فیلم خشونت، یکی از فریبکارترین و میانتُهیترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ میلادی است. فیلمی است که افکار، آرزوها و امیال بنیادین تماشاگر را به شکل اغواگرانهای به بازی میگیرد و با داستانی عجیب و هیجانانگیز و پوسترهای دیوانه کنندهی سبک دههی هشتادیاش، تماشاگر بیچاره و ازهمهجابیخبر را چنان فریب داده و گمراه میسازد که گویی قرار است این فیلم، سبک اسلشرهای بیمغز دههی هشتاد میلادی را، به شکل انقلابی، بازسازی یا از نوآفرینی کند! و تماشاگر را بهگونهای برای یک اکشن صریح و پُرتنش، خونین و سرشار از قتل و کُشتار تهوعآورِ اسلشری آماده میکند که سطح انتظاراتش، مرزهای واقعیت و خیال را درهم میشکند اما این پروسهی تأسفبار و غمانگیز، درنهایت با بیوجدانی و بیمعرفتی تمام، جز یک اکشن بیسروته و مسخره و خشونتی مصنوعی و ابلهانه که مُفت هم نمیارزد، چیزی دیگر تحویل تماشاگر نمیدهد. با سینماگیمفا همراه باشید.
داستان فیلم خشونت، حول محور یک ساختمان یا مجتمع حقوقی میچرخد که وکلا و مشاوران حقوقی حاضر در آن، یا در حال شاخوشانه کشیدن با یکدیگر هستند و یا در حال سروکله زدن با رقبا و مشتریاناند و ناگهان خبر میرسد که ویروس عجیبوغریب آی دی-۷، در این ساختمان اداری شیوع پیداکرده و کارمندان و مشتریان حاضر در این ساختمان که اکنون توسط نیروهای امنیتی محاصره و قرنطینه شدهاند، کمکم علائم و نشانههای بیمارگونهی این ویروس را بروز داده و درنهایت تحت تأثیر این ویروس، دیوانه و افسارگسیخته میشوند. این ویروس کذایی، درواقع سبب بازداری زُدایی سیستم عصبی انسان شده و با سرکوبی عقلانیّت و منطق، او را به حیوانی وحشی و خشن تبدیل میکند که حریصانه فقط به دنبال غرایز و امیال ابتدایی – نظیر پرخاشگری و مسائل جنسی – است. میبینید؟ موضوع داستان، حقیقتاً پتانسیل وحشتناکی برای تبدیلشدن به یک اکشن دیوانهوار بزنبهادر و سرشار از صحنههای وحشیگری محض و قتلعام دارد و حتی از چنان توان بالقوهای برخوردار است که میتوان از آنیک داستان سرگرمکننده و پرداختشده هم استخراج کرد اما متأسفانه همهی این پتانسیلها و توانمندیهای بالقوه، به باد فنا رفته است. از وقتی فیلم خشونت را دیدهام، سردرد میگرنوار گرفتم که جو لینچ، کارگردان این فیلم، چگونه توانسته است این پتانسیل را به بدترین و فاجعهبارترین شکل ممکن، حیفومیل و تلف کند. کارگردانی که سه سال قبل، فیلم فراموششده اما خاص Everly را از او دیده بودم و بدون تعارف میگویم که این فیلم، چنان معجون و ملغمهای دلپذیر و فریبنده از اکشن نفسگیر، بیمغز و پُر زدوخوردی را ارائه میداد که حداقل تا آن هنگام، برای بسیاری غریب بود و تازگی داشت و همراه شدن این اکشن داغ، با چاشنی تُندوتیز خشونت عُریان و بیپرده، نهتنها نفس تماشاگر را در سینهاش حبس مینمود بلکه ذهن تشنهی خون او را نیز حسابی سیراب میکرد. این فیلم، هرچند محتوای منطقی و روایت ساختاری درستوحسابی نداشت و به قولی سر و تهش چندان روشن نبود اما برای دوستداران اکشن طلب و تا حدودی خشونتطلب سینما، بهغایت غنیمتی گرانبها و نایاب بود! و دردمندانه باید بگویم که فیلم خشونت، یکسوم فیلم Everly نیز دارای مضامین و عناصر پرداختشدهی اکشن – حادثهای و خشونت میخکوب کننده و واقعگرایانه نیست.
در مورد جریان روایت فیلم، بدون اغراق و با بیرحمی سادیستیک و شیطانواری میگویم که افتضاح، فاجعهبار و نتراشیده است. تماشاگر با توجه به اطلاعات ضمنی که از قبل در ذهن داشته و پیشی بینی و حدسی که از ماهیّت زیربنایی فیلم دارد، با کمحوصلگی، عجولی و بیتابی بیمارگونهای، فقط فوران و طُغیان دیوانهوار عُنصر خشونت و اسلشر را انتظار میکشد اما جریان روایت، به شکل اعصابخُردکن و ناموزونی دقیقاً خلاف میل و نظر تماشاگر حرکت میکند. در دقایق ابتدایی فیلم، چنان ریتم روایت شخصیتپردازی و دیالوگها یا مونولوگها، تُندوتیز و با شتاب پیش میرود که تماشاگر با دهانی باز و مغزی پوکیده، فقط گیج و منگ میماند و مغزش توان پردازش و تفسیر این حجم از اطلاعات انباشته و گاهی زائد را ندارد و دقایقی بعد، این ریتم چنان کُند، آهسته و مُبهم میگردد که تماشاگر خوابش میگیرد. به زبان سادهتر، این روایت چنان شلخته، بغرنج و بینظم ارائه میشود که نه با خواستههای تماشاگران همخوان است و نه اصلاً با ماهیّت ژانر و سبک فیلم، تطابق و هماهنگی دارد و این موضوع سبب میشود که نه تماشاگر فهم و درکی از محتوای قصه و اصول پردازششدهی آن به دست آورد و نه اصلاً شخصیتها را بتواند خوب و دقیق بشناسد و فقط یک سری فریم، تصویر و صحنه میآیند و میروند و این وسط تماشاگر بختبرگشته باقی میماند و انتظار ناقابلی برای تماشای یک مقدار خشونت برای ارضای نیازهای ناهشیار روانشناختیاش!
وجود برخی شکافهای محتوایی ازهمپاشیده و ایدههای هیجانانگیز اما به حال خود رهاشده در طی روایت فیلم، حسابی به ذوق میزند. برای مثال نحوهی شکلگیری رابطه و همکاری متقابل درک و ملانی در طی فرآیند داستان، برخی انتقامگیریها و رفتارهای واقعاً بیمورد و عجیب و جنبهی کلید اسراری پیدا کردن ماهیّت فیلم، فاقد هرگونه منطق و استدلال روایی صیقل دادهشده، است و این موضوع به پوسیدگی مزمن ریشههای محتوایی و ساختاری فیلم منجر شده است. همچنین ایدهی شگفتانگیز و دیوانهوار تعیین جایزه برای کشتن درک که میتوانست حسابی این داستان کسالتبار و خستهکننده را ازاینرو به آنرو کند و سبب جاری شدن خونی تازه در رگهای قصه شود، به فاجعهبارترین وضعیت ممکن، منفعلانه، احمقانه و پرداختنشده در طول داستان، رها شده و همهی این عوامل درنهایت به نااُمیدی، بیزاری و غم جانکاه تماشاگر از سبک و ماهیّت فیلم ختم میگردد.
وضعیت روایت قصه و پرداخت داستان، گاهی اوقات چنان وخیم میشد که به شکل وسواسآمیزی زمان فیلم را وارسی میکردم که چقدر از زمان گذشته و چقدر زمان تا پایان فیلم مانده و کی قرار است که این داستان لعنتی جلو برود تا خشونت واقعی و مرگبار بیاید و خودش را نشان بدهد؟ مشکل اساسی فیلم خشونت، این است که کارگردان احساس کرده که برای تماشاگر، روایت ساختارمند، پرداختشده و حتی شخصیتپردازی دقیق و شاید عمیق اهمیّت فراوان دارد و به همین دلیل رسماً یکسوم فیلم را به شکل درهمبرهم و البته تباهشدهای به این موضوع اختصاص داده است و خبر بد این است که او نتوانسته به یک ریتم موزون، سیّال و روان در جریان روایت قصه دست پیدا کند و علاوه بر آن، با یک شخصیتپردازی شتابزده، ناکافی و دستپاچه روبهرو هستیم که رسماً روی اعصاب به فنا رفتهی تماشاگر، تیغ موکتبُری میکشد. کارگردان فیلم خشونت، دچار یک اشتباه استراتژیک شده است و آن اشتباه این است که از فیلمی همانند خشونت، تماشاگر نه انتظار داستان پیچیده و روایتی پُر جزئیات دارد و نه اهمیّت چندانی به شخصیتپردازی و ماهیّت کاراکترها قائل است بلکه فقط و فقط به دنبال محتوا و عناصری خشونتبار و سرشار از خونریزی و کُشتار است که با روایتی جذاب و پُرتنش همراه شده باشد. جو لینچ، کوئینتین تارانتینو نیست که تماشاگر در کنار عُنصر خونریزی و خشونت، انتظار یک قصهی پیچیده و لایهلایه همراه با شخصیتپردازی عمیق داشته باشد اما به نظر میآید که جو لینچ، خیلی قضیه را جدی و حیثیتی در نظر گرفته و البته اشتباه بزرگ و نابخشودنی نیز مرتکب شده است.
در جریان قصهگویی فیلم، حضور غافلگیرکنندهی نیروهای ضربت با آن خودروهای مخوف و ژستهای هولناکشان، بعد از یک پروسهی خستهکنندهی داستانپردازی ناشیانه و شخصیتپردازی اسفناک، اُمیدی تازه در من ایجاد کرد که انگار قرار است بوی بهبود ز اوضاع جهان بشنوم اما بعد لحظاتی کوتاه، متوجه شدم که متأسفانه این سکانس صرفاً یک ترفند پیشپااُفتاده برای جذابیّت بخشی به ریتم کسالتبار داستان است و راهگشای مشکلات گرهخورده و اوضاع قمر در عقرب فیلم نیست. زیربنای محتوایی داستان، همانند برج پیزای ایتالیا، کجوکوله و ناموزون است و کوچکترین منطق و عقلانیّت در بُعد ساختاری و محتوایی آن وجود ندارد اما مشکل این نیست چون همانطور که گفتم اصولاً این فیلم نیاز به داستان قوی و پرداختشدهای ندارد و فقط یک روایت دوخطی، چند کاراکتر مشنگ و دیوانه، چند سطل خون مصنوعی و تعدادی سکانس قتلعام برای جذابیّت این فیلم اکتفا میکند. مشکل این است که تماشاگر حتی خشونت ارضاکننده و صریحی هم در این فیلم نمیبیند. درواقع به تماشاگر وعدهی یک فیلم اسلشر و سرشار از خون و خونریزی داده میشود اما درنهایت چند صحنه و سکانس لوس و مسخره با خشونت مصنوعی و کودکانه گیرش میآید. بله مشکل بنیادین فیلم خشونت این است.
فیلم خشونت، داستان و روایت درستوحسابی که ندارد، بازیگرهای معروف و شناختهشدهای هم ندارد – البته بهجز استیون یون – و بدبختانه اینکه حتی اکشن متشنج و هیجانانگیز و خشونت گستاخانه و خونباری را هم به تماشاگر ارائه نمیدهد. کارگردان به بدترین وضعیت ممکن، ایدهی به این دیوانهواری و جذابی را هدر داده و همین موضوع حسابی خون من را به جوش آورده است. صحنهها و سکانسهای خشونت و کُشتار این فیلم، در مقایسه با یک فیلم معمولی ازلحاظ خشونت، نظیر آشوب در سلول شمارهی ۹۹ نیز حرفی برای گفتن ندارد و نتوانسته است که در به تصویر کشیدن یک خشونت واقعی و تکاندهنده، موفق و پیش رو باشد. برای مثال، همین فیلم آشوب در سلول شمارهی ۹۹، باوجود برخی ایرادات در جلوههای ویژه و غیرواقعی بودن برخی مضامین خشونتآمیز آن، چنان خشونت و عُصیانی از ذات وحشی و رام نشدنی بشر به نمایش درآورده که حقیقتاً برخی صحنههای آن به معنی واقعی کلمه، مورمور کننده و هولناک است و کادربندیهای باز و گسترده از لحظات کشمکش و خشونت، این رُعبانگیزی را دوچندان کرده است و یا حتی فیلمی مانند Belko Experiment که درونمایهای همانند فیلم خشونت دارد، باوجود ایرادات ساختاری و محتوایی فراوان، بهمراتب خشونت و اسلشر بیقیدوبند و ارضاکنندهتری را نسبت به فیلم خشونت به تصویر میکشد و حتی فیلم Shivers اثر کلاسیک دیوید کراننبرگ، باوجود جلوههای ویژهی ضعیف و برخی مشکلات ساختاری، یک فضای پیش- آخرالزمانی را مجسم میکند که در آن اهالی یک آپارتمان پیشرفته و اعیانی، به دنبال شیوع یک انگل ناشناخته، دیوانه و شیطانصفت شده و به ناگاه فلسفهی زندگی از دیدگاه آنان، جنبهی سکشوال یا جنسی پیدا میکند و اینگونه، ویروس یا بیماری در بین اهالی آپارتمان، شیوع مییابد. این فیلم، با فضاسازی هولناک و هراس انگیزش بهخوبی تصویری نمادین از آیندهی تاریک و تباهشدهی بشر ترسیم میکند و شاید میزان خشونتاش همانند دو فیلم قبلی، صریح و بیپرده نباشد اما چنان ترس روانشناختی منجمدکنندهای در وجود انسان میاندازد که تماشاگر روی صندلیاش میخکوب میشود.
مشکل عجیب و شاید غیرحرفهای دیگر فیلم خشونت این است که ما نهتنها با یک اکشن بی خاصیّت، ضعیف و لوده روبهرو هستیم بلکه حتی در صحنههای جدال فیزیکی و نبردهای تنبهتن کاراکترها، دوربین همیشه عقب میماند و نمیتواند تصویری صریح، ملموس و با جزئیات از لحظات کشمکش کاراکترها و زدوخوردها به نمایش درآورد و این شلختگی و بینظمی ناموزون کادربندی تصویر در کنار ارائهی یک خشونت مسخره و فاجعهبار، آه از نهاد هر سینما دوست خشونتطلبی بلند میکند.
درنهایت اینکه همانند غروب غمانگیز پاییزی، تماشای فیلم خشونت، فقط انسان را افسرده، غمگین و مغموم میکند چون این فیلم هیچ عُنصر و درونمایهی جذاب و قابلستایشی ندارد که تماشاگر به آن دلخوش باشد و با اتکا به آن، بتواند سایر مضامین داغان و پرداختنشده را نادیده بگیرد. فیلم خشونت، از منظر تماشاگر فقط همانند فنری بهغایت فشردهشده است که هرلحظه امکان رها شدن و بیرون ریختن ماهیّت اسلشریاش وجود دارد و در تکتک ثانیهها و دقیقهها، تماشاگر به اُمید رها شدن این فنر و شروع واقعی روال خشونتبار و وحشیانهی فیلم به انتظار دراماتیکی مینشیند ولی متأسفانه این فنر هرگز رها نشده و خشونت واقعی و دلچسب مدنظر تماشاگر هرگز شروع نمیشود و درنهایت این انتظار به سکانس پایانی فیلم ختم میگردد که دو کبوتر عاشق – دو کاراکتر اصلی فیلم – با علامت غیراخلاقی و نأمانوس انگشت میانی، عاشقانه و درام آلود یکدیگر را نشانه میروند و چهبسا این علامت کذایی، درواقع هدیهی عوامل تولیدی فیلم به تماشاگر بختبرگشتهای است که ۹۰ دقیقه از عمر – هرچند تلفشدهاش – را حیف این فیلم فاجعهبار کرده است.
نظرات