اثری از Harriet Warner (خالق و نویسنده)، سریال جنایی درام Tell Me Your Secrets (محصول شبکهی Amazon Prime Video)، گروه سه نفرهای از شخصیتهای در هم پیچیده شده را دنبال میکند. Mary (با بازی Amy Brenneman)، یک مادر عزادار که پیدا کردن دختر گمشدهاش همهی زندگی اوست، Emma (با بازی Lily Rabe)، زنی که پاسخهایی دربارهی وقایع رخ داده دارد و John (با بازی Hamish Linklater)، یک غارتگر سریالی که پس از پشت سر گذاشتن گذشتهی خود به دنبال راهی برای عادی بودن است، شخصیتهای اصلی این سریال هستند.
سعی برای رسیدن به حقیقت، Mary را کاملاً از کنترل خارج میکند. نیاز او به پیدا کردن حقیقت بیشتر و بیشتر میشود، تا نقطهای که برای پی بردن به آن حاضرست هرکاری که نیاز باشد انجام دهد. در این حین، اعمال او نتایج و بازخوردهایی را برای تمامی اطرافیانش به همراه خواهد داشت. در حین یک گردهمایی مجازی، سایت Collider موقعیت مصاحبهی ۱ به ۱ را با Brenneman پیدا کرد و این مصاحبه مباحثی چون: دلیل کشش او به نقش خود، نگران نبودن برای بازی کردن شخصیتهای دوستداشتنی، نقاط الهامبخش در طول داستان و عکسالعمل او به پایان فصل را مورد بحث قرار میدهد. در کنار این مباحث، او در مورد The Leftovers، تحول شخصیت خود و همکاری با Damon Lindelof صحبت کرد.
اتفاقاتی که دست به دست هم دادند تا Mary به صفحهی ما بیاید
سایت Collider: وقتی این سریال بهت پیشنهاد شد، چه چیزی باعث شد این پروژه رو انتخاب کنی؟ چقدر دربارهی مسیر و ماجراجوییای که در انتظارت بود میدونستی؟
خانوم Amy Brenneman: من فقط شروع داستان و پلات رو خوندم. همین. با این وجود، بلافاصله به Harriet Warner زنگ زدم. نویسندهی واقعاً بینظیری هم هست. اون هنوز همهی داستان رو ننوشته بود اما کاملاً میدونست میخواد کاراکتراش کجا برن و چه پیشرفتهایی بکنن. واقعاً صحبت کردن با خود Harriet و پیچیدگی و سطوح مختلف کاراکتر Mary (در کل، همهی جنبههای این شخصیت) دلیل علاقهمند شدنم به این پروژه بود. در نهایت، شخصیت Mary، کاراکتر به شدت خوبیه که میشه باهاش همذاتپنداری کرد. اون سختی بیاندازه بزرگی رو تجربه کرده که اکثر ما سرش دیوونه میشیم. این راه ورود به شخصیت Mary بود، اما بعدش چی؟ بعد از اون واقعه، این کاراکتر کجا میره؟ به چه نقطهای برسه تموم میشه؟
من فقط یادمه که توی فصل اول سریال The Leftovers، اصلاً خودمو به چشم شخصیت منفی یا پلید نمیدیدم. الان تازه دارم پیش خودم فکر میکنم که: “همممم، صبر کن ببینم. فکر کنم آدم بدهی داستان منم!” و خوب یادمه که اولش در برابر این حقیقت مقاومت کردم. من به عنوان یه آرتیست، نیاز مردم به درک کردن و شاید دوست داشتن کاراکترم رو خیلی خوب میفهمم. هیچکس نمیتونه این موقعیت رو تصور کنه، چون من این اجرام رو دوست داشتم. یادمه که پیش خودم فکر کردم:”آدم بد بعدی منم، واسم اصلاً مهم نیست …” بعد یهو Mary اومد و منم یهو اینطوری شدم که:”من آزادم، من هستم، من پایهام. دیگه نیازی به مراقبت از خودم ندارم.” خیلی زمان خوبی بود.
با افشا شدن رازهای Tell Me Your Secrets نوبت به بازماندههای The Leftovers است!
چه حسی داشت که تونستی با Damon Lindelof تو سریال The Leftovers بازی کنی؟ اون خوب با بقیه ارتباط برقرار میکرد؟
آره و نه. بحث این نیست که مقاومت میکرد، بلکه اونا واقعاً هر چیزی که میخواستن، آخر سر همون میشد. برای مثال: توی فصل یک ما کتابی که میخواستیم رو داشتیم ولی خیلی زود اون کتاب رو سوزوندیم. اپیزود ۵ یا ۶ فصل یک بود و من اصلاً نمیدونستم Laurie داره چیکار میکنه … این قضیه باعث شد من دیگه خستهشم. یادمه حسی که داشتم تو این مایهها بود که “تو اگه اطلاعاتی داری باید بهم بدی!” و اونم خیلی راحت جواب داد که “ما همین الان فهمیدیم که Mary در طول The Departure کجا بوده!” پرسیدم “خب کجا بوده؟!” اونم گفت “اون باردار بوده!” منم خوشحال شدم.
ولی در کل باید بگم که اگه اطلاعاتی داشته باشه بهت میده. با Harriet کار کردن فرق داشت. شاید به خاطر اینکه اون از روی کتابی اقتباس نمیکرد و، این پروژه، بچهی ذهن خودش بود. اون حقیقتاً شخصیتهاشو میشناخت. مثل همهی نویسندههای دیگه، بعد از اینکه من وارد پروژه شدم، میتونستی بفهمی که از دید اون من فقط Mary بودم. غیر از من Mary دیگهای نبود. اون بیاندازه شخصیتهاشو دوست داره و عاشق همکاری کردن با ماست.
کاراکتر تو معلومه که دلیل، تمرکز و الهام خیلی مشخصی داره. در طول سریال هم تمرکز و الهامش کم نمیشه.
اون مثل یه فرد مذهبی افراطی میمونه. زیبایی این موضوع اینه که اون با دقت لیزر به سمت هدفش در حال حرکته. بدیش هم اینه که اون هر چیزی توی مسیرش قرار بگیره رو نابود میکنه.
همه تو این سریال مشکلات خیلی بد خودشونو دارن. بخش جذاب بازی کردن و آشنایی پیدا کردن با چنین شخصیتی چیه؟ کسی که میدونی هدفش دقیقاً چیه. آیا بازی کردن تو همچین نقشی سادهتره؟
آره! خیلی سادهتره! فانترین بخش همهی این کاراکترا اکشنمدار بودنشونه. اونا نمیشینن تا راجع به نقشههاشون فلسفه بسازن. دائم در حال فکر کردن به قدم بعدی نقشهی بزرگشونن. من فکر نکنم، اگه تو جایگاه اون بودم، قدمهای Mary رو برمیداشتم. اگه واقعاً سختی کشیده باشی، به این فکری که بعدش چیکار میتونی بکنی. تو جایگاه چنین شخصی قرار گرفتن به این سادگیها نیست. دیوونگیه! یک دیوونگی تمام عیار. خیلی هیجانانگیز هم هست. افسردهکننده هم نیست. خیلی نقش فعالیه.
Mary هم انقدر دیوونهی مأموریتشه که یه غارتگر سریالی رو برای کمک استخدام میکنه!
قدم بزرگیه ولی اگر بفهمی که بچهای که تا الان دنبالش بودی معتاد شده، نابود میشی. پس تو برای جلوگیری از این اتفاق با کسایی حرف میزنی که قبلاً، تحت هیچ شرایطی، حاضر نبودی حرف بزنی. اون فکر میکنه که دخترش توسط یه غارتگر سریالی دیگه دزدیده شده پس بهتره که از فرد مشابهی برای کمک استفاده کنه.
نگاهی عمیقتر به شخصیت Mary در Tell Me Your Secrets و درگیریهای مادری که کمی بیش از حد دلسوز است
۲ زن تو مرکز این داستان قرار دارن، ولی زندگیشون خیلی موازیه، مسیرشون اصلاً به هم نمیخوره و با هم دیگه زیاد برخورد ندارند. چه حسی داشت تا اون رابطه رو بازی کنی؟ کاراکترایی که خیلی عمیق روی همدیگه تأثیر میذارن ولی تو مستقیم روشون تأثیر نمیذاری.
من عاشق اون پروژه بودم! حس اینو داشتم که Lilly داستان رو خوب اداره کرده (از لحاظ اهمیت و ساختن مسیر). شخصیت Mary از طرف دیگه خیلی متمرکزه. من حاضرم بگم که “Lilly، من هر روز دارم بهت فکر میکنم. چطور میتونم به سطح تو برسم؟ چطوری میتونی یکم اطلاعات بیشتر بهم بدی؟”
من خیلی دوسش داشتم! منو یاد بهترین بخشهای Killing Eve مینداخت. مثل یه رابطه عشقانهست. من فکر میکنم که یا اونو دوسش داره یا به عنوان Karen میشناسدش. دلیل بودنش و بازی کردنش خیلی واضحه.
زمانی که اتفاقی برای اعضای خانواده میافته، همه رو تحت تأثیر قرار میده و جهان همشونو زیر و رو میکنه. تجربه کردن اون رابطهی مادر پسری چطور بود؟
یه خانوادهی کامل هستن. بعضی از این دینامیکها سر جاشون بودن (حتی قبل از اینکه Teresa دزدیده بشه و قبل از اینکه اون تراژدی اتقاق بیفته). من فکر کنم Mary خیلی پسرشو دوست داره و وقتی بحث اون وسط باشه، خیلی دفاعی عمل میکنه. تمام هدف زندگیش اینه که بفهمه چه بلایی سر Teresa اومده و از پسرش مراقبت کنه. این وابستگی بیش از حدی که داره، هر روز بیشتر میشه و همین موضوع باعث میشه تا ازش رازهاشو مخفی کنه. John تنها کسیه که آخر سر واقعاً میشناسدش.
Mary فکر میکنه همه چیز رو فهمیده اما در نهایت، ما میفهمیم که همه چیز اونطور که فکر میکردیم نیست و اونا هم نمیدونن که این شخصیت داره به چی فکر میکنه. عکسالعملت به پایان عجیب این فصل چی بود؟ نظرت راجع به جایی که وقایع رها شدن و نتیجهی ماجراجوییهای شخصیتت چیه؟
بینهایت ناراحتکنندهست و قلبم رو شکسته. خیلی درکش راحته. تصور کن در کنار از دست دادن یکی از عزیزانت، دیوونه هم بشی. هممون فکر کنم با این حس آشناییم. Mary یه شخصیت اجتماعی حول محور تعقیبش و درد و ناراحتیای که داره ساخته. این موضوع و مجبور شدن برای اعتراف به اشتباهش براش زیادی سخت بود.
تو خیلی وقته که با این شرایط آشنا شدی و من میتونم تصور کنم که متون داستانی خیلی زیادی رو، توی این مدت، مطالعه کردی. الان سطحت در چه حده؟ زمانی که بحث گشتن به دنبال یه پروژه میشه معیارهات چیان؟ اعتماد به نفس بیشتری، به دیدن پتانسیل چیزی که روی کاغذ نمیبینی، پیدا کردی؟
عجب سوأل خوبی پرسیدی. من، در حال حاضر، نمیدونم. احساس میکنم که زیاد متن داستانی نخوندم. بعد از این همه وقت اینو فهمیدم. سریال The Leftovers رو خوندم، خوشم اومد و درکش نکردم (مخصوصاً Laurie رو). بعدش نشستم و با نویسنده صحبت کردم. نویسندهها واقعاً خداهای این جهانها هستن. چطوری این جهان رو میبینید؟
من نقش آدم بد رو توی یکی از فصلهای Goliath بازی کردم و کارای خیلی خفنی هم تونستم انجام بدم. من عاشق کاراکترم بودم. گفتم که: “فکر میکنی واسه چی داره این کارا رو انجام میده؟” و نویسنده هم، که خیلی خفن بود، گفت “من فکر کنم اون پول و قدرت میخواد.” منم گفتم: “این اصلاً برام جذاب نیست.”
بعد بهشون یه پیشنهاد دادم. گفتم: “نظرت چیه که همهی این کارا رو میکنه، چون عاشق برادرشه.” و اون نویسنده هم گفت “عالیه!”
از طرفی اتفاقاتی رخ میدن که هرکدومشون دلیل خاص خودشونو دارن. اگر دلیلش رو دوست نداشته باشم، نمیتونم خوب بازی کنم. اگه بتونم جهتیابی کنم و ستارهی شمالم رو پیدا کنم، میتونم هر نقشی رو بازی کنم. بخوام صادق باشم، ما تو یه شبکهای داریم فعالیت میکنیم، که میتونیم کاملاً پیچیده اما در نهایت دوستداشتنی عمل کنیم. بعد از The Leftovers فهمیدم که اشتباه میکردم و نظرم عوض شد. این مشکل کارگردانها و ادیتورهای ماست. نمیدونن مردم مهم هستن. منم نمیخوام ازم حفاظت بشه. اینجاست که باید مطمئن بشی مردم طرفدارتن و ازت مراقبت میکنن تا احساس آزادی کنی.
ادامهی خانوم Brenneman در جهتی تازه و مردمپسند؟
آیا فهمیدن هدف و الهام یک کاراکتر تأثیرگذارتر از دوست داشتن اون شخصیته؟
آره، من یه انسانم. من دوست ندارم بلایی سر بچههام بیارم ولی اگر بخوام کفش پاشون کنن و این کار رو نکنن، شروع میکنم به داد زدن. من فردی نیستم که بخوام دائم در حال داد زدن باشه. این بحث راجع به اینه که چیکار میکنم؟ اتفاقات احساسی زیادی در حال وقوعه. مردم وقتی تحت فشار احساسی باشن، کارای زیادی میکنن. گریه میکنن، دیوونه میشن، داغون میشن یا اینکه شرکت میسازن. انسانها پیچیدهان، پس شما باید یه نویسندهای پیدا کنی که این موجودات پیچیده رو درک کنه. توی شبکهی تلویزیونی و بعضی از مجموعههای شناختهشدهتر، زمانی که مردم ناراحتن گریه میکنن و زمانی که عصبیان بدرفتاری میکنن ولی حقیقت اینجاست که مردم تو واقعیت (تحت فشار) کارهای خیلی زیاد و به شدت متفاوتی میکنن.
سریال Tell Me Your Secrets در حال حاضر از طریق شبکهی Amazon Prime Video قابل استریم است. برای مشاهدهی نقد و بررسی سریال The Leftovers میتوانید به این لینک مراجعه کنید.
منبع: Collider
نظرات