با عرض سلام و وقت بخیر خدمت خوانندگان عزیز وبسایت سینما گیمفا. امیدواریم که حالتان خوب باشد و در حال سپری کردن اوقات خوش و خرمی در این تابستان باشید. از ابتدای شروع سری مقالات سینمای کلاسیک همواره سعی من بر این بوده تا آثار مطرح کارگردانان کلاسیک سینمای جهان را مورد بررسی قرار داده و مقالاتی در مورد آنها برای شما عزیزان به رشته تحریر در بیاورم. تلاش اصلی من هم بر این بوده تا فیلمهای مورد بحث تا جایی که دستمان باز است از کارگردانان مختلف باشد تا شما دوستان و همراهان با سینمای اشخاص مختلفی آشنا شده و از تماشای آثار آنان لذت ببرید. حال پس از بررسی فیلمهایی از کارگردانانی چون کوبریک، فلینی، پولانسکی، برگمان، لومت و آنتونیونی این بار به سراغ مردی خواهیم رفت که اکثر منتقدان به عنوان پدر تکنیک تمام ادوار در سینمای جهان میدانند. مردی که بار فنی فیلمهایش هم مثل خود او سنگین است! در ادامه این مقاله با بررسی فیلم پنجره پشتی اثر آلفرد هیچکاک با ما همراه باشید.
سر آلفرد هیچکاک در ۱۳ آگوست سال ۱۸۹۹ در شهر لندن چشم به جهان گشود. او خانوادهای مذهبی داشت (رگههایی از آن بعدها در فیلمهایش دیده میشود) و پدرش به سبزی فروشی مشغول بود. او اولین کارش در حوزه فیلم را با ساخت تیتراژ در سال ۱۹۱۵ آغاز کرد. در دورهای که سینمای صامت را با سردمدارانی مثل گریفیث، فریتس لانگ و آیزنشتاین میشناختند، هیچکاک با ساخت فیلم “مستاجر” جای پای خود را محکم کرد و اسم خود را به عنوان کارگردانی صاحب سبک بر روی زبانها انداخت. در طی سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۹ بیش از ۲۰ فیلم ساخت که شاید مهمترین آنها “مردی که زیاد میدانست” بود. سپس در سال ۱۹۳۹ سینمای بریتانیا را ترک کرد و به سینمای هالیوود رو آورد. هیچکاک در طول دوران کاری خود کارگردان بسیار پر کاری بود و بیش از ۶۰ فیلم را جلوی دوربین برد. او را پدر سبک معمایی و دلهرهآور مینامند و به مانند کارگردانانی چون پازولینی، هیچکاک هم جزو اشخاصی بود که همیشه امضایش پای فیلمش بود به طوری که با دیدن یک پلان از فیلمش مشخص میشد فیلم فیلمی “هیچکاکی” است. دهه ۵۰ زمانی بود که هیچکاک در اوج کاری خود قرار داشت. آمدن نام او روی کاور یک فیلم کافی بود تا همه بدانند با فیلمی بی نظیر طرف هستند. در سال ۱۹۵۴ هیچکاک فیلم پنجره پشتی را جلوی دوربین برد که به عقیده بسیاری از هنرمندان و منتقدان تبدیل به بهترین فیلم وی شد.
پنجره پشتی فیلمی است به شدت تکنیکی که ریزشدن روی جنبههای مختلف تکنیکی آن مانند حرکت دوربین و نوع فیلمبرداریاش از حوصله این مقاله خارج است. داستان فیلم در مورد مرد عکاسی به نام جف است که به دلیل سانحهای از ناحیه پا دچار آسیب شده و مجبور است برای مدتی خانه نشین شود (و ما هم به همراه او خانه نشین میشویم!) . در طول این مدت برای این که حوصلهاش سر نرود با دوربین خانه همسایههای روبهروییاش را دید میزند. در این میان او به مرد همسایه مشکوک میشود و حس میکند که زنش را به قتل رسانده است. داستان فیلم ساده است اما فیلمنامه، روایت و شخصیتها همه چندلایه هستند و همین موضوع دست هیچکاک را برای پرداختی استادانه باز میگذارند. کلیت فیلم بر روی موضوع چشم چرانی درزندگی مردم استوار است. تمام نماهای فیلم از همان اتاقی که جف در آن سکونت دارد گرفته شده است. ما بالاجبار همراه جف در خانه حبس هستیم و مجبوریم از دوربین او و از چشم او (شاید هم چشم هیچکاک!) داخل خانه همسایهها را دید بزنیم و به حریم شخصی آنها تجاور کنیم. در واقع فیلم نوعی توالی اتفاقات دارد مانند وقتی که شما خواب میبینید که در خواب خود خواب میبینید! در اینجا هم ما مشغول تماشا کردن شخصی هستیم که خود در حال تماشا کردن چیز دیگری است. نتیجه این تماشا از سوی ما و تجاوز به حریم خصوصی همسایهها از سوی جف، این است که به باطن همسایهها نفوذ میکنیم. همه ما روزانه با اشخاص مختلفی سر و کار داریم. شخصیت هر یک از آنها مخصوص خود آن فرد است و ما نیز وی را به همان شکلی که دیدهایم و میشناسیم قبول میکنیم. به عبارتی ما فقط ظاهر آنها را میبینیم و کنکاشی داخل زندگیشان نمیکنیم. چه بسا هر یک از آنها در خلوت خود شخص دیگری باشند و زمانهای بسیاری حرف و عملشان با هم مغایرت پیدا کند. همان گونه که خود ما نیز ممکن است در حالتی که پیش خانواده خود هستیم و هنگامی که پیش دوستان هستیم و در هنگام تنهایی سه حالت کاملا مختلف را داشته باشیم. در پنجره پشتی ما از کالبد مناسبات عادی زندگی بیرون کشیده میشویم و از طریق دوربین عکاس که میتواند نمادی از چشم تیزبین شخص هیچکاک باشد به “درون” زندگی همسایهها، که آنها هم نمادی از تمام جامعه تلقی میشوند، نگاه میکنیم. در میان این کنکاشها مخاطب متوجه میشود این جماعت خودشان نیستند و اینجاست که مخاطب به مرد همسایه بابت کشتن همسرش مظنون میشود. از این نقطه از فیلمنامه است که برگ برنده همیشگی هیچکاک رو میشود و تعلیق که شگرد اصلی اوست نقش اساسی خود را بر عهده میگیرد. به طور کلی دوربین فیلم دو نمای اصلی را میگیرد. اول درون خانه که در اکثر دقایق ما نظارهگر جف و اشخاص دور و بر او مثل پرستار و دوست دخترش هستیم. و دوم نماهایی که هیچکاک از اتاق جف رو به خانه همسایهها میگیرد. در حالت اول نماها، معمولا دوربین ثابت است که شاید بتوانیم آن را استعارهای از زمین گیر بودن جف بدانیم. ولی در حالت دوم دوربین تبدیل به دوربین دینامیکی میشود که مدام از این خانه به آن خانه میرود و نوعی شیطنت در نحوه حرکتش یافت میشود. نماهایی که شباهت عجیبی به فیلم جاودانه “مستاجر” اثر رومن پولانسکی دارد و به نظر میرسد به قدری هیچکاک در گرفتن صحنهها موفق بوده که رومن جوان نیز برای شاهکار آپارتمانی خود نماهایی را از هیچکاک قرض کرده است. و اما عنصر مهم دیگر در کارگردانی هیچکاک استفاده بی شمار او از نمادها و سمبلهاست. در واقع اکثر چیزهایی که در فیلم میبینیم نماد هستند و پشت هر کدام از عناصر موجود در فیلمنامه تفکر هیچکاک آرمیده است. به طور کلی مجموعه آپارتمانها نمادی از کل جامعه هستند که پس از دیدن فیلم و با تعمیم دادن آن به جامعه میتوان نکات جالبی را از فیلمنامه استخراج کرد. پایان بندی فیلم نیز در نوع خود جالب است. پس از اتفاقات مختلف (که به دلیل حفظ شدن جذابیت فیلم برای شما دوستان از بازگویی آنها صرف نظر میکنیم) جف را میبینیم که پای دیگرش نیز شکسته و حال مجبور است هفتههای بیشتری را در همان اتاق به استراحت بپردازد! هفتههایی که ممکن است باز هم برای او ماجراجویی جدید و کشف جنایت جدیدی را رقم بزند!
هیچکاک “پنجره عقبی” را با اقتباس از داستانی به همین نام از کورنل وولریچ داستان نویس آمریکایی ساخت. فیلمنامهای که هیچکاک برای فیلمش نوشت را شاید بتوان بهترین فیلمنامه کل دوران کاری او دانست. و دلیل اصلی آن علاوه بر بعد محتوایی (که اکثر کارهای او از این جنبه در سطح بالایی بودند) به خاطر دیالوگهای بسیار پر مغز، جذاب و گیرا بود که بسیار زیبا نوشته شده بودند و تناسب آنها با گوینده نیز در بالاترین سطح ممکن قرار داشت. البته بازی بسیار زیبای بازیگران نیز در موفقیت این فیلم بی تاثیر نبود. جیمز استوارت که در بسیاری از فیلمهای کلاسیک سینما و آثار خود هیچکاک خوش درخشید در اینجا هم بازی بسیار روان و زیبایی در نقش عکاس زمین گیر از خود به نمایش گذاشت. در مقابل او نیز گریس کلی در نقش لیزا دوست دختر جف توانست موفق عمل کند. مجموع تمام این عوامل یعنی کارگردانی بسیار دقیق، فیلمبردای حیرت انگیز، فیلمنامه عالی و بازیهای خوب تبدیل به “پنجره عقبی” شد که در اکثر ردهبندیها در مورد آثار هیچکاک و حتی آثار معمایی کلاسیک معمولا در صدر آنها قرار دارد. شاید در برخی دقایق “پنجره عقبی” نتواند مخاطب کم حوصله امروزی را به عنوان اثری معمایی و هیجانی قانع کند اما قطعا برای هر فیلمساز و خصوصا فیلمبردار جوانی یک کلاس دو ساعته درس رایگان است.
نظرات
فیلم واقعا خوبیه پنجره پشتی ولی آثار دیگر هیچکاک شمال و شمال غربی و سرگیجه و حتی روانی را بیشتر دوست دارم. با این وجود هیچ دریغی نیست همه این آثار شاهکار هستند و علایق و سلیقه ها متفاوت اند. ممنون از نقد خوب شما :)
قطعا اون ها هم فیلمای خوبی هستند
ممنون از توجهتون
سلام عزیز
یه جا گفتید فیلم پر هست از نماد، وقت داشتید با هم بحث کنیم چون هیچکاک اصلا اهل نماد نیست!
دانیال جان مرسی از زحمتی که کشیدی ولی ایکاش وقتی سراغ فیلم مهمی میری که خودتم دوسش داری بیشتر بازش کنی و بخصوص دلایل علاقه خودتو بیشتر بهش اشاره کنی تا ما هم بیشتر ازت یاد بگیریم وگرنه ریویو در مورد آثار کلاسیک دیگه خیلی جذابیتی نداره چون معمولا دیدن همه همچین فیلمی رو
بازم ممنونم ازت
عنوان دقیقتر برای این فیلم این است: فرم، فرم، فرم!