وقتی صحبت از هنر هفتم، سینما و مشتقات آن میشود، قطعا به یاد چندین و چند فیلم میافتید و با خاطرهسازی آنها و لحظات خوبی که برایتان ساختند، احساس رضایت میکنید ولی آیا این حس رضایت یا استقبال از آثار سینمایی، فقط و فقط به ذات و ماهیت اصلیِ سینما مربوط میگردد؟ جواب خیر است، چرا؟ تاثیر سینما در ساخت بستری مناسب و اعطای قدرتی برای جولان دادن و خودی نشان دادنها، غیر قابل انکار است ولی آن چیزی که سینما را معنا میدهد، موضوعاتی میباشد که با عنوان «ژانر»، سالیان سال در کنار هر فیلمی میدرخشیدند و ما را به عنوان بیننده، ترغیب یا منع میکنند. این ژانرها هستند که با وجود خود به مانند یک هدف، به سینما ماهیت و سرشت میبخشند و در مجموع یک اثر سینمایی را تقدیم میکنند. برای تفهیم بهتر میتوانیم به اصطلاح اگزیستنسیالیسم بپیوندیم و زندگی را همانند سینما و هدف را به عنوان ژانرهای مختلف که معنا دهنده زندگی هستند به حساب آوریم.
و اما پرونده «۵ + یک و نیم»؛ در این پرونده سعی دارم تا با دست گذاشتن بر روی ژانرهای خاص و به قول معروف کمتر دیده شده (یا به بیانی دیگر، ژانرهایی که کمتر کسی دربارهی آنها صحبت کرده است و در معروفترین سایتهای سینمایی دنیا نیز، رد پایی از آنان نیست)، حرف بزنم و به معرفی ۷ فیلم در ژانر نامبرده، بپردازم (این هفت فیلم میتوانند به عنوان یک کالکشنی از فیلمای سری چندگانه یا تریلوژی نیز معرفی شوند و صرفا یک فیلم منحصر به فرد نباشند). ۵ فیلم از ۷ فیلم، در اصلیترین شاخهی معرفی این سری پروندهها قرار میگیرند و ۲ فیلم دیگر نیز با شرط و شروطی در این لیست راه پیدا میکنند. القاب این دو فیلم به ترتیب (فیلم ششم: عددِ یک و فیلم هفتم: عددِ نیم)؛
فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پروندهی آن هفته نباشد ولی به همان میزان مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم میکند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا میکند (حسِ تضاد و ترادف با هم).
فیلم هفتم: این فیلم همانطور که از لقبش معلوم است (اختصاص دادن عدد «نیم» به فیلم هفتم)، دورافتادهترین و آندرریتترین فیلم پرونده میباشد و به عنوان فیلمی که از آن کمتر صحبت شده است، در آخر مقاله معرفی خواهد شد.
پرونده ۵ + یک و نیم: سینمای انگیزشی
عموما همه چیز خاستگاهی دارد و با قوانین سببی میتوان به وجودیت آن پی برد و سینمای انگیزشی نیز نشات گرفته از یک منبع بسیار قدرتمند است؛ منبعی به نام «هدف». خب اساسیترین سوال، هدف چیست؟ آیا همین عنصر (هدف) میباشد که زندگی را معنا میدهد و دلیلی برای زیستن است؟ یا شاید این اهداف هستند که مجموعی از آنان، به ما مفهوم زندگی را میفهمانند و در گوشمان زمزمه میکنند که تکانی به خودت بده و نگذار آرزوهایت پوچ شوند. حتی احتمال دارد با وجود چنین انرژی مثبتی برای مقابله با مشکلات و رسیدن به اهداف، بار دیگر بترسیم؛ نه از خودِ هدف بلکه از نتیجهی آن. ممکن است نتیجه مثبت نباشد؛ ممکن است همه چیز آن طور که باید پیش برود، پیش نرود؛ ممکن است زمین و زمان دست به دست هم بدهند که ثابت کنند تو نباید به اهدافت برسی؛ و هزاران بار ممکن است …
همهی ما نتیجهی منفی شکست را میدانیم و تبعات بسیار سخت آن را لمس کردهایم و جملات انگیزشی بسیار زیادی هم از عدم تسلیم شدن و مقابلهی همهجانبه با مشکلات شنیده و خواندهایم ولی این بار نمیخواهم با چند مثال از جملاتِ همیشگی انگیزشیِ بزرگان که فقط ممکن است برای خودشان کارساز بوده باشد، حرفی به میان بیاورم. تمامی ما انسانها قوانین و تزهای فکری خودمان را داریم؛ لازم نیست از واژگان کلیشهای Never Give Up و امثال آن برای خودمان در دفترچه و یا برگهای بنویسیم و همیشه به آن بنگریم و با آن امید بگیریم؛ مهمترین امر، خلق «واژگان» خاص خودمان است؛ ما آمدهایم تا متفاوت باشیم با همه کس و همه چیز. «واژگان» انگیزشی یک انسان میتواند یک کلمه باشد، یک شئ، یک تِز، یک اصل و یک گذشته باشد. گذشتهای که درس میدهد نه همانند آیندهای که ماحصل نادانی گذشته است. واژگان خاص خود را بیابید و در کنارش الهام بگیرید؛ از کتابها، از موسیقی، از فیلم و حتی جملات انگیزشی کلیشهای؛ فقط الهام بگیرید و تقلید نکنید و خودتان باشید.
اکنون نوبتی هم باشد، نوبت معرفی ۵ + یک و نیم فیلم لیستمان است، بدون اتلاف وقت به سراغ ۷ فیلم انگیزشی این پرونده برویم. نکتهی جالبی که در مورد پروندهی این هفته وجود دارد، فراگیر بودن آن است. فراگیری به این جهت که از هر نوع ژانر و زیرژانری در آن خلاصه شده و برای تمامی سنین مناسب است.
نکته: لیست ترتیب خاصی ندارد و رتبهبندی صرفا به صورت رندوم برای معرفی (تعدادی از بهترینها) لحاظ شده است.
نکته: اگر فیلمهای لیست را تماشا نکردهاید، ممکن است با خواندن توضیحات آن، کمی داستان فیلم برایتان اسپویل شود. پس اگر فیلمی را از لیست ندیدهاید، به خواندن اسم و خلاصه داستانی که در پایان معرفی هر فیلم نوشته میشود، بسنده کنید.
یکم؛ Whiplash:
با وجود Whiplash، اگر بخواهم لقبی برای شروع این پرونده در نظر بگیرم، واژهای جز شروع طوفانی به فکرم نمیرسد؛ «شلاق» آمده است که هم ضد کلیشه باشد هم از کلیشهایترین موضوع سخن بگوید. «Whiplash» در قامت یک فیلم انگیزشیِ تمام و کمال کاملا استوار است و کم و کاستی در آن مشاهده نمیشود. حتما مثل من قبول دارید که مهمترین امر در فیلمهای انگیزشی، جلا بخشیدن به حس سمپاتیک کاراکترهای در راه رسیدن به هدف هستند. اندرو نیمن (با هنرنمایی بسیار خوب مایلز تِلِر) همان کاراکتر تماما سمپاتیک داستانمان است که با وجود هزاران مشکلی که در مسیر موفقیتش وجود دارد، باز هم کم نمیآورد و نمیخواهد در مقابل فردی به اسم فلچر، عاجز و درمانده باقی بماند. از فلچر گفتیم و قطعا نمیتوانیم از هنرنمایی بینظیر و قدرتمند جی کی سیمونز حرفی به میان نیاورم و از سکانسهای اعجابانگیزی که با وجود فلچر ماندنیتر شدند نگویم؛ «فلچر، بیشتر از اینکه موزیسین باشد، همانند یک شکنجهگری است که به خوبی از انسانها شناخت دارد و به نوعی روانشناسی معکوس مثال زدنیای را به نمایش میگذارد و برای تشریح بهتر آن، سکانسی از فیلم را بازگو میکنم. او در ابتدا برای اندرو، خاطرهای از چارلی پارکر (نوازندهی آمریکایی ساکسیفون) تعریف میکند و از سنجی میگوید که از سوی جو به سمت چارلی پرتاب شد و او برای رسیدن به هدفش و به دلیل جبران ضعف و شکست خود، به یک نوازندهی معروف به اسم (bird) تبدیل میشود. این داستان تا این لحظه آموزنده است ولی در عرض چند دقیقهی بعد، فلچر، صندلی خود را به طرف اندرو پرتاب میکند و دلیل آن هم عدم تناسب اندرو با ساز دلخواه او است. کار او (فلچر) فقط خلاصه به پرتاب کردن صندلی نیست بلکه او با دشنامها و فریادهای بیامان و تخریبهایی که نسبت به اندرو انجام میدهد، باز به همان اقدام خشونتآمیز و بدون منطق آموزشی خود رو میآورد که بیش از پیش ما را با این کاراکتر آشنا میکند و باعث جنبش درونی در اندرو میشود و کلیک شروع جدیت و قطعیت اندرو را در این مسیر میزند».
خلاصهی داستان: «اَندرو نیمن» که از دوران کودکی، علاقهی شدیدی به موسیقی داشته، برای پیشرفت در زمینهی نواختن درام، وارد هنرستان «شیفر» میشود. او در آنجا با استادی به نام «فلِچر» آشنا میشود که سبک آموزشی بسیار متفاوتی داشته و با بیرحمی تمام با هنرجویان خود رفتار میکند. به همین ترتیب، بزرگترین چالش «نیمن» برای ادامهی مسیر هنریاش آغاز میشود و او علاوه بر تلاشش برای رسیدن به هدف، باید خود را نیز به فلچر اثبات کند و در این راه …
دوم؛ Dead Poets Society:
«انجمن شاعران مرده» که رابین ویلیامز در آن نقش آفرینی میکند. به نظرم جملهی قبل کاملا کافی است؛ کافی است تا شما با این دو اصل به سراغ تماشای این فیلم بروید: اول، وجود فیلم «انجمن شاعران مرده» در این لیست (یعنی لیست انگیزشی)؛ دوم، وجود بازیگری چون رابین ویلیامز فقید در این فیلم. از دیدگاه من این فیلم دیگر نیاز به معرفی ندارد چون مطمئنم میدانید که رابین ویلیامز چگونه در فیلمهای انگیزشی خوش میدرخشد! فیلم در یک مدرسهی پسرانه جریان دارد و با محوریت چندین و چند دانشآموز که همکلاسی و دوست یکدیگرند، ادامه مییابد. در کنار دانشآموزان، معلمی با نام جان کیتینگ (با نقشآفرینی بینظیر ویلیامز) جذابترین کلاسِ درس مدرسه را رقم میزند و دانشآموزان را برای آموزش راه و رسم درست زندگی، پدرانه درس میدهد و با آنان رفتار میکند. فیلم با شعارهای پسران دبیرستانی و حزبی به نام انجمن شاعران مرده، شعارمحور به پیش میرود و این رابین ویلیامز است که با خلق کاراکتری چون جان کیتینگ، فیلم را از باتلاق شعارزدگی نجات میدهد و به مفاهیم بسیار ارزشمندی چون روابط خانوادگی، عشق و رسیدن به آن، تناسب هدف و عمل در راستای آن و حتی فلسفه پا میگذارد و در تمامی آنها، با موفقیتی نسبی، سربلند بیرون میآید. با توجه به کارنامهی رابین ویلیامز، در کنار این فیلم میتوانستم از فیلم «Good Will hunting» نیز نام ببرم که همانند «Dead Poets Society» یک اثر انگیزشی درست و حسابی است ولی با مقایسهی بین هر دو فیلم، به انتخاب اثر «انجمن شاعران مرده» رسیدم.
خلاصهی داستان: نیل، تاد، ناکس، چارلی، ریچارد، استیون و جرارد دانشآموزان سال اول کالج ولتن هستند. نیل و تاد تحت نظارت شدید خانوادهشان هستند که اصرار دارند پسرانشان دکتر و وکیل شوند، اما تاد میخواهد نویسنده شود. در شروع سال تحصیلی جدید استاد ادبیات انگلیسی عوض میشود و فردی به نام جان کیتینگ جایگزین معلم قبلی میشود. روش تدریس کیتینگ با آنچه دانشآموزان پیشتر به آن عادت داشتند، کاملاً متفاوت است. او دیدگاهی نو نسبت به ادبیات دارد و از دانشآموزانش نیز میخواهد با نگاهی تازه به چیزها نگاه کنند و …
سوم؛ Forrest Gump:
شاید بیشترین حس شخصیت آنتی پاتیک این لیست را تام هنکس با فارست گامپ به ما القا میکند. اساساً نیاز هم نیست که با فارست همذاتپنداری کنیم و با علایق و اهداف او همراه شویم، چون اصلا هدفی ندارد و جز یک مسیر یک خطه که در ذهنش پُر رنگ شده است، مسیرِ دیگری یافت نمیشود. گامپ نمادی از یک انسان با دلی پاک و صاف و ساده میباشد که در مسیر پُر پیچ و خم زندگیاش، هیچ سنگلاخی را نمیبیند و همه چیز را ساده میپندارد. شاید گامپ فقط در ظاهر با دیدگاهِ ساده انگارانهاش این گونه جلوه کند و در باطن انسانی با افکار بلند باشد. جدا از فارست گامپ و شخصیتش، ما به عنوان بیننده با چندین و چند هدف والا که هر کدام نیز نیازمند سالیان سال تلاش و ریاضت است، آشنا میشویم و راه رسیدن به هر هدفی را باید با مفاهیم فلسفی فیلم «فارست گامپ» ترکیب کنیم. «فارست گامپ» تماماً از نظریه شبه “تیغ اوکام” بهره میبرد و با ساده انگاری زیادی با اهداف کنار میآید. در کنار مفاهیم عمیق «فارست گامپ»، باید به هنرنمایی با ظرافت تام هنکس دقت کنیم و حالات چهره، رفتار و منشهای او را در قالب انسانی با ضریب هوشی پایین که در تار و پود فیلم جا افتاده است، درک کنیم.
خلاصهی داستان: داستان این فیلم دربارهی فردی به نام «فارست گامپ» میباشد که روی نیمکت نشسته و منتظر اتوبوس است. او در همانجا، برای افراد مختلف، گوشههایی از داستان زندگی خود را نیز تعریف میکند که مصادف با اتفاقات مهم دوران تاریخی آمریکا نیز میباشد.
چهارم؛ The Perks of Being a Wallflower:
تفاوت چشمگیر چهارمین فیلم از این پرونده نیز با دیگر فیلمهای معرفی شده، بسیار مشهود است. «مزایای گوشهگیر بودن» فیلمی در ژانر بلوغ و درام میباشد که بر اساس رمانی به همین نام با نویسندگی استیون شباسکی در سال ۱۹۹۹ عرضه شده بود. «مزایای گوشهگیر بودن» نمونهی بارز یک فیلم تینایجری انگیزشی میباشد که نه قصد شعار دادن دارد و نه میخواهد به مخاطبانش آموزش دهد که چگونه زندگی خود را جهتدار کنند. این اثر صرفا از زندگی چارلی (لوگان لرمن)، پسر بچهی دبیرستانی، که با توجه به اتفاقات پیش آمده که دلیلی بر اضطراب و افسردگی وارده بر آن است، میگوید. چارلی دوستی ندارد و در دبیرستانی که جدیدا در آن ورود پیدا کرده است، تک و تنها است؛ او منزوی و گوشهگیر و درونگراست؛ دوستانی پیدا میکند و با آنان به زندگی خود، حتی برای مدتی اندک، سمت و سو میدهد و از آن دوران سخت تنهایی و تاریکی، فاصله میگیرد. چارلی با پاتریک (ازرا میلر) و خواهرش سم (اما واتسون)، یک اکیپ دوستانه را تشکیل میدهد و با زندگی آنان همگام میشود. همانطور که گفتم «مزایای گوشهگیر بودن» با مفاهیم انگیزشی که تا به الان با آنان مواجه بودیم، متفاوت است و از آن مدل فیلماست که به جای هدیه دادن ماهی، ماهیگیری را به ما میآموزد.
خلاصهی داستان: چارلی (لوگان لرمن) نوجوانی گوشهگیر و منزوی است که به تازگی وارد دبیرستان شده است. چارلی هیچ دوستی ندارد و اوقات فراغتش را با نوشتن نامه به دوست خیالیاش پر میکند. او در مدرسه مدام مورد آزار دانشآموزان سالهای بالاتر قرار میگیرد اما سعی میکند با این موضوع کنار بیاید. یک شب که چارلی به ورزشگاه رفته تا بازی فوتبال را تماشا کند با یکی از همکلاسیهای خود به نام پاتریک (ازرا میلر) برخورد میکند و سپس با خواهر ناتنی او یعنی سم (اما واتسون) آشنا میشود و …
پنجم؛ The Pursuit of Happyness:
«The Pursuit of Happyness» یا «در جستجوی خوشبختی» همان اثریست که دقیقا در خور تیتر پرونده میباشد، نه بیشتر نه کمتر؛ یک فیلم تماماً انگیزشی بر اساس یک داستان واقعی و شخصیتهای حقیقی. این اثر از جهاتی به دلیل وجود داستان واقعی در بکگرندش، کمی از لحاظ شعارزدگی ضربه میخورد و به واسطهی فیلمنامهی خطی و سادهاش، تاثیرش بر مخاطب را کاهش میدهد ولی همچنان نمیتوان لیستی از فیلمهای انگیزشی نام برد و اسم «در جستجوی خوشبختی» را نیاورد. ویل اسمیت باتجربه و پسرش (جیدن اسمیت) در این فیلم به ایفای نقش کریس گاردنر و فرزندش میپردازند و شیمی بسیار جذاب میان آنان، از نقاط مثبت فیلم به حساب میآید. تحمل سختی و مشقتهای بسیار زیاد برای رسیدن به هدف، از اصول این اثر به حساب میآیند و ممکن است سرمشق مناسبی برای شروع در کسب و کارهای چالش برانگیز و ریسکی باشد.
خلاصهی داستان: اوایل دههی ۱۹۸۰ «کریس گاردنر» به سرش میزند تا کاری را در بورس نیویورک امتحان کند که در آن جا فقط یکی در بین بیست نفر میتواند روی داشتن شغلی تماموقت با دستمزدی خوب حساب کند. حتی وقتی همسرش به خاطر این انتخاب او را ترک میکند و اوضاع بدتر و بدتر میشود کریس به اتفاق پسرش دو دستی به رؤیایش میچسبد و …
ششم؛ Into the Wild:
یادآوری: فیلم ششم: فیلمی که شاید محوریت اصلی آن مربوط به ژانر نامبرده در پروندهی آن هفته نباشد ولی به همان میزان مربوط به موضوع است و یک نوع حس پارادوکسیکال را به ما تقدیم میکند. این فیلم شاید نتواند در لیست اصلی وجود داشته باشد ولی با دیدن آن، حس و حال ژانر صحبت شده را القا میکند (حسِ تضاد و ترادف با هم).
«به سوی طبیعت وحشی» همان فیلمی است که حس پارادوکسیکال انگیزشی را به ما میدهد که در حین دیدن این اثر، نمیدانیم که باید با شخصیت اصلی آن همراه شویم و همه چیز را با رادیکالیترین شکل ممکن نقد کنیم و به جنگ علیه دوران مدرن انسانی برویم یا فلسفهی کهنهی خود را از خود دور کنیم و همانند بعضی از انسانها، از دوران مدرنیسم لذت ببریم. “آیا دل سپردگی بیش از حد کریستوفر مککندلس به طبیعت و زندگیِ دور از مدرنیته، به عنوان یک شیوهی درست زندگی خطاب میشود؟ در همین لحظه که به دنبال جواب سوال خود هستیم، عاقبت ناراحتکنندهی مککندلس، جلوی دیدگانمان رژه میرود و بار دیگر و درست در لحظهای که باید تصمیم بگیریم و به سوالی که پیشتر در ذهنمان به وجود آمده، یک جواب قطعی دهیم، از دیدگاه خود منصرف میشویم”. دیدن این اثر شاید به بعضی از مخاطبان آن حس رضایت از رسیدن به هدف و آرزوها را هدیه دهد و در تعدادی دیگر، دقیقا حسی برعکس با آن.
خلاصهی داستان: این فیلم به زندگی «کریستوفر مککندلس»، دانشجوی دانشگاه «اموری» که یک ورزشکار نیز هست میپردازد. «کریستوفر» پس از فارغ التحصیلی، تصمیم میگیرد تا همهی ۲۴ هزار دلار پساندازش را به موسسهی OXFAM (که یک نهاد خیریهی بینالمللی است) اهدا کند. او حتی کیف پولش را نیز از بین میبرد و به سمت آلاسکا سفری را آغاز میکند تا در دنیای وحشی و دور از تمدن زندگی کند. او همراه خود تنها یک دوربین و یک اسلحهی شکاری میبرد. «کریستوفر» در طول سفر با آدمهایی مواجه میشود که قبل از برخورد با سختیها و مشکلات طبیعت وحشی، مسیر زندگی او را تغییر میدهند و …
هفتم؛ ۸ mile:
یادآوری: فیلم هفتم: این فیلم همانطور که از لقبش معلوم است (اختصاص دادن عدد «نیم» به فیلم هفتم)، دورافتادهترین و آندرریتترین فیلم پرونده میباشد و به عنوان فیلمی که از آن کمتر صحبت شده است، در آخر مقاله معرفی خواهد شد.
«هشت مایل» داستان زندگی رَپر معروف، امینم، و چگونگی فاصله گرفتن آن از زندگی دشوارش است (البته با کمی تحریف). امینم را در این فیلم با اسم بانی ربیت به همراه مادرش در یک تریلی کانکس خارج از دیترویت (حاشیهی شهر) مشاهده میکنیم که در دوران شکوفایی رپ، آن هم رپی که سردمداران آن سیاه پوستان آمریکایی بودند، خودی نشان میدهد و طرفداران خود را پیدا میکند. امینم به عنوان یک سفید پوست در بین جماعتی که استارت رپ را زده بودند، با مشکلات زیادی روبهرو میشود و برای رسیدن به علاقهی خود، دست به هر کاری میزند. شاید اگر بخواهیم به سراغ هر لیست انگیزشی برویم، خبری از «۸ mile» نباشد و این فیلم در مقابل دیدگان سینمابینان محو شده باشد و فقط در یاد و خاطرهی دوستداران امینم ماندگار مانده باشد؛ مخصوصا آن که امینم با اجرای آهنگ lose yourself، حس و حال عجیبی را تدارک میبیند و این مارشال مدرز است که با لحن خاص، سرعت بالای رپ خوانی و تکستهای موزیکش، انگیزهای از جنس نو میدهد.
خلاصهی داستان: یک رپر جوان (Eminem) که با مشکلات زندگیاش دست و پنجه نرم میکند، میخواهد تمام تلاشش را برای استفاده از آخرین فرصتش به کار گیرد و خودی نشان دهد. اما مشکلاتی که سر راهش قرار میگیرند، باعث دو دلی او میشوند و …
نظر شما چیست؟ آیا فیلمهای معرفی شده را دیدهاید؟ قطعا فیلمهای بیشتری برای جای گرفتن در لیست وجود دارند ولی با احتساب محدودیت ۵ فیلم برتر مواجه بودیم و مجبور به فیلتر تعدادی از بهترینها شدیم.
این سری از مقالات با موضوعات بسیار متنوع ادامه دارد …
نظرات
ممنون از آقای بزرگی بابت جمع آوری لیست.whiplash رو پیشنهاد میکنم حتما همه دوستان ببیند :yes:
ممنون از لطف شما دوست عزیز.
لیست معرکه ای بود آقای بزرگی خسته نباشید
تقریبا همه رو دیدم ولی با pursuit of the happiness از همشون بیشتر همزاد پنداری کردم
پیشنهاد میکنم اگرفیلم intouchable یا همون دست نیافتنی هارو ندیدین حتما ببینین میشه انگیزشی معرفیش کرد
داستان زیبایی هم داره و بیوگرافی هم هستش :yes:
درود بر شما. ممنون از توجهتون.
بله کاملا با شما موافقم. the intouchables هم فیلمی به شدت حال خوب کن و پکیج خوبی برای معرفی در لیسته. مخصوصا با اون موسیقی بسیار دلنشینش
فارست گامپ با بازی تام هنکس و کارگردانی رابرت زمکیس در یک کلام محشره،به شدن توصیه میکنم این فیلمو چندین بار تماشا کنید و نهایت لذت رو ببرید
آقا مرسی
مرسی
عجب لیستی
ممنون از محبتت.