سینمای فدریکو فلینی چند مشخصه اصلی دارد. از آمیزش بعضا غیر قابل تشخیص بین رویا و واقعیت گرفته تا وراجی دلپذیرش که وجهی به شدت دوست داشتنی به اکثر آثارش می بخشد. فلینی با ساختن فیلم محبوب جاده در سال ۱۹۵۴ و پس از آن شبهای کابیریا که هر دو با بازی همسرش جولیتا ماسینا در نقش اصلی همراه بود، نام خود را بر سر زبانها انداخت و بعد از آن در دهه شصت با ساخت دو اثر شاهکارش یعنی هشت و نیم و زندگی شیرین جا پای خود را به عنوان یکی از مهمترین و خاصترین کارگردانان تاریخ ایتالیا محکم کرد. پس از آن بود که در سال ۱۹۶۵ اولین فیلم رنگی خود یعنی “جولیتای ارواح” را جلوی دوربین برد. اگر هشت و نیم و شخصیت محوری اش یعنی گوییدو با بازی مارچلو ماسترویانی را نمادی از شخصیت خود فدریکو فلینی بدانیم، شخصیت جولیتا در “جولیتای ارواح” نیز تمثیلی از همسر او یعنی جولیتا ماسینا است.
“جولیتای ارواح” با نمایی بیرونی از یک ساختمان شروع می شود. دوربین آرام آرام به ساختمان نزدیک می شود و با یک کات وارد خانه می شویم. بلافاصله شلوغی خانه بیننده را جذب می کند و گویی به داخل زندگی اعضای آن پرتاب می شویم. خانم خانه در حال تست کردن کلاه گیسهایی است که خدمتکاران برایش می آورند و مدام در حال غر زدن است. صورت او را نمیبینیم و فقط از پشت سر او را در حین آزمایش کردن کلاه گیسهای مختلف مشاهده میکنیم. تمام این جار و جنجالها به دلیل سالگرد ازدواج خانم یعنی جولیتا و همسرش جرجیو است. جرجیو از راه میرسد و با خود تعدادی از دوستانش را میآورد تا احضار روح کنند. در این مراسم روحی به نام آیریس را احضار میکنند که رفته رفته نقشی مهم در زندگی جولیتا مییابد. این آغاز داستان “جولیتای ارواح” است. در بین فیلمهای فلینی “جولیتای ارواح” بیشترین شباهت را از نظر روایت به زندگی شیرین دارد. مانند تمام فیلمهای فلینی جولیتای ارواح هم داستان مشخصی ندارد و روایت اپیزودیک گونهای دارد که در لحظه ما را با شخصیتهای فیلم آشنا میکند. به بیانی بهتر فیلم دارای یک ایده اصلی است. اما پلات خطی ندارد و هر سکانس فیلم فقط جهت پرداخت بهتر شخصیتها در آن گنجانده شدهاند. شخصیت پردازی جولیتا بسیار بینظیر است. او زنی به شدت ساده است که حضورش در فیلم تناقض واضحی با زنهای دیگر فیلم را به همراه دارد. او در قیاس با خواهرانش، مادرش و دوستانش ظاهری بسیار ساده و بی آلایش دارد. حتی مادرش به او میگوید چرا آرایش نمیکنی و لباس بهتری نمیپوشی اما انگار این مدل جولیتاست و قرار نیست با توصیه اطرافیانش تغییری در آن ایجاد کند. او از همین حالت فعلی خود راضی است و مشکلی با شرایطش ندارد. اما این آرامش پایدار نیست و با شک کردن به شوهرش آن را از دست میدهد. در واقع محوریت فیلم بر اساس خیانتی است که جولیتا از سوی جورجیو نسبت به خودش احساس میکند. جورجیو در ظاهر به جولیتا علاقه دارد اما شواهد گواه از این دارند که او با زنی دیگر رابطه دارد. زنی به نام گابریلا که در فیلم به عنوان “مدل” قلمداد میشود. یعنی از لحاظ اغواگری و چهره و جذابیت دقیقا نقطه مقابل جولیتا. جولیتا به موسسهای مراجعه میکند که کارشان تعقیب همسر اشخاصی است که به همسران خود شک دارند و از آنها میخواهد صحت این قضیه را برایش روشن کنند. انگار با این که در دل خود به صورت قطعی این موضوع را میداند اما باز هم نیاز به اثبات دارد. کارکنان این موسسه با تعقیب روز و شب جورجیو و تهیه فیلم، عکس و حتی صدای او شک جولیتا را به حقیقت تبدیل میکنند و سبب میشوند تا اولین جرقههای شک جولیتا “نسبت به ذات خودش” شکل گیرد.
“جولیتای ارواح” پژوهشی است در رویاها، افکار، حسادتها و زندگی یک زن. زنی که میتوان مشخصا تمثیلی از خود جولیتا ماسینا دانست یا آن را به زنان دیگر نیز تعمیم داد. در صحنهای از فیلم سگی از خانه همسایه به حیاط خانه جولیتا فرار میکند. جولیتا آن را به خانه همسایه میبرد تا پس دهد. همسایهاش،سوزی، زنی اغواگر، زیبا و در واقع نقطه مقابلی دیگر در برابر جولیتاست. او در خانهای بسیار بزرگ و اشرافی زندگی میکند، خدمتکاران زیادی دارد و بیشتر زمان خود را به اغوای مردان جوان میپردازد. سوزی شیطان مانند است (حتی سایهها و نورپردازیهای فیلم نیز این مسئله را تایید میکنند) و او را میتوان تمثیل انسانی روح فیلم یعنی آیریس دانست. آیریس در هر لحظه که با جولیتا ارتباط بر قرار میکند به او میگوید که از سوزی اطاعت کند و سعی کند حرفهای او را گوش دهد. در واقع به نظر میرسد آیریس و سوزی یک نفر هستند. یکی در کالبد انسانی و دیگری در نقش یک روح. سوزی سعی میکند جولیتا را تغییر دهد و به شرایط زندگی خود نزدیک کند. اما ذات معصومانه جولیتا این موضوع را قبول نمیکند. در سکانسی بینظیر از فیلم جولیتا به مهمانی خانه سوزی دعوت میشود. در این مهمانی مهمانان طی عملی بازی مانند سعی میکنند فضای یک فاحشه خانه را بازسازی کنند. سوزی نیز سعی میکند خود را در این بازی جای دهد. او لباسی قرمز و مجلسی و نسبتا مرتبتر از لباسهای همیشگیاش میپوشد و با جوانی خوش قیافه به اتاق میرود. اما لحظه آخر باز هم ذات پاک، معصومانه و کودکانه جولیتا (که انگار در بازی ماسینا همیشگی شده است حتی اگر نقش فاحشهای مانند کابیریا در فیلم شبهای کابیریا را بازی کند) مانع این موضوع میشود. جولیتا دختری را میبیند که در آتش میسوزد که انگار تصوری است حاصل تئاتری که در کودکی در نقش مسیح در حال سوختن بازی کرده است و همین امر باعث میشود تا از خانه بگریزد. فردای آن روز جولیتا دچار توهماتی میشود که ترکیبی از حالات گناه و اروتیک گونه است. او به هر جا مینگرد صداهایی میشنود و انسانهایی را میبیند که به او میگویند خودت را زیبا کن و زنانه رفتار کن! این رویاها جولیتا را دچار تناقضاتی شدید میکند و باعث میشود او بین ذات معصومانه خود و فضا و انسانهای اطرافش در دو راهی گیر کند. به راستی جولیتا مانند زنان دیگر نیست اما آیا این تقصیر خود او است؟ حتی میتوان خیانت جورجیو به او را نیز دقیقا نتیجه همین خاص بودن جولیتا دانست. آیا اگر جولیتا زنی با جذابیتهای جنسی فراوان بود جورجیو به سراغ شخص دیگری میرفت ؟ فلینی نیز با “مُدل” دانستن معشوقه جورجیو از یک طرف و گریم نه چندان جذاب جولیتا از سوی دیگر مشخصا به همین موضوع اشاره میکند. در این بین تنها یک نفر است که گویا جولیتا را درک میکند. او یکی از دوستان اسپانیایی جورجیو به نام خوزه است و شبی همراه با او به خانه آنها میآید. جولیتا در همان اولین برخورد شیفته او میشود. در سکانس مهمانی رویا مانندی که در خانه جولیتا برپاست، او بر خلاف توهمات دیگر جولیتا که او را به زنانگی بیشتر دعوت میکنند میگوید چیزهای ساده بهتر هستند. او قدرت را در خلوص و سادگی میبیند و با تمام انسانهای اطراف جولیتا تفاوت دارد.
سکانسهای آخر “جولیتای ارواح” به شدت زیبا و مهم هستند. جورجیو به سفر میرود و جولیتای شکست خورده در خانه تنها میماند. او به معنای واقعی کلمه شکست خورده است و در مبارزهای زنانه همسرش را به گابریلا باخته است و به نظر میرسد کاری هم از دستش بر نمیآید. اما با این وجود به نظر میرسد همچنان به او وفادار است. در تنهایی جولیتا با توهمات، رویاها، تخیلات، افکار و شخصیتهای مهم زندگیاش رو به رو میشود. آنها با نجواهایی زمزمه مانند به او میگویند جورجیو را ترک کن. جولیتا سعی میکند درک کند که آنها واقعی نیستند و فقط جلوهای از افکارش هستند. اما تخیلاتش شروع به حرف زدن میکنند و به او میگویند بدون جورجیو تو “نفس میکشی”. جولیتا در توهماتش مادرش را میبیند. او سعی میکند جولیتا را از رفتن منصرف کند اما موفق نمیشود. سپس در سکانسی سمبلیک جسم کودکیاش که در نقش مسیح، تئاتر بازی میکرد را از طنابها جدا میکند و از آتش نجات میدهد و سپس در آغوش میگیرد. سکانس پایانی سکانسی شدیدا امید بخش است. جولیتا که حال خود را از قید و بند رها شده میبیند به سمت در خانه میرود. دوربین از پشت سر با یک مدیوم شات او را میگیرد و همراهش تراوِل میکند. جولیتا در را باز میکند و به بیرون قدم میگذارد. دوربین لحظه به لحظه از او دور میشود. برای لحظهای باز میگردد. اما صدای ارواح او را باز میدارد. دوربین کلوزآپی از صورت جولیتا میگیرد و ارواح میگویند که ما دوستانت هستیم. آیا میخواهی بمانیم؟ در این لحظه به نظر میرسد جولیتا تصمیمش را گرفته است. حال دوربین فلینی لانگ شات میگیرد و ما جولیتا را میبینیم که از خانه دور و دورتر میشود. موسیقی نینو روتا نیز بر تاثیرگذاری صحنه میافزاید. بالاخره جولیتا جورجیو را ترک میکند تا شاید بتواند “نفس بکشد”.
“جولیتای ارواح علاوه بر بحث محتوایی یک شاهکار از هر دو بُعد تکنیکی و فُرمی است. از لحاظ تکنیکی جولیتای ارواح را میتوان یک شاهکار در امر فیلمبرداری، نورپردازی و رنگبندی دانست. از سوی دیگر تک تک عوامل تکنیکی این فیلم در جهت فرم کار یعنی “چگونه” فیلم هستند. همین موضوع جولیتای ارواح را اثری درخشان از هر دو حیث فرم و محتوا میکند. نورپردازی نیز در فیلم به شدت در خدمت محتواست. برای مثال میتوان به سکانسهای درخشانی که کلوزآپ سوزی در سایه گرفته میشود اشاره کرد. یا از حیث رنگبندی میتوان به میزانسن مهمانی خانه سوزی اشاره کرد که فقط واژه شاهکار میتواند حق مطلب را در مورد آن ادا کند. از مسائل تکنیکی که بگذریم بازیهای بازیگران هم در سطح بالایی قرار دارد. در صدر لیست بازیگران نیز باید به جولیتا ماسینا همسر فلینی اشاره کرد که مثل نقشآفرینیهای پیشین خود این بار نیز به فیلم کمک شایانی میکند. جولیتا ماسینا به طور کلی در اکثر نقشهایش نوعی معصومیت کودکانه که مربوط به شخصیتش است را چاشنی نقشش میکند (اوج این معصومیت را در شخصیت چاپلین وارش یعنی جلسومینا در فیلم جاده ببینید) که به هیچ وجه به سمت کلیشه شدن نمیرود. موسیقی فیلم را نیز نینو روتا آهنگساز معروف ایتالیایی ساخته است که به حال و هوای فیلم کمک شایانی کرده است.
“جولیتای ارواح” شاید معروفترین اثر فلینی نباشد اما قطعا یکی از بهترین آثار اوست. فیلمسازی که به غیر از سالهای اُفت اواخر عمرش کارنامهای پر بار دارد و به عنوان یکی از مهمترین کارگردانان مولف تاریخ از وی یاد میشود.
نظرات