کارگردانان بزرگی همچون هیچکاک و اینگمار برگمان، فورد را کارگردانی بیرقیب در تاریخ سینما دانستهاند. آنها کارنامه کاری فورد را بسیار باارزش دانسته و از او به عنوان کارگردانی بی حد و مرز یاد کردهاند. به واقع چیزی که در عمل دیده میشود همین عدم محدودیت و مضامین گوناگون در فیلمهای دهه ۴۰ جان فورد است. فیلمهایی که او در بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ ساخته انواع ژانرهای جنگی، وسترن و درام را دربرمیگیرد. بازیگرانی که در این دهه به ایفای نقشهای اصلی در فیلمهای او پرداختند، اغلب جان وین و هنری فوندا بودند. در فیلمهای فورد در این دهه به طور خاص، موتیف تصویری نقشه که جان فورد آن را در فیلمهای مهم خود مانند «دره من چه سرسبز بود»، «آنان دور ریختی بودند» و «دژ آپاچی» به کار برد از اهمیتی ویژه برخوردار است و شناخت خوبی از محیط و جغرافیا به دست میدهد. در شماره دوم این مقاله درباره ۹ فیلمی که او در این دهه ساخته صحبت خواهیم کرد.
مصائب یک خانواده ولزی و فروپاشی کانون خانواده، درونمایه اصلی فیلم «دره من چه سرسبز بود» (How Green Was My Valley, 1941) است. اثری که فیلمنامه آن را فیلیپ دان بر اساس رمانی از ریچادر لیو لین به رشته تحریر درآورده است. از همان آغاز قاب مربعی فیلم توجه را به خود جلب میکند. قابی که به قول بازن، بیشتر و بهتر میتواند بازتابی از واقعیت باشد. با گفتار راوی اولین سوال در ذهن مخاطب ایجاد میشود؛ چه بلایی بر سر دره آمده که حالا شخصیت اصلی میخواهد آن جا را ترک کند. از این جا به بعد بیشتر روایت فیلم در فلاش بک میگذرد. تمهیدی که بعدا فورد آن را در فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» نیز به کار میگیرد. چیزی که در فیلم، خط اصلی داستان و دیگر داستانهای فرعی را مثل یک نخ تسبیح در هم میآمیزد، معدن و ناگواریهایش است. هر بار که آن بالابر مخوف بالا میآید شاهد جاندادن شخصی هستیم که تا پیش از این با او ارتباط نزدیکی را از سرگذراندهایم. سرزندگی و اتحاد خانواده هر گاه میخواهد به تجلی خود برسد به موازات آن تلخیها و مشکلات نیز به شکلی دیگر عرض اندام میکنند. اصالت یک زندگی روستایی، مرگ پدری با استقامت، عشقی نافرجام و توجه به جزئیات فراوان، همه و همه، میدهد «دره من چه سرسبز بود»
فورد به خاطر شرکت در جنگ، طبیعی است که نسبت به زیست خود و محیط اطرافش بیاهمیت نباشد. او متاثر از تمام تجربهها، برداشتها و دیدگاههای شخصی خود از جنگ جهانی دوم به ساخت فیلمهایی در این دهه روی آورده است. «آنان دور ریختنی بودند» (They Were Expendable, 1945) حاصل تلاش فورد در همین باب است. فیلم دربارهی دریانوردی از ارتش آمریکا به نام راستی (با بازی جان وین) است که دیگر نمیخواهد روی قایق کار کند و به فکر ارتقای درجه است اما داستان فیلم که به سال ۱۹۴۱ و جنگ جهانی دوم برمیگردد به وضوح دست روی این قضیه میگذارد که با وقوع چنین بحرانی، خواستههای فردی اهمیت خود را از دست میدهند. عدم آمادگی ارتش آمریکا برای نبرد از همان نمای بینظیر اول و حمله هواپیماهای ژاپنی به قایقهای آمریکایی دیده میشود. آنان دور ریختنی بودند به سیاق دیگر فیلمهای جنگی فورد تنها در جبهه پروتاگونیست میگذرد. چالشهایی که بر سر راه سربازان آمریکایی است به تصویر کشیده میشود و سعی در نمایش قدرت و شجاعت آنها را دارد.
دیوید بوردول درباره این فیلم در کتاب تاریخ سینمای خود نوشته : ((یکی از معدود فیلمهایی که تصویری کمتر کینهجویانه ارائه میکرد فیلم آنها دور ریختنی بودند ساخته جان فورد بود، داستانی درباره ملوانهای قایق تندرو که شجاعانه در فیلیپین میجنگند اما شکست نصیبشان میشود. برخی از آنها موفق میشوند محل را تخلیه کنند اما برخی دیگر از جمله قهرمان فیلم، ناچار میشوند بمانند و با اسارت یا مرگ رویاروی شوند. فورد، که خود در نیروی دریایی خدمت کرده و در جریان ساخت فیلم مستند خود به نام نبرد میدوی (۱۹۴۲) مجروح شده بود، صحنههای واقعگرایانهای از نبرد قایقهای تندرو ساخت.))
هنری که فورد در پایانبندی این اثر از خود نشان میدهد مربوط به زنده ماندن دو قهرمان داستان است. با اینکه ارتش آمریکا در یک نبرد سهمگین در فیلیپین شکست خورده است اما فورد این شکست را به گونهای با زنده نگهداشتن قهرمانان تلطیف کرده و از تلخی آن میکاهد. دیالوگی که در سکانس آخر در هلیکوپتر بین راستی و یکی از سربازان به نام کارتر رد و بدل میشود جالب توجه است.
توجه فورد در این دهه به ژانر مورد علاقهاش یعنی وسترن برای اولین بار با فیلم «کلمنتاین عزیزم» (My Darling Clementine, 1946)رقم خورد. فیلم خیلی زود موقعیت اولیه را بنا میکند و آن مربوط به کلانتر ولیِت ارپ است که گلهاش دزدیده میشود و برادر ۱۸ سالهاش به دست غارتگران به قتل میرسد. فیلمنامه کلمنتاین عزیزم اگر بهترین فیلمنامه در میان آثار جان فورد نباشد قطعا یکی از سه تای برگزیده است. فیلم به خوبی روایت خود را در بستر درام و با ملاحظه قواعد ژانری پیش برده و مضمون خود را آشکار میسازد. رفاقت بین کلانتر و ریک که به خاطر بیماری قصد دارد کلمنتاین را از خود براند در تیراندازی پایانی به اوج خود رسیده و ضمن تکمیل روند شخصیتپردازی ولیت ارپ، ریک را پرورش میدهد که شاید تا پیش از این عمل چندان مفیدی از او سر نزده باشد. در کلمنتاین عزیزم اساسا آنچه در معرض تغییر قرار میگیرد منحنی درونی شخصیتهاست. کلمنتاین بعد از بیتوجهیهای ریک درمییابد که میتواند بدون حضور او هم، زندگی خوبی داشته باشد یا ریک که بعد از آشنایی با ولیت ارپ شخصیتاش دچار تحول شده تا جایی که دوباره تصمیم به جراحی میگیرد، به خوبی در اثبات این مطلب دخیل است.
«دژ آپاچی» (Fort Apache, 1948) نخستین قسمت از «سهگانه سوارهنظام» فورد محسوب میشود که دو سال بعد از کلمنتاین عزیزم ساخته شد. هر دو ستارهی فیلمهای جان فورد یعنی هنری فوندا و جان وین در این فیلم به ایفای نقش میپردازند. شباهت این فیلم با دلیجان از همان موقعیت اولیه که رینبو «هنری فوندا» سرپرستی دژ را به دست میگیرد و متوجه میشود تلگراف قطع است، مشهود است. در اینجا بار دیگر توجه به مفهوم تسلیم شرایط جمعی بودن، مطرح است و با اینکه رینبو دلش نمیخواهد سالهای پایانی عمر خود را در دژ آپاچی بگذراند برای صلاح کشور خواسته خود را زیرپا میگذارد. فیلم فصل بینظیر اسبها را دارد که در آن سربازان برای بار اول میخواهند تمرین اسب سواری کنند، این صحنه در عین حال که پرداختی کمیک دارد میتواند به نوعی نشاندهنده تضاد بین محل زندگی سربازان و اسب که نمادی از ثروت است، باشد. در این فیلم تقابل دیدگاه بین افسران عالی رتبه نیز مطرح است و این تقابل زمانی تشدید میشود که یورک (جان وین) در مییابد رینبو او را گول زده و هدفاش از کشاندن سرخپوستها صلح نبوده بلکه کشتن و انتقامگرفتن از آنهاست. دژ آپاچی را میتوان همچون در ادامه دیدگاه فورد نوعی مشروعیت بابت قتل و غارت سرخپوستها دانست. نوعی اتمام حجت و برجستهکردن این مسئله که اگر سربازان آمریکایی، سرخپوستان را به قتل میرسانند کاملا حق دارند.
جان فورد به ساختن یک فیلم در سال ۱۹۴۸ اکتفا نکرد و دومین وسترناش یعنی ( ۳Godfathers, 1948) «سه پدرخوانده» را در این سال ساخت. شاید این فیلم را بتوان چالشی برای جان وین هم دانست چرا که برای دومین بار در یک سال جلوی دوربین جان فورد قرار میگرفت و این بار باید سعی میکرد متفاوت از نقشاش در دژ آپاچی که یک افسر بلند پایه بود عمل کند و نقش یک دزد را بازی کند. گروه سه نفره آنها بعد از دزدی از بانک به بیابان گریخته و پس از مدتی به خاطر تشنگی و یافتن آب، آواره میشوند. جلوههای ویژه طوفان شن بسیار دیدنی است و از لحاظ فرمی سرگردانی این سه نفر را تکمیل میکند. زمانی که آنها، دیگر از پیدا کردن آب به طور کامل قطع امید میکنند در بیابان با خانوادهای روبهرو میشوند که نوزادی را تازه به دنیا آوردهاند. البته خبری از پدر نیست و مادر به تنهایی این کار را انجام داده است. مادر هنگام مرگاش وصیت میکند که این سه تبهکار مراقب فرزندش باشند و به عنوان پدرخواندههای نوزاد از او محافظت کنند. حضور نوزاد و کتاب انجیل که در وسایل نوزاد یافت میشود، همچون راهنمایی عمل کرده و آنها را به سمت آب هدایت میکند، هر چند دو نفرشان در مسیر جان میبازند. به طور کلی شاید بتوان گفت توجه فورد به مذهب بیشترین نمود خود را در همین فیلم داشته است.
در میان آثار فورد «پینکی» (pinky, 1949) همچون شناگری است که خلاف مسیر رودخانه را شنا میکند و برای اولین بار در میان فیلمهای جان فورد، نقش محوری را یک زن ایفا میکند. فضای پینکی را میتوان نزدیک به «ارواسمیت، ۱۹۳۱» دانست اما این بار نقطه نگاه فورد بیشتر معطوف به مسائل تبعیض نژادی است. پرده نخست این فیلمنامه بیشتر مشابه آثار مدرن است و شاهد تنش درونی شخصیت زن هستیم. او هنگامی که برای درس خواندن از روستا به شهر رفته، سیاهپوست بودن خود را مخفی کرده و حالا بعد از بازگشت دوبارهاش به روستا دچار نوعی تضاد هویتی شده است. فیلم رفته رفته با ترسیم فضای ذهنی او و تغییراتی که به آرامی در او شکل میگیرد هویتی تثبیت شده را در او به نمایش گذاشته و او در پایان موفق میشود حق خود را در دادگاه گرفته و صاحب اموالی شود که به او ارث رسیده است. دادگاه در این فیلم ارزشی فراتر از تصویر پیدا کرده و درونمایه مطالبه حق سیاهپوستان را به نمایش میگذارد. بیشک پینکی یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما با مضمون تبعیضنژادی است.
«دختری با روبان زرد» (She Wore a Yellow Ribbon, 1949)در ادامه دژ آپاچی دومین قسمت از سهگانه سواره نظام فورد بوده و قصد دارد انتقام سختی از سرخپوستها باشد و دقیقا امتداد همان نوع نگاه را نشانه میگیرد. جان وین این بار سواره نظامی را رهبری میکند که قصد جنگیدن با سرخپوستها را دارند. او در این راه مجبور است دختری به نام اولیویا را نیز با خود همراه کند و او را به مقصد برساند. در این فیلم زن بیشتر نقش حمایتی را ایفا میکند و درام شکل گرفته بین او و یکی از سربازان درام نحیفی بوده و فقط در خط فرعی داستان شکل میگیرد. در ادامه به دلیل حفاظت از جان زنان کاروان، ارتش آمریکایی چند بار پشت سرهم شکست میخورد تا اینکه در پایان ناتان بریتلس (جان وین) با برگرداندن زنها به مبدا اولیه عازم جبهه جنگ شده و موفق به شکست سرخپوستها میشود.
یک سال بعد، فورد، فیلمنامهای را کارگردانی میکند با بنمایهای مشابه آن چه در دختری با روبان زرد وجود داشت. فیلم «کاروان سالار» (Wagon Master, 1950) درباره یک کاروان مسیحیِ مورمونی است که در سال ۱۸۸۰ قصد دارند از شهر کریستال به مقصد رودخانه سن خوان سفر کنند. رهبر این کاروان، الدر، برای این سفر به سراغ کاروانسالاری جوان به نام تراویس رفته و تراویس به عنوان راهنما آنها را در این سفر هدایت میکند. آنها مجبور میشوند در میانه راه خانوادهای را با خود همراه کنند. حضور زن در کاروان آنها مشابه همان چالشی را تولید میکند که در فیلم دختری با روبان زرد بود، با این تفاوت که نظرگاه فورد در اینجا بیشتر متوجه مسائل دینی و مذهبی است. آیین مورمونی نجاتبخش بوده و این مضمون به وضوح در قسمتی از فیلم که سرخپوستها جلوی قافله مورمونها را میگیرند و بعد به خاطر آیینِ آنها، رهایشان میکنند قابل درک است.
«سهگانه سواره نظام» فورد با «ریوگرانده» (Rio Grande, 1950) به ایستگاه آخر میرسد. در این فیلم جان وین در همان شمایل سرهنگ دوم کربی یورک ظاهر شده و وظیفه دارد در مرز تگزاس با هنگ دوم سواره نظام ایالات متحده برای دفاع از شهرک نشینان در برابر حملات آپاچیهای غارتگر اقدام کند. سرهنگ یورک به دلیل استفاده آپاچیها از مکزیک به عنوان پناهگاهی برای خود و همچنین کمبود نیرو تحت فشار قرار میگیرد. او در عین حال از منظر عاطفی نیز به خاطر چالش با پسرش تحت فشار قرار میگیرد و بالاخره مجبور میشود با حضور پسرش در جمع سربازان ارتش موافقت کند. در پایان سرهنگ یورک موفق میشود به کمک هنگ خود بچهها را از دست سرخپوستها نجات دهد و خود زخمی میشود.
آن چه فیلمهای فورد در این دهه بازنمایی میکنند دغدغههای متفاوت و تا حدودی عینی شده اوست. از نگاه به مسائل تبعیض نژادی گرفته تا اهمیت جنگیدن و ترجیح منافع جمعی. تمام این موضوعات و مضامین برای جان فورد اهمیتی فراوان دارد. او نمیخواهد فیلمی بسازد که صرفا کارنامه کاریاش را وسعت بخشد، بلکه فیلم میسازد تا برای همیشه در تاریخ، ماندگار بماند.
نظرات
درود بر شما
ممنونم ازتون لطف دارید. خوشحالم که خوندید
به به
چه مقاله ای
از چه کسی
خدای سینما
به جرئت میتونم بگم اگر جان فورد نبود ، سینما به شکل امروزی نبود و ما اصلا کارگردان هایی مثل برگمان ، اورسن ولز ، اسکورسیزی ، اسپیلبرگ و.. را به شکل امروزی نداشتیم
جان فورد بینظیر و بدون تکراره. درود بر شما دوست عزیز
درود بر شما
چرا سه گانه سواره نظام؟ با احتساب سواره نظام (۱۹۵۹) که میشه چهار فیلم درباره سواره نظام. فکر کنم تنها تفاوت آخری با سه تای قبلی در این هستش که آخری در monument valley ساخته نشده.