مریض بودن در هنر خواه ناخواه جذاب است. این که یک هنرمند مریض است به هیچ عنوان صفت علمی برای ارزیابی آثار و هنرش نیست اما واژه ایست به شدت جذاب و به شدت کنجکاو کننده. مریضها در عالم هنر معمولا چند ویژگی یکسان دارند. معمولا فرم شخصی دارند. به عریانترین شکل ممکن از تصاویر استفاده میکنند. و مهمتر از همه در کارها و آثارشان از عناصر سادیستی استفاده زیادی میکنند و از این کار نیز ابایی ندارند. کارگردانانی مثل پازولینی بزرگ و گاسپار نوئه آرژانتینی طبق این تعریفها به راحتی در دسته مریضهای عالم سینما جای میگیرند. اما در فیلم “بازیهای مسخره” میشائیل هانکه اتریشی ثابت کرد میتوان بدون رعایت شرط آخر و نشان دادن عریان خشونت فیلمی به شدت خشن ساخت که سینمای آزار با آن تعریف شود. در ادامه این مقاله با بررسی فیلم “بازیهای مسخره” با سینماگیمفا همراه باشید.
ابتدا قبل از رویارویی با سینمای هانکه باید به یک موضوع آگاه باشیم. هانکه پیش از آن که فیلمساز باشد یک روانشناس چیره دست و تواناست. هانکه مخاطبش را به خوبی میشناسد و میداند چطور باید او را “آزار” دهد. همین مبحث آزار دادن هسته و شاکله سینمای هانکه را شکل میدهد. در “بازیهای مسخره” هانکه در تک تک پلانهای فیلمش سعی در همین آزار دادن دارد و همین موضوع سبب میشود حتی در صحنههای معمولی فیلم چیزی ناشناخته باعث شود مخاطب حس خوبی نداشته باشد. “بازیهای مسخره” داستان یک خانواده بورژواست که برای تعطیلات به سفر میروند. بعد از اینکه به مقصد میرسند دو جوان به ظاهر موجه با آنها یک بازی سادیستی و وحشیانه شروع میکنند که در نهایت به مرگ آنها میانجامد. سناریوی دو خطه سالو واری که در اجرا از زمین تا آسمان با پازولینی (که هانکه بارها اعلام کرده فیلمساز محبوبش است و سالو هم فیلم مورد علاقهاش) فرق دارد. سکانس آغازین فیلم شاهکارترین، بهترین، کوبندهترین و در یک کلام یکی از قدرتمندترین آغازهای سینمای هانکه است. فیلم با صحنهای از بالا گرفته شده از یک ماشین در حال حرکت در جاده شروع میشود. به درون ماشین میرویم. خانوادهای را میبینیم که به نظر در حال سفر هستند. از قایقی که به ماشینشان وصل است تا اشیای داخل ماشین همه و همه فریاد میزنند که خانواده بورژواست. سپس یک سری لوس بازیهای خانوادگی میبینیم که بازی حدسی بازی میکنند و شاد هستند. این صحنهها تاکید زیادی بر روی این موضوع دارند که این خانواده به شدت “خانواده” است. پس از آن مادر خانواده آنا یک موسیقی کلاسیک آرام و ملایم داخل دستگاه پخش ماشین میگذارد تا به آن در آرامش گوش دهند. همه چیز بر وفق مراد این خانواده است تا این که هانکه وارد میشود. موسیقی کلاسیک قطع میشود و موسیقی به شدت آزار دهنده هوی متال که پر از جیغ و صداهای عجیب است پخش میشود و ما تیتراژ را میبینیم. در واقع ما دقیقا از همین لحظه وارد بازی سادیستی هانکه میشویم نه از زمانی که دو جوان فیلم به ما معرفی میشوند. یک شروع به این قدرت و این حد از تسلط در زدن حرف به واقع از یک کارگردان نسبتا کم تجربه (بازیهای مسخره جزو اولین کارهای هانکه است) بعید است. در این سکانس هانکه کاملا تکلیفش را با مخاطب معلوم میکند و میگوید قرار است با هم بازی کنیم آن هم به سبک من! پس از اینکه خانواده به مقصد خود میرسند دوستان خود را به همراه پسری جوان میبینند. بعد از صحبت با آنها پدرخانواده جرج به آنا میگوید که دوستانمان کمی عجیب رفتار میکردند. این سکانس میگذرد و آنا و جرج به همراه پسرشان شورشی به محل اقامت خود میروند. جرج و شورشی برای درست کردن قایق بیرون میروند و آنا خانه میماند. زنگ در به صدا در میآید و جوان تپلی به نام پیتر به آنا میگوید از طرف دوستانشان آمده و تقاضای تخم مرغ میکند. اما پیتر پس از گرفتن تخم مرغها آنها را (ظاهرا غیر عمدی) زمین میاندازد و دوباره درخواست تخم مرغ میکند. آنا یک بار دیگر به او تخم مرغ میدهد ولی باز به بهانه دیگری آنها را میشکند و دوباره درخواست تعدادی دیگر تخم مرغ میکند. آنا که از این رفتار عجیب به ستوه آمده از او میخواهد که از خانه بیرون برود. دوست پیتر پائول سر میرسد و او هم با رفتار عجیب خود از رفتن سر باز میزند. جرج و شورشی سر میرسند و جرج با جوانها درگیر میشود. در این میان یکی از جوانها با چوب بیسبال ضربهای به پای جرجی میزند و آن را میشکند. طی همین ماجرای ساده بر سر تخم مرغ خانواده درگیر بازی خونین و وحشتناک این دو جوان میشوند و تا اخر نیز از آن رهایی نمییابند.
اما به راستی دلیل این رفتارها چیست ؟ هانکه مشخصا پاسخ ما را در طول فیلم میدهد. هیچ! هانکه در جای جای فیلم بر “بازی”تاکید میکند. بر این موضوع که جوانها حوصلهشان سر رفته و شکنجه و کشتن برایشان حالت تفریح و بازی دارد. و نکته جالب در اینجا ارتباط معنایی بین این فیلم و فیلم قبلی هانکه است. در فیلم “ویدیو بنی” آرنو فریش نوجوانی بود که برای کنجکاوی دختری را به قتل رساند فقط برای اینکه بداند چه اتفاقی میافتد. حال چند سال بعد در “بازیهای مسخره” آرنو فریش بزرگتر شده و در نقش پائول مزه شکنجه و کشتن را چشیده و حالا فقط برای تفریح اینکار را انجام میدهد. همین موضوع مخاطب را بیشتر از هر چیزی آزار میدهد. این خانواده بی هیچ گناه و هیچ دلیلی اینگونه وحشتناک شکنجه و کشته میشوند. در چنین فیلمهایی مشخصا شکنجههای جنسی حربهای است که کارگردانها به کار میگیرند اما هیچ شکنجه جنسی در بین خشونتهای سادیستی این دو جوان یافت نمیشود. خصوصیات اخلاقی پائول نیز در نوع خود جالب است. او از هیچ جنایتی ابایی ندارد اما از سوی دیگر به شدت خونسرد و مودب است و آداب معاشرت و اخلاقیات را شدیدا رعایت میکند. به طور مثال در یک صحنه پائول از آنا میخواهد لباسش را در بیاورد تا ببیند آیا چربی دارد یا نه! در این صحنه پائول کیسهای روی سر پسر خانواده میکشد تا این صحنه را نبیند! و بعد از دیدن بدن آنا نیز به او میگوید لباسش را بپوشد. به بیانی دیگر هیچ آثاری از شکنجه جنسی در میان نیست. در ذهن جوانان هیچ انگیزه خاصی برای شکنجه اعم از دلایل جنسی و چیزهای دیگر نیست. فقط و فقط بازی است که محرک آنها در ادامه این فعالیتهای دیوانه وار میباشد. حتی چند جا هانکه دیوار چهارم را میشکند و شخصیتها مستقیما با بیننده صحبت میکنند. تمام این صحبتها هم باز بر این مفهوم تاکید دارند که ما در حال دیدن یک بازی هستیم. نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.
یکی از مهمترین نکات فیلم که در ابتدای مقاله نیز عرض شد این است که فیلم به شدت فیلم خشنی است اما خشونت را به تصویر نمیکشد. به بیانی بهتر فیلم بر مبنای ری اکشن است نه اکشن. ما در جای جای آزارها و شکنجههای فیلم فقط ری اکشن و واکنشهای شخصیتها را میبینیم نه چگونگی انجام آن. در سینما اصل چگونگی است و فرم از چگونه میآید اما در “بازیهای مسخره” ما سیر انجام اعمال را نمیبینیم و فقط نتیجه آنها را میبینیم. به طور مثال در یکی از صحنههای مهم فیلم پیتر میخواهد یکی از اعضای خانواده را به قتل برساند. پائول بلند میشود تا به آشپزخانه برود و برای خود ساندویچ درست کند. دوربین هانکه با او تراولینگ میکند و ما نیز همراه با دوربین مشغول تماشای ساندویچ درست کردن پائول میشویم در حالی که همان لحظه صدای ضجه و شیون جرج و آنا میآید زیرا پیتر به سر پسرشان شلیک کرده است. در واقع این صحنه وحشتناک که میتوانست یکی از مهمترین سکانسهای فیلم باشد به طور مستقیم به بیننده نشان داده نمیشود و ما فقط جسد شورشی را میبینیم که مغزش روی صفحه تلویزیون پاشیده شده است. پس از این صحنه شوک آور دو جوان خانه را ترک میکنند. آنا را میبینیم که پشت به جنازه فرزندش روی زمین نشسته و دست و پاهایش با طناب بسته است. جرج نیز روی زمین افتاده. در اقدامی تاثیرگذار دوربین هانکه نزدیک چند دقیقه به طور ثابت همین نما را (با فاصله از شخصیتها) میگیرد و هیچ کدام از دو شخصیت توان بلند شدن و تکان خوردن را ندارند. بعد از چند دقیقه آنا با زحمت بلند میشود و دستان خود را باز میکند و به سراغ شوهرش میرود که به شکلی وحشتناک در حال گریه و ضجه زدن است. پس از مدتی آنا و شورشی سعی میکنند از خانه فرار کنند. مخاطب نیز تصور میکند جوانها رفتهاند و این دو موفق به فرار خواهند شد. یک پایان خوش. آنا موفق به فرار میشود اما دوباره گیر میافتد و پیتر و پائول او را طناب پیچ به خانه بر میگردانند. جرج را میکشند و آنا را نیز فردای آن روز سوار قایق میکنند و در آب غرق میکنند. نکته اینجاست که همه چیز به دست هانکه است و او همان طور که دلش میخواهد پایان داستان را میچیند. با مرگ هر سه نفر.
از شوخیهای زیاد هانکه نیز نباید گذشت. هانکه در “بازیهای مسخره” تا جا دارد شوخی میکند. با مخاطب، با کلیشههای فیلمهای سینمایی و حتی با اصول سینما. در یکی از درخشانترین سکانسهای فیلم ناگهان آنا موفق میشود تفنگ را از دست پائول بقاپد و به پیتر شلیک کند. برای لحظهای مخاطب تصور میکند که مثل این که هانکه کوتاه آمد! قرار است حتی برای لحظهای هم شده اوضاع به وفق مراد تماشاگر پیش برود. اما در صحنهای عجیب پائول دنبال ریموت کنترل میگردد و پس از یافتن آن با دکمه rewind همه چیز را به عقب برمیگرداند! هانکه دیگر با این حرکت تیر خلاص را به مخاطب میزند تا به او بفهماند اینجا من تصمیم میِگیرم چه اتفاقی بیفتد و من هم سادیسم دارم! بعد از این تحقیر سنگین مخاطب توسط هانکه این بار بیننده گول تصویر پایانی را نمیخورد. در یکی از سکانسهای اوایل فیلم چاقویی در قایق میافتد و دوربین تاکید زیادی روی این افتادن میکند. در سکانس یکی مانده به پایان دو جوان آنا را سوار همان قایق میکنند. آنا چاقو را پیدا میکند و گمان میرود به شیوهای هیچکاکی ممکن است از مهلکه جان سالم به در ببرد. اما این بار هم هانکه چاقو را فقط ابزاری برای شوخی با کلیشههای رایج سینما میبیند. جوانها چاقو را از دست آنا میگیرند و خیلی راحت او را به آب میافکنند. سکانس آخر وحشتناک است و بحث برانگیز. پائول و پیتر بعد از یک شب بازی حال به سمت خانه دیگری میروند. پائول به داخل خانه میرود و میگوید از طرف آنا آمده و درخواست تعدادی تخم مرغ میکند. زن بیچاره که هنوز نمیداند در دام چه اشخاصی افتاده میرود تا تخم مرغها را بیاورد. در همین هنگام پائول به دوربین خیره شده و لبخندی شیطانی میزند. سکانسی بسیار ترسناک با این مفهوم که این بازی همچنان ادامه دارد و این خانواده قربانی جدید این بازی هستند.
“بازیهای مسخره” محصول سال ۱۹۹۷ است. ۱۰ سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۷ میشائیل هانکه تصمیم گرفت یک نسخه عین به عین آمریکایی از روی همین فیلم با همین نام بسازد تا مخاطبان آمریکایی نیز جذب اثر شوند. برای همین کار از نائومی واتس و تیم راث استفاده کرد. اما به عقیده بنده و بسیاری دیگر از بینندگان همان نسخه اورجینال یعنی نسخه اتریشی فیلم بسیار زیباتر و تاثیرگذارتر ساخته شده است. سوزان لوتار آلمانی در نقش آنا بازی بسیار بینظیری ارائه میدهد. آرنو فریش نیز در دومین همکاری خود با هانکه تصویر بسیار ترسناک و تاثیرگذاری از خود برای مخاطب به یادگار میگذارد. “بازیهای مسخره” یک اثر تمام سادیستیک است. اثری که محتوای بزرگی ندارد و ادعای زدن حرف بزرگ را نیز ندارد. در سطح فرم خود صحبت میکند اما به شدت عالی و تاثیرگذار. هانکه با فرم خوب خودش کاملا این موضوع را القا میکند که هیچ راه فراری نیست و شخصیتها هر چقدر هم دست و پا بزنند و فرار کنند و به موفقیت نزدیک شوند باز هم قرار است در مرداب بازیهای مسخره غرق شوند.
نظرات
مرسی بابت قلم زیبا و کاملتون ولی هوی متال آزاردهنده؟واقعا قشنگ نیست توهین به سبکی که دوسش ندارین و اتفاقا طرفدارای زیادی داره اونم با مقایسش با ی سبک دیگه و ارزش گذاری.خیلیا هستن که متال رو به کلاسیک ارام و ملایم که ظاهرا بهش علاقه مندین ترجیح میدن از جمله خود من
خیلی متن خوبی بود ولی اون قسمتش کاملا تو ذوق میزنه
متال اعصاب آدم رو میریزه بهم چی میگی شما ؟؟
ببین این موسیقی که تو فیلم پخش میشه واقعا هیچ شباهتی به اهنگای متال نداره ، کلا سازنده فیلم میخواسته این سبک رو مسخره بکنه و طرفدار هاش رو هم بکوبه چون دو شخصیت اصلی روانی داستان متال هد (یا طرفدار موسیقی متال) هستند
هیچ کوبیدنی در کار نیست، این موسیقی هم هوی متال نیست! جان زورن یه موزیسین که سبکش آوانگارد هست و در موسیقیش بیشتز از صداهای آزار دهنده استفاده میکنه! حضور گیتار الکتریک در یک موسیقی اون اثر رو تبدیل به راک و متال نمیکنه.