با عرض سلام و وقت بخیر خدمت کاربران عزیز وبسایت سینما گیمفا. با دومین قسمت از سری مقالات سینما کلاسیک در خدمت شما عزیزان هستیم. در این قسمت تصمیم گرفتیم به شاهکار جاودانه La Strada یا همان جاده از مرد احساسات سینمای ایتالیا یعنی فدریکو فلینی بپردازیم و با تحلیل هر چند ساده، ابعادی بزرگتر از این اثر عمیق را برای شما عزیزان به رشته تحریر در بیاوریم. امید است که شما نیز با نظرات گهربار خود ما را در این مسیر یاری بفرمایید. در ادامه این مقاله با ما همراه باشید تا سری به دنیای فانتزی و پراحساس فدریکو فلینی فقید بزنیم. با سینماگیمفا همراه باشید.
شاید یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین موجهای تاریخ سینما به عقیده اکثر کارشناسان موج نئورئالیسم در دهه ۴۰ سینمای ایتالیا بود. در این سالها که جنگ جهانی دوم نیز در حال وقوع بود این جنبش سینمایی با کارگردانانی مثل ویتوریو دسیکا، لوکینو ویسکونتی و روبرتو روسلینی به بار نشست و سینمای ایتالیا از سبک کلاسیک خود کاملا خارج گشته و به سمت سینمایی با تکیه بر واقعیت، ساده انگاری و نگرشی انتقادی قدم برداشت. در اواخر این دهه بود که سینمای نئورئالیسم رو به افول گذاشت و کارگردانان تازه نفسی پا به میدان گذاشتند. شاید سردمدار این نسل از کارگردانان را بتوان فدریکو فلینی دانست. فلینی در سال ۱۹۲۰ چشم به جهان گشود و در دوره کودکی خود در دبستان دینی کاتولیک آموزش دید. او کار خود در سینما را با فیلمنامهنویسی برای روبرتو روسلینی آغاز کرد و در چند فیلم او به عنوان فیلمنامهنویس و دستیار کارگردان همکاری کرد. عدهای فدریکو فلینی را در کنار لوییس بونوئل کبیر، پدر سینمای سورئال دنیا میدانند. سخنی که شاید از لحاظ قدمت سینمای سورئال چندان منطقی به نظر نرسد. اما وقتی به نحوه آمیختن خیال و واقعیت در آثار او مینگریم میبینیم که آن چنان بی راه هم نیست. شیوه فلینی در آمیزش رویا و خاطراتش با واقعیت چنان تاثیر عمیقی بر سینمای سورئال جهان گذاشته است که بتوانیم وی را جزو پیشگامان این سبک نام ببریم. او پس از ساخت فیلمهایی مثل روشناییهای واریته و همچنین فیلم زیبای ولگردها، به سراغ یکی از بهترین آثار عمر خود رفت و تصمیم گرفت تا فیلم تاثیرگذار “جاده” را جلوی دوربین ببرد که تحسین همگان را برای وی به همراه داشت.
بسیاری از کارشناسان جاده را فیلمی میدانند که مسیر سینمای ایتالیا را به طور کلی تغییر داد. فیلمی که در گذار سینمای ایتالیا از دوره نئورئالیسم به عصر جدید خود بسیار اثرگذار عمل کرد. اکثر فیلمهای فدریکو فلینی نشانههای مشخصی داشت و به نوعی امضای وی بر اکثر آثارش وجود داشت. شاید اولین نشانه فیلمهای وی نوعی سبکسری و بیخیالی در اکثر آثارش باشد که قطعا جاده سردمدار این سبکسری است. حسی که در اکثر آثار پازولینی نیز میتوان یافت و تاثیر فلینی بر آثار وی مشهود است. در واقع در بیشتر فیلمهای فدریکو فلینی، شخصیتهای اصلی نوعی بیخیالی دارند که همذات پنداری مخاطب را با آنان بر میانگیزد. حتی در بسیاری از آثار او شخصیت محبوب فیلم شخصیتی مجنون و نامتعارف اما بیآزار نشان داده میشود که بلاشک مخاطب با او همذات پنداری شدیدی احساس میکند (خصوصا در آن دسته از فیلمهای او که جولیتا ماسینا نقش اصلی است!). این سبکسری خاص فیلمهای فلینی سبب میشوند که آثار وی از نوعی طنز و کمدی برخوردار است که اصولا بر مبنای شخصیتهای فیلم شکل میگیرد و کمتر به سمت کمدی موقعیت پیش میرود. شخصیتهای اصلی فیلمهای او اشخاص له شده و خردشده اجتماع هستند و کمتر میبینیم به داستانی از قشر بورژوا بپردازد. به بیان دیگر فلینی عاشق این افراد است و خود را نیز از آنها میداند. از سویی دیگر تقریبا تمام فیلمهای فلینی ریشه در کودکی او دارند. به نوعی سینمای او برگرفته از علایق و نوستالژیهای کودکیش است و در واقع آثار وی را میتوان ترکیبی از سورئالیسم و خیال به همراه نوستالژیهای دوران کودکیش دانست که این موضوع نیز در جاده (مثل صحنههای کارناوالها) کاملا مشهود است. رویاها و خاطرات فلینی به بهترین وجه ممکن به واسطه تخیل بیمانند او در آثار وی (گاهی به صورت لفافه) به تصویر کشیده میشوند. جاده شاید به اندازه “َشهر زنان” یا “فرد و جینجر” و “هشت و نیم” اسیر فانتزی فلینی نشده باشد اما قطعا در زمینه احساسی از تمام فیلمهای دیگر او جلوتر است.
“جاده” را میتوان تابلویی تمام قد از احساسات، تناقضها و رنجهای آدمی دانست. این موضوعات به زیبایی هر چه تمامتر در این فیلم بسیار تحسین شده و برنده اسکار به نمایش در آمده است. فلینی با این فیلم موفق شد خود را به عنوان کارگردانی مولف و کاملا صاحب سبک به جهان معرفی کند. رویکرد وی در این فیلم مالیخولیایی و اندوهناک اما تاثیرگذار بود. “جاده” روایتی بسیار دردناک ولی زیبا و احساسی از سفری به همراه زامپانوی تندخو و وحشی (آنتونی کویین) و جلسومینای خل اما دوست داشتنی (جولیتا ماسینا) است. جلسومینا شخصیتی نیمه خل، مهربان و کاملا چاپلینوار دارد. انگار هیج چیز زشتی در دنیا نمیتواند او را آزار دهد. در مقابل او زامپانوی زنجیر پارهکن قرار میگیرد. مردی با خوی حیوانی و کاملا درندهخو که گاهی جلسومینا را با کارهای خود و تندخوییهایش مورد آزار و اذیت قرار میدهد. اما انگار جلسومینا از دنیایی دیگر آمده است که در آن هیچ چیزی جز زیبایی پروانهها، حال خوش و عشق وجود ندارد. خانواده جلسومینا او را به زامپانو میفروشند و زامپانو نیز با او بردهوار رفتار میکند. اما هیچ چیز احساسات پاک جلسومینا را مورد هجوم قرار نمیدهد. انگار او بدیها را حس نمیکند و فقط عشق را درک میکند. به راستی چرا معصومیت وقتی در مقابل خباثت قرار میگیرد تاثیرگذاری چند برابر پیدا میکند؟ فلینی از این نوع معصومیت خاص جلسومینا بهترین بهره را میبرد و مخاطب را در دنیایی غرق میکند که با جلسومینا هم آوا شود اما ناگهان با رفتار تند زامپانو مانند کودکی مظلوم به گوشهای پناه میبرد و از ترس تکان نمیخورد. زامپانو به عنوان یک زنجیز پاره کن نمادی از خشونت، خوی حیوانی، خباثت و به طور کلی مقابل احساسات است. از سوی دیگر جلسومینا نماد تمام چیزهای مثبت مانند عشق و مهربانی است. این تضاد و تناقض تم اصلی فیلم را شکل میدهد و به طور کلی محور اصلی فیلم بر این مبنا پیش میرود. در واقع تناقضهای بین دو شخصیت فیلم به وفور در فیلم دیده میشوند و تقابل خیر و شر، قوی و ضعیف و جلسومینا و زامپانو هسته اصلی فیلم را تشکیل میدهند. به جلسومینا میگویند: هیچ چیزی در دنیا بیفایده نیست. به این ترتیب جلسومینا میفهمد که وجود دارد تا برای زامپانو مفید باشد. در حقیقت با زبانی عوامانه و سطح پایین ژرفای ناشناخته انسان برای جلسومینا عریان میشود. در یکی از سکانسهای فیلم جلسومینا با دیوانهای به نام ماتو روبهرو میشود که از هر قید و بندی به دور است. او نیز مانند جلسومیناست. نمادی از عشق و آگاهی. برای او نیز همه چیز بیاهمیت و ساده است به طوری که در سکانسی که با زامپانو درگیر میشود تنها چیزی که وی را آزار میدهد این است که زامپانو ساعت مچی او را شکسته است. فلینی او را سمبلی از مسیح میداند و آگاهی او را نیز به مسیح نسبت میدهد. انگار ماتو آمده تا جلسومینا را به رستگاری برساند و به موازات آن چلسومینا هم زامپانو را و این زنجیره رستگاری به همین منوال ادامه پیدا کند. اما زامپانو ماتو را میکشد چون او را دست میاندازد و این فرجام کار است. در واقع ماتو تنها نشانه آگاهی در کل فیلم است که با حضورش بذر آگاهی را در دل جلسومینا میپاشد و با مرگش همه چیز را برای جلسومینا تمام میکند. جلسومینا از آستانه تحملش بیشتر میبیند و میفهمد و در نتیجه کاملا مجنون و دیوانه میشود و زامپانو او را رها میکند و به بیانی بهتر تنها کلید خود برای رسیدن به رستگاری را از خودش دور میکند. پس از چند سال به او خبر میرسد که جلسومینا مرده است. فلینی مرگ او را نیز به تصویر نمیکشد تا معصومیت وی همچنان جاودانه باقی بماند و او را فقط با آن ملودی غمگین سازش به یاد بیاوریم. در یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای فیلم که سکانس پایانی آن نیز میباشد، زامپانو در ساحل دریا به وجود پست خود پی میبرد و از درون میشکند اما هیچ چیز قابل تغییر نیست. پایانی مثل la Dolce vita و آثار دیگر فلینی که در آنها اغلب دریا نمادی از خودآگاهی است و شخصیت فیلم در لوکیشن ساحل به مسائلی پی میبرد.
نقش بسیار پرمحتوای جلسومینا که در فیلمنامه به خوبی پرداخته میشود به همراه بازی هنرمندانه جولیتا ماسینا با آن چشمهای معصوم و سبکسریاش تداعی کاملی از چارلی چاپلین اما نوع مونثش است. جولیتا ماسینا که همسر فلینی نیز بود، در اکثر فیلمهای وی نقش اصلی را بر عهده داشت ولی در میان آثار او قطعا جاده بهترین است. بازی وی به شدت تاثیرگذار و همراه با کمی غلو در اداها است که بدل به یکی از بهترین نقش آفرینیهای تاریخ سینما شده است. ماسینا قدی کوتاه داشت و قابلیت این را داشت تا با چشمانش با مخاطب حرف بزند. چشمان معصوم او حتی نقشی مثل نقش فاحشه در فیلم شبهای کابیریا را نیز با معصومیت خاص وی همراه کرد. از سوی دیگر آنتونی کویین نیز بازی خوبی در نقش زامپانو به نمایش میگذارد و موفق میشود پرتره بسیار خوبی از یک مرد خشن و درنده خو به نمایش بگذارد. بازی وی بسیار تک بعدی است به طوری که ما او را به عنوانی مردی که فقط به فکر غرایض حیوانی خود است و هیچ هدف دیگری جز این ندارد کاملا باور میکنیم. زامپانو فقط پول، غذا و شهوت رانی را میفهمد و هیچ کدام از سخنان جلسومینا نیز دل وی را نرم نمیکند. نقش زامپانو ظرافتهای بی شمار جلسومینا در پرداخت را ندارد ولی آنتونی کویین به خوبی از پس آن برآمده و از خشکی بیش از حد نقش کاسته است. موسیقی این فیلم توسط نینو روتای فقید که یکی از بهترین آهنگسازان فیلم تاریخ ایتالیا بود و کارهایی مثل پدرخوانده۲ و ۳ ، آمارکورد و هشت و نیم را در کارنامه داشت، ساخته شد و بخش بسیار مهمی از فیلم را کامل کرد. به طوری که قسمت اعظمی از بار احساسی سنگین فیلم بر روی دوش موسیقی بسیار زیبای آن است که به یکی از به یاد ماندنیترین موسیقیهای فیلم بدل گشته است. فیلم علاوه بر جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان، موفق به کسب جایزه شیر نقرهای فستیوال فیلم ونیز هم شد.
“جاده” فیلمی با رویکرد شاعرانه راجع به احساسات است. مرگ جلسومینا زوال معصومیت است. نابودی عشق و احساسات و هر صفت خوب دیگری و عدم رسیدن به رسستگاری بشریت (زامپانو) به دلیل اشتباهات خود و ندیدن نشانهها و در نتیجه از بین بردن رستگاری به دست خود. در نتیجه رویکرد فلینی در این فیلم سیاه است و با هیچ منطقی نیز نمیتوان عکس آن را ثابت کرد. شاید آن فضای متوهمانه در آثارر فلینی و تقابل مهارناپذیر رویا و واقعیت با چاشنی خاطرات که هسته سینمای فلینی را تشکیل میدهد و آثار اولیه وی مانند جاده کمتر به چشم بخورد، اما رویکرد بیان احساس همان است. زبان فلینی همان است. چه در روشناییهای واریته به عنوان فیلم اولش و چه در فیلمهای ضعیف اواخر عمرش مانند کازانوای فلینی و کشتی همچنان در سپارست فرم همان است و فقط عناصر سورئالیسم در آثار وی به تدریج با گذشت سالها بیشتر شد به طوری که آخرین فیلم وی یعنی آوای ماه سورئالترین آنها شد. جاده نیز به عنوان آثار اولیه او بیشتر تحت تاثیر مکتب نئورئالیسم است ولی رنگ و لعاب آن از مکتب دور میشود و به همین دلیل این فیلم را فیلمی مهم در گذار و پیشرفت سینمای ایتالیا میدانند. شاید هنوز پس از گذشت بیش از ۶۰ سال از ساخت این فیلم اثر دیگری با قدرت جاده در بیان احساسات ساخته نشده باشد. آری، “جاده” جاودانه است.
نظرات
دم شما گرم …