مردی که پوستش را فروخت آخرین ساخته کوثر بن هنیه فیلمی است در خصوص مصائب و سختیهای مردم سوریه که در بخش بهترین فیلم خارجی زبان اسکار ۲۰۲۰ نامزد دریافت جایزه شد. فیلم با نصب قابی به دیوار آغاز میشود که درون آن قاب پوست انسان همراه با امضای هنرمند قرار دارد و در انتها با همین نما نیز به پایان میرسد. اهمیت این آغاز و پایان مشابه، در مضمون اصلی اثر یعنی آزادی نهفته است. میل به آزادی و گریختن از آن توسط سم علی شخصیت اصلی فیلم از همان ابتدا که بیجهت توسط ماموران سوری دستگیر میشود وجود دارد. سم در کنار نامزدش عبیر در اتوبوس نشسته و معذب بودن دختر طوری است که انگار هزاران چشم آنها را میپاید. از سم میخواهد رفتار عادیتری از خود نشان دهد و سم بلافاصله از کنار او برمیخیزد و روی صندلی دیگری مینشیند. این صحنه نقطه آغازی بر جدایی و فاصلهای است که در ادامه فیلم بین این دو زوج عاشق به وجود میآید. سم که میخواهد در برابر چشمها و حرفهای دیگران منفعل نباشد از سر جایش بلند میشود و ضمن صحبت چند کلمهای در خصوص آزادی، از حاضران میخواهد که اگر کسی عقد خواندن بلد است بین او و عبیر عقد بخواند. این افتتاحیه شخصیتی را ترسیم میکند که جنگ تمام زندگیاش را تسخیر کرده و به چیزی جز آزادی فکر نمیکند. سم به خاطر همان چند کلمهای که درباره آزادی صحبت میکند به زندان میافتد و این قضیه اثباتی است بر خفقانی که فیلمساز قصد دارد ترسیماش کند. بن هنیه آنقدر فضای کشور سوریه را تلخ نشان میدهد که تنها راه رهایی از آن گریختن به وطنی دیگر است. برای همین هم است زمانی که سم در حضور بازجوی سوریه نشسته و بازجو از او سوالاتی میپرسد، پنجره پشت سر سم را باز میگذارد تا او فرار کند. در این نما نوری که از بیرون به داخل اتاق بازجویی تابیده تنها عنصر درخشان تصویر است و فرار تنها راه امیدبخش قهرمان برای ادامه زندگی است.
خفقان و ظلم مدنظر فیلمساز تنها در شخصیت علی خلاصه نمیشود بلکه عبیر نیز مجبور است با مردی به نام زیاد ازدواج کند. فیلم در پرده اول از توضیح درباره علت این ماجرا طفره میرود اما با نگاههای نگران عبیر به سم و همچنین لحظات تنهایی او میتوان به چرایی این پیوند پی برد.
زمانی که سم به صورت قاچاقی از مرز سوریه خارج میشود و به لبنان میرسد روایتی چندگانه جایگزین شاهپیرنگ اصلی اثر میشود. از اینجا به بعد با سه پیرنگ متفاوت روبهرو هستیم که به واسطه رابطه سم و عبیر، درهمتنیده میشوند. یکی از این پیرنگها مربوط به سازوکارهای هنری و گالریها و دیگری مربوط به جنگ داخلی سوریه است. سم که به دلیل بیپولی در لبنان شغل نه چندان باارزشی یافته باز هم به نان شب خود محتاج است. او برای اینکه خود را سیر کند شبها به گالریها میرود تا از سلف مربوط به غذاها استفاده کند. در یکی از همین سرکشیهای او به گالریها هنرمندی به نام جفری او را میبیند و به او پیشنهاد کاری میدهد. او که میداند سم تحت فشار مهاجرت غیرقانونی خود قرار دارد تصمیم میگیرد تا ایدهای که مدتها ذهنش را درگیر کرده با سم در میان بگذارد. سم برای اینکه پیشنهاد جفری را قبول کند با خود کلنجار میرود تا اینکه بعد از اولین تماس اینترنتی با عبیر تصمیماش قطعی میشود. در واقع فیلمساز در این وهله از فیلم با کنار هم قراردادن دو مانع که برایندشان استیصال سم است، اقناع خوبی برای پذیرش این موضوع از جانب سم مهیا میکند. سم تصمیم بزرگی به قیمت تمام زندگیاش میگیرد و آن تبدیل شدن به یک اثر هنری است. او اجازه میدهد تا جفری پشت کمرش تصویری راجع به ویزا خلق کند. داستان فیلم از اینجا به بعد تا پایان پرده دوم و اوایل پرده سوم بیشتر در اختیار پیرنگ هنر مدرن و روابط سودجویانه قرار میگیرد. داستانی که خاستگاهی در واقعیت دارد و ملهم از یکی از جنجالیترین هنرمندان نومفهومگرای بلژیکی به نام تیم دلووی است که در سال ۲۰۰۶ با خالکوبی تصویری از مریم مقدس بر پشت فردی آلمانی به نام تیم اشتاینر او را عملا به یک اثر هنری زنده بدل کرد. اثری که به مبلغ ۱۵۰ هزار یورو به یک کیوریتور آلمانی فروخته شد و یک سوم این مبلغ به خود تیم تعلق گرفت. در فیلم زمانی که جفری مشغول طراحی بر روی کمر سم است، آهنگی نواخته میشود و سم با چشمان بسته خود را رها کرده و همزمان در حال تحمل درد است. گویی زمان آن رسیده که از واقعیت خود جدا شود و برای داشتن زندگی بهتر به شیای هنری تبدیل شود. جفری بعد از اینکه کارش را تمام میکند جلوی دوربین حاضر میشود و از آزاد بودن هنر میگوید در حالی که خودش آزادی یک انسان را سلب کرده است و زمانی که سم از او میپرسد تا چه موقعی باید جلوی دوربین بنشینم، جفری در جواب به او میگوید تا آخر عمر. فیلمساز تا همینجا بر مضمون مدنظرش تاکید میکند اما زمانی که بیش از اندازه میل به وضوح دیدگاه خود پیدا میکند، فیلم از بیان سینمایی خود فاصله میگیرد و زیرمتنی باقی نمیماند. مثلا زمانی که سم در موزه نشسته و کمرش را در معرض دید مخاطبین قرار داده، زنی که راهنمای موزه است تمام آن چیزی را که فیلمساز میخواهد تدریجا و در طول فیلم به آن برسد را بیان میکند و همین موضوع از ارزش اثر میکاهد. از اینجا به بعد اشکال عمده فیلم این است که در پرداخت عناصر فرعی و مصالحی که وظیفهشان کمک به پیشرفت روایت است دقت کافی به خرج نمیدهد. به نظر میرسد علاقه و میل بیش از اندازه فیلمساز به موضوعی که در موزه کشف کرده باعث شده از توجه به جزئیات غافل بماند.
بن هنیه تلاش میکند تا با مطرح کردن مسائل مربوط به آوارگان سوری به استثمار و بهرهکشی از آوارگان و پناهندگان اشاره کرده و شرایط دشواری که یک مهاجر ممکن است به آن دچار شود را گوشزد کند اما در این بین مشکل اصلی فیلمنامه را باید در پرداخت کاراکتر سم، چه از لحاظ ارتباط با کشورش سوریه و چه از لحاظ شخصیتپردازی جستوجو کرد. تماسهای سم با خانواده خود در سوریه هیچ کارکردی در پیشبرد داستان ندارند و حتی زمانی که سم متوجه میشود دو پای مادرش قطع شده هیچ عمل کنشمندی را از او نمیبینیم. گویی این صحنه تنها به این دلیل وجود دارد که بار دیگر به مخاطب ملیت سم را یادآور شود و در کنار آن اشاره کوتاهی به ظلم رفته بر آنان کند. حتی از میانه فیلم به بعد زمانی که حامیان مهاجر سوری به سراغ سم میآیند تا او را حمایت کنند فیلمساز به قهرمان خود خیانت میکند و او را در جایگاهی قرار میدهد که مخاطب با او همذاتپنداری نکند و در عوض حتی به او تنفر داشته باشد. سم با حامیان مهاجر برخورد بدی میکند و بدین ترتیب نشان میدهد که آنچنان از این قرارداد ناراضی نیست. از طرفی او به موقعیت و جایگاه خوبی از لحاظ مالی دست یافته و از لحاظ ارتباط با عبیر کار سخت و پیچیدهای را پیشرو ندارد، تنها مانعاش زیاد، همسر عبیر است که او نیز شخصیتی معلق بوده و تا انتها مشخص نمیشود به کجا وابسته است و دارای چه قدرتی است که عبیر مجبور شده با او ازدواج کند.
فیلم در پرده پایانی به علت شیوه روایی مغشوش در پرداختن به پیرنگهای فرعی و ناتوانی در عدم جمعبندی این پیرنگها در تصادم با یکدیگر، یک توئیست (چرخش) را به فیلم تحمیل میکند. توئیستی که در ۱۵ دقیقه پایانی فیلمنامه با شتابزدگی همراه میشود و میتوان آن را ناشی از «ته کشیدن» ایدههای فیلمنامه نویس دانست. فینال بیمنطق و بدون پشتوانه داستانی که بدون هیچ زمینهچینی منطقیای رخ میدهد، اگر چه به شکل منفرد و مستقل باعث غافلگیری بیننده میشود ولی نمیتوان آن را ماحصل یک جریان درست و دقیق متشکل از داستانها و روایتهای منسجم دانست. به همین علت بیرون از کلیت فیلم جای میگیرد و قادر به نجاتش نیست.
نظرات