این روزها که صدای العطشِ مردم خوزستان بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد از خود میپرسیم در کنار سینمای جنگی که بهحق و در پی هشت سال جنگ تحمیلی شکل گرفت، چند درام اجتماعی را به خاطر داریم که مردم همواره محروم این استان و مصائبشان را در آن دیده باشیم و این استان چه جایگاهی در سینمای ایران داشته و دارد؟
برای اکثر قریب به اتفاق کارگردانهای ایرانی ساخت فیلم اجتماعی نسبت به دیگر ژانرها اولویت دارد. علاقهای که ابتدا میتوان در توان و بضاعت محدود سینما جستوجویش کرد و از زاویهای دیگر در سوژهها و مشکلاتی که فیلمساز در اطرافش با آن درگیر است.
فقر، مسائل زنان، بیکاری، بیآبی و خشکسالی، سرکوب، مشکلات خانوادگی، اعتیاد و بحرانهای اخلاقی از قبیل دروغ و خیانت و… عمده محورهایی است که دستمایه کارگردانها برای ساخت فیلمهای اجتماعی میشود. آنچه از نظر جامعهشناسان برمیآید این است که بسته نگهداشتن این دملهای چرکین به تطهیر جامعه نخواهد انجامید، اصرار بر مخفیکردن مشکلات نمیتواند شرایط جدیدی همراه داشته باشد و راهکارها تنها با بیان عریان مسائل است که عیان میشود. در این میان طبیعتا هرچه شهر و استانی محرومتر، این قبیل دملهای چرکینش بیشتر، چرک و خونابهای که روزی سرانجام طاقت مردم را طاق و فریادشان را بلند خواهد کرد.
خوزستان از جمله این استانهاست. استانی که این روزها صدای العطشِ آن بلندتر از هر زمان دیگری به گوش میرسد اما در کنار سینمای جنگی که بهحق و در پی هشت سال جنگ تحمیلی شکل گرفت، چند درام اجتماعی را به خاطر داریم که مردم همواره محروم این استان و مصائبشان را در آن دیده باشیم و این استان چه جایگاهی در سینمای ایران داشته و دارد؟
«دونده»؛ میخواهیاش؟! برو بگیرش!
«من «دونده» را رفتم آبادان بسازم، دیدم دارد میسوزد، پالایشگاهها، تمام سیاه، من دونده را در ۱۱ شهر ساختم… من میدانستم چه میکنم و میدانستم میماند… میدانستم جای این فیلم خالی است… میگوید میخواهیاش؟ برو بگیرش! در هیچ شرایطی خودت را نباز و در هر شرایطی مبارزه کن.» این بخشی از صحبتهای امیر نادری است در مورد یکی از آثار تاهمیشهماندگارش در سینمای ایران؛ «دونده».
داستان نوجوانی به نام امیرو که رویایش سفر به آنسوی خلیج فارس است. نوجوانی که زندگیاش را با جستوجو میان آشغالها و جمعآوری و فروش بطریهای خالی، فروش آب یخ، واکسزدن کفش فرنگیها و کارهایی از این دست میگذراند. نوجوانی که میآموزد راهی جز آموختن ندارد. نوجوانی که وقتی «الفبا» را میآموزد فریاد میزند و وقتی در رقابت با دیگران به «یخ» میرسد سر از پا نمیشناسد.
امیر نادری این فیلم را سال ۱۳۶۳ ساخت و توانست با دریافت جایزه از جشنواره سهقاره نانت (۱۹۸۵) و کسب جایزه ویژه جشنواره بینالمللی فیلم سنگاپور (۱۹۸۵) توجه جهانیان را به سینمای ایران جلب کند. فیلمنامه این اثر را بهروز غریبپور و امیر نادری نوشتند و بازیگرانی چون مجید نیرومند، موسی ترکیزاده، علیرضا غلامزاده، علی پاسدارزاده و شیرزاد بشکال در آن بازی کردند. تدوین این اثر توسط بهرام بیضایی انجام شد و کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان تهیهکننده آن بود.
«آبادانیها»ی عیاری و سایه «دزد دوچرخه»ی دسیکا
«آبادانیها» به نویسندگی و کارگردانی کیانوش عیاری اقتباسی از «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا، فیلمساز ایتالیایی بود. عیاری این فیلم را با بازی بازیگرانی چون سعید پورصمیمی، حسن رضایی، بهروز رضوی، سعید شیخزاده و… در سال ۱۳۷۱ ساخت.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «با وقوع جنگ، درویش خانوادهاش را به تهران میآورد و در اقامتگاه هجرت ساکن میشود. اقامتگاه هجرت، همان هتل اینترنشنال است که در دهه ۵۰ یکی از پیشرفتهترین ساختمانهای شهر تهران به شمار میآمد. این هتل پس از انقلاب چندین بار تغییر کاربری داد و با وقوع جنگ هشتساله ایران و عراق به اقامتگاه مهاجران جنوب کشور تبدیل شد. پیکان درویش که تنها راه کسب درآمد ناچیز اوست دزدیده و او به همراه پسرش برنا و با کمک حسنخوف برای پیداکردن آن راهی قبرستان ماشینهای حاشیه تهران میشود. بعد از چند روز، کلانتری منطقه خبر پیداشدن پیکان را میدهد اما ماشین او اوراق شده و تنها بدنه درهمکوفته آن باقی مانده است. با کمک حسن خوف، پیکان درویش دوباره راه میافتد و او سربازان خسته را سوار میکند و به مسافرکشی ادامه میدهد.»
کیانوش عیاری در گفتوگویی درباره این فیلم گفته بود:
«فیلم «دزد دوچرخه» حضوری ثانوی برای ساخت «آبادانیها» داشت. در آن زمان یکی از دوستانم به سراغم آمد و کتابی به من داد. در پایان کتاب به جملهای اینچنین برخوردم که «ما برای چه به دنیا آمدهایم، برای این به دنیا آمدهایم که شکنجه شویم، برای زندگی کردن» متوجه شدم که این جمله انگار توسط من نوشته شده است و برایم قطعی شد که این فیلم باید ساخته شود.»
«کیمیا»؛ فداکاری دوباره و دوباره
«کیمیا»، محصول سال ۱۳۷۳، چهارمین فیلم احمدرضا درویش با حضور در سیزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر در رشتههای مختلف نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد و از این میان سه سیمرغ را از آن خود کرد. یکی از این سیمرغها نصیب زندهیاد خسرو شکیبایی شد که حضور مجددش در کنار بیتا فرهی مهر تاییدی بود بر توانمندی این زوج موفق.
«کیمیا» داستان آزادهای به نام رضا (با بازی خسرو شکیبایی) است که پس از بازگشت به ایران دنبال فرزندش میگردد. او تمام خانوادهاش را در جنگ از دست داده و تنها کسی که برایش باقی مانده یک دختر خردسال است. رضا پس از جستوجوی فراوان متوجه میشود که دکتری به نام شکوه (با بازی بیتا فرهی) دخترش را به سرپرستی گرفته و اکنون ساکن مشهد است. او برای بازگرداندن فرزند عازم مشهد میشود اما پس از کشوقوس بسیار و جلسات متعدد با شکوه و برادرش (با بازی رضا کیانیان) رضایت میدهد تا آینده دختر را به دست خانم دکتر بسپارد. این همان مضمونی است که درویش بعدها در «دوئل» با کمی تغییر تکرار میکند؛ آزادهای که دست به فداکاری میزند.
آنچه در «کیمیا» بیننده را از همان ابتدا میخکوب میکند نماهای ابتدایی فیلم است. جایی که درویش در پوشش یک گروه فیلمبرداری که برای تهیه خبر به مناطق جنگزده آمدهاند، آلام مردم مصیبزده را به تصویر میکشد. او مخاطب را با پی.او.وی دوربینِ گروه فیلمبرداری همراه میکند و با خلق فضایی مستندگونه، شروعی ناگهانی و غافلگیرکننده را رقم میزند.
«سفر سرخِ» حمید فرخنژاد و روایت روز سقوط
«سفر سرخ» به عنوان اولین اثر سینمایی حمید فرخنژاد در مقام کارگردان در سالهایی تولید شد (۱۳۷۹) که او به تازگی در «عروس آتش» بازی کرده بود.
فرخنژاد فیلم خود را در همان سالها به تهیهکنندگی سازمان صداوسیما ساخت و به پایان رساند اما برای به نمایش درآمدن اثرش ۱۰ سال به انتظار نشست (۱۳۸۹). به همین دلیل بود که وقتی «سفر سرخ» بعد از ۱۰ سالی که در نهایت روشن نشد چرا فیلم را از اکران بازداشتند در بیستونهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد آنچنان که تصور میشد خیرهکننده ظاهر نشد.
نخستین فیلم سینمایی فرخنژاد روایت روزهایی بود که خرمشهر از سوی نیروهای عراقی اشغال شد و یک پرستار، فرمانده جنگ، سرباز و فردی که حاضر بود با وطنفروشی جان سالم بهدرببرد در مواجهه با نیروهای عراقی قرار گرفتند. غزل صارمی، برزو ارجمند، حبیب دهقاننسب و صادق صفایی نقش این چهار ایرانی را بازی میکردند. افرادی که هر یک با دیدگاه خود به جنگ مینگریستند و آن را تحلیل میکردند.
«رمان و رماد» و روایت یک معضل
«رمان و رماد» نام اولین فیلم سینمایی بومی استان خوزستان به زبان عربی بود که در سال ۱۳۹۵ ساخته شد. موضوع این اثر مقابله با معضل تیراندازی در شهرستان کارون و نویسنده و کارگردان آن صدیق شرهانی بود.
شرهانی همان سال در مورد بیتفاوتی تهیهکنندگان خوزستانی به آثار هنرمندان بومی گفته بود: «تهیهکنندگانی در استان خوزستان داریم که از فیلمهای تهران حمایت میکنند ولی از فیلمهای خوزستانی حمایت نمیکنند. بعضی از تهیهکنندگان به من میگویند «وقت خودت را تلف نکن زیرا فیلم اگر بازیگر معروف نداشته باشد مردم برای دیدن آن نمیآیند.» جواب من به آنها این است که ما میتوانیم با همین بازیگران بومی خودمان که از شهرستانهای اهواز و کارون هستند، نشان دهیم که میشود مردم را به سینماها کشاند. این در توان ما هست، ما بازیگریم و میتوانیم.»
«یدو»؛ قدکشیدن در میدان جنگ؟!
مجموعه داستان «زخم شیر» که پیشتر در سیزدهمین دوره جایزه ادبی «جلال آلاحمد» شایسته تقدیر و در دومین دوره جایزه «احمد محمود» برگزیده شده بود، با یکی از داستانهایش، همنام با عنوان مجموعه، در سیونهمین جشنواره فیلم فجر درخشید. فیلم «یدو» که سیمرغ بهترین فیلم این دوره از جشنواره را در کنار چهار سیمرغ دیگر دریافت کرد و جزو رکودداران سیمرغ در جشنواره شد، اقتباسی بود از این داستان.
«یدو» محصول مشترک بنیاد سینمایی فارابی و کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان در سال ۱۳۹۹ ساخته شد. مهدی جعفری، کارگردان این اثر، در «یدو» از پسری نوجوان در دورانی گفت که مردم شهرهای مختلف خوزستان بهناچار خانه خود را با وجود همه دلبستگیشان به آن، رها کردند و به شهرهای دیگر پناه بردند تا جانشان را نجات دهند. در این میان مادری خانهاش را رها نکرد و پسر نوجوان، از این تصمیم مادر عصبانی شد. جدال میان این دو اما پایانی داشت که صمد طاهری، نویسنده «زخم شیر» آن را قابلقبول ندانست و آنجا که یدو خانوادهاش را رها کرد تا به جنگ بپیوندد را مغایر ماههای متمادی اصرار او به مادر برای رفتن از شهر خواند.
منبع: خبرآنلاین
نظرات