فیلم The Green Knight «شوالیه سبز» آخرین ساخته دیوید لاوری است که ساخته قبلیاش The Old Man & the Gun مورد توجه بسیاری از مخاطبان و منتقدین قرار گرفت. لاوری در جدیدترین ساخته خود به سراغ ژانر فانتزی خیالی رفته و در این بین سعی کرده است با پرداختن به روایت ذهنی شخصیت اول خود، گاوائین (با بازی Dev Patel) الگوی سفر قهرمان را از شکل بیرونی آن به تحولاتی درونی تبدیل کند. لذا آن چه در روایت اهمیت مییابد کنشهایی است که گاوائین برای اعتلای شخصیتی خود به کار میگیرد. هر کنش را میتوان نوعی آزمون دانست که قهرمان یا از آن سربلند بیرون میآید یا شکست میخورد و طبیعی است که اگر نویسنده خواهان شخصیتی چند بُعدی باشد، پیروزی و شکست را توامان در ساحت شخصیت تعریف میکند. اما مشکل اصلی فیلم شوالیه سبز را میتوان در نوع آزمونها خلاصه کرد. آزمونهایی که گاوائین در پرده میانی با آنها روبهرو میشود پیچیدگی کافی را ندارند. البته پیچیدگیشان از منظر خیالی و تفسیر نماد و نشانهها بحث دیگری است، منظور از پیچیدگی، سخت بودن آزمایشهای پیشروی قهرمان تا رسیدن به کلیسای سبز است. در واقع رویدادها آنچنان که باید باعث تجلی کنش قهرمانانه گاوائین نمیشوند و این مسئله تا پایان، فیلم را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
قبل از اینکه مراحل سفر قهرمان آغاز شود، فیلم ما را از طریق راوی به قصه متصل میکند. و با یک فاصلهگذاری گوشزد میکند که ما قرار است به جهان خیال سفر کنیم و شاهد قصهی شخصی باشیم که داستانش بیارتباط با قهرمان شمشیر در سنگ نیست. لاوری در اینجا از طریق راوی ما را به داستان هدایت میکند و در صحنه بعد کاملا آن را حذف میکند. علت این امر را میتوان تنها در تلنگر ابتدایی آن دانست و نه چیز دیگر. چرا که اساسا لاوری قصد ندارد از راوی در فرم فیلم خود بهره گیرد.
آنچه در گام اول الگوی سفر قهرمان مطرح است، نمایش قهرمان در جهان روزمره و جایی است که او به آن خو گرفته. لذا با یک حرکت دوربین در حوالی محل زندگی گاوائین، هم او را میشناسیم، هم مادرش را و هم معشوقهاش اسل را. مادر کار اصلیاش جادوگری است و اسل دیوانهوار گاوائین را دوست دارد. نکته مهم دیگر زمان فیلم است که کارکردی درست در فیلمنامه پیدا میکند. در کریسمس به عنوان جشن مذهبی مسیحیان و به مناسبت حلول سال نو قرار است اتفاق مهمی بیفتد و گاوائین از طرف پادشاه که داییاش نیز است به مقام شوالیه برسد.
در این مراسم زمانی که ملکه از گاوائین میپرسد یک خاطره از رشادتهای خود بگو، گاوائین در پاسخ میگوید: «من خاطرهای ندارم.» این دیالوگ بسیار مهم به این نکته اشاره میکند که گاوائین برای شوالیه شدن نیازمند خاطرهای است که شایستگیاش را بیان کند. به بیان بهتر خاطره به مثابه شایستگی مطرح است. کدام اتفاق در زندگی گاوائین او را شایسته این مقام میکند؟ حتما گاوائین در موقعیتهای حساس زندگی از خود رشادت و شجاعت لازم را نشان داده است اما این موارد آن قدر که باید درخور نبوده که به یادش مانده باشد. لذا از همینجا قلاب فیلمنامه نمایان میشود و مخاطب حدس میزند که به زودی آزمون قهرمان آغاز میشود.
با ورود شوالیه سبز به بارگاه پادشاه، عملا گام دوم الگو که دعوت قهرمان به ماجراجویی است آغاز میشود. در اینجا شوالیه از شخصی میخواهد تا به بازی او بپیوندد. شوالیه روی لفظ بازی تاکید میکند و در انتهای این مجلس نیز پادشاه روی آن صحه میگذارد. انگار بار دیگر قرار است با فاصله به تماشای داستان بنشینیم و شاهد یک بازی باشیم. سرنوشت این صحنه نیز دور از انتظار نیست چرا که میتوان حدس زد گاوائین به درخواست شوالیه تن میدهد و بازی را آغاز میکند. قبل از اینکه او کاری انجام دهد درخواست شمشیر میکند و پادشاه به او شمشیر مخصوص را میدهد. در اینجا فیلم دقیقا طبق الگوی قصههای پریان حرکت میکند و شاگرد از مرشد اسلحه نبردش را تحویل میگیرد. حال آن چیزی که در این وهله اهمیت دارد انتظار به مدت یکسال است. او باید کریسمس بعدی، خود را به کلیسای سبز برساند و بازی را تمام کند. اما حالا چرا کریسمس؟ همانطور که همگان اطلاع دارند با آغاز کریسمس وارد سالی جدید میشویم و تحولی نو را آغاز میکنیم. این تحول از لحاظ درونی نیز قرار است کارکرد داشته باشد، بنابراین آزمایش گاوائین و اعتلای او با آغاز سال نو مصادف میشود. نکته مهم دیگر که در اینجا درونی بودن سفر قهرمان را گوشزد میکند، یکسان بودن نامه شوالیه با نامهی مادر گاوائین است. گویی مادر، گاوائین را به این سفر فرامیخواند. مادری که او را به دنیا آورده و حالا میخواهد فرزندش را تربیت کند و شخصیت او را در مسیر شوالیه شدن اعتلا دهد.
پس از پیروزی موقتی گاوائین بر شوالیه، فیلم به چگونگی شکلگیری افسانه در بستر روایت نیز اشاره میکند و در چند جا از طریق نمایشهای عروسکی نبرد گاوائین و شوالیه بازسازی میشود. این همان سینه به سینه گشتن قصهها در طول زمان است که فیلم به آن توجه دارد. مردم این قصه را در نمایشهای عروسکی میبینند و سپس به نسلهای بعدی انتقال میدهند.
در طول تاریخ نقاشان دربار همواره از شاهزادهها، پادشاهان و افراد مهم حکومتی پرتره میکشیدند. پرتره گاوائین نیز حاکی از این است که او قرار است تبدیل به شخصیتی ماندگار شود، لذا هر چه از زمان فیلم میگذرد انتظار برای شروع سفر او بیشتر میشود چرا که این سفر و نمایش شایستگیهاست که او را ماندگار خواهد کرد.
گام سوم الگوی سفر قهرمان، که مربوط به رد دعوت و امتناع قهرمان از سفر است در جلسهی گاوائین با دایی و مادر رقم میخورد. دایی به گاوائین گوشزد میکند که او از طرف شوالیه به این سفر دعوت شده است، اما گاوائین سرباز میزند و برای آغاز سفر شک و تردید دارد. همچنین در اینجا پادشاه در مقام مشاور، به گاوائین چرایی لزوم این سفر را توضیح میدهد. حال در گام چهارم که طبق انتظار باید یک پیر فرزانه، قهرمان را آماده سفر مذکور کند یا او را در طول سفر یاری دهد، با تمام افراد حاضر در درگاه پادشاهی مواجهایم که به مثابه یاریگر، گاوائین را به طرق مختلف آماده سفر میکنند.
در ادامه چیزی که قهرمان را به گام پنجم میبرد و او آمادگی کامل را برای سفر کسب مینماید، به قول خود گاوائین نیکسرشتی است. او در صحبت با اسل که در اینجا در مقام هشداردهنده به او خطرهای سفر را گوشزد میکند، از شکوه یک قهرمان و دلیر بودن صحبت به میان میآورد. حال در نگاهی ریزبینانهتر میتوان به چرایی این تصمیم پس از آن تردید نزد پادشاه اشکال وارد کرد. در این وهله از فیلمنامه آثار برتر الگوی مذکور، یک دلیل بیرونی قهرمان را ملزم به این سفر میکند. مثلا اگر قهرمان پا در این میدان نگذارد ممکن است انسانهای زیادی کشته شوند یا اگر او سفر را آغاز نکند یک شخص مهم جان خود را از دست میدهد. اما در اینجا این الزامات وجود ندارد که علت اصلیاش را میتوان در درونی بودن سفر قهرمان و موکد شدن روایت ذهنی او جستوجو کرد.
مسئله مهمی که قبل از آغاز سفر اهمیت دارد کمربندی است که مادر به گاوائین اهدا میکند تا دور کمر خود ببندد. این کمربند به مثابه موفقیت و زندگی گاوائین در طول سفر و نیروی مردانهی اوست. نیروی مردانهای که با رسیدن به بلوغ در جسم و جان مرد حلول میکند. حال این کمربند از آن جهت که قرار است گاوائین را به مرحله بلوغ شوالیهگری برساند اهمیتی اساسی دارد.
زمانی که گاوائین از مرز عبور میکند طبق گام ششم الگوی سفر قهرمان باید دوستان و دشمناناش به شکل مرزبندی شده مشخص و آزمونها شروع شوند. میتوان گفت که گاوائین هیچ دوستی ندارد و اولین آزمون او، آزمون بخشندگی و مناعت طبع است. او پس از اینکه از یک نوجوان آدرس کلیسای سبز را میپرسد تنها یک سکه به عنوان پاداش به او میدهد که این امر در ادامه باعث حمله آن نوجوان و چند نفر دیگر در ادامه مسیر به او میشود. همچنین آنها کمربند گاوائین را میدزدند که اگر این بخش را با توجه به ساحت نمادین فیلم بررسی کنیم میتوان آن را به مثابه اختهشدن مرد و وقفه افتادن در مسیر بلوغ قهرمان تفسیر کرد.
آزمون بعدی گاوائین مواجهه با بانوی سن مینفرد و از خودگذشتگی برای اوست. در این مرحله گاوائین با عمل خود، بانو را تسکین میدهد. سپس با توجه به گام هفتم الگو باید قهرمان به درونیترین غار نفوذ کند که در اینجا میتوان آن را به مثابه شناخت دقیق گاوائین از خود دانست. او با انواع خطرها روبهرو شده و انواع بلاها را از سر میگذارند. یافتن محل دقیق اختفای دشمن نیز موقتا به تعویق میافتد.
از اینجا به بعد شوالیه سبز تغییری در الگوی سفر قهرمان ایجاد میکند و آن جابجایی گام هشتم و نهم است. در اینجا قهرمان ابتدا پاداش مسیر سخت خود را میگیرد و بعد نوبت به آخرین مقابله مستقیم با دشمن میرسد. زمانی که گاوائین به قصری میرسد که در آنجا توسط لرد و بانو پذیرایی میشود میتوان گفت که پاداشاش پیش از نبرد آخر داده شده است. همچنین محل دقیق اختفای دشمن نیز که معمولا در گام هفتم برای قهرمان روشن میشود اینجا و در گام نهم توسط لرد هویدا میشود. بار دیگر بر پرتره نیز تاکید میشود و بانو صحبت از کشیدن پرتره میکند. پرترهای که در اینجا توسط بانو کشیده میشود تکمیلکننده همان مضمون ماندگاری قهرمان است که در پرده اول وجود داشت. بانو همچنین کمربند گاوائین را دوباره به او اعطا میکند و او بار دیگر نیروی مردانهاش را به دست میآورد. آزمونهای دیگری نیز که به صورت شخصیتر اتفاق میافتد همزمان رخ میدهند و آن ایستادگی در برابر خواستههای درونی است که در اینجا گاوائین یارای مقاومت در برابر آن را ندارد و تسلیم بانو میشود و خیانتاش به اسل از طریق پاره شدن گردنبند یادگاری او به شکلی تصویری خود را نمایان میکند. در این مرحله باید هدف گاوائین از این سفر شکل صریحتر و مشخصتری به خود بگیرد و پاسخ به سوال چرا میخواهی شوالیه شوی از اهمیت بالایی برخوردار است. البته گاوائین به طور دقیق پاسخ این پرسش را نمیداند اما با این حال راهی کلیسای سبز میشود.
وقتی گاوائین از قصر بیرون میرود و به طرف کلیسای سبز راه میافتد، روباه در نقش هشداردهنده ظاهر شده و هدفش بازداشتن گاوائین از ادامه سفر است. او به عنوان یکی از موانع بر سر راه قهرمان چندان جدی و قدرتمند نیست و لذا این بحران نمایشی که از منظر روایی نقطه عطف دوم فیلمنامه نیز محسوب میشود به سادگی حل و فصل میشود.
زمانی که گاوائین به محضر شوالیه سبز میرسد یک شبانه روز انتظار میکشد تا شوالیه از خواب برخیزد. در اینجا شوالیه میخواهد سر قهرمان را با تبر قطع کند تا بازیای که یکسال قبل آغاز شده در این نقطه و زمان خاص به اتمام برسد. فیلم در اینجا از طریق یک فلش فوروارد و رسوخ به اعماق ذهن گاوائین اتمام فاجعهبار ماجرا را در صورت فرار قهرمان گوشزد میکند و مخاطب در مییابد که اگر گاوائین در این وهله بخواهد فرار کند چه سرنوشت شومی در انتظار او وخانوادهاش خواهد بود. مشابه این صحنه را زمانی که گاوائین تازه سفرش را شروع کرده بود نیز شاهد بودیم. در آن صحنه به خصوص، زمانی که پسرک شرور و دوستانش دستان گاوائین را میبندند و او را در جنگل رها میکنند، دوربین با یک چرخش ۳۶۰ درجهای و همزمان نماهای لوانگل از جنگل مخوف سعی داشت تا خوفناک بودن ماجرا ـ اسکلت جمجمه به جای سر ـ را در صورتی که او از این مخمصه نجات پیدا نکند تصویر کند. بنابراین در نبرد پایانی گاوائین با شوالیه سبز هدف مطیع بودن و خطر کردن است و لذا زمانی که او کاملا آماده میشود و سرش را در برابر شوالیه قرار میدهد، شوالیه از او میگذرد و بازی تمام میشود. در اینجا جمله شوالیه اهمیتی فراوان دارد: «درود بر تو شوالیه دلیر من… حالا برویم سراغ قطعکردن سرتان» در واقع شوالیه سبز با این دیالوگ تاکید میکند که رسیدن به مقام شوالیه، کار سخت و دشواری است و شخصی که میخواهد این مسیر را طی کند هر لحظه باید آماده فدا کردن جان خود و بر باد رفتن سرش باشد. بنابراین قطع سر به صورت فیزیکی مطرح نیست و بیشتر در راستای درونیات قهرمان و رشد اوست.
The Green Knight تلاش خود را در مسیر یک الگوی تمام عیار سفر قهرمان به کار میگیرد و توجهاش به طور ویژه بر روی درونیات قهرمان و تحولات اوست. اما چند اشکال را میتوان به اثر وارد دانست؛ هر چند سیر فیلم بیشتر انفسی است تا آفاقی اما نباید از این امر غافل شد که امور درونی برای بروز بهتر، نیاز به یک نمایش بیرونی نیز دارند. زمانی میتوان اعمال قهرمان را به طور کامل درک کرد که مابهازای تنش درونی، موانع و کشمکشهای بیرونی به شکلی دراماتیزه خود را در تصویر عرضه کنند. از نیمه دوم پرده اول The Green Knight تا نیمه دوم پرده نهایی آن، به علت عدم حضور شوالیه، گویی خطر خاصی قهرمان را تهدید نمیکند. به خاطر همین موضوع به سختی میتوان نگران شخصیت او شد. تعلیق نیز کارکرد تمام و کمال خود را از دست میدهد؛ درست است که ما منتظر نبرد نهایی گاوائین و شوالیه هستیم اما اطلاعاتمان بیشتر از کاراکتر نیست تا هراس این رویارویی به جانمان بیفتد. بنابراین به طور کلی هر چند The Green Knight در نمادپردازی و به کارگیری المانهای تفسیرپذیر دقت به خرج میدهد اما از لحاظ توجه تمام و کمال به عناصر مهم فیلمنامهنویسی نمره قابل قبولی کسب نمیکند.
نظرات