با عرض سلام و وقت بخیر خدمت خوانندگان عزیز وبسایت سینما گیمفا. امیدوارم که حال شما خوب باشد و در حال لذت بردن از روزهای پایانی تابستان باشید. امروز با بررسی فیلم Unforgiven اثر کلینت ایستوود در خدمت شما عزیزان هستیم و امیدواریم که از خواندن آن لذت ببرید. .
کلینت ایستوود در ۳۱ می ۱۹۳۰ در شهر سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا چشم به جهان گشود. پس از علاقه مند شدن به سینما در چند فیلم به ایفای نقش پرداخت. در سال ۱۹۶۴ بود که نقطه عطف بازیگری او رقم خورد و سرجیو لئونه ایتالیایی مربی ایستوود (که از او به عنوان پدر ژانر وسترن نام میبرند) ایستوود را به عنوان بازیگر نقش اصلی سه گانه دلار خود انتخاب کرد. و به این ترتیب ایستوود طی سه سال به ترتیب در فیلمهای به خاطر یک مشت دلار، به خاطر چند دلار بیشتر و در نهایت خوب بد زشت به عنوان یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ ژانر وسترن به ایفای نقش پرداخت. سپس با فیلم “میستی را برایم پخش کن” اولین تجربه خود در عرصه کارگردانی را پشت سر گذاشت. بعد از آن بود که به کارگردانی روی آورد و در اکثر فیلمهای خود نیز ایفاگر نقش اصلی بود. همچنین او آهنگسازی بسیاری از کارهای خود را نیز انجام داده است. همین همه کاره بودن ایستوود بود که او را از صف همقطارانش جدا کرد و از او هنرمندی یکتا و خاص ساخت. در سال ۱۹۹۲ بود که پس از ۲ سال وقفه ایستوود نابخشوده را ساخت که به عقیده بسیاری از کارشناسان بهترین اثر او است.
ژانر وسترن ژانری است که بیشترین پتانسیل کلیشهای شدن در سینما را داراست. بسیاری از آثاری که در این ژانر ساخته شدهاند آثاری بسیار کلیشهای بودند که دارای تعدادی اسب و گاوچران و کلانترهایی بودهاند که با هفت تیر به هم شلیک میکردند. داستان آنها هم عموما بر پایه مضمون انتقام بود در حالی که سطح پرداخت پایینی هم داشتند. در سال ۱۹۹۲ بود که ایستوود توانست با ساخت نابخشوده بر اساس فیلمنامهای از دیوید وب پیپلز روحی تازه به این ژانر بدمد و آن را از باتلاقی که در آن گرفتار شده بود نجات دهد. نابخشوده داستانی سر راست دارد. زنی مورد حمله دو گاوچران قرار میگیرد، اما کلانتر شهر (جین هکمن) فقط به جریمه مادی کردن آنها بسنده میکند. دوستان زن نیز برای سر دو گاوچران جایزه هزار دلاری میگذارند تا بتوانند دور از چشم قانون انتقام او را بگیرند. در این میان ویلیام مانی (کلینت ایستوود) که یکی از معروفترین گانگسترهای دوران گذشته است توسط از سوی مرد جوانی که چشمهایش دور را به خوبی نمیبیند به این کار دعوت میشود. ویلیام که دیگر توان گذشته را ندارد و حتی برای سوار شدن بر اسب نیز با مشکل رو به روست دوست قدیمی خود ند لوگان (مورگان فریمن) را با خود همراه میکند و به این سفر میروند. داستان در همین حد ساده است و حتی در ادامه هم همین قدر سر راست هدایت میشود. کلینت ایستوود سینمایی قصه گو دارد. قصه را میشناسد. مخاطب را هم میشناسد. ایستوود مدیوم سینما را مثل بسیاری از بزرگان تاریخ سینما که به عنوان وسیلهای برای تفکر به آن مینگرند نمیبیند. موضوعی که برای مخاطب جدی سینما در ابتدا نگران کننده است. اما باید گفت ایستوود به قدری به عقیدهاش ایمان دارد و به قدری در پیادهسازی آن موفق عمل میکند که نام خود را به عنوان یکی از تاثیرگذاران این عرصه در تاریخ جاودانه کرده است. در نابخشوده ما پرترهای عالی از آینده یک گانگستر را داریم. از گذشته او هیچ چیز نمیبینیم و فقط میشنویم. اولین صحنهای که از او میبینیم در حال تیمار کردن خوکهایش است. هیچ نشانی از یک گانگستر ندارد و از انجام سادهترین کارها نیز عاجز میماند. سپس پسر جوان وارد میشود و اینجاست که ما هم فک میکنیم اشتباهی رخ داده است. چگونه ممکن است ویلیام که اینگونه به دنبال خوکهایش در گل و لجن غلت میزند بزرگترین گانگستر زمان خود باشد و مخ هزاران نفر را با هفتتیر خود به دیوار پاشیده باشد؟ چگونه ممکن است همان کسی باشد که سرعت کشیدن هفت تیرش زبان زد همه مردم بوده است؟ با پیشروی داستان میفهمیم ویلیام از کارهای خود توبه کرده است و پس از ازدواج دیگر لب به الکل هم نزده و زندگی آرامی را در پیش گرفته است. پس از درگذشت همسرش نیز همچنان به همان زندگی آرام خود ادامه میدهد. اما این بار پسر جوان پیشنهادی دارد که ویلیام قادر به رد کردن آن نیست. هزار دلار در قبال کشتن دو نفر. پس از کش و قوسی درونی و روحی ویلیام پیشنهاد را میپذیرد و رهسپار این سفر میشود که در آن یار و همراه قدیمی خود ند لوگان نیز به همراهیاش میشتابد.
نابخشوده اثری افسانهای است. ایستوود مانند لئونه با سینمای خود اسطوره سازی میکند. در سالهایی که بیشتر کارگردانان سعی میکردند از اسطوره سازی در آثار خود جلوگیری کنند ایستوود دقیقا خلاف جهت شنا میکند و خصوصا در سکانسهای پایانی فیلم با میزانسن خود و جایی که دوربین را قرار میدهد و دیالوگهای پایانی ویلیام سوار بر اسب سعی میکند بگوید که این مرد قهرمان است اسطوره است. صدها بیگناه را کشته ولی اسطوره است! ما هم باور میکنیم و حتی سر سوزنی از ویلیام بدمان نمیآید. ویلیام نمونه کامل یک قهرمان آمریکایی است. مردی که با وجود کشتن صدها بی گناه وقتی میفهمد گاوچرانها با ناجوانمردی به زن آسیب زدهاند راهی این سفر میشود و علاوه بر پول پی برقراری عدل است. در جای جای فیلم سعی شده است این مردانگی ایستوود به نمایش کشیده شود. مثل صحنهای که حاضر به خیانت به همسرش (که فوت شده است) نمیشود در صورتی که دو هم سفرش این کار را انجام میدهند. از ابتدای فیلم و با پیشروی ما به خوبی شاهد تکامل شخصیت ویلیام هستیم. او از سوار اسب خود شدن نیز عاجز است و از سوی پسر جوانی که ویلیام را اسطوره خود میدانست نیز تمسخر میشود. وقتی اولین بار وارد دهکده میشود نیز از کلانتر شهر یا همان بیل کوچیکه کتک فراوانی میخورد و ایستوود هیچ نشانی از یک گانگستر پر آوازه را در وجود او نشان نمیدهد. اما پس از مداوا شدن او بازمیگردد. آرام آرام انگار گذشته خود را به یاد میآورد. اما باز هم با گذشته خود فرق دارد. سکانس ترور گاوچران اول را به یاد بیاوردید. پس از آن که ند از انجام این کار سر باز میزند خود ویلیام تفنگ را میگیرد و به سمت او شلیک میکند. پس از زخمی کردن گاوچران او فریاد میزند و طلب آب میکند. دل ویلیام به رحم میآید و در طی دیالوگی بی نظیر به سمت دوستان او فریاد میزند “لعنتیا محض رضای خدا یکی بهش آب بده!” نابخشوده وسترنهای قبل خود را نیز زیر سوال میبرد. در نابخشوده خبری از کشتنهای راحت و پیاپی فیلمهای وسترن نیست (البته تا سکانس آخر) و ایستوود منطق را بر این ژانر حکمفرما می کند. ایستوود میگوید کشتن چیز آسانی نیست و میبینیم کشته شدنها در این فیلم اصلا مثل وسترنهای گذشته نیست و از آثار سرجیو لئونه و پکین پا فاصله میگیرد. نکته دیگر در این فیلم نوع نگاه به زنان است. زنان فیلم عملا کالا هستند و قابل معامله. مردی به نام اسکینی “صاحب” تعدادی از زنان است و هنگامی صورت یکی از آنها توسط گاوچران خط میافتد بیل کوچیکه به عنوان کلانتر گاوچرانها را مجبور میکند به اسکینی (و نه به خود زن) به عنوان دیه تعدادی اسب تحویل دهد. زن کالاست چه در خود فیلم و چه حتی پیشبرد فیلمنامه. ایستوود از زن استفاده میکند تا مردانگی ویلیام را ببینیم. زنان در این اثر هیچ نقش واحدی به عنوان یک شخصیت ندارند و در حد تیپهایی هستند که باعث پیشروی داستان میشوند و اثر به طور کلی اثری کاملا مردانه است.
خرده داستانهای فیلم نیز جذابیت خاصی دارند. در صدر آنها نیز ماجرای باب انگلیسی (با بازی بی نظیر مرحوم ریچارد هریس) و تقابلش با بیل کوچیکه قرار دارد. نقش باب انگلیسی از آن جهت فوق العاده است که ایستوود با طنازی تمام با استفاده از آن سعی در تخریب و اسطورهزدایی از قهرمانان قدیمی دارد. مثل وقتی که میفهمیم تمام افسانههایی که در مورد باب انگلیسی گفته شده است دروغ بوده و داستانی که نویسندهاش نوشته واقعیت ندارد. اما نقطه قوت اصلی فیلم پایان بندی آن است. ند لوگان دستگیر شده و توسط بیل کوچیکه کشته میشود. اینجا پی ریزی مضمون انتقام شکل میگیرد و شرایط کاملا برای یک پایان عالی رقم میخورد. در واقع ند “باید” کشته میشد تا دلیل منطقی برای پایان بندی ساخته شود. خبر مرگ ند به ویلیام که حال هر دو گاوچران را کشته میرسد و اینجاست که کلیشه به شاهکارترین شکل ممکن رقم میخورد. ویلیام در این صحنه به طور غریزی طی یک سکانس بی نظیر (که اصلا تمرکزی بر وجود الکل نمیکند گویا ابدا مهم نیست) برای اولین بار پس از مرگ همسرش الکی مینوشد و به سمت کافه مرکزی شهر میرود که در آن همه بزرگان دهکده در پی نقشهای برای یافتن او هستند! و اینجاست که اوج هنر بازی ایستوود را میبینیم و دکتر جکیل وجودیاش جای خود را به مستر هاید میدهد و در طی سکانسی حماسی قاتلی خشمگین را در پس چهره او میبینیم که برای انتقام گرفتن تمام افراد داخل کافه را به قتل میرساند. اینجاست که میفهمیم چرا ایستوود در طول فیلم از خوردن الکل خودداری میکرد. سکانس کلیشهای است اما شاهکار نمایش داده میشود و به شدت حماسی. پس از کشتن همه آنها ایستوود بر میگردد تا برای خود نوشیدنی بریزد که جسد بیل کوچیکه تکانی میخورد و دستش به سمت اسحله میرود. در کسری از ثانیه این فکر به نظر مخاطب میرسد که ایستوود کشته خواهد شد اما او در حرکتی ناگهانی برمیگردد و بیل کوچیکه را میکشد. پس از آن بین جنازههای بیشمار مردان دهکده که در چند ثانیه همه آنها را کشته (با هدف جوانمردی!) حرکت میکند. حتی کسانی که زندهاند و ویلیام آنها را نمیبیند نیز جرئت شلیک به سمت او را ندارند چون میترسند اگر تیرشان خطا برود آخرین سکانس زندگیشان رقم بخورد. ایستوود سوار اسب میشود و در حالی که به دهکده هشدار میدهد اگر باز هم به زنها آسیب بزنند برمیگردد، از آنجا خارج میشود. دلیل نامگذاری فیلم نیز همینجا مشخص میشود. ایستوود مجبور است با گذشته خود سرکند و هر چقدر هم توبه کند انگار گذشتهاش خیال ندارد دست از سر او بردارد و او همچنان نابخشوده باقی میماند.
نقطه قوت اصلی این فیلم بازیهای بینظیر بازیگران و در صدر آنها ایستوود است. تکامل تدریجی ویلیام از انسانی بی دست و پا به همان قاتل قدیمی بسیار درخشان است. تغییرات خصوصا در سکانس آخر بسیار زیباست و ایستوود توانسته به بهترین شکل ممکن این تغییر قبل از الکل و بعد از الکل را در ترسیم شخصیتاش بگنجاند. مورگان فریمن نیز مثل همیشه استاندارد ثابتی دارد و از آن پایینتر نمیرود. از طرفی جین هکمن برای بازی در نقش بیل کوچیکه به قدری زیبا بازی میکند که حتی موفق شد برنده جایزه اسکار هم شود. دیدن مرحوم ریچارد هریس که با حضور او در نقش پروفسور دامبلدور در دو نسخه ابتدایی سری هری پاتر خاطره داریم نیز در نقش باب انگلیسی شایان توجه است. نابخشوده شاید موفقترین فیلم ایستوود بود و چهار اسکار در رشتههای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بازیگر مکمل مرد و بهترین تدوین برای فیلم و عوامل آن به ارمغان آورد. نابخشوده اثری با استانداردها و نگرشی تازه در سبک وسترن است که شاید بخاطر برخی دهنکجیها به فیلمهای بزرگ ژانر وسترن به مذاق بعضی خوش نیاید اما باید به این موضوع توجه داشت که این فیلم کمک شایانی به تولد دوباره این ژانر داشت.
نظرات
تا آخرش خوندم مثل همیشه دانیال جان . من اصلا نقد و تحلیل نمی خوانم ( مگر اینکه درباره ی آثار استنلی کوبریک باشه ) ولی هروقت میبینم شما نقد و تحلیل از فیلمی دارید سریع میخونمش :)
بسیار فیلم زیبایی به نظر میرسه . اینکه شخصیت اصلی فیلم در آخر به همون ذات اصلی خودش یعنی آدم کشی میرسه و فیلم میخواد بگه این فرد هرکاری بکند آخرش هم یک آدم کش هست ، برای من به شدت تکان دهنده هست .
میشه نظرتونو درباره ی قطار ۳:۱۰ دقیقه به یوما بدونم ؟ :)
مرسی شما لطف دارید خوشحالم که مقاله ها رو دوست دارید.
متاسفانه نسخه اورجینال این فیلم رو سال ها قبل دیدم و چیز زیادی خاطرم نیست که بخوام نظر بدم.