وقتی از ژانر وحشت صحبت میشود، میتوان سه مقولهی اصلی تشکیلدهندهی آن را این طور برشمرد: امر غیرطبیعی (که شامل خونآشامان، ارواح، سحر و جادوی شیطانی، وحشت جسمانی است)؛ وحشت روان شناختی (به عنوان مثال فیلم هیزدزد اثر مایکل پاول، ۱۹۵۹؛ روانی هیچکاک، ۱۹۶۰)؛ و فیلمهای سلاخی (به عنوان مثال فیلم سلاخی با اره برقی در تگزاس اثر توب هوپر، ۱۹۷۴). حال اگر از ابتدای تاریخ سینما سیر تحولی فیلمهای ترسناک ساخته شده، که به شدت تحت تاثیر سینمای اکسپرسیونیسم آلمان بودند، مثل نوسفراتو سمفونی وحشت (ساخته مورنائو، ۱۹۲۲) را بررسی کنیم و در انتها به فیلمهای نسبتا قابل قبول سالهای اخیر این ژانر برسیم، درمییابیم ترس با استفاده از وحشت از ناشناختهها و کابوسها به بیننده القا میشود. حال باید دید آن شب ساخته کوروش آهاری تا چه میزان به این مهم نزدیک شده و اساسا برای ترساندن مخاطب از چه عواملی بهره میجوید. در واقع اگر چگونگی پرداخت داستان (اگر داستانی وجود داشته باشد) را با نگاه تحلیلی بنگریم، میتوانیم به این جمعبندی برسیم که چرا فیلم در دستیابی به هدف مطلوباش ناموفق است.
آن شب فیلمی است که نسبتا بد آغاز شده، بیرمق ادامه پیدا کرده و الکن به اتمام میرسد. چیزی که فیلم قصد دارد به آن دست پیدا کند، باورپذیر کردن یک ماجرای ترسناک در دل تاریکی شب در یک هتل مرموز است اما به دلیل رعایت نکردن اصول از پیش تعیین شده این ژانر، از مسیرش منحرف میشود. قبل از پرداختن به این نکته که اساسا چرا فیلم توانایی ترساندن ندارد و قبل از این که بخواهیم عوامل ناکامی فیلمنامه را بررسی کنیم، خوب است به بررسی مجموعه عواملی بپردازیم که قصد دارند درام را از واقعیت تا مرز خیال پیش ببرند. برای دست یافتن به این مهم لازم است به عناصر دراماتیک فیلم در همان نماهای اول بپردازیم.
در سکانس اول، جایی که بابک (شهاب حسینی) و ندا (نیوشا نور) به همراه دوستانشان مشغول بازی مافیا هستند، دوربین از تمام افراد بازی نمای کلوزآپ میگیرد و این در حالی است که ما هیچ کدام از آنها را نمیشناسیم. با این میزانسن تحمیلی، انگار کارگردان قصد دارد پلههای شخصیتپردازی را دو تا یکی بالا برود. او قصد دارد با نمایش شخصیتها در قابهایی جداگانه دور بودن فضای ذهنی آنها از یکدیگر را نشان دهد. جدا از غلط بودن اندازه و زاویه دوربین در همین نمای اول، مشکل دیگر، دیالوگها و تبادل کلامی بین کاراکترهاست. دیالوگها نه تنها پیشبرنده و شخصیتساز نیستند بلکه گیجکننده و نمازده به نظر میرسند. اساسا این مسئله که بابک شخصیتی پیچیده و مافیایی دارد در دل داستان جای نمیگیرد و متعلق به فضای فیلم نیست.
حال اگر از فضای مهمانی اول فیلم و دوستان تصنعی این دو نفر در سکانس اول بگذریم، فیلم تا زمانی که به قلاب خود برسد باز زمان را هدر میدهد. در این فاصله چیزی به داستان اضافه نشده و شناخت ما نسبت به زن و شوهر همانی است که قبلا بود. اما زمانی که فیلم میخواهد اولین ضربه را بزند و به اصطلاح برای درگیر کردن مخاطب قلابی بیندازد سادهانگاری بلای جاناش میشود و آن هم گم کردن مسیر خانه به دلیل اختلال در سیستم مکانیاب است. اگرچه فیلمنامه قصد دارد با قرار دادن چنین علتی در کنار حالت غیر طبیعی بابک از لحاظ دراماتیک وقوع چنین صحنهای را توجیه کند، اما در پرداخت به هیچ وجه قانعکننده نبوده و تصمیم آنها برای رفتن به هتل بیش از اندازه دروغین به نظر میرسد.
با چشمپوشی از علل دراماتیک وقوع چنین صحنهای، نکتهی مثبتی که فیلم در پرداخت آن تا حدودی موفق عمل میکند همین هتل است. در سینمایی که معمولا نمادها خاستگاه بیرونی دارند و شاید در بسیاری از موارد تشخیص خط و ربط آنها با داستان اصلی کار دشواری به نظر میرسد، در اینجا هتل آرام آرام از دل داستان تبدیل به یک نماد میشود و میتوان فهمید فیلمساز قصد دارد بگوید این هتل نمادی از زندان ذهن شخصیتهای اصلی است.
قرارگرفتن این دو شخصیت در فضای مرموز هتل و چیزهایی که در ابتدا از آن میترسند، با اینکه شخصیتها را در یک موقعیت اولیه قرار میدهد و قصد دارد نقطهای برای گرهافکنی داستان باشد اما مشکل اصلیاش همان سیر اتفاقاتی است که آنها را به سمت این هتل هدایت کرده. در واقع مجموعه کنشهای پرداخت شده تا به اینجا توانایی ندارند در این نقطه جان تازهای به فیلم ببخشند. چنین مسئلهای نتیجهاش میشود باورپذیر نبودن اعمال و رفتار آنها هنگام رویارویی با مشکلاتشان. فضای مرموز هتل که بعدا معلوم میشود علت وقوعاش چیزهایی بوده که از هم مخفی کردهاند، فیلم را به سمت شرایطی بحرانی هدایت میکند. ندا خیلی دیر حرفهای بابک را باور میکند و وقتی در این مسیر با او همراه میشود که خودش صدای پسربچهای را مرتبا میشنود. تلاشهای این دو نفر برای فرار از چنین موقعیتی موثر واقع نمیشود و آنها ناکام میمانند. اما در جریان این فرایند ندا با مرد سیاهپوستی روبهرو میشود که با گفتن جملهای آنها را در موقعیت تازهای قرار میدهد. ندا زودتر از بابک آگاه میشود که اگر از بند عذاب وجدان رهایی یابند آن وقت میتوانند به سلامت از هتل بیرون بروند.
اما در پرده پایانی فیلم، پرداختن به مسائل کلیشهای مثل سقط جنین توسط ندا و خیانت بابک به همسرش، از آن دست مواردی است که پایان فیلم را بیش از پیش به وادی سقوط نزدیک میکند. چنین رابطه علت و معلولی برخاسته از چنین مسائلی، منجر به تصنعی میشود که گریبان میزانسن را نیز تا حد زیادی میگیرد. به یاد بیاورید صحنهای را که در آن بابک پس از دیدن یک دست خونی بیرون افتاده از لگن حمام، مسیر راهرو را طی میکند. نماهای زاویه بالای دوربین در این صحنه با گیجی و آشفتگی ذهنی بابک در تناقض است و این همان تصنعی است که تا ناخودآگاه فیلمساز رسوخ کرده است.
با تمام این تفاسیر وقتی مجموعه کنشها در یک فیلم بین دو شخصیت اصلی اتفاق میافتند، مسئلهی اصلی نسبتی است که این دو شخصیت با هم برقرار میکنند، مسئلهای که فیلم در آن ناموفق بوده و اساسا رابطهی زن و شوهر ساخته نمیشود. اگر اختلاف یا مشکلی با یکدیگر دارند از فیلم قابل برداشت نیست و اصلا معلوم نمیشود چرا بابک برای مدتی ندا را ترک کرده است. گذشته از چنین مسئلهی مهمی، چیز دیگری که در فیلم الکن میماند خالکوبی دستان آنهاست. ایدهای که در ابتدا فیلمساز روی آن مانور میدهد و به نظر میرسد قرار است ما را تا پایان کشف این راز هدایت کند، اما به غیر از پرداختهای دفعی و موردی، دیگر سراغاش نمیرود. شاید بتوان از چند زاویه این مسئله را مورد کنکاش قرار داد؛ آیا زمانی که بابک با چاقو، محکم روی خالکوبی دست خود میکوبد و قصد دارد آن را از بین ببرد، یعنی میخواهد ضد خرافه عمل کند؟ قطعا این چنین نیست؛ چرا که در هیچ جای داستان حتی در یک نما به وجود خرافه اشاره نمیشود. آیا این خالکوبی، بند اسارتی است که به دلیل پنهانکاریهایشان از هم، روی دستشان حک شده است؟ اگر چنین است چرا ندا با وجود اعترافات خود، از آن رهایی نمییابد.
در کل به نظر میرسد فیلم در مجموعه عواملی که قصد داشته با آنها ترس القا کند یا مفهوم ذهنیاش را روشن سازد ناموفق عمل کرده است. با این وجود نباید از این موضوع غافل شد که آن شب قدمی رو به جلو در عرصهی ساخت فیلم در ژانر وحشت برای فیلمسازان ایرانی است.
[poll id=”158″]
نظرات
شدیداً ضعیف و مزخرف.
نه ترسناک هست. نه داستان و محتوا داره. نه پایان و نتیجه گیری داره.