ این سه گانه خصوصاً قسمت قبلی و شدیدا با نسخهی اول در تضاد بود. جلوههای بسیار مافوق قدیمی و حتی بدتر از نسخهی اول، موضوعی کاملاً واضح از “پسرفت” بود؛ واقعا سکانس قطعه-قطعه کردن شخصی با تبر کجا و نابود کردن اسکلتهای تقلبی کجا! البته نادیده گرفتن داستان و تبدیل “اَش” به یک ابرقهرمان “پوشالی” که داستانش سر و ته نداشت، بیشتر از همه توی ذوق میزند.
با تبدیل شدن “اَش ویلیامز” به معلوم نیست چه قهرمانی و حتی نشان دادن آیندهی غیر منطقی و ابهامدار انتها، درهم ریختگیهای زیاد و نا به جای سفر در زمان به گذشته اصلا و ابدا نه قابل قبول هستند و نه بُرشِ قبلی را دارند! شاید “رِیمی” هم متوجهی این موضوع شد و هرگز دیگر این فرنچایز ادامه پیدا نکرد! (کلاً “رِیمی” در ساخت نسخهی سومِ “بد” معروف است، مثالش “مرد عنکبوتی ۳”) مشکلات، اکثراً به همین تغییرات زیاد ختم میشود؛ روایت در جریان اصلی، چوب این دورهی زمانی باورنکردنی و تغییر سبک نا به جا و غیرضروری (به قیمت پول/گیشه بیشتر) را میخورد. شخصیت پردازی “اَش” دیگر انسانی نبود که به درستی گردنبند “لیندا” برایش حُکم امید را داشته باشد و از تبدیل شدنش به هیولا جلوگیری کند، دیگر همان جوانی با سرنوشت تراژیک نبود که ما برای آیندهاش و نجاتش انتظار میکشیدیم (حتی صحبت درمورد “شیلا” اصلا کار به جایی نمیبرد) باید به این موضوع و بازیگری فوقالعادهی “بروس کَمپِل” نگاه جدیتری داشته باشیم، نه برای قسمت سوم، بلکه برای کل این فرنچایز!
ایفای نقشِ “اَش” توسط کَمپِل، از بیایرادترین اجراهای کارنامهی حرفهای اوست و به راحتی لقبِ یکی از بهترین بازیگریها در یک سه گانه را دریافت خواهد کرد. نشان دادن شخصی به مانند “اَش” از آدمی که از ترس با تبر خشکش زده تا تبدیل شدنش به یک شکارچی شیاطین هم در سه گانه، هم در سریال “اَش علیه شیطانِ مرده” از لذت بخشترین نکاتِ این فرنچایز به حساب میآید و “شیطانِ مرده” بدون “بروس کَمپِل” واقعا نمیارزد! حتی در وضعیتهایی که سناریو و بخشهای مختلف دیگر واقعا بد هستند، کَمپِل همچنان میدرخشد. در نسخهی سوم درواقع نکتهی مثبتِ شخصیت “اَش” فیلم تبدیل به یک ماشین کشتار بی مغز شده بود؛ چراکه فقط اسکلتهایی با جلوهای ویژهای را به بدترین حالت میکشت، اما باز هم هرگز این مورد باعث ضعفِ بازیگری کَمپِل نشد. عکسالعملهای بسیار طبیعی و درجه یک و اجرای خیرهکنندهاش همراه با دوربین روی دست، به طور خلاصه دقیقاً در تمام بخشهای فیلم واقعاً حیرت انگیز هستند. جز “ستاره” بودن، صفتی دیگر لایقِ “بروس کَمپِل” در نقش اَش نیست!
اما از دیگر نکاتِ شکست دهندهی نسخهی سوم، نبود خط داستانی نزدیک و مرتبط با همان قبلیهای خودش است؛ حتی نکاتِ بسیار پررنگ در این مجموعه و چیزی به مانند “کلبه” در کار نبود، تا اتُمسفر بی نظیر و عجیب و غریب شیطانی را نشان دهد. این موضوع باعث کمبودِ وحشت در فیلم شده بود و اصلا حسی به مانند “وحشت” قسمت اول یا دوم در وجودِ درهم ریختهی قسمت سوم نبود. اصلا سوال اصلیتر اینجاست که چرا این نسخه باید ساخته میشد؟ واقعا ضروری بود چنین پایان و چنین کانسپتی؟ وقتی هیچ وجههای ارتقا پیدا نکرد و نسخهی سوم حتی مکمل دیگر فیلمها نبود، واقعا نیازی به ساختش بود؟ جالب است حتی این عنوان، در نامگذاری “شیطانِ مرده” را ندارد! بله، این نکته قطعاً خود نشان دهندهی “پَرت” بودن از ماجرا به طرز بامزهای است و سوالاتِ ما را هم جواب میدهد. نسخهی اول و دوم، حداقل مکمل یکدیگرند و در بخشهای مختلفی دیگری را بهبود بخشیدهاند؛ هنوز هم “رِیمی” زیر بار جلوههای ویژه کامپیوتری نرفته بود و سعی کرد تمامی خشونت و المانهای فیلم را واقعیتر بسازد و از حداقلها استفاده کند، چیزی که در نسخهی سوم دقیقاً ضد همین را نشان میدهد!
خب بالاخره بعد از سکوتِ تقریبا ۲۰ ساله، ریبوت جدید با خاصیتهای کاملا متفاوت روی کار آمد؛ با توجه به منحصر به فرد بودن داستان جدید و نامربوطِ به “اَش ویلیامز” نیاز به توضیح و مقالهای جداگانه برای این ریبوت بود. در واقع توضیحات بیشتر و با جزئیاتتر در چنین مواردی را میتوانید در مقالهی بررسی ریبوت “شیطانِ مرده” محصول سال ۲۰۱۳ در اینجا بخوانید. پرونده، با توجه به محوریتِ داستان “اَش” و ادامهی داستان پر فراز و نشیب او پیش میرود و در ادامه بخش دوم و سریال منحصر به فردش، به آن خواهیم پرداخت (نمراتِ هر قسمت در بخش دوم اعلام خواهند شد!)
نظرات