مرگ بر روی نیل کتابی جنایی از استاد ادبیات کارآگاهی، آگاتا کریستی است که جزء آثار متوسط این نویسندهی انگلیسی بر شمرده میشود. در سال ۱۹۷۸ کارگردانی نسبتاً گمنام به نام جان گیلرمین دست به اقتباس سینمایی از این اثر ادبی زد. نسخهی نمایشی گیلرمین را میتوان یکی از بدترین اقتباسهای سینمایی از آثار آگاتا کریستی دانست. فیلم با ادامه دادن موفقیت «مرگ در قطار سریعالسیر شرق» اثر درخشان سیدنی لومت، از بازیگران سطح بالا و درجه یک استفاده کرده است. هنرپیشگانی مانند پیتر یوستینف در نقش پوآرو با دو جایزهی اسکار، بتی دیویس در نقش ماری استایکر با یک جایزه اسکار، دیوید نیون در نقش کلونل ریس با یک اسکار و جورج کندی هم در نقش اندرو پنگتون با یک اسکار در کارنامهاش دیده میشوند. اما در همینجا با یک مقایسهی کوچک در این اثر با فیلم لومت – که موقعیتهای یکسانی در بکارگیری ستارههای بزرگ هالیوودی دارند – میتوان به این نتیجه رسید که صرفاً استفاده از درجه یکترین هنرپیشهها یک اثر را منسجم و مقتدر نمیکند، بلکه همه چیز به کارگردانی بستگی دارد.
فیلم با فضایی شبیه به «مرگ در قطار سریعالسیر شرق» داستانی توطئهوار در یک سفر تفریحی را به دنبال دارد که شخصیت پوآرو به صورت اتفاقی وارد معرکه میشود. اگر شخصیتها و کاراکترها را با اکتهایشان مورد بررسی قرار دهیم، پروسه ساخت ساحتشان در درام بسیار منفعل و بد شخصیتپردازی شدهاند و به طور جدی میتوان گفت پیتر یوستینف بدترین پوآروی تاریخ است. در اینجا این کارآگاه بلژیکی که به هوش و زیرکی معروف بوده، بسیار منفعل و ضعیف عمل میکند. حال به مثابهی پرسوناژ اصلی، سایر کاراکترها هم تک بُعدی و به شدت خطی معرفی میشوند.
در ابتدا با یک سکانس آشنایی نسبتاً معمولی به سبک ملودرامهای آبکی روبرو هستیم. سپس عاشقی شکست خورده به نام ژاکلین بلفورت (میا فارو) میخواهد بار درام را شکل دهد تا از پس رابطهها و موقعیتهای کششی میان نامزد سابقش، سایمون دویل (سایمون مککورکیندال) و فامیلش که عشق او را از دستش ربوده، با لینت ریدگیوای (لوئیس چیلس) مواجه شویم.
از همان ابتدا سوژهی جنایی ماجرا لو میرود و مخاطب باهوش میتواند به سادگی حدس بزند که مقتول لینت سرمایهدار است. سپس سیر خسته کننده و متجسد پیرنگ به رود نیل رسیده و فیلمساز میخواهد با اکتهای منزجر کنندهی سالومه اوتنبورن (آنجلا لانسبوری) کمی فضای کمیک به موتیفهای تکراریاش تزریق نماید که بسیار بیاثر و دافعه برانگیز است. برای خلق فضای جنایی-معمایی مهمترین نکته اینجاست که مولفهها باید با موتیفهای تعلیقی و ضرباهنگ پر بسامد، پیرنگ را شکل بدهند و به تناسب آن پرسوناژها در بدنه تئوریزه شوند. اما «مرگ بر روی نیل» دقیقاً کمبود همین المان، یعنی ضرباهنگ خوش ریتم را دارد و کارگردان با روایتی کلاسیک گویی موضع ژانریک اثرش را اشتباهی گرفته است. پس از ثبت تصاویر بیمایه در میزانسنهای بستهی کشتی، بالاخره به نقطهی ظاهراً “اوج درام” میرسیم؛ اما میخواهیم کمی در این قسمت فیلم تامل کنیم. پس از به راه انداختن نمایش ژاکلین بلفورت در تیراندازی به سایمون، قتل خاموش لنیت رخ میدهد. اما در اینجا چقدر فیلمساز به صورت غیرحرفهای و غیرمنطقی درام را به تصویر میکشد.
در نخستین شلیک به طور شگفتانگیزی صدای گلوله را کسی نمیشنود و فقط چند رهگذر به صورت اتفاقی به آن بر میخورند. برای خواب ماندن پوآرو از این واقعه فیلمساز بهانهای به عنوان داروی خوابآور میتراشد اما به طور مضحک و خندهداری همسر سایمون (لنیت) در تختش در خوابی رویایی فرو رفته است و صدای گلولهای که حتی اگر در کشتی تایتانیک هم پخش میشد، به گوشش نمیرسد!!!! اما چرا نباید صدای گلوله نظر کسی را به خود جلب کند؟!!! چون فیلمساز میخواهد از این بیخبری، ادامهی درامش را بسازد. با ایجاد چنین موقعیت فانتزی که بعضاً در برخی آثار به صورت یک مولفهی لو رونده اتفاق میافتد (مثل آزمایش نکردن اثر انگشت قاتل در فیلم جنون هیچکاک توسط پلیس که واقعاً خندهدار است) فیلمساز تمام پلات و فضایش در برانگیختن حس سمپاتیک مخاطب، فرو میریزد و اصولاً درام و منطق آن منهدم میگردد. سپس این تلاقیهای فانتزیک کارگردان که نابلدیاش در ژانر جنایی-معمایی بدجور برای مخاطب لو رفته است، به شکل مضحکتری ادامه پیدا میکند؛ مثل پیدا شدن اسلحه در عمق نیل، نشنیدن دوباره شلیکهای دوم و سوم و سایر کمبودهای دیگر. در پایان کار هم پوآرو به سبک کلیشهای جلسهی افشای قتل را تشکیل داده که ذرهای نبوغ در آن دیده نمیشود.
در کلام آخر مرگ بر روی نیل یکی از بدترینها در ژانر جنایی-معمایی است که ساختار ابتداییاش بیشتر به یک سریال تلویزیونی شبیه است تا یک فیلم سینمایی که این همه ستارهی هالیوودی را دور خود جمع کرده است.
نظرات