جان فورد در یک خانواده آمریکایی ایرلندی و از پدر و مادری مهاجر متولد شد. او از طریق برادرش وارد این حرفه شد و در آغاز دستیار و بازیگر فیلمهای کم هزینهی او (فرانسیس فورد) بود. در سال ۱۹۲۴ فورد فیلم اسب آهنی (The Iron Horse) اولین فیلم پرهزینه خود را در همان کمپانیای ساخت که زمانی سیسیل بی دومیل و دیوید گریفیث در آن فعالیت میکردند یعنی شرکت فاکس فیلم (Fox Film Corporation). فورد در دوران فعالیت خود در جایگاه کارگردان بالای ۶۰ افکت صوتی را ساخت و آنها را بیشتر در لحظات شاعرانه فیلمهای خود به کار برد. یکی از ویژگیهای منحصر بهفرد فورد دانش ادبی او بود. این مشخصه سبب میشد او امتیاز داستانها و رمانهای خوب را خریداری کرده و به عنوان منبع اقتباس فیلمهایش به کار گیرد. در بخش اول این مقاله سه شمارهای به بررسی اجمالی فیلمهای جان فورد از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ میپردازیم و مضمونهای مهم آثارش را مطرح میکنیم.
فیلمهای جان فورد معمولا پرآشوب و دارای صحنههای جنگی است یا مملو از نبردها و دوئلهای دو شخصیت اصلی است اما با این حال او از مضامین عشقی نیز غافل نمیماند. در فیلمهای فورد معمولا زنی وجود دارد که پناهگاه و انگیزه لازم را برای قهرمان مرد به وجود میآورد. این انگیزه یا باعث نیل قهرمان به سوی اهدافاش میشود یا مانند فیلم جهان به پیش میرود (The Words Move On, 1934) قهرمان را از ناامیدی نجات میدهد. جهان به پیش میرود فیلمی است درباره ریچارد ژرارد تاجری از خانواده نیواورلئان که روابط اقتصادی پایداری با خاندان واربرتون انگلیسی دارد. فیلم ضمن اینکه بازتاب درستی از روابط اقتصادی در جنگ جهانی اول ارائه میدهد، یک درام عاشقانه در دل جنگ محسوب میشود. مری و ریچارد با وجود تمام سختیها و فراز و نشیبها با یکدیگر ازدواج کردهاند. عاشق یکدیگر هستند اما این تضاد فکری بینشان است که درام را پیش میبرد. ریچارد دائما به پول و تجارت فکر میکند و دائما درصدد کسب سود بیشتر است اما در نقطه مقابل مری عشق را بزرگترین سرمایه هستی میداند. هر چه از زمان فیلم میگذرد جان فورد همدلی را بیشتر به سمت مری برده و به تنهایی او در نماهای لانگشات تاکید میکند. چنین تاکیدی باعث همذاتپنداریِ انسانیِ مخاطب با شخصیت مری شده و با جهانبینی برتر فکری او همسو میشود. در پایان وقتی ریچارد ورشکسته میشود این عشق است که نجاتدهنده زندگی آنها در یک قدمی سقوط است.
توجه فورد به نیروهای مستقل آزادی طلب در فیلم خبرچین (The Informer, 1935) برای اولین بار اسکار کارگردانی را برایش به ارمغان آورد. فیلمنامه این اثر را که دادلی نیکولز با اقتباسی از رمان خبرچین فلاهرتی نوشته، درامی است درباره استقلال ایرلند از انگلستان. قهرمان این فیلم برخلاف بیشتر آثار جان فورد نه شجاع است و نه هدف پیچیدهای دارد بلکه فردی است حقیر و ترسو به نام گیپو که عاشق یک زن خیابانی است و رویایش رفتن به آمریکا همراه با اوست. نقش زن در این فیلم از منظر تصمیم قهرمان اهمیت مییابد، تصمیمی که نه تنها باعث سعادت قهرمان نمیشود بلکه او را بیش از پیش به وادی سقوط میکشاند. گیپو برای رسیدن به پول، آمار صمیمیترین دوستاش را به انگلیسیها میدهد و به حزب ایرلند خیانت میکند. در دادگاهی که برای محاکمه جاسوس در حزب ایرلند برگزار میشود میتوان توجه فورد را نسبت به شخصیتهای مذهبی دید و شخصیتی که به خاطر تهمتِ گیپو پایش به دادگاه باز شده بود تبرئه میشود. چیزی که قهرمان را در این فیلم جذاب میکند نوع شخصیتپردازیاش است. شاید در نگاه اول گیپو به عنوان یک مجرم سزاوار مجازات باشد اما ویژگیهای شخصیتی مثبتی نیز دارد که مخاطب را در بسیاری از لحظات با خود همراه میکند. مثلا او وقتی از طرف حزب مامور میشود یک سیاه پوست را به قتل برساند به دلیل اینکه فکر میکند او بیگناه است از این کار صرفنظر کرده و اخراج از تشکیلات را به جان میخرد. شاید وجود چنین خصلت و چنین عملی است که مرگاش را در کلیسا رقم میزند؛ گویی عاقبت به خیر میشود.
توجه فورد به بیماری و عواقبی که میتواند برای یک خانواده و جامعه ایجاد کند برای اولین بار در فیلم ارواسمیت (Arrowsmith, 1931) نمایش داده شد. فیلم دربارهی دانشجوی جوان آرمانگرای رشته پزشکی، مارتین اروسمیت است که توانست به خوبی خود را به دکتر گوتلیبِ باکتریشناس اثبات کند. ارواسمیت بعد از این که دست رد به دستیاری دکتر گوتلیب میزند همراه با همسر مورد علاقهاش لئورا عازم روستایی در داکوتای جنوبی میشوند. او در هند درصدد ساخت واکسن طاعون برمیآید و جان مردم زیادی را نجات میدهد. نکته شایان توجه در این اثر جنس چالشهایی است که قهرمان با آنها روبهروست. چالشهایی که بیشباهت به مصائب نخبگان زمان حال نیست اما با این حال دکتر مارتین در برابر تمام سنگاندازیها مقاومت کرده و تحقیقات خود را به نتیجه میرساند. دکتر ارواسمیت در پایان همسرش را بر اثر بیماریای که خود واکسناش را ابداع کرده از دست میدهد. پایانی غمانگیز و متفاوت در میان آثار جان فورد که معمولا علاقه به پایان خوش دارد.
پنج سال بعد از ارواسمیت، فورد بار دیگر توجه خود را به مسائل انسانی، شاید مهم ترین مسئله انسانی، یعنی نجات انسانها در فیلم زندانی جزیره کوسه (The Prisoner Of Shark Island,1936) نشان داد. در این فیلم برای اولین بار شاهد علاقه قلبی فورد به آبراهام لینکلن هستیم. زندانی جزیره کوسه درباره دکتری متعهد به نام ساموئل مود است که ندانسته قاتل آبراهام لینکلن را معالجه میکند و در دردسر بزرگی میافتد. او به جرم مشارکت در قتل به زندان میافتد و پس از سالها با نشاندادن درایت خود باعث فروکش کردن تب زرد میشود. تبی که در زمان خود بسیار شیوع پیدا کرده بود و جان انسانهای بسیاری را گرفته بود. دکتر مود در شمایل یک قهرمان فردی است با ویژگیهای کاملا مثبت و تحسین برانگیز. شاید نمونهای کامل از یک قهرمان بی عیب و نقص در فیلمهای فورد. در کنار راستی و درستی کلاماش، بسیار شجاع است، شجاعتی که بیشترین نمود خود را زمانی عیان میسازد که او اقدام به فرار از زندان میکند. او این شجاعت و جسور بودن را با وجود گذران سالهای طولانی در زندان از دست نمیدهد و در پایان فیلم مردمی که تب زرد نگرفتهاند را قانع میکند تا او را برای مقابله با بیماری یاری کنند. بیگناهی او نیز پس از سالها اثبات میشود.
پرداختن به سوژه زندانیشدن یک بیگناه این بار در یک اتمسفر جدید خود را در فیلم طوفان (The Hurricane, 1937) نشان میدهد. فیلمنامه این اثر را دادلی نیکولز با اقتباس از رمانی به همین نام نوشتهی جیمز نورمن هال و چارلز نوردهاف به نگارش درآورده است. چیزی که در نگاه اول به اثر خیلی به چشم میآید جلوههای ویژه مربوط به طوفان است که با توجه به زمان ساخت فیلم تحسینبرانگیز و دیدنی از آب درآمده است. ترنگی شخصیت اول فیلم با فردی سفیدپوست درگیر میشود و به دلیل نفوذ زیاد شخصیت سفید در دستگاه حکومتی، محکوم به حبسی طولانی مدت میشود. با اینکه فیلمنامه اثر در برخی از لحظات مهم گرفتار تسامح و سادهانگاری میشود اما انتخاب چنین سوژهای نشان از دغدغه جان فورد درباره مسئله تبعیضنژادی است. این فیلم نیز مانند غریب به اتفاق آثار قابل اعتنای فورد، پایانی خوش دارد.
فیلم آقای لینکلن جوان (Young Mr. Lincoln, 1939) حاکی از صدای رسای جان فورد مبنی بر پرداختن به شخصیت سیاسی مورد علاقهاش است. فیلم به دوران جوانی زندگی آبراهام لینکلن میپردازد و با پرداخت خوبی که نسبت به دادگاههای زمانه خود دارد، موفق به ساخت فضا شده و محیط را در نسبت با تاریخ و جغرافیای جهان خود میسازد. میزانسن دادگاه در این فیلم نبوغ فورد را به خوبی نشان میدهد و زاویه دوربین در دو سکانس اول مربوط به دادگاه، تعلیقی جذاب به وجود میآورد. برش از نماهای مدیوم به بسته به خوبی حس میسازد و مخاطب را برای دادگاه پایانی منتظر میگذارد. اما اجرای میزانسن در دادگاه پایانی متفاوت است. دوربین دیگر به شخصیتها نزدیک نشده و طرفین دعوا را در نزدیکی لانگ شات و طی یک نمای ثابت قاب میگیرد. با اینکه قاضی در این نما دیده میشود اما به نظر میرسد فورد میخواهد مخاطب را نیز در جایگاه قضاوت محک زده و بدون ایجاد حس ما را در فرایند صدور حکم شریک کند.
فورد همواره به تحولات آمریکا و کنشهای تاریخی محیط زندگیاش توجهی خاص داشته است. فیلم سمفونی در امتداد موهاک (Drums Along the Mohawk, 1939) یک درام تاریخی آمریکایی است که از رمانی به همین نام نوشته والتر دی. ادموندز اقتباس شده است. سمفونی در امتداد موهاک درباره زوج جوانی با بازی هنری فوندا (در نقش گیل) و کلودت کولبرت (در نقش لانا) است که پس از ازدواجشان برای زندگی به دره دیرفیلد میروند. در سال ۱۷۷۶ جنگی در این دره شکل میگیرد و گیل برای دفاع به جبهه نظامیان میپیوندد. فیلم در کنار رشد شخصیتی گیل و تبدیل او به قهرمان به خوبی به مسئلهی همسانی با محیط در گذر زمان توجه دارد. لانا که در یک خانواده ثروتمند زندگی میکرده، تحمل زیست روستایی برایش دشوار است. روزهای اول میترسد و گریه میکند اما هر چقدر زمان میگذرد به محیط عادت کرده و حتی دوستانی از بین زنان روستایی دیگر برمیگزیند. فورد در این فیلم به اهمیت پایداری خانواده و بقای نسل نیز توجهی ویژه دارد. زمانی که مهاجمین به دره حمله میکنند فرزند لانا سقط میشود و کل زندگیشان از بین میرود اما آنها با خیرخواهی یکی از اهالی به عنوان خدمتکار در خانهای ساکن میشوند و دوباره زندگیشان را از نو میسازند. بیشک متولد شدن کودک در شرایط جدید حاکی از بقای زندگی آنهاست.
جان فورد در فیلمهای خود میزانسنهایی خلق میکرد که حتی در میان آثار برتر تاریخ سینما دست نیافتنی بود؛ مثل سکانس سرنگونی اسبها در فیلم دلیجان (Stagecoach, 1939) که منتقدان آن را چکیده ژانر وسترن میدانند. فیلم آنقدر در پرداخت به مولفههای ژانر وسترن خوب عمل کرده است که بعد از گذشت ۸۰ سال از زمان ساخت، همچنان به مثابه یک الگو معرفی میشود. فیلم روایت خطیاش را از طریق ۹ سواره دلیجان پیش میبرد. بیشک پرداخت روایی با محوریت این تعداد پرسوناژ بسیار دشوار است چرا که درام مستلزم فراز و فرودهای تمامی کاراکترها به عنوان سوژهی مرکزی است. همچنین خلق شخصیتهای متفاوت با دیدگاهها و جهانبینیهای گوناگون امری بس دشوار است که فیلم به خوبی از پس آن برآمده است. دلیجان بدون اینکه در دام زیادهگویی و انحراف از خط اصلی داستان بیفتد درام خود را پیش میبرد و ضمن بازنمایی یک روایت منسجم، وسترنی جذاب خلق میکند. همچنین مضمون نجاتبخشی عشق در دلیجان برای چندمین بار در آثار فورد دیده میشود. عشقی که هیچ چیز توانایی جنگیدن با آن را ندارد، حتی قانون.
سفر دریایی طولانی به خانه (The Long Voyage Home, 1940) اقتباسی از نمایشنامه مشهور یوجین اونیل به همین نام است که فیلمنامه آن را دادلی نیکولز به رشته تحریر درآورده است. موفقیت این اثر تا حد زیادی مرهون فیلمبرداری گرگ تالند (فیلمبردار همشهری کین) است. این فیلم داستان خدمه سوار بر یک کشتی بخار برقی انگلیسی به نام SS Glencairn در سفر طولانی به خانه از هند غربی به بالتیمور و سپس انگلستان است. یکی از ویژگیهای اصلی فیلمهای فورد یعنی مورد محک قراردادن یک گروه، آزمایش آنها هنگام خطر و تبدیل آنها به قهرمان در این فیلم دیده میشود. در نقطه عطف فیلم که خدمه متوجه میشوند کشتی بارش اسلحه است به کلی نظرات و عقایدشان تغییر کرده و تصمیم میگیرند با مسئولین اصلی کشتی اعتراض خود را در میان بگذارند. فیلم با برقراری حس همدلی بین مخاطب و گروه خدمه کشتی داستان را تا پایان روایت میکند و زمانی که اولسن (با بازی جان وین) برای سفر به سمت خانهاش خواب میماند تعلیق به بیشترین حد خود میرسد، در این وهله از فیلم رسیدن او به کشتی برای مخاطب تبدیل به مسئله شده و اوج هیجان رقم میخورد.
اقتباس از آثار بزرگ ادبی همواره برای کارگردانان و فیلمنامه نویسان ریسک بزرگی محسوب میشود. در موارد این چنینی کارگردان از مقایسه مخاطب واهمه دارد. مقایسه بین تصویرسازیهای ذهنی تماشاگر هنگام خواندن داستان و زمانی که آنها را به صورت عینی در فیلم میبیند. کارگردان با قرارگرفتن در این موقعیت اگر نتواند تصویرهایی بدیع بیافریند احتمالا باید شکست اثر خود را به نظاره بنشیند. به نظر میرسد جان فورد برای ساختن خوشههای خشم (The Grapes of Wrath, 1940) چندین بار رمان جان اشتاین بک را با توجه به کوچکترین جزئیات خوانده و تمام تصویرسازیها را بارها در ذهناش مرور کرده است.
به سیاق اهمیت داشتن گروه در آثار جان فورد، در اینجا گروه، خانواده است. این بار اعضای یک خانواده هستند که باید مصائب و دشواریهای زیادی را برای یافتن کار متحمل شوند. ساختهشدن مناسبات بین اعضای خانواده، اتحاد آنها و تصمیمات مشترکشان از جمله مواردی است که در فیلم، فرم درستی پیدا کرده و آن را قدم به قدم تا رسیدن به نتیجهی مطلوب پیش میبرد و باعث میشود پایانِ ملهم از تفکر مارکسیستی فیلم بیشترین حس را ایجاد کرده و موثر واقع شود. در سکانس پایانی، نورپردازی مینیمال و تاباندن نور از سمت چپ به صورت تام (هنری فوندا) در نماهای بسته به خوبی فرم پیدا میکند و زمانی به یک بستار درست میرسد که هدف فردی قهرمان، بدل به یک هدف اجتماعی میشود.
نظرات
درود بر شما
بیشتر و بیشتر از این بزرگ مرد تکرار نشدنی بنویس
درود بر شما دوست عزیز. ممنونم از توجه شما. امیدوارم دو بخش بعدی درباره جان فورد رو هم بخونید و بپسندید
سلام و درود جناب فراهانی بزرگوار
سه گانه شما درباره سینمای جان فورد بسیار عالی و مفید بود. دانش خوب و قلم روان نتیجش میشه همین.
اصلا سینما یعنی سینمای کلاسیک. اختصاص دادن سرفصل جدا و متمایز در سایتتون تحت عنوان «سینمای کلاسیک» نشون از اهمیتش داره.
درباره سینمای کلاسیک مطلب زیاد منتشر کنید. از بین دوستان ما هستند کسایی که ادعا میکنند فیلم بین هستند و فکر میکنند از همه کس و همه چیز بیشتر میدونن ولی اساسا ذات سینما رو نفهمیدن و گمان میکنند سینما یعنی همینا. الفبا رو یاد نگرفتند، تازه میخوان بخونن و بنویسن!!