بهراستی که زندگی هر فردی مجموعهای از تجربیات مختلف و پیروزیها و شکستهای متعدد است و همین اتفاقات ریز و درشت هستند که مسیر زندگی ما را مشخص میکنند و از ما شخصیتهایی متفاوت با یکدیگر تشکیل میدهند و زندگانی هر شخصی مجموعهای از انتخابهای ریز و درشت است. یکی از دورههایی که در طول حیات هر شخصی به طور عمیقی حائز اهمیت است دورهی کودکی و نوجوانی است که به گفته بسیاری از روانشناسان نه تنها یک بخش کوچک بلکه تمام زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهد و سرشار از حوادث مختلفی است که لوح سفید شخصیت نوجوان را پر رنگ میکند. در تاریخ سینما نیز فیلمهای مختلفی بودهاند که در آنها قسمتهای مختلف زندگی اشخاص به تصویر کشیده شده و گاه گاهی هم به مانند فیلم «فارست گامپ» دل مخاطبان را دزدیده و تا سالها نام خود را جاودان کرده است. اما بحث ما در این مقاله بررسی یکی از فیلمهایی است که گرچه موضوعی شبیه به عموم آثار ژانر زندگینامه دارد اما از شیوهای کاملا بدیع در ساختار خود استفاده میکند. با سینماگیمفا همراه باشید.
در سال ۲۰۰۲ ریچارد لینکلیتر (کارگردان اثر) تصمیم گرفت که یکی از آرزوهای همیشگی خود را که نشان دادن روابط والدین و کودک و سیر رشد وی تا دوره جوانیاش بود به پردهی نقرهای سینما بیاورد اما یکی از موانعی که سد راه او بود به گفته خود او تغییرات عمده بازیگران بود که به جنبه طبیعی و رئال فیلم لطمه وارد میکرد، اما لینکلیتر در همان سال در شهر زادگاه خود هیوستون شروع به فیلمبرداری اثری کرد که ساخت آن به مدت ۱۲ سال طول کشید و زندگی یک پسر بچه ۷ ساله با بازیگری تحسین برانگیز الار کولترین را در طی رشد طبیعیاش به تصویر کشید. همانطور که برای هرکسی مشهود است ایده ساخت فیلم در نوع خود بسیار نادر است و از آن مهمتر پروژهای طاقت فرسا به شمار میرود و ریسک زیادی در آن وجود دارد، پس وقتی از زاویهای دیگر به این اثر نگاه می کنیم به شجاعت لینکلیتر در ساخت این اثر پی می بریم و این موضوع که وی فیلمسازی است که بر اساس تجربیاتش دوربین خود را به سمت قضایا نشانه میرود بیشتر در نظر ما رخ مینماید.
همانطور که اشاره کردم، داستان فیلم درباره ۱۲ سال از زندگی یک پسربچه است. فیلم سفر خود را از ۷ سالگی وی شروع میکند و با رسیدن وی به دوران تحصیلات دانشگاهی این سفر پایان مییابد و در طول فیلم مخاطب را با خود همراه میسازد. یکی از دوستداشتنی ترین نکات فیلم ریتم بسیار دلنشین و موزون آن است که مدام باعث میشود خود را به جای شخصیتهای فیلم جایگذاری کنیم و قسمت های مختلف زندگی خود را با آن تطابق بدهیم که می توان این موضوع را مدیون نوع ساخت ویژه این اثر که پیشتر در مورد آن صحبت کردیم دانست. زندگی شخصیت اصلی ما با وجود تمام مشکلات و تلخیهایش دارای نکات مثبت فراوانی نیز هست و وقتی در طول مدت نمایش فیلم (حدود ۲:۴۵) به عنوان یک بیننده ماجراهای آن را در این زمان کوتاه مشاهده میکنیم باعث میشود که بعد از دیدن فیلم فلسفه خاصی از زندگی را در همین مدت زمان ادراک کنیم که احساس سرمستی لذت بخشی را به بیننده تزریق میکند.
یکی از وجوه قوت فیلم این است که با نظر به این اصل که داستان ما بر روی شخصیت «میسون» تمرکز دارد اما تغییرات تمام شخصیت های دیگر داستان نیز به همان اندازه در دید تماشاگر اهمیت دارد و بیننده را به مضمون اصلی فیلم نزدیکتر میکند، برای مثال میتوان از کاراکتر خواهر میسون نام برد که بزرگ شدن او نیز در روند داستان اهمیت زیادی دارد و خود وجهی دیگر از داستان را نشان میدهد.
تیم بازیگری فیلم از دیگر ویژگیهای مثبت آن است که میتوانیم در طول تماشای فیلم تغییرات آنها را نیز با شخصیت اصلی خود حس کنیم و از جمله بهترین کاراکترها که می توان به آن اشاره کرد مادر شخصیت اصلی داستان (اولیویا) با بازیگری پاتریشیا آرکت است که موفق به دریافت جایزه اسکار برای همین نقش نیز شد و ایتن هاوک (در نقش پدر میسون) نیز به خوبی نقش یک پدر بی مسئولیت و ناپخته را ایفا میکند.
موسیقی متن آشنا و صمیمی فیلم از نقاط قوت پایهای آن است که به خوبی ما را با لحظات تلخ و شیرین زندگی همراه میکند و ذهن ما را به جستجو در لابهلای ورقهای کهنه زندگی وا می دارد و برای ریتم فیلم مناسب ارزیابی میشود.
لینکلیتر کارگردان فیلم، پس از سه گانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب» که در آن سعی داشت یک رابطه عشقی را در امتداد زمان واقعی به تصویر بکشد، به سمت قسمت دیگری از زندگی رفت و در طول چندین سال برای بار دیگر حس یک زندگی واقعی را در قالب فیلم ارائه کرد و این در حالی است که فیلم تنها سعی نمی کند که با شیوه ساخت جالب خود مخاطب را فریب دهد و در کنار آن از فیلمنامهای قدرتمند و سبک ساختی فنی و زیبا نیز بهره میبرد و این همان نقطه کمال اثر است که آن را بسی ارزشمند میکند.
«پسربچگی» بخشی از زندگانی هرکدام از ماست و باعث میشود که ارزش لحظات را درک کنیم زیرا به ما نشان میدهد که لحظات زندگی چقدر میتوانند در عین سادگی شکننده باشند، به ما از دریچهای شخصی، زندگی یک خانواده را نشان میدهد و به ما گوشزد میکند که حتی سادهترین موضوعات در زندگی تا چه حد می توانند حائز اهمیت باشند، و این است همان گذر زندگانی…
نظرات